SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 21


سلام دوستای گلم...

خدارو شکر به قولم عمل کردم عیدیمو دادم...

بفرماید ادامه برای خوندن یه قسمت دیگه از این داستان ...نمیدونم تا کی هستم... شاید روزی پشیمون بشید که برام کامنت نذاشتید...عمر دست خداست ولی خوب دیگه.... هی چی بگم....


  

برگ بیست و یک

ریوون گره ای به ابروهایش داد گفت: مطمینی اوپا؟... مطینی اون دختر...دختر رئیس شرکت هانجوه؟... شیوون سری تکان داد با اخم ملایمی گفت: اره...مطمینم...مگه تو خبرها و گزارشها دختر رئیس شرکت هانجو " رئس سو" رو بارها نشون ندادن و ندیدیم؟....همه میدونیم چه قیافه ای داره...همیشه کنار پدرشه... امروز هم تو پارکینگ بیمارستان اون دختری که با بادیگارداش جلوی لی دونگهه بود شک ندارم که خودش بود...  با دست به کیو که کنارش روی مبل نشسته بود اشاره کرد گفت: کیوهیون هم اونو دیده... درسته کیوهیون لی دونگهه رو ندیده ...ولی خوب اون دختره رو که دیده ...امروز هم با اینکه دیدش کمی تاره ولی دید خود دخترست....کیوهم میان حرف شیوون چند بار سرش را به عنوان تایید تکان داد گفت: اهوم...اهوم...اهوم...

ریوون با اخم چشمانش ریز شده نگاهش میکرد با مکث گفت: خوب...حالا اون دختره با پسر رئیست چرا بوده؟... چیکارش داشت؟... یعنی واقعا دوست دخترشه؟... اونم تو پارکینگ بیمارستان قرار میزارن؟... مگه پارکینگ بیمارستان جای قرار گذاشتنه؟... نکنه بخاطر کار جدید که دارید براشون میکنید باهم قرار گذاشتن؟... شیوون اخمش بیشتر شد به پشتی مبل قدری لمه داد گفت: من چه میدونم...عجب سوالاتی میکنیا؟... من که نرفتم جلو و نمیتونستم هم برم جلو بپرسم رئیس تو با دختر رئیس سو اینجا چیکار میکنی؟... در مورد دوست دختر بودن هم...خوب ادم همسرو یا نامزد یا دوست دخترشو میبوسه... یه کارمند یا همکار یا چه میدونم یه دختر غریبه که داره باهاش کار میکنه که نمیبوسه... اونم این دختر... دختر رئیس شرکت مافیای رو تو پارکینگ بیمارستان روکه همینجوری نمیبوسه... حتما دوست دخترشه.... اونم بخاطر کار جدیده...اخه کی بخاطر کار جدید چند تا طرح تو پارکینگ بیمارستان قرار میزاره بعدشم دختره رو همینجوری میبوسه؟...عجب حرفی میزنیا...نه...این نیست...مطمین دوست دخترشه... چشمانش همراه اخم ریز شده گفت: ولی ...خوب...اینکه اون دختر دوست دخترش رئیس لی هست... نشون میده که اون طرحها رو که از من خواسته برای شرکت هانجو مشخص شد برای چیه....اون طرحو میخواد برای این شرکت بزنم چون دختر رئیس شرکت دوست دخترشه....

ریوون تغییری به چهره خود نداد گفت: اهوم... به نظر دلیلش همینه...یعنی با مافیا داره همکاری میکنه ...بخاطر اینکه دختر رئیس شرکت رو میخواد...انوقت یه چیزی اوپا...سرپرونده تو...دادن فیلم اشتباه به پلیس...یا تصادف مشکوک نگهبان پارکینگ شما....یعنی میخوام بگم... شیوون اخمش بیشتر شد وسط حرفش گفت: که رئیس لی تو این کارها دست داشته ...چون با مافیا داره فامیل میشه....از قصد فیلم اشتباه داده یا تصادف رو اون دستور داده؟؟....اینو میخوای بگی؟.. نه اینطور نیست ....اخه چرا رئیس لی باید اینکارو بکنه؟؟... اون چه ربطی به پرونده من داره؟؟..با هیچل درگیرم... رئیس لی چیکار به هیچل داره...این نیست...مطمینا یه چیز دیگه ست... چیزیه که پلیس باید فهمید...من فردا میخوام برم اداره پلیس....

