-
مرا دوست بدار 31
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... برگ سی و یکم شیوون با اخمی که به چهره رنگ پریده و بیحال خود داده بود با حالت جدی گفت: من شما رو متهم نمیکنم قربان...این چیزیه که پلیس گفته....نگهبان لی رو کشتن...فیلم دروبین مدار بسته پارکینگ رو عوض کردن ...با اینکار من متهم به دروغ گویی شدم...در حالی که من...
-
دوستت دارم 41
سهشنبه 16 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه.... عاشقتم چهل و یکم ( 23 نوامبر 2011) سون آه ویلچر که رویش شیوون نشسته بود را کنار ماشین نگه داشت مین هو برگه نسخه را به طرفش گرفت گفت: مسکنی که شیوون گفت رو بهش اضافه کردم.... سون آه نسخه را گرفت گفت: ممنون...تو راه حتما میگیرمش.... چون اوپا رو که ببرم خونه نمیخوام دوباره بیام...
-
فرشته آتش 21
یکشنبه 14 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه.... فرشته بیست و یکم ( 2 سال بعد) ( 5 آپریل 2012 – بهار) ( شیوون 26 ساله – مین هو 26 ساله – کیوهیون 25 ساله ) (( سئول – مقر آتش نشانی ) شیوون با لبخند ملایمی سری تکان داد گفت: ممنون رئیس کیم... مرد لبخند پهنی زد گفت: من کیم کانگین هستم...رئیس اتش نشانی... شیوون با سرتعظیم کوچکی کرد با...
-
مرا دوست بدار 30
پنجشنبه 11 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ سی ام ( 27 اکتبر 2012 ) کانگین روی مبل نشست با اخم توام با هیجان گفت: ارباب چویی و خانواده ش از خارج برنگشتن؟... نمیدونی کی برمیگردن؟... دوستش که درحال تمیز کردن گیلاسها بود بااخم بدون رو برگردانند سری تکان داد گفت: اهوم...مطمینم که برنگشتن... روبرگردانند با...
-
دوستت دارم 40
سهشنبه 9 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه عاشقتم 40 ( 22 نوامبر 2011 ) شیوون به پهلو روی تخت دراز کشیده بود سرش نیم رخ به بالش و پاهایش قدری جمع شده به بالا بود بالاتنه اش لخت بود ملحفه ای از زیر کمرش به پایین را پوشانده بود یعنی پاهایش راپوشانده بود. شیوون از دردی که میکشید صورتش بی رنگ شده مچاله بود چشمانش را بسته بود...
-
فرشته آتش 20
یکشنبه 7 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته بیست ( 3 سال بعد) ( 2 می 2010 ) ( شیوون 24 ساله – مین هو 24 ساله- کیوهین 23 ساله – سئون هیون 39 ساله ) (( پاریس )) دختر تقریبا دوید و صدا زد : کیوهیون... کیوهیون... کیو که سرش پایین بود درعالم خود بود با صدا زده شدن به خود امد ایستاد رو برگردانند با اخم...
-
مرا دوست بدار 29
پنجشنبه 4 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ بیست و نهم شیوون کنار کیو روی مبل نشست با چشمانی کمی گشاد و ابروهای بالا داده گفت: وااااااو...کیوهیونا...کارت عالی بود... فکر نمیکردم همچین حرفایی بزنی...تو که به این خوبی از خودت دفاع میکردی ...چرا نمیخواستی بیای دادگاه؟... ریوون سینی چای به دست وارد حال شد...
-
دوستت دارم 39
سهشنبه 2 خرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... حس میکنم از این داستان خوشتون نمیاد... در این فکرم که دیگه گذارمش... والا...کسی نظر ...حتی یه دونه هم نمیزاره ببینم کسی میخوند ش یا نه..البته میبینم چند نفر میخوننا...ولی خوب... چی بگم .... عاشقتم سی و نهم ( 21 نوامبر 2011 ) ( روز اهدای مغز استخوان) ( چند ساعت بعد) کیو گوشی به گوشش چسباند دستش را...
-
فرشته آتش 19
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته نوزدهم ( دو سال بعد) ( زمستان 10 ژانویه 2007) ( شیوون 21 ساله – کیوهوین 20 ساله – دونگهه 23 ساله – هیوک 24 ) دونگهه با اخم ملایمی گفت: خوبه پدر و مادرت مخالف نیستن...راستی همکارات خوبن؟... یعنی باهاشون مشکلی نداری؟... هیوک کامل طرف دونگهه برگشت سری تکان...
-
مرا دوست بدار 28
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت... برگ بیست و هشتم ( 22 اکتبر 2012 ) دونگهه قدمهای بلند وسریع بر میداشت و یک دست در جیب و یک دست دیگر را تکان میداد با هیوک که هم قدمش بود حرف میزد : به معاون چویی یک هفته مرخصی دادم ...ولی میشه از این فرصت استفاده کرد.... تا نیست میشه یه گندی یه کاری یه انگی بهش...
