-
مرا دوست بدار 11
جمعه 8 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... این هم از این قسمت داستان...بفرماید ادامه... برگ یازدهم ( 6 اکتبر 2014 ) شیوون لیوان قهوه رو از دست ریوون گرفت روی نیمکت راهروی بیمارستان نشست به ریوون که کنارش روی نیمکت نشست نگاه کرد با چهره ای گرفته گفت : ممنون.... دکتر گفت که بعد ظهر کیوهیون رو مرخص میکنه...میتونم ببرمش خونه...داروهاشو نوشته...
-
دوستت دارم 21
پنجشنبه 7 بهمن 1395 19:30
سلام بر همگی ... امشب نوبت اپ داستانیه که خیلی ها دوسش ندارن ولی من میزارمش... بفرماید ادامه برای خوندنش عاشقتم 21 دونگهه گوشی را از دست کیو قاپید به صحفه موبایل نگاه کرد چشمانش گشادتر شد گفت: این جوونه؟.. این جوونه چویی شیوونه؟... واقعا؟... کیو اخم شدید کرد با حالت خشکی گفت: اره...چطور؟... دونگهه از حالت نگاه کیو...
-
شکارچی قلب 93 ( قسمت اخر)
چهارشنبه 6 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... خوب این داستان هم تموم شد...امشب اخرین قسمت این داستانه... به جاش هم چیزی ندارم بذارم... شرمنده ولی با نوشتن سه داستان همزمان دیگه نمیرسم داستان چهارم رو شروع کنم..این داستانم هم قبلا نوشته بودم تغییر ش داده بودم... با این اوضاع من سه داستانمو فقط میتونم بذارم... " دوستت دارم..مرا دوست بدار ......
-
شکارچی قلب 92
سهشنبه 5 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه ...برای خوندن این قسمت... قسمت بعد اخرین قسمته.... قسمت نود و دو نسیم خنکی برگهای درختان را به رقص درمیاورد نورخورشید به زحمت خود را از لای برگهای بلند وپهن به زمین میرساند، صدای اواز رودخانه همراه با صدای خنده مستانه مردان جوان فضا را پر کرده بود؛ کیو و یسونگ ولیتوک به روی زیرانداز...
-
شکارچی قلب 91
دوشنبه 4 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه.... قسمت نود و یک تابستان 10 جولای 2012 هیچل دست کوچک و نحیف هیوونا را میان انگشتانش گرفت آرام فشرد، با چشمای که اشک در ان لانه کرده بود نگاهش را از صورت رنگ پریده هیوونا درخواب روی تخت به طرف پاهایش رفت به اشک اجازه خروج داد.سونگمین هم نشسته کنار تخت سرش را به دیوار تکیه داده بود با...
-
فرشته آتش 1
یکشنبه 3 بهمن 1395 19:30
خوب این قسمت اول این داستان.... حسابی گیج میشید یا نه؟... یعنی این قسمتو بخونید منظورمه ....بفرماید ادامه ... فرشته یک مدام روی دکمه اسانسور میزد سرراست کرد با چشمانی لرزان به تعداد طبقات نگاه میکرد زیر لب میگفت: یالا..زود باش...لعنتی...برو پایین...چرا نمیری؟...مردمی که داخل اسانسور بودنند با تعجب به دکتر جوانی که به...
-
فرشته آتش ( مقدمه)
یکشنبه 3 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... خوب تنها گل زندگیم تموم شد.... از این هفته داستان جدید رو آپ میکنم... درموردش چیزی نمیگم..مثلا هیجان انگیز بشه .... خوب شما کلا داستانهای منو میشناسید دیگه؟... دیگه دستتون اومد که داستانای منو باید با حوصله بخونید برید جلو تا ببیند چی میشه.... پس فعلا چیزی نمگیم... امشب مقدمه و قسمت اول رو اپ...