ریوون قدری ابروهایش بالا رفت وسط حرفش گفت: فردا یکشنبه ست....تنها تعطیلی که تو هفته داری ...میتونی حداقل چند ساعتی استراحت کنی... میخوای بری...کیو گره ای به ابروهایش داد با چشمان ریزشده به شیوون نگاه کرد ؛ گویی میخواست چیزی بگوید ولی نگفت در نگاهش پرسش یا شاید تعجب موج میزد چیزی نگفت و نمیشد فهمید در این نگاه چیست. شیوون هم متوجه نگاهش نشد چون نگاهش به ریوون بود وسط حرف ریوون پرید چون نمیخواست جلوی کیو حرف از پرونده ای که دو اقوام کارگر برعلیه کیو باز کرده بودند حرف بزند گفت: اره ...چون یکشنبه ست میخوام برم کار دارم...فردا شرکت نمیرم... تعطیلم...میتونم به کارم برسم....بعد ظهر استراحت میکنم... قدری ابروهایش بالا رفت گفت: راستی دیرت نشه...نمیخواستی  بری خونه دوستت؟... ریوون هم که گویی تازه یادش امد ابروهیاش بالا و چشمانش گشاد شد گفت: اوه...اره...باید برم... شیوون مهلت نداد وسط حرفش گفت: فقط ریوون ..لطفا میشه فردا بیای یه چند ساعتی پیش کیوهیون بمونی...تا من برم برگردم؟... ریوون لبخندی زد گفت: باشه.. حتما...

******************************************** 

( 16 اکتبر 2012 )

(( اداره پلیس ))

شیوون اخمی کرد گفت: یعنی چی؟... یعنی نمیخواید ...افسر پلیس به پشتی صندلیش لمه داد وسط حرفش گفت: بهتون گفتم که...کارشناسی طول میکشه...بعلاوه فقط ادای شما وجود داره که شما رو کتک زدن... فعلا که مدرکی نیست... جز شهادت نگهبان پارکینگ شرکت که اونم مطمینا زمان داد گاه قبول نیست...چون مرده.... شیوون چشمانش گشاد شد ابروهایش بالا رفت با صدای کمی بلند گفت: چی؟...مرده؟...یعنی چی؟... نگهبان جانگ تو کماست....هنوز نمرده...شما انو مرده حساب کردی؟...چون تو کماست؟... افسر پلیس اخمی کرد گفت: ما مرده حسابش نکردیم...اقای جانگ فوت کردن...دیروز عصر خبر رسید که اقای جانگ فوت شدن... ما هم رفتیم بیمارستان و گواهی فوت ....

شیوون چشمانش گشادتر با ناباوری وسط حرفش گفت: چی؟... اقای جانگ مرده؟... افسر پلیس سری تکان داد گفت: بله...مرده...و با این حساب شهادت ایشون به درد دادگاه نمیخوره... بخصوص اینکه اون دو نفری که شما میگید ضارب شما هستند گفتند...شما رو نزدنند....ادعا کردن شما خودتون نگهبان جانگ رو وادار کردید که بیاد برای شما شهادت بده...چون شما بخاطر دوستتون اینکارو کردید...چون اون دونفر از دست دوست شما شاکی هستن و  پرونده ای به دادگاه ارائه کردن... شما برای رد گم کردن و شلوغ بازی و اینکه اونا رو متهم کنید تا از پرونده دوستتون ....شیوون چهره ش درهم شد اخم شدید کرد وسط حرفش گفت: چی؟...این حرفا چیه؟... من نگهبان جانگ رو وادار کردم به بیاد شهادت بده؟...اونم شهادت دروغ؟.. بخاطر دوستم؟.. اخمش بیشتر شد نگاهش جدی تر گفت: بله... همین هم باید بگن...وقتی نگهبان جانگ مرده...اونا خوب دلیلی دستشون میاد ...چون شاهدی دیگه نیست... مدرک تو بیمارستان هم به درد نمیخوره نه؟... میشه اینکه من خودم خودمو زدم... رفتم بیمارستان ... نگهبان جانگ رو بردم برای شهادت....گفتم الکی بگه به دکترها که منو زدن ... بعدشم به شما دروغ بگه و شهادت دروغ بگه.... الانم که مرده...... نمیتونه بیاد ثابت کنه... فیلم دوربین هم که کلا عوض شده ...همه چیز به نفع اونا شده...باید هم این حرفو بزنن...من بیگناه حالا شدم گناهکار... حتی حالا یه مجرم هم شدم... به اون دونفر هم باید خسارت بابت دروغی که گفتم هم بدم... اره؟.... 