-
دوستت دارم 38
سهشنبه 26 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه... عاشقتم سی و هشتم ( 21 نوامبر 2011) ( روز اهدای مغز استخوان) مین هو در را باز کرد وارد شد با لبخند پهنی گفت: خوب من اومدم... دیر نکردم که؟... اهدا کننده اومد؟... نگاهی به جمعیت داخل اتاق کرد که شیوون را میان دکتر و پرستارها داخل اتاق دید چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت لبخندش قدری...
-
فرشته اتش 18
یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستان گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .. فرشته هجدهم ( 2 جولای 2004 ) خانم چو با چشمانی گرد شده به تکه های کاغذ روی میز نگاه کرد خم شد تکه های کاغذ را برداشت کمر راست کرد روبه شوهرش کرد گفت: چیکار کردی یوبو؟....چرا پاره ش کردی؟... اقای چو چهره اش از خشم درهم و اخم الود بود به تکه های کاغذ روی دست همسرش...
-
مرا دوست بدار 27
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ بیست و هفتم ( 21 اکتبر 2012 ) دونگهه دستانش را داخل جیب شلوارش گذاشته با اخم شدید نگاهی به کارمندان کرد سر عقب برد از نوک بینی نگاه مغرورانه ای بهشان کرد گفت: همه تون میدوند که معاون چویی به علت کسالت حالشون چند روز پیش بد شده بود... منم به ایشون گفتم که برن...
-
دوستت دارم 37
سهشنبه 19 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم سی و هفتم ( 20 نوامبر 2011) شیوون دست روی سر سهون کشید ارام نوازشش کرد با لبخند ملایمی مهربان گفت: تو پسر قوی هستی ...یه قهرمانی...سهون که رنگ به رخسار نداشت بیحال روی تخت دراز کشیده بود لبخندی زد گفت: عمو دکتر...شما قهرمانید...قهرمان من...من میخوام مثل...
-
فرشته آتش 17
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته هفدهم ( 28 نوامبر 2003 ) کیو روی پله اول راه پله ایستاد چرخید با اخم شدید و چهره ای از خشم سرخ شده به پدر و مادرش و چانگمین نگاه کرد با صدای گرفته ای گفت: به لطف شماها من شیوونو از دست دادم... به لطف چانگمین که شیوون رو راهی بیمارستان کرد و تنشو پر درد...
-
مرا دوست بدار 26
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای عزیز بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت... برگ بیست و ششم ( بیمارستان سئول ) مین هو وارد اورژانس شد با اخم بی هدف نگاهش به اطرافش بود به مخاطب پشت خط موبایلش گفت: نه ریوون شی... شیوون پیش من نیست... پیش من چرا باید بیاد؟... مگه حالش بد شده؟... دوباره میگرنش اود کرده؟... هر چند این روزا همش سردرد داره ولی به...
-
دوستت دارم 36
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم...بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت عاشقتم سی و ششم شیوون نگاه خمار و چشمان کشیده گیراش به نورهای رنگی که از نورافکن های که به روی پل رودخانه هان بود اسمان شب را چون رنگین کمان زیبای روشن کرده بود در جواب سون آه سری تکان داد گفت: اهوم... سون آه هم قدم شیوون در ساحل رودخانه هان بود دستی دور بازوی شیوون...
-
فرشته آتش 16
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم.... خوب باید بگم یه داستان جدید به دستم رسیده...البته شاید شماها قبلا خونده باشید ...ولی من گرفتم اینجا با تغییر دوباره بذارمش... خوب وقتی گذاشتم توضیح کاملشو میدم... بفرماید ادامه ... فرشته 16 کیو از ذوق رو پاهای خود بند نبود برگه کوچکی که ادرس و شماره خانه شیوون رویش نوشته شده بود را جلوی صورتش گرفته...
-
مرا دوست بدار 25
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه.... برگ بیست و پنج ( 20 اکتبر 2012 ) شیوون به سمت ماشینش میرفت رو برگردانند گفت: ایل وو بیا برسونمت... تا یه جایی که مسیرمون یکیه...ایل وو جلویش ایستاد گفت: نه ممنون معاون... ماشینمو امروز اوردم...دیروز از تعمیرگاه اوردمش...دیگه مشکلی نداره...شیوون لبخند ملایمی زد گفت: خوبه... پس با...
-
دوستت دارم 35
سهشنبه 5 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستان بفرماید ادامه ... عاشقتم سی و پنجم ( 19 نوامبر 2011) سولبی وارد اتاق شد نگاهی به همه جا کرد صدا زد : بابا...بابا... بابا کیوهیون... هستی؟...نیستی؟... کجایی؟؟... با حالت مسخره امیزگفت: رفتی بیرون دیگه؟؟...لبخند پهنی زد گفت: بلـــــــــــــــــــــــــــــه....آجوما درست گفته...بابا رفته بیرون..با قدمهای...