-
شکارچی قلب 90
شنبه 2 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه ... قسمت نود تابستان 7 جولای 2012 هیوک با اخم دستانش را به روی هم روی سینه اش گذاشت گفت: گندشو چه با افتخارم تعریف میکنه...دونگهه بدون توجه به حرف هیوک رو به شیوون که با دست جلوی دهانش را گرفته بود بی صدا میخندید و کیو با اخم نگاهش میکرد گفت: خلاصه مجبور شدیم 2میلیون رو بهشون بدیم...5...
-
مرا دوست بدار 10
جمعه 1 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه.... برگ دهم شیوون چهره ش مچاله و درهم بود با نگرانی به کیو که با ارام بخشی که دکتر بهش زده بود خواب بود نگاه کرد روبه دکتر گفت: یهو حالش بد شد ...من حرفی نزدم...یعنی داشتم باهاش حرف میزدم که بهش کمک میکنم...همیشه همراهشم...یهو قاطی کرد...شروع کرد به داد زدن و همه چیزو بهم...
-
دوستت دارم 20
پنجشنبه 30 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم بیستم کیو دراستانه در اتاق ایستاده بود نگاه چشمان جادو شده ش به تکاپوی ناجی خود بود " دکتر چویی شیوون" که برای زنده ماندن دخترک دست و پا میزد ولی بیفایده بود دخترک نتوانی برای زنده ماندن نداشت ، دراغوش شیوون تسلیم مرگ شد . اتاق ابتدا از...
-
شکارچی قلب 89
چهارشنبه 29 دی 1395 19:30
سلام دوستای نازنینم... بفرماید ادامه ... قسمت هشتاد و نه هیوک ودونگهه دو زانو روی زمین نشسته بودنند سرهایشان پایین بود بدنشان از ترس لرزش خفیفی داشت، مرد هیکلی با مردی که هیون بابا صدایش کرد روی مبل نشسته بودنند وهیون با خوشحالی ظرف بزرگ هندوانه را دراغوش داشت روی مبل وسط دو مرد نشسته بود پیروزمندانه به هیوک نگاه...
-
شکارچی قلب 88
سهشنبه 28 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت هشتادو هشت هیچل چشمانش گرد شد خیره به موبایلش با صدای ضعیفی گفت: کیوهیونه...سونگمین که او هم چشمانش گشاد شده بود گفت: کیوهیون؟...دوباره به گوشیش خیره شد، کیو برای چه زنگ زده بود؟ حتما میخواست بگوید: هیچل حقته...باید بکشی...باید بیشتر از این عذاب...
-
شکارچی قلب 87
دوشنبه 27 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت هشتاد و هفت تابستان 27 ژوئن 2012 کیو به طرف در اتاق میرفت گفت: من برم ببینم جیوون چیکارم داره الان میام...یه دقیقه نرو حموم پیش مین هو باش...تا من برگردم...باشه؟...شیوون با رکابی سفید و شلوارک سفید لبه تخت نشسته بود با چشمانی غمگین لبخند زد گفت: باشه...
-
تنها گل زندگیم 62 ( قسمت اخر)
یکشنبه 26 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم.. خوب پرونده این داستانم بسته شد... این اخرین قسمت این داستانه... از هفته بعد یه داستان دیگه شروع میشه..یه داستان وونکیو دیگه ...که موضوعش...خوب بعدا وقتی گذاشتم میفهمید فقط بگم اسمش (فرشته آتش) ... هی این داستانم تموم شد امیدوارم ازش راضی باشید...هر چند این داستان هم مثل بقیه داستانم مورد کم لطفی قرار...
-
شکارچی قلب 86
شنبه 25 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید یه قسمت دیگه رو ادامه بخونید ... پارت هشتاد و شش تابستان 25 ژوئن 2012 شیوون تیشرت سفید به تن و شلوارک قرمز به پا روی تخت به پهلو دراز کشیده بود یک دست به روی پاهای جمع شده اش و دست دیگرش که دورش باند پیچی بود را به کنار سرش روی بالش گذاشته بود به مین هو که طبق معمول با کلی اسباب بازی جلویش...