افسر پلیس قدری ابروهایش بالا رفت گفت: نه اقای چویی... یعنی خوب باید منتظر نظر کارشناسی درمورد فیلم دوربین پارکینگ باشیم...یعنی تنها مدرکی که مونده...امیدوارم ازش بشه چیزی در اورد.... شیوون اخمش بیشتر شد حرفش را برید گفت: اون فیلم مدرک خوبی بود...ولی حالا کلی چیزی دیگه مهم شده...چیزهای که شما اصلا بهش توجه نمیکنید...یه انسان این وسط مرده و همه اونو یه تصادف ساده فرض کردید... تصادف نگهبان جانگ...مردی که معروف بودن خیلی محتاطه و تصادفش مشکوکه...ولی توجه بهش نمیکنید...اون مرد مرده و شده مدرک سوخته من ...از طرفی چطور یه فیلم عوض میشه...اونم فیلم یه شرکت مهم معتبر؟....کسی هم نمیفهمه......چطوری این اتفاق میفته؟...کسی توجه نمیکنه...بایدم کلی منتظر کارشناسی بنشینم  تا ثابت بشه که من درست میگم... پشت همه اینها یه نفر هست...کسی که نگهبان جانگ رو کشته... فیلمها رو عوض کرده...من نه کسی رو متهم میکنم...نه میگم به کی مشکوک هستم... چون این کار من نیست...کار شماست...ولی شماهم به این چیزا توجه ندارید... چون فقط مدرک براتون مهمه...واقعا متاسفم...نمیدونم چی بگم...میان چشمان گشاد شده افسر پلیس بلند شد با قدمهای بلند به طرف در رفت.

************ 

(( اداره پلیس ))

شیوون قدری ابروهایش بالا و چشمانش گشاد شد گفت: چی؟...چند روز دیگه دادگاهش شروع میشه؟...دادگاه چی؟...چرا؟؟...چه دادگاهی؟...افسر پلیس پرونده ای که خیلی کلفت بود را روی میز گذاشت نگاه اخم الودش به پرونده بود روی صندلیش نشست در حال ور رفتن با پرونده بود گفت: خوب ...اره...گفتم که ...خانواده دو کارگر فوت شده از اقای چو کیوهیون شکایت کردن...به اتهام سهل انگاری باعث مرگ... شیوون چشمانش گشادتر شد وسط حرفش گفت: ولی منم گفتم که کیوهیون خودش قربانیه.... میدونید وضعیت کیوهیون چطوریه؟... چند روز تو بیمارستان بوده؟... حالا هم وضعیتش چطوریه؟... نه نمیدونید...نمیدونید پاهاش فلج شده...چشماش اسیب دیده... نمیتونه حرف بزنه...صورتش در اثر سوختگی احتیاج به عمل داره.... اصلا خود من شاکیم... براش پرونده شکایت تشکیل دادم... شما اصلا اینا رو نمیدونید چون نبینید نه؟... چون... افسر پلیس نگاهش را از پرونده جلویش گرفت روبه شیوون با اخم وسط حرفش گفت: بله ...گفتید...میدونم...ولی دو نفر مردنند اقا... شواهد و مدارکی وجود داره که خود اقای چو مقصر هستند...مسبب مرگ دو کارگر هم شدن...

شیوون اخم کرد گفت: شاهد؟...چه شاهدی؟... نکنه شاهدتون اقای کیم ( هیچل) ؟... افسر پلیس دوباره نگاهش به پرونده شد گفت: نخیر...اقای کیم نیست...سرکارگر کارخونه اومد اینجا ...شهادت داد... تو پرونده هم نوشته که اقای چو با اینکه میدونسته اون دستگاه جوش خرابه... اقای کیم هم بهش اخطار داده که دستگاه جوش استفاده نکنه تا تعمیر بشه...ولی اقای چو حاضر نشد... گفت اشکال نداره..با اون دستگاه جوش خراب کار کرده...این اتفاق افتاد.... شیوون چشمانش گشاد شد با صدای کمی بلند گفت: چی؟... سرکارگر همچین چیزی گفته؟...ولی ولی خود همین سرکارگر اومد تو بیمارستان... بهم گفت که کیوهیون به اقای کیم گفته بود دستگاه جوش مشکل داره...باید تعیمر بشه... ولی اقای کیم توجه ای نکرده....افسر پلیس با اخم روبه شیوون کرد گفت: چی؟...سرکارگر گفته؟... ولی سرکارگر اومد اینجا شهادت داده...شهادتشو هم نوشته ...ضمیمه پرونده کرده... پاش امضا هم کرده... گفته حتی این حرفها رو حاضره تو دادگاه هم شهادت بده...این حرفی که شما میزنید مدرکی دارید؟... ازش  یعنی از سرکارگر موقع زدن این حرفی که میگید صدای ضبط شده دارید؟؟...یا نوشته ای؟؟...

شیوون سری تکان داد با حالتی گرفته گفت: نه...من همچین چیزی ندارم...ولی سرکارگر اون روز اومد گفت این حرفا رو.... اما شما چه انتظاری دارید؟...انتظار دارید من تواون  وضعیت دوستم ازش نوشته بگیرم...یا صداشو ضبط کنم... اصلا من چه میدونستم این اقا میخواد حرفشو عوض کنه... یا.... افسر پلیس نگاهش را از شیوون گرفت روبه پرونده کرد با حالت بیخیالی وسط حرفش گفت: خوب... تو بیمارستان ممکنه سرناراحتی چیزی گفته باشه...ولی حالا اومده اینا رویعنی حقیقت  نوشته و امضا کرده...پس این مدرک حساب میشه.. شیوون با چهره ای درهم و گرفته به افسر پلیس نگاه میکرد ؛ دیگر حرفهایش را نمیشنید ،فکر میکرد چطور سرکارگر را پیدا کند . باید با سرکارگر حرف میزد ، اما از کجا؟ تنها چیزی که ازش داشت اسم محله ای بود که قبلا کیو گفته بود سرکار در انجا زندگی میکند. امروز هم یکشنبه بود روز تعطیلش ،تنها فرصتش بود تا یکشنبه دیگر و تعطیلی دیگر دیر میشد ،باید میرفت باسرکارگر حرف میزد.

.............................................

( عصر)

ساعتها بود که شیوون داشت میگشت ؛ به محله ای که کیو قبلا گفته بود سرکارگر درانجا زندگی میکند امده بود . با اینکه محله بزرگی نبود تقریبا محله فقیر نشین بود همه هم را میشناختند ، ولی باید میگشت تا سرکارگر را پیدا کند. با کلی پرسیدن از این و ان بالاخره ادرس دقیق خانه سرکارگر را پیدا کرد به طرف خانه ش میرفت . از نزدکی های ظهر تا حالا که عصر شده بود داشت دراین محله میچرخید ، نه غذای خورده بود نه استراحتی کرده بود کلی راه رفته بود سردردش هم که یار همیشگی ازرده دهند بدنش شده بود ،از خستگی و سردرد سرگیجه گرفته بود ولی توجه ای به حالش نداشت با قدمهای بلند و تند کوچه را میپیومد تا به درخانه سرکارگر رسید ،ایستاد نفس زنان به در نگاه کرد در زد .جواب نگرفت با مکث دوباره در زد اینبار قدری بلندتر که بالاخره صدای زنی امد : بله...کیه؟...

شیوون سرراست کرد نگاهش بی هدف به بالای در شد با صدای بلند گفت: ببخشید...میشه یه لحظه بیاید دم در ؟...با اقای لی ...کار دارم...هستند؟... که یهو در خانه  باز شد شیوون از یهوی باز شدن در غافلگیر شد یکه ای خورد چشمانش قدری  گشاد چند قدم عقب رفت به زنی که در را باز کرد با اخم به سرتاپایش نگاه میکرد نگاه کرد گفت: سلام... ببخشید ...اقای لی هستند؟... زن همراه اخم چشمانش ریز شد گفت: شما؟... شیوون چهره ش عادی شد خیلی مودب گفت: من چویی شیوون هستم...بگید من چویی شیوون دوست مهندس چو کیوهیون هستم...خودشون میدونن من  کی هستم... زن اخمش بیشتر شد گفت: چی؟... اقای چویی هستی؟...مهندس چو؟... که صدای حرف زن را برید گفت: من باهاش کار ندارم... بگو بره...