-
فرشته آتش 15
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته 15 ( 24 نوامبر 2003 ) کیو از دویدن نفس نفس میزد وارد سالن شد نگاهش چرخید پدرش را نشسته روی مبل دید با چهره ای به شدت درهم از خشم با قدمهای بلند به طرف پدرش میرفت با صدای بلند گفت: چرا بهم دروغ گفتید پدر؟...چرا نمیخواید من شیوونو ببینم؟... مگه اون جون پسرتو...
-
مرا دوست بدار 24
پنجشنبه 31 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیز بفرماید ادامه این قسمت.... برگ بیست و چهارم شیوون از سردرد چشمانش سرخ شده سرگیجه به جانش افتاده بود دستش به روی صورت رنگ پریده و لبان کبودش گذاشته بود به کمک ایل وو که دستی بازویش و دست دیگر به پشتش حلقه کرده بود روی صندلیش نشست خواست چشمانش را باز کند ولی سرگیجه امانش نمیداد دستش روی صورتش ماند ارنج...
-
دوستت دارم 34
سهشنبه 29 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه... عاشقتم سی و چهارم کنسرت خیلی خوب برگذار شد کلی استقبال شد، بعد کنسرت هم کیو از کسانی که به کنسرت امده بودنند پذیرای کرد به صرف یکی و نوشیدنی، البته به خرج خودش . این کار کیو همه بخصوص دوستانش را شگفت زده کرد . از کار خیریه کردن کیو شوکه بودنند با پذیرای که معمولا هیچ کنسرتی نمیکردن...
-
فرشته آتش 14
یکشنبه 27 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته 14 ( 9 نوامبر 2003) شیوون صورتش بیرنگ و چشمانش خمار که به زور باز بود ارام پلک میزد کانتل بینی برای تنفس روی صورتش جا خوش کرده بود، زیر چشمانش از بیحالی و ضعف و درد گود افتاده و کبود بود لبان خوش فرمش بی رنگ و پوست پوست شده، بالاتنه اش لخت و دور سینه ش...
-
مرا دوست بدار 23
پنجشنبه 24 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای خوبم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... برگ بیست و سوم شیوون چهره ش درهم و ناراحت بود گفت: اره...ولی من نمیخوام کیوهیون پاش به دادگاه باز بشه...اخه وضعیت کیوهیون مناسب این جلسات نیست... خودت که میدونی ...کیوهیون هنوز درست حسابی از اتفاقات که افتاده خبر نداره...انوقت بیاد دادگاه...میدونی چی میشه؟......
-
دوستت دارم 33
سهشنبه 22 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... این قسمت خواستم رمانتیک باشه.... بفرماید ادامه برای خوندنش... عاشقتم سی و سوم هیچل لبخند پهنی زد با هیجان گفت: بالاخره نیمه گمشده خودمو پیدا کردم... اون خیلی جذابه...خیلی.... یه مرد جون که یه جنتلمن واقعیه.... اسم خیلی قشنگی هم داره...همه چیزش تکه... فکر کن دکتره اونم یه متخصص و از اون طرف یه...
-
فرشته آتش 13
یکشنبه 20 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... برای خوندن این قسمت بفرماید ادامه.... فرشته 13 ( 7 نوامبر 2003 ) کیو نشسته روی ویلچر کانل تنفس به بینی و ماسکی به صورت رنگ پریده و بیحالش زده بود لباس مخصوص اتاق آی سی یو به تنش کنار تخت شیوون بود. شیوون بیهوش کمی به پهلو بخاطر زخم سوختگی پشتش که دور سینه اش باند پیچی بود کلی وسایل پزشکی با سیمها و...
-
مرا دوست بدار22
پنجشنبه 17 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم نمیخواستم بگم...ولی این داستان یه رازی توش هست..رازی که تو قسمتهای بعد برملا میشه.... خوب... نمیشه فعلا چیزی بگم..بعدا میفهمید.... بفرماید ادامه ... برگ بیست و دوم شیوون بیحال روی تخت افتاده به دستش سرم ،پلیورش دراورده و دکمه های پیراهنش باز و سینه خوش فرمش و شکم چند تکه اش لخت مشخص بود با نفس زدن...
-
دوستت دارم 32
سهشنبه 15 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم 32 ( 12 نوامبر 2011 ) لیتوک با اخم گره داری گفت: چی؟... میخوای بری؟...کجا؟... کانگین با وسایل داخل کمد ور میرفت گفت: میخوام برم تایلند...میخوام برگردم... اینجا که کاری ندارم...نه کسی که براش بمونم...میخوام برم اونجا...حداقل یه چند تا کار کنم...لیتوک...
-
فرشته آتش 12
یکشنبه 13 فروردین 1396 19:30
سلام دوستای عزیز راستش این هفته هم میخواستم دو قسمت دو قسمت داستانها رو بذارم..اما انقدر بد استقبال کردید..یعنی فقط یکی دوتا عزیزدل برام کامنت گذاشتن که کیفم کور شد..همون هفته ای یه قسمت میذارم بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... فرشته 12 اقای چویی چهره ش به شدت اخم الود وچشمانش از گریه برای پسرش سرخ و ورم کرده بود...