-
دوستت دارم 17
پنجشنبه 9 دی 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم.... بفرماید ادامه.... عاشقتم 17 مین هو دستی به لبه برانکارد روان و دستی دیگر روی شانه شیوون که بی هوش روی برنکارد افتاده بود پیشانیش شکسته بینی اش هم خونریزی داشت صورتش از خون سرخ شده بود گذاشته با چشمانی که از گریه خیس و سرخ بود به ایل وو که طرف دیگر برانکارد را گرفته بود با چهره ا ی به شدت وحشت...
-
شکارچی قلب 77
چهارشنبه 8 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بدون هیچ کلامی بفرماید ادامه.... قسمت هفتاد و هفت فلاش بک تابستان 9 ژوین 2012 کیو وارد اتاق نشیمن شد که شیوون با تی شرت سفید و شلوارک مشکی که به تن داشت تقریبا میدوید از جلویش رد شد به اتاق پرو شیشه ای رفت و جواب سلام کیو را درحال دویدن داد: سلام...اومدی؟...و در اتاق پرو شروع به باز کردن کشوها کرد...
-
شکارچی قلب 76
سهشنبه 7 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه.... قسمت هفتاد و شش گیون سوک عصبانی با صدای بلند گفت: کیو باید کنارش باشی...باید بفهمی شیوون چشه...انوقت نمیدونی...کیو...شیوون ممکنه افسردگی گرفته باشه...میفهمی...فریاد زد: افسردگی...کیو چشمانش به شدت گرد شد با صدای لرزانی گفت: چیییییییییییی؟...افسردگی...گیون سوک به موهای پیشانی اش چنگ...
-
شکارچی قلب 75
دوشنبه 6 دی 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت قسمت هفتاد و پنج هیچل چشمانش از شنیدن اسم شیوون گرد شد نالید:چییی؟...شیوون؟...لیتوک گفت: کیو اومد بهم گفت که شیوون گفته ممکنه هیچل بخواد از کارش استعفا بده...ازش بخوام این کارو نکنه...بخاطر شیوون از وظیفه اش..از شغلی که دوستش داره دست نکشه...اون نمیخواد بخاطرش...
-
تنها گل زندگیم 59
یکشنبه 5 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... گل پنجاه و نهم شیوون نگاه خمارش به درختان باغ بود گل بوته های رز که با امدن بهار شکوفه زده بودنند درختان سرسبز شد شکوفه های رنگیشان درامده بودند فضای باغ را زیبا و صف نشدنی کرده بودنند تن شیوون از این همه زیبای کرخ شده بود چشمان خمارش بیحال از لذت زیبای طبیعت...
-
شکارچی قلب 74
شنبه 4 دی 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه .... قسمت هفتاد و چهار شیوون با قدمهای بی رمق و خسته وارد اتاق شد، چند دکمه از پیراهن سفید آستین کوتاهش باز بود، سینه خوش حالت مشخص بود و موهای بلندش بهم ریخته بود و با صورت بیرنگ و بیحال و چشمانی سرخ و پف کرده قدم برمیداشت. کیو هم با چشمانی به شدت سرخ و پف کرده گونه های کبود و چهره ای...
-
مرا دوست بدار 6
جمعه 3 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ ششم شیوون با سرتعظیمی کرد گفت: ممنون..خدمتکار زن تعظیمی کرد گفت: الان ارباب میاد... میخوان برن بیرون...شما بفرمیاد بنشینید.... شیوون سری تکان داد دوباره گفت: ممنون...با اشاره خدمتکار به طرف مبل رفت روی ان نشسته پشتی مبل تیکه داد پایش را روی پایش گذاشت ارنج...
-
دوستت دارم 16
پنجشنبه 2 دی 1395 19:30
سلام دوستای خوبم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .. عاشقتم شانزده اقای چو به مهمانی خانم و اقای که برای مراسم دخترش امدند با سرتعظیمی کرد انها هم تعظیم کردنند با مکث سرراست کردن زن و مرد وارد سالن شدن . اقای چو سرچرخاند گویی دنبال کسی میکشت نگاهی به اطراف کرد کیو را گوشه سالن که در حال صحبت کردن با وکلایش ایونهه...
-
شکارچی قلب 73
چهارشنبه 1 دی 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه ... قسمت هفتاد و سه شیوون با چشمان خیس دستش به طرف سونگمین که با چشمانی گشاد و خیس خیره به شیوون با ابروهای درهم دوباره نالید: مین هو رو بده من...سونگمین با قدمهای لرزان به طرف شیوون قدم برداشت مین هو با رو برگردان به طرف شیوون دستانش را دراز کرده بود گریه میکرد، هیچل...
-
شکارچی قلب 72
سهشنبه 30 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت هفتاد و دو گیون سوک دست روی شانه کیو گذاشت و با ناراحتی گفت: خوشبختانه به کما نرفته...از شوکی بهش دست داده بی هوش شده...وضعیت قلب و فشارش که نرمال شده...نمیدونم چی شده؟...چرا بی هوش شده؟...نمیدونم حافظه اش برگشته یا نه؟...همه اینا وقتی به هوش بیادش مشخص...
-
شکارچی قلب 71
دوشنبه 29 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه قسمت هفتاد و یک تابستان 5 ژوین 2012 ماشین بنز مشکی جلوی اداره پلیس ایستاد، ماشین بنز دیگری هم پشت سرش ایستاد بادیگاردها با سرعت از ماشین ها پیاده شدند و درعقب ماشین دومی را باز کردنند، شیوون با پیراهن مردانه سفید و آستین کوتاه سفید و شلوار مشکی مثل همیشه آراسته با مین هو که تی شرت و...
-
تنها گل زندگیم 58
یکشنبه 28 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... گل پنجاه و هشت شیوون نگاه خمارش به دکتر که بالای سرش ایستاده بود گوشی به گوشش با اخم شدید نگاهش میکرد گوشی را روی سینه خوش فرمش جابجا میکرد بود .کانگین با نگرانی نگاهی به شیوون رو به دکتر پرسید : حالش چطوره آقای دکتر؟... ریه هاش اسیب دیده؟... انگار یه لحظه بیهوش...
-
شکارچی قلب 70
شنبه 27 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت هفتاد لیتوک در اتاق نشیمن ایستاد و کیو هم کنارش ایستاد، لیتوک با چهره جدی به کیو نگاه کرد اهسته طوری که شیوون نشنود گفت: در مورد اون موضوع برگشتن به اداره...بهتره زودتر برگردی اداره...نگران شیوون هم نباش...مادر و خواهرش تمام وقت تو خونه ان...از کنارش جم...
-
مرا دوست بدار 5
جمعه 26 آذر 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم.... چیزی ندارم بگم..جز اینکه بفرماید ادامه ... برگ پنجم شیوون تقریبا دوید جلوی دکتر که جلوی در اتاق عمل ایستاده بود ایستاد با چشمانی که از گریه و سردرد سرخ و ورم کرده بود صورتی خیس از اشک و تنی لرزان از نگرانی و با صدای لرزانی گفت: چی شده اقای دکتر؟...عمل تموم شد؟.... دکتر لبخند خیلی کمرنگی زد گفت:...
-
دوستت دارم 15
پنجشنبه 25 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... رو دیگر کیو دراین قسمت نمایان میشه....کیوهیونه دیگه... بفرماید ادامه ..... عاشقتم 15 این ماجرا ازدواج شیوون با دختر کوچولو برگرفته از ماجرای واقعیه.. تو بیمارستانهای اورپا ؛ امریکا ؛ استرالیا خواسته ها و ارزوهای بچه های سرطانی را پرستارها و دکترها هر انچه در توانشان باشد رو عملی میکنن. این اتفاق هم...
-
شکارچی قلب 69
چهارشنبه 24 آذر 1395 19:30
سلام دوستای نازنینم.. بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه... قسمت شصت و نه بهار 11 ژانویه 2012 کیو کنار وان ایستاده بود و با چهره ای گرفته به شیوون که داخل وان نشسته نگاه میکرد گفت: خودت تنهایی حموم میکنی؟...نمیخوای کمکت کنم؟...شیوون رو به کیو کرد با لبخند که چاله های گونه های همیشگیش را نمایان میکرد گفت: نه...نمیخواد...کیو...
-
شکارچی قلب 68
سهشنبه 23 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... قسمت شصت و هشت به در چوبی خانه بزرگی رسیدند که در حیاط بزرگش جلوی خانه سنتی، با پایه های چوبی سایبانی از نایلون و کاه درست کرده بودنند و زیر سایبان نیمکت های چوبی که رویشان میزهای کوچک غذا خوری بود وجود داشت. هیوک و دونگهه و شیندونگ و هان و هیچل و سونگمین با...
-
شکارچی قلب 67
دوشنبه 22 آذر 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت شصت وهفت بهار 29 می2012 آسمان نیز دلش سوخت اشکانش از بدبختی زن جوان جاری شد ولی عزاداران را نمیتوانست خیس کند، چترهای مشکی و سفید و سرخ و آبی و صورتی سایبانی بر سر عزادارانی که اشکی نمیریختند جز شیوون شده بود. مراسم ختم یون سو بود، یون سو با تحمل بیماری...
-
تنها گل زندگیم 57
یکشنبه 21 آذر 1395 19:30
سلام دوستان گلم... بفرماید ادامه.... گل پنجاه و هفتم شیوون با اخم شدید و چشمانی ریز شده نگاه جدیش به کانگین بود با صدای ارام و جدی گفت: این زن واقعا مادرت بود؟.... یعنی رفتارت با مادرت درسته؟... خودت فکر نمیکنی این طرز برخورد با مادرت خیلی وحقیهانه و زشت بود؟.... کانگین روی صندلی روبروی شیوون نشسته به جلو خم شده...
-
شکارچی قلب 66
شنبه 20 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .. قسمت شصت و شش کیو هم بدون تغییر به حالت نشستن یا چهره اش گفت: چی؟...خبر؟...چه خبری؟...هیوک قدری روی مبل جابجا شد باسنش به لبه مبل رسید گفت: امروز صبح رفتیم اداره شما...هم دیدن بچه ها هم میخواستیم بدونیم بالاخره تونستن مدرکی برای گرفتن رئیس پلیس گیر بیارن...یا...
-
مرا دوست بدار 4
جمعه 19 آذر 1395 19:30
سلام دوستای خوبم... بفرماید ادامه .... برگ چهارم وارد سالن شد نگاهی به همه میزها کرد که کارمندان با دیدنش بعضی ها با سر تعظیم کردنند بعضی ها هم ایستاده یا درحال راه رفتن بودن با دیدنش به طرفش چرخیدند تا کمر تعظیم کردنند ؛ اوهم سری تکان داد رونگاهش به مرد جوانی که کنار میزی ایستاده بود با دو کارمند زن و مرد درحال صحبت...
-
دوستت دارم 14
پنجشنبه 18 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... عاشقتم 14 هیوک گره ای به ابروهایش داد چهره ناراحتش را توهم کرد گفت: چولا.... واقعا موندم از کارت.... تو که آرا رو دوست نداری...چرا اون زن بیچاره رو طلاق نمیدی..... مرد که هیوک هیچل صