سلام دوستای گلم...
بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....
برگ سی و یکم
شیوون با اخمی که به چهره رنگ پریده و بیحال خود داده بود با حالت جدی گفت: من شما رو متهم نمیکنم قربان...این چیزیه که پلیس گفته....نگهبان لی رو کشتن...فیلم دروبین مدار بسته پارکینگ رو عوض کردن ...با اینکار من متهم به دروغ گویی شدم...در حالی که من قربانی ماجرام...میخوام بدونم مسئول همه اینا کیه؟.... کی تو این شرکت مسئوله؟... دونگهه با چشمانی گرد شده به شیوون نگاه میکرد برای لحظه ای مانده بود چه جوابی به شیوون دهد جوابی هم نداشت بدهد ولی نباید مثل همیشه جلوی شیوون کم میاورد باید جوابی به شیوون میداد حتی شده نا مربوط اون رئیس بود باید کارمندش را مطیع خود میکرد پس چهره ش درهم شد یهو اخم شدید کرد با عصبانیت و صدای کمی بلند گفت: به ما چه ....معاون چویی مشکل شما به ما...یعنی به این شرکت مربوط نمیشه...بارها گفتیم...مشکل شخصیتون وارد شرکت نکنید....اگه هم بهتون لطف شده فیلم شرکت روبهتون دادن...دیگه گستاخی نکنید ..اینجا شرکته...نه اداره پلیس یا دادگاه... که به مسایل شخصی شما رسیدگی بشه...بهتره این حرفا رو تمومش کنی به کارت برسی...من رئیس این شرکتم...از تو کار میخوام...میخوام که کارها که بهتون سپرده شده رسیدگی کنی...نه اینکه... جلوتر امد با اخم شدید تو چشمان شیوون زل زد با خشم گفت: منو تو بیخ کنی که به مسایل شخصیت در شرکت رسیدگی نشه...شما باید کاری که من ازتون خواستم رو انجام بدید...طرحی که خواستم رو بزنید...فهمیدی معاون چوی؟...نگاه پرخشمش را از شیوون با مکث گرفت به طرف در اتاق رفت با قدمهای سریع از ان خارج شد.
شیوون با اخم و چشمان ریز شده به بیرون رفتن دونگهه نگاه کرد حرفی نزد. عوضش ایل وو که اوهم با خشم به بیرون رفتن دونگهه نگاه میکرد گفت: این مرد چقدر گستاخه و پروه....بینهایت زروگو و پرتوقعه...عوضی به تمام معناست...عوض اینکه بخاطر کاری که با شما کرده شرمنده باشه...طلبکاره...واقعا که...میگه مسایل شخصی شما به ما مروبط نیست...انوقت نمیگه شرکت خودش تو ....روبه شیوون کرد با همان حالت گفت: مشکل شما دخالت کرده ...با عوض کردن فیلم...یا به قتل رسوندن نگهبان جانگ شما رو دچار مشکل کرده....
شیوون نگاهش را از با مکث از در بسته گرفت رو به ایل وو کرد ارام روی صندلی نشست تقریبا از بیحالی افتاد روی صندلی و با صدای ارام و خسته ای وسط حرف ایل وو گفت: ولش کن ...خودت که میدونی رئیس لی همینه...بیشتر از این نمیشه ازش توقع داشت ...فقط من نفهمیدم واقعا تو این کار دست داره یا نه؟... یعنی تو مرگ نگهبان جانگ...یا عوض کردن فیلم دوربینها ...اگه همدست باشه...یعنی با کیم هیچل هم همدسته؟... ایل وو اخمش بیشتر شد سری تکان داد گفت: درسته...نمیشد فهمید ...انقدر الکی سرو صدا کرد...اسمون ریسمون بهم بافت که نفهمیدیم اصلا چی گفت....
*******************************************
هیوک با اخم چشمانش ریز شد گفت: چی؟... فیلم دوربینو عوض کردن؟... به جلو خم شد دستانش را روی میز ستون کرد به دونگهه نگاه میکرد گفت: خود ماهم به مرگ نگهبان جانگ مشکوکیم...البته نه دلیلی که معاون چویی میگه...ولی با این حرفهای که زده...یعنی اون افرادی که با معاون چویی در گیرن تو پارکینگ زدنش ...نگهبان جانگ هم کشتن؟....تو تصادفش دست داشتن؟...ولی فیلم دروبین شرکت؟...یعنی کی عوضش کرده؟...ما که تو این قضیه دخالتی نداشتیم...یعنی نه اون طرف زو میشناسیم...نه اصلا مسئله دعوای معاون چویی به ما مربوطه...ولی عوض شدن فیلم شرکت که به ما مروبط میشه....چون اگه واقعا فیلم دروبین مدار بسته عوض شده باشه...یعنی کارمندای اون بخش ممکنه از طرف مقابل پولی چیزی گرفته باشن...فیلم رو عوض کرده باشن...اینطوری تو تحقیقات پلیس ماهم متهم میشیم...چون اون افراد کارمند شکرت هستند...اخمش بیشتر شد با حالت جدی تر گفت: باید خودمون اون افراد رو توبیخ کنیم...بینم اصلا ماجرا چیه...اگه واقعا اونا تو این کار دست داشتن...باید بیرونشون کنیم...تا پلیس مارو ....
دونگهه که در صندلی چرمی خود فرو رفته با چهره ای به شدت اخم الود ودرهم به نقطه نامعلومی از اتاق خیره شده گویی فکر میکرد یهو روبه هیوک کرد با عصبانیت وسط حرفش گفت: اینا به من مربوط نمیشه...اصلا مسایل شخصی اون عوضی به من مربوط نیست...به شرکت هم مروبط نمیشه...اصلا مشکل این نیست...من از اون عوضی میخوام طرحو برای شرکت هانجو بزنه...اون عوضی بخاطر اینکه منو خفه کنه تا دیگه بهش اعتراضی نکنم این حرفا رو زده...منم که مونده بودم چی بگم...اخرش با کلی چرت و پرت گفتن از اتاق اومدم بیرون....چون روحمم از این چیزی های که گفت خبر نداره...مطمنم بابا هم نمیدونه...ولی به من هم مروبط نمیشه...من فقط میخوام....
هیوک چهره ش درهمتر شد با عصبانیت اما ارام وسط حرفش گفت: چرا مربوط نمیشه؟...چی داری میگی رئیس لی؟... تو انقدر خودتو غرق شرکت هانجو کردی و اون طرح لعنتی برات مهمه که دیگه به چیز دیگه ای توجه نمیکنی...از حرفهای معاون چویی این بر می یاد که پای شرکت ماهم گیره...باید روی این مسئله خیلی دقت کنیم...چند تا کارمند با پول گرفتن پای شرکت رو درگیر مسئله مهمی کردن...مرگ نگهبان جانگ رو بذاریم کنار...مرگ دوتا کارگر درمیونه...میفهمی؟...نباید بیتوجه به این مسئله باشیم.... دونگهه بی توجه به حرفهای هیوک از جا پرید دستانش را با خشم به میز کوبید با صدای کمی بلند گفت: به من مربوط نیست...پای مرگ میلونها نفر هم در میون باشه...برام مهم نیست...من میخوام اون طرح زده بشه...چون به یونا قول دادم...باید اون طرحو معاون چویی برام بزنه...همین...میان چشمان ریز شده هیوک میز را دور زد به طرف در اتاق رفت .هیوک با اخم شدید و چشمان ریز شده به بیرون رفتنش نگاه کرد زیر لب گفت: دیونه شده...کاملا عقلشو از دست داده...
*********************************************
( 28 اکتبر 2012 )
کانگین باسنش را روی مبل جابجا کرد با چهره ای هجان زده گفت: چی؟...باهاش صحبت کردی؟...چی گفت؟...مرد به پشتی مبل لمه داد بااخم گفت: اره..باهاش حرف زدم... اون از بادیگاردهای که چند ساله توی اون خونه ست...فکر کنم اینم بشناسیش...اسیش جانگ دو سو....گفت که پسر اربابش چند سال قبل تصادف کرده...پسره 8 سالش بود ..یه تصادف بدی داشت...چند هفته ای تو کما بود...نمرد...هم به هوش امد...الانم حال پسره خوبه...درس خونده ...یه طراح معروف تو یه شرکت بزرگ طراحیه...داره کار میکنه...گفته پسر تو تصادف اسیب دیده...ولی الان حالش خوبه...همراه خانوادهش نرفته خارج...الان تو کره ست...توی این سفر چند ماه همراه خانوادهش نرفته...
کانگین با حرفهاش چشمانش کم کم گرد شد ابروهایش بالا رفت با حالت شوک وسط حرفش گفت: چی؟... پسر ارباب زنده ست؟...ارباب شیوون...ارباب کوچولو زنده ست؟... اون...اون تو تصادف نمرده؟... یعنی...همین جوون که من دیدم ارباب شیوونه؟...مرد همراه اخم چشمانش ریز شد سری تکان داد گفت: اهوم...زنده ست... بله خودشه...ولی...ببینم...تو چرا هنوز بهش میگی ارباب کوچولو...همراه اخم لبخندی زد گفت: اون الان 29 سالشه...دیگه مرد شده...کوچولو نیست...
کانگین بدون توجه به جملات اخرش با همان حالت بهت زده گفت: چطور ممکنه...اون روز ...تو اون بیمارستان...من...من شنیدم که پرستار گفت از دستش دادیم...اخه چطور ممکنه...با گیجی و بهت به اطرافش نگاهی کرد گفت: هر چند خودمم دیدمش...یعنی معاون شرکت ارباب شیوونه...دیدمش...اخه چطور ممکنه؟...مرد کمر راست کرد بطری نوشیدنی را از روی میز برداشت لیوان خود را پر میکرد گفت: چطور ممکنه که...من همین رو از بادیگارده پرسیدم.... اونم گفت که وقتی تو کما بوده...یه بار حالش خیلی بد میشه...یعنی یه جوری تموم میکنه...ولی با شوک کلی دم و دستگاه دوباره برش میگردونن....سرراست کرد به کانگین نگاه کرد گفت: فکر کنم اون لحظه ای تقربا تموم کرد پرستار اومد اون حرفو زد...تو شنیدی فکر کردی مرده...بعدشم بدون اینکه صبر کنی ببینی چی شده...فکر کرده رفتی...راستی بادیگارده میگفت...بعد فرارت دنبالت میگشتن...یعنی اربابت...ارباب چوییت دنبالت میگشت...نگرانت بود...البته من به بادیگارد نگفتم که تو رو میشناسیم...یا دوستمی....یا برگشتی... اون خودش درموردت گفت...چون در مورد تصادف پرسیده بودم...اونم درمورد تو گفت....
کانگین شوکه بود با صدای لرزانی وسط حرفش گفت: اگه ارباب شیوون زنده ست ....که میگی زنده ست...اون معاون چویی هم که ارباب شیوونه...پس چرا وقتی منو دید نشناخت؟...یعنی منو نمیشناسه؟...یعنی من انقدر عوض شدم؟...یا اون منو فراموش کرده؟...من 8 سال بادیگاردش بودم...یعنی منو واقعا یادش نمیاد؟...یا نکنه چون من مسبب تصادفش بودم...از دستم عصبانیه اینطوری حرف زده؟... مرد قلوبی از نوشیدنی خود خورد دوباره به مبل لمه داد شانه هایش را بالا انداخت گفت: نمیدونم...نمیدونم اون شناختت یا نه...ولی همچین میگی 8 سال بادیگاردش بودی که انگار وقتی اون تازه دنیا اومده بود...یا نوزاد چند ماهه بود...میفهمید تو کی هستی...فوقش همون 7 یا 8 سالگیشو یادشه دیگه...خود ما....مگه خاطرات 5 ، 6 سالگیمونو یادمونه؟...هفت یا هشت سالگی مو به زود یادمه....
کانگین بالاخره چهره ش درهم شد با حالت بیچاره ای به مرد نگاهی کرد روبرگرداند به حرفهایش گوش نمیداد چون فکر میکرد به شیوون و رفتارش و گویی هنوز باور نمیکرد که شیوون زنده است چون 20 سال تمام فکر میکرد شیوون مرده ، حال پسر ارباب مرده ش زنده بود او در شوک بود.
************************************************************
( 29 اکتبر 2012 )
شیوون چهره خسته اش درهم بود به سرکارگر لی که در جایگاه شاهد در حال حرف زدن بود از حرفهایش تن بیمارش درد گرفته بود ، دروغ گنده ای که سرکارگر داشت میگفت حس میکرد تمام وجودش درد میکرد.
سرکارگر از لحظه ورود سعی میکرد به شیوون و ریوون نگاه نکند رو به قاضی با صدای رسای دروغ میگفت : رئیس کیم ( هیچل) به مهندس چو گفت که دستگاه جوش خرابه....دستگاه جدید و تازه سفارش داده...چند ساعت بعد میاد...ولی مهندس چو گفت که وقتش با ارزشه ...نمیتونه منتظر دستگاه جوش باشه....دستگاه جوش خراب هم میشه باهاش کار کرد...رئیس کیم هم هر چی گفت که اینکارو نکنه...بازم مهندس چو به حرفش گوش نداد...باهاش کار کرد که باعث مرگ کارگر " ایم" و کارگر " دونگ " شد...وکیل مقابل هم شاخ و برگ به شهادت سرکارگر داد که ریوون بلند شد گفت: ببخشید جناب قاضی....میشه چند تا سوال از سرکارگر بپرسم؟....قاضی با دست اشاره کرد گفت: بله...بفرماید....
ریوون با سرتعظیمی کرد با حالت جدی گفت: بله...به طرف جایگاه شاهد رفت جلوی سرکارگر ایستاد با اخم نگاه جدی به سرکارگر کرد ؛ سرکارگر هم با اخم نگاهی به ریوون کرد با مکث نگاهش را دزدید. ریوون با همان حالت جدی گفت: اقای لی....شما اومدید اینجا دارید شهادت میدید...اونم با قسمی که اولش خوردید...ولی همه حرفاتون دروغه...خودتون هم میدونید حرفهای شما روز حادثه در بیمارستان یه چیز دیگه بود...وحالا یه چیز دیگه شده...متاسفانه من مدرکی برای حرفام ندارم...دادگاه هم به مدارک و ادله رای نهای میده...من نمیدونستم ...یعنی هیچکی جای من بود ...نمیدونست که شما قراره حرفاتونو عوض کنید...اگه میدونستم حتما اون روز صداتونو ضبط میکردم...اون روز شما جلوی من و اقای چویی شیوون حرفهای دیگه رو زدید...البته دو شاهد هم داشتیم...اونم دو کارگر همراهتون بودن...شما قسم خوردید که جز حقیقت چیزی نگید...ولی شما همش دارید دروغ میگید...این....
سرکارگر با حرفهای ریوون سر راست کرد ابروهایش بالا رفت وحشت زده وسط حرف ریوون گفت: من دروغ نمیگم...من هر چی گفتم حقیقته...من برای حرفهام شاهد هم دارم... کارگرهای کارخونه...بخصوص اون دوتا کارگر که میگید اونا هم حرفهای منو تایید میکنن... ریوون اخمش بیشتر شد گفت: چی؟...دوتا کارگرم حرفاتونو تایید میکنن؟... سرکارگر فرصت نکرد حرفی بزند وکیل بلند شد با غرور گفت: ببخشید جناب قاضی....روبه ریوون گفت: دو کارگر که میگید شاهدهای ما هستند...اوناهم شهادت میدن که مهندس چو با سهل انگاری مسبب این اتفاق شدن... سرکارگر هم در بیمارستان حرف رو زدنند ...گفتن که مقصر مهندس چو هستند....
ریوون چهره ش درهمتر و اخم الودتر شد گفت: شما دوتا کارگر روهم خریدید؟...شاهدهای دروغی...وکیل چهره ش درهم شد با صدای بلند وسط حرفش گفت: جناب قاضی...خانم وکیل دارند تهمت میزنن... این خلاف... قاضی چکشش را روی میز کوبید عصبانی گفت: ساکـــــــــــــــــــــــت...ساکـــــــــــــــــــــــــــــــــت...نظم دادگاه رو بهم نزنید...ساکت...
شیوون با چهره ای خسته و درهم به انها نگاه میکرد میدانست ؛ قبلا هم به ریوون گفته بود که هیچل نقشه جدید میکشد ؛ شاهد های دروغی رو میکند . حال هم روز پیاده کردن نقشه اش بود . ریوون با انها در جدال بود شیوون از این همه جدال سردردش چند برابر شد سرگیجه اش دوباره اوج گرفته بود خسته بود . دلش سکوت و ارامش میخواست ؛ از سرگیجه چشمانش سیاهی رفت چشمانش را بست دست روی پیشانی خود گذاشت تا حداقل شاهد جدال نباشد ،صداها در گوشش چون فریادهای نامفهموم میامد ؛ قلبش به شدت میطپید و ضربان در گوش خود میشنید با خود ارام نجوا کرد : خدایا کمک کن.... فقط تو میتونی کمکم کنی....خدای اسمان و زمین...کمکم کن...به تو پناه میبرم....
سلام بر دوست هنررررمند و زیبا و مهربونم







عزیزدلم امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشی و همه چی روبراه باشه
نمیدونم این هفته داستان نذاشتی به خاطر شبهای قدر بوده یا علت دیگه ای داشته ...
به هرحال میخواستم بگم همیشه به یادتم و از صمیم قلبم بهترینها رو برات آرزو میکنم و الهی که به حق این شبهای عزیز به هر علتی که نیستی خیر و خوشی و برکت و عاقبت بخیری به همراه داشته باشه
دوستت دارم عزیزم و یک عااالمه میبوسمت
سلام دوست مهربون و بینظیرم

















ممنون عزیزدلم...تو چطوری؟...
هم علتش شبهای قدر بود هم اینکه انگار فعلا کسی نیست داستانها رو بخونه... گفتم از هفته دیگه بذارم
ممنون گلی که به یادمی... ازت خیلی خیلی ممنونممممممممممممم...خیلی بهم لطف داری...ممنون از دعای قشنگت....دوستت دارم خیلی زیاددددددددددد
جیییییییییییییغ امتحانام تمووووووووم شد.



سلام اونی خوبی؟ جیییییییییییغ دیدی میخوان سونگمیم و کانگین رو از گروه بندازن بیرون
بیشعورا
اونی یه کاری کن این دادگاه کیو اینا خوب پیش بره دیگه یا حداقل ایم دونگهه ی بووووق اینجوری نکنه دیگه .
(با کمال پرورویی) بعد امتحان منو دبیرستان دوره اولیا یه قسمت قشنگ برامون بنویس دیگه اونی جونم
ممنو که با وجود همه یمشغله هات بازم مینویسی
افریننننننننننننننننننننننننننننننننننن...موفق باشی
هی چی بگم .و.بیچاره سونگمین و کانگین 








سلام عزیزجونییییییییییییییییییییییییییییییی
اره دیدم
این داستانم داره به جاهای حساس میرسه ..جاهای که رازها برات فاش میشه
چی بنوسیم ؟..قسمت قشنگ یا داستان قشنگ؟...
خواهش میکنم عزیز جونی...ممنون که با این همه درسی که داری هنوز هستی..دوستت دارم خیلی زیاد