-
مرا دوست بدار 9
جمعه 24 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه... برگ نهم شیوون چهره غمگینش تغییر کرد با اخم شدید و چشمان ریز شده یهو روبرگردانند به هیچل که دراستانه در ایستاده بود با لبخند و صدای بلند گفت: سلام چویی شیوون عزیز.... حال مهندس عزیزمون چو کیوهیون چطوره؟... به هوش اومدن دیگه؟... میشه باهاش حرف زد؟... نگاه کرد از جا بلند شد عصبانی اما...
-
دوستت دارم 19
پنجشنبه 23 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... عاشقتم 19 کیو دستش را دراز کرد گفت: ببخشید خانم پرستار...تقریبا دوید جلوی پرستار که با صدا زدنش ایستاد رو بگردانند گفت : بله...ایستاد با اخم گفت: ببخشید خانم...میشه یه سوالی بپرسم؟...پرستار اخمی کرد کیو امان نداد گفت: دکتر چویی...دکتر چویی شیوون حالش...
-
شکارچی قلب 85
چهارشنبه 22 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت هشتاد و پنج تابستان 21 ژوین 2012 هیوک بو/سه ای به دونگهه زد بغلش کرد زمزمه کرد:دوستت دارم ...دونگهه با گونه های سرخ شده نجوا کرد: منم دوستت دارم...هم را بغل کرده به روی تخت دراز کشیدن که ناگهان صدایی متوقفشان کرد: شما دارید چیکار میکنید؟...گویی لحظه اول...
-
شکارچی قلب 84
سهشنبه 21 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه.... قسمت هشتاد و چهار بچه ها دور شیوون حلقه زدنند شیوون با چشمانی خمار بی حال در اغوش کیو سر برشانه اش گذاشته بود. کیو با چشمانی وحشت زده خیره به شیوون بود او را تکانی داد فریاد زد: شیوونی...شیوونی...هیچل از ترس بدنش یخ زد صورتش به شدت بی رنگ شد از جایش بلند شد خیره به شیوون بود...
-
شکارچی قلب 83
دوشنبه 20 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم...بفرماید ادامه... قسمت هشتاد و سه هان گفت: نه ما سختمونه...کاری هم نداریم...ماهم دلمون میخواد امروز تمام وقت با معاون باشیم...کیو با لبخند گفت: خوب پس همه دلشون میخواد باهم باشن...دیگه حرفی نیست...اقای چویی با گرفتن گیلاسش با لبخند گفت: خوب پس با نوشیدنی که به سلامتی شیوون مینوشید شروع میکنیم...وبا...
-
تنها گل زندگیم 61
یکشنبه 19 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... خوب قسمت بعد قسمت اخره.... دارم یه داستان جدید مینویسم.. طبق معمول وونکیو... ولی نمیدونم ادامه بدم یا نه... اخه میبینم کامنتی برای بعضی از داستانها گذاشته نمیشه... اگه خوشتون نمیاد بگید دیگه داستان جدید نذارم... هر چی تا حالا گذاشتم رو تموم کنم دیگه داستانی ننویسم.... خوب گله بسه...بفرماید...
-
شکارچی قلب 82
شنبه 18 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه.... هشتاد و دو جیوون با اخم گفت: ولی اونا میان...دیروز صبح که بهشون زنگ زدم...گفتن باشه میان...کی به تو گفتن نمیاین؟...همه دوباره با تعجب به جیوون نگاه میکردنند به شیوون که خیره به میز بود مادر از همه جا بی خبربه دخترش نگاه میکرد .لیتوک گفت: چی؟...زنگ...
-
مرا دوست بدار 8
جمعه 17 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ هشتم با صدا زدن اسمش : محافظ کیم... کانگین... روبرگردانند به بادیگاردی که دو لیوان قهوه به دست به طرفش میامد نگاه کرد لبخندی زد گفت: محافظ یو.... دستت درد نکنه...چه به موقع...قهوه اوردی؟... محافظ یو کنارش ایستاد لیوان قهوه را به طرفش گرفت با لبخند گفت:...
-
دوستت دارم 18
پنجشنبه 16 دی 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم... بفرماید ادامه .. عاشقتم هجده شیوون همراه لبخند شیرینی که زد گفت: مین هویییییی... ول کن دیگه تو.... عوض گیر دادن به من بگو ببینم نظرت درمورد ازمایشات اون پسره چیه؟.... اخمش بیشتر شد لبخند ش محو و چشمانش ریز شد گفت: این پسره که امروز با مادرش اومده بود...به نظرم سرطان خون داره.... مین هو رو به او...
-
شکارچی قلب 81
چهارشنبه 15 دی 1395 23:49
سلام دوستان گلم... بفرماید ادامه ..... طپش هشتاد و یکم بهار 19ژوئن 2012 شیوون بابالاتنه لخت ویک شلوار مشکی به پا لبه تخت نشسته بود با چشمانی غمگین به کیو نگاه میکرد، کیو با چند پیراهن مردانه آستین کوتاه به رنگ های سفید ؛ آبی، توسی، نیلی، گلبه ای به دست جلو شیوون ایستاد ویکی یکی شان به روی سینه شیوون میگذاشت با اخم...
-
شکارچی قلب 80
سهشنبه 14 دی 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم بفرماید ادامه.... قسمت هشتاد کیو آرام دستش را به دور بازوی و سی/نه شیوون که خود را مانند جنینی در رحم مادر جمع کرده بود به دور تنش ملحفه سفید پیچیده شده بود و سرش به روی بازوی کیو بود گذاشت او را به آغوش کشید، صورتش را به موهای پشت سر شیوون فرو کرد بو موهای کنفی شیوون مشامش را پر کرد، دست ملتمسش...
-
شکارچی قلب 79
دوشنبه 13 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه... قسمت هفتاد ونهم پسرک با چهره ای به شدت غمگین و چشمانی اشک الود به آنها نگاه میکرد گفت: من کسی رو ندارم...دونگهه با وحشت برگشت به پسرک نگاه کرد گفت: چییییییی؟...هیچکی رو نداری؟...پسرک سرش را به عنوان تایید تکان داد ؛ دونگهه با ناراحتی گفت: یعنی تو پدر ومادر نداری؟...هیچ خانواده دیگه...
-
تنها گل زندگیم 60
یکشنبه 12 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه ... گل شصت شیوون اخم کرده چشمانش ریز شده به نقطه نامعلومی از اتاق خیره بود روی ویلچر نشسته گیتارش به زیر پایش افتاده روی زمین نگاه خیره ش به گوشه دیوار بود فکر میکرد به انچه شنیده بود به حقیقتی که برایش فاش شده بود به حقیقیت تصادفش. پدر کانگین رئیس باندیست که باعث مرگ یونا و از دست...
-
شکارچی قلب 78
شنبه 11 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه... قسمت هفتاد و هشت فلاش بک تابستان 13 ژوئن 2012 کیو آخرین پله را بالا آمد وارد راهرو شد که جیوون از اتاق خارج شد در ورودی را اهسته بست ؛ کیو با قدمهای بلند به جیوون نزدیک شد، جیوون با دیدنش لبخندی زد گفت: سلام اوپا...خسته نباشی...کیو با لبخند پاسخ داد با نگاه به سینی دست جیوون که...
-
مرا دوست بدار 7
جمعه 10 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ هفتم 30 سپتامبر 2014 شیوون دستانش را بهم قفل کرده صلیب گردنبندش را به میان انگشتانش گرفته جلوی لبان خود گذاشته سرپایین کرد جلوی پنجره بزرگ کلیسا زانو زده بود اشک ارام وبیصدا چون دانه های مروارید روی گونه هاش میغلطید با خدایش خلوت کرده و نجوامیکرد صدای نجوایش...