شیوون قدری ابروهایش بالا رفت ولی فرصت نکرد عکس العملی دیگری نشان دهد سرکارگر در استانه در ظاهر شد با اخم شدید به شیوون نگاه کرد گفت: اقا بیخودی تا اینجا اومدید ...من با شما حرفی ندارم...میدونم برای چی اومدی...ولی بیفایده ست...چون من هر چی بوده روبه پلیس گفتم...تو دادگاه هم همون چیزها رو میگم... که تو پرونده نوشتم....پس بیفاید ست... شیوون چهره ش درهم شد با حالت عصبانی اما با حالتی ارام گفت: اقای لی...شما تو بیمارستان اومدی گفتی اقای کیم ( هیچل)... توی اون اتفاق مقصره....کلی حرف درموردش زدی... انوقت حالا رفتی شهادت دادی که مهندس چو خودش مقصره...اخه چرا؟...اون حرفات توبیمارسان چی بود؟...دروغ بود؟...ولی به نظر میاد حرفاتون تو اداره پلیس دروغه...نکنه شما رو تهدید کردن؟...اره...؟... اگه اینجوریه باید...

سرکارگر با اخم شدید به شیوون نگاه میکرد وسط حرفش گفت: نه اقا ...کسی منو تهدید نکرده... بهتون که گفتم...من حرفی ندارم با شما بزنم... اگه همینطور ادامه بدید...به پلیس زنگ میزنم...میگم شما اومدید مزاحم ما شدید...پس بهتره برید...بازوی زنش را گرفت عقب کشید در را محکم بهم کوبید بست. شیوون از حرکتش چشمانش گشاد شد دستش را بلند کرد خواست به در ضربه بزند ولی میدانست بیفایده ست ، سرکارگر توسط هیچل خریده شده بود دیگر فایده ای نداشت باید دنبال چاره دیگری میگشت .

 .................................................

شیوون با چهره ای رنگ پریده  که لبانش سفید شده زیر چشمانش گود افتاد چشمانش از سردرد سرخ شده و خمار بود وارد شد از خستگی گوی نای قدم برداشتن نداشت . صبح از خانه بیرون رفته بود حال که شب شده هوا کاملا تاریک شده بود برگشته بود با قدمهای کشدار و خسته وارد حال کوچک خانه ش شد که آجوما از اشپزخانه بیرون امد با سر تعظیم کوچکی کرد گفت: سلام ...خسته نباشی... شیوون ایستاد نگاه بی رمقش به کیو که روی مبل وسط حال نشسته بود با ورودش با صدای گرفته و دو رگه  وضعیفی گفت: سلام... شد لبخند خیلی خیلی بیرمق بیجانی زد با صدای خسته ای گفت: سلام.... به آجوما رو کرد با همان حال گفت: سلام اجوما.... شما خسته نباشی.... ریوون نیست...رفته؟... اجوما سری تکان داد گفت: بله... خامم امروز بعدظهر بهم زنگ زدن گفتن بیام...خودشون کاری براشون پیش اومده...یه سفر دو روزه به جزیره جیجو رفتن...

شیوون با قدمهای بیرمق به طرف مبل میرفت سری تکان داد با همان حالت بیحال وسط حرفش گفت: اره...بهم زنگ زده بود ...گفته بود.... اجوما لبخند کمرنگی زد گفت: شام حاضره... میخواید براتون بیارم؟... شیوون روی مبل نشست که نه از خستگی تقریبا پرت شد نشست سربه پشتی مبل گذاشت تقریبا ولو شد چمشانش را بست با صدای گرفته ای گفت: نه...شام نمیخورم...اشتها ندارم...میخوام دوش بگیرم... اجوما اخم ملایمی کرد گفت: ولی شما باید شام بخورید.... خانم بهم گفت که شما وقتی برگشتید حتما خیلی خسته ید...میگید اشتها ندارید شام نمیخورید...من باید به شما شام بدم و قرصاتونم بدم...   شیوون بدون تغییر به حالت نشستنش و با چشمان بسته لبخند بیرمقی زد تقریبا بی صدا خندید گفت: ریوون خودش که نیست...تو رو مامور کرده که ... که یهو از سرگیجه ای که از بعد ظهر تا حالا داشت و به حالت تهوع کشیده شده بود بالاخره حریفش شد میان حرفش یهو چهرهش مچاله شد نتوانست جمله اش را کامل کند یهو کمر راست کرد اوقی از تهوع زد دست جلو دهان خود گذاشت دوباره اوقی زد از جا پرید دوان به طرف دستشوی رفت تا وارد دستشوی شد شروع کرد به بالا اوردن . اجوما وکیو چشمانشان گرد شد وحشت زده به در دستشوی نگاه کردن اجوما فریاد زد : چی شده؟...اقا...حالتون خوبه؟...خدای من... دوان به طرف دستشوی رفت.                                                                                           

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد