-
مرا دوست بدار 21
پنجشنبه 10 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... خدارو شکر به قولم عمل کردم عیدیمو دادم... بفرماید ادامه برای خوندن یه قسمت دیگه از این داستان ...نمیدونم تا کی هستم... شاید روزی پشیمون بشید که برام کامنت نذاشتید...عمر دست خداست ولی خوب دیگه.... هی چی بگم.... برگ بیست و یک ریوون گره ای به ابروهایش داد گفت: مطمینی اوپا؟... مطینی اون دختر...دختر رئیس...
-
مرا دوست بدار 20
چهارشنبه 9 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... این عیدی این یکی داستانم... بفرماید ادامه ... برگ بیستم کانگین اخم ملایمی به چهره جدی خود داده بود گفت: قربان...میشه سوالی بپرسم؟... فضول نیستم... عادت به فضولی ندارم.... ولی خوب نمیدونم چرا دراین مورد کنجکاو شدم... هیوک نگاهش را با مکث از گوشی دست خود گرفت گفت: میفهمم چی میگی...بپرس... شنیدونم و...
-
دوستت دارم 31
سهشنبه 8 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید....اینم یه قسمت دیگه از این داستان.... بفرماید ادامه عاشقتم 31 ( 11 نوامبر 2011) ( بیمارستان) شیوون دو لیوان قهوه به دست در بالکن بیمارستان که چند میز و صندلی و بوفه ای برای استراحت دکترها و پرستارها تعبیه شده بود به طرف میزی رفت ؛لیوان قهوه ای را جلوی همکارش یونهو گذاشت با لبخند ملایمی...
-
دوستت دارم 30
دوشنبه 7 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... اینم از عیدی این داستانم... بفرماید ادامه ... عاشقتم 30 ( 9 نوامبر 2011 ) شیوون لبخند ملایمی زد نگاهش را از پرونده پزشکی دستش گرفت به زن جوان رنگ پریده که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کرد گفت: خوب خانم یانگ... این مرحله از شیمی درمانی رو هم انجام بدید دیگه میتونید با خیال راحت برید خونه...البته با...
-
فرشته آتش 11
یکشنبه 6 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم.... این از قسمت دیگه ای از این داستان... هیجان انگیز شده نه؟...حالا مونده ماجراهاش بفرماید ادامه .. فرشته یازدهم شیوون دستانش دور تن کیو حلقه کرد او را به آغوش داشت زانو زده نشسته بود چون سپری کیو را زیر خود گرفته بود از اتش سوران محافظت میکرد، چهره ش از درد سوختن پشتش که تیرک برافروخته گداخته پوست...
-
فرشته آتش 10
شنبه 5 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم خوب قول داده بودم که عیدی میدم... هر چند انگار کسی وقت نداره یه سر به وب بزنه...هر چنددددددددددددد من میبنیم که چقدر میان میخونن میرن...پس وقت نداریم رو دروغ میگن... ولی خو ب چون قول دادم اومدم عیدیمو بدم... عیدیمم اینه که تو این هفته دو قسمت از هر داستانم میزارم ..امیدوارم که مورد پسند باشه بفرماید...
-
مرا دوست بدار 19
پنجشنبه 3 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... همنطور که قول دادم دارم تمام سعیمو میکنم که هفته دیگه بهتون عیدی بدم.... امیدوارم بتونم... حالا بفرماید ادامه... برگ نوزدهم لیتوک اخمی کرد گفت: امروز جلوی چویی شیوون چیزی نگفتم چون نمیخواستم به عنوان یه مدیر و پسر رئیس شرکت جلوش ظایع بشی... ولی این حرکت و طرز برخوردت اصلا خوب نیست...خیلی هم بد و...
-
دوستت دارم 29
سهشنبه 1 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم عیدتون مبارکککککککککککککک براتون سالی پر بار و پر برک رو ارزو میکنممممممممممممممم میخوام بهتون هفته دیگه عیدی بدم ...البته تمام سعیمو میکنم که بد قولی نکنم.... پس منتظر عیدی باشید حالا بفرماید ادامه .. عاشقتم 29 شیوون با لبخند ملایمی سر تکان داد گفتن: ممنون اقای دکتر.. دکتر مسنی که مقابلش ایستاده بود...
-
فرشته آتش 9
یکشنبه 29 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... پیشاپیش عیدتون مبارک.... بفرماید ادامه فرشته 9 شیوون نگاهش به دوستانش و بچه های تیم کیو بود که در دو دریف دور میز نشسته بودنند و از حرکات و حرفهای انها میخندید. کیو هم نگاهش به شیوون و گهگاه به دوستانش و بچه های تیم شیوون بود رستوران کوچک محلی بخاطر وجود دوتیم نوجوان پسر شلوغ برخلاف همیشه پر سر و...
-
مرا دوست بدار 18
پنجشنبه 26 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ هجدهم شیوون همراه اخم لبخندی زد گفت: نخند ریوون....نخند خوب... ریوون که صدای خنده اش بلند بود دست جلوی دهان خود گذاشت همچنان میخندید گفت: ببخشید...بخشید...ولی...ولی ..دوباره خندید گفت: آجوا خیلی باحاله...شیوون از خنده ریوون بی صدا خندید نگاهی به کیو که روی...
-
دوستت دارم 28
سهشنبه 24 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم 28 ( 6 نوامبر 2011) ( عصر بیمارستان ) شیوون به قدمهایش سرعت بخشید نگاهش به ته راهرو بود صدا زد : دکتر لی... مین هویی... مین هو ایستاد رو برگردانند منتظر رسیدن شیوون به خود شد. شیوون جلویش ایستاد با لبخند ملایمی نفس زنان گفت: داری میری ؟...کشیکت که فکر...
-
فرشته آتش 8
یکشنبه 22 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته 8 شیوون قلوبی از آب پرتقال خود نوشید روبه کیو کرد که ساندویچ خود را خورده بود حال ساندویچ او را هم نصف خورده بود با اخم ملایمی و صدای ارامی گفت: کیوهیونا...میشه یه سوالی بپرسم؟...ناراحت نمیشی؟... کیو با ولع گاز بزرگی به ساندویچ خود زد با انگشت لقمه را داخل...
-
مرا دوست بدار 17
پنجشنبه 19 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه ... برگ نوزدهم لیتوک اخمی کرد گفت: امروز جلوی چویی شیوون چیزی نگفتم چون نمیخواستم به عنوان یه مدیر و پسر رئیس شرکت جلوش ظایع بشی... ولی این حرکت و طرز برخوردت اصلا خوب نیست...خیلی هم بد و ناپسنده...من دلیل مخالفتت با چویی شیوون رو نمیدونم...اون بهترین کارمند ماست...ما هم خیلی به...
-
دوستت دارم 27
سهشنبه 17 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم 27 (( 6 نوامبر 2011)) شیوون چشمانش را بسته دستانش را به روی لبانش بهم چسباند جلوی مجسمه مریم مقدس و مسیح زانو زده با صدای اهسته ای با خدایش نجوا میکرد: خدای عیسی مسیح...بهم کمک کن ....بهم قدرت بده تا به بیمارانم کمک کنم...بهم قدرت بده تا کم نیارم...در...
-
فرشته آتش 7
یکشنبه 15 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته هفتم شیوون خندید با صورتی گر گرفته از بازی و خیس عرق به همبازیانش نگاه میکرد با حالتی خجالت زده گفت: بچه ها...اینطوریاهم نیست...ما باهم یه تیمم... همه ما باهم بازی عالی کردیم و بردیم... نه اینکه فقط من عالی بازی کردم... مگه من خودم تنهای میتونیستم با یه...
-
مرا دوست بدار 16
پنجشنبه 12 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه .... برگ شانزدهم شیوون با اخم به ایل وو نگاه میکرد گفت: نگهبان جانگ همه چیزو گفته...مطمینا تمام داستان رو با کلی شاخ و برگ برای تمام کارمندای شرکت تعریف کرده...انوقت تو چرا میپرسی تصادف کردی؟؟...همه چیزو که میدونی...ایل وو چشمانش گشاد شد کمر راست کرد دستپاچه گفت : نه قربان...یعنی.......
-
دوستت دارم 26
سهشنبه 10 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه .... عاشقتم بیست و شش کیو محو شیوون بود که نگاه اخم الودش به خدمتکارها بود بی اختیار نگاهش لحظه ای چرخید به میز کنار دست شیوون نگاه کرد که رویش چند قاب عکس بود دوباره روبه شیوون کرد که گویی چیزی روی میز دید دوباره روبه میز و قاب عکسها کرد چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت خیره به قاب...
-
فرشته آتش 6
یکشنبه 8 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... خوب قبلش بگم ..مسابقه رو باختم... دوم هم نشدم... ممنون از همکاریتون ... یعنی حتی تو این موردم کاری برام نکردید راستی مهدیس جون یه امیل برات فرستادم... میلتو چک کن ... خوب بفرماید ادامه .... فرشته ششم (( دبیرستان جونگ دونگ )) سالن ورزشی دبیرستان جونگ دونگ مهمان 12 تیم بسکتبال بود از یازده دبیرستان ....
-
مرا دوست بدار 15
پنجشنبه 5 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه.... برگ پانزدهم ریوون سینی که داخلش چند ظرف غذا بود را از روی تخت برداشت نگاهی به ظرفها کرد چهره اش درهم شد به کیو که نشسته رو برگردانده بود نگاه کرد گفت: اوپا... دوباره که غذاتو نخوردی؟... چرا غذا نمیخوری؟...حتما باید شیوون اوپا باشه غذا بخوری؟... خوب الان میاد دیگه...تو شروع کن...
-
دوستت دارم 25
سهشنبه 3 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه ... عاشقتم 25 ( 5 نوامبر 2011 ) شیوون دستی به کمر و چهره ش مچاله و چشمانش ریز از درد به کمک سون آه که بازویش را گرفته بود با قدمهای ارام وارد اتاق شد نالید : اوففففففففف...چه دردی داره.... روبه سون آه کرد چهره ش مچاله با صدای گرفته ای گفت: خدارو شکر که تو دکتری...پرستار نیستی.... که...
-
فرشته آتش 5
یکشنبه 1 اسفند 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... فرشته 5 شیوون درماشین را بست رو به شیشه ماشین که عمویش پایین داده نگاه کرد گفت: ممنون عمو....سئون هیون دستش را بالا اورد گفت: خواهش میکنم.... شیوون روبه مین هو کرد خواست حرفی بزند که سئون هیون صدا زد : شیوون...مین هو...ان دو باهم رو بگردانند عمو مهلت نداد گفت:...
-
مرا دوست بدار 14
پنجشنبه 28 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... خوب نمیدونم به وبب شیچول میرید یا نه... من اونجا یه تک شاتی برای مسابقه گذاشتم تا فردا دوشنبه وقت دارید که برید رای بدید ...اگه کسی شیچولی میخونه بره اونجا تک شاتی منو بخونه...اگه خواست رای بده ...یه راهنمای کوچولو بکنم... تک شاتی من گل زیاد داره و به بو/سه و این جور چیزا ربطی نداره ... غمگینه ولی...
-
دوستت دارم 24
سهشنبه 26 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... خو ب یکی بهم گفت ...بیشتر وبا بسته شدن و حذف ...وبای باقیمونده هم دارن بخاطر بی کامنتی وباشونو میبندن... کلا داره وب از بین میره ..نمیدونم ما تا کی دوم میاریم... کی ما میبنیدیم.. فعلا که من تا جون دارم تمام سعیمو میکنم که اینجا بسته نشه.... بهم گفتن که برای داستانم رمز بذارم یعنی اون قسمتهای که...
-
فرشته آتش 4
یکشنبه 24 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... یکم میخوام پر حرفی کنم چند نکته رو بگم... اول اینکه نمیدونم از داستانام میدونید....اینکه طولانین...اینکه کشداره...اینکه تا ماجرا راه بیفته طول میکشه... و من هم یه چیزای دیگه رو میگم که نمیدونم میدونید وقتی شخصیتی هست مثل " پزشک یا پلیس" بدونید که قراره اتفاقاتی بیافته ..زخمی شدن یا حتی...
-
مرا دوست بدار 13
پنجشنبه 21 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ سیزدهم شیوون در را بست کفش هایش را دراورد قدمی برداشت که ریوون جلویش ظاهر شد با لبخند گفت: سلام عزیزم...خسته نباشی.... شیوون ایستاد سرراست لبخند کمرنگی به چهره خسته خود داد گفت: سلام.... ممنون...چهره ش درهم دشد گفت: ببخشید... ریوون لبخندش خشکید گفت:...
-
دوستت دارم 23
سهشنبه 19 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... چطوره من این داستان رو نذارم... چون کسی براش کامنت نمیزاره...چرا من بیخودی صحفه وب رو با این داستان پر کنم... بهتره دیگه نذارمش...چطوره؟.... عاشقتم قسمت 23 سونگمین فنجان قهوه اش را از روی میز برداشت فنجان را جلوی بینی اش گرفت بو کشید قلوبی نوشید ،از تلخی قهوه چهره ش قدری درهم شد فنجان را روی میز...
-
فرشته آتش 3
یکشنبه 17 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته 3 شیوون 6 ساله.. کیوهیون 5 ساله... دونگهه 9 ساله...هیوک 10ساله شیووون نوک زبانش را از لای لبانش بیرون اورد چشمانش را ریز و درشت میکرد با دستان کوچولوی تپلش مداد رنگی ها را روی کاغذ میکشد و نقاشی که کشیده بود را رنگ میکرد نیم نگاهی هم به خواهر کوچکترش...
-
مرا دوست بدار 12
پنجشنبه 14 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید برای خوندن این قسمت ... برگ دوازدهم ( 7 اکتبر 2014 ) با باز شدن در اسانسور شیوون وارد سالن شد نگاهی به همه جا کرد با قدمهای ارام و قامتی راست و محکم به طرف راهروی اتاق رئیس رفت. بعد از ده روز مرخصی که برای کیو گرفته بود امروز دوباره برگشته بود سرکار یعنی شرکت طراحی ومد. شیوون با چهره ی ارم...
-
دوستت دارم 22
سهشنبه 12 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... با یه قسمت دیگه این داستان اومدم که دوسش ندارید... نمیدونم چرا میزارمش.... خوب دیگه بفرماید ادامه... عاشقتم قسمت 22 کیو روبه مادرش کرد گفت: میخوام یه چند روزی سولبی خونه شما باشه.... دکتر گفته حالش خوبه...ولی میخوام یه زن ...که اونم مادر منه بعد تصادف مراقب دخترم باشه.... خانم چو چهره ش پژمرد بود...
-
فرشته آتش 2
یکشنبه 10 بهمن 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بله همینطور که میبنید اپ های من شده روزهای فرد...شما که جوابی نداید منو دیگه به گفته خودم عمل کردم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .. فرشته 2 اقای چویی دوان راهروی بیمارستان را طی کرد نفسش از اشفتگی دویدن بند امده بود ولی اهمیتی نداد چون نگران و اشفتگی امان نداد با تمام قوا میدوید راهرو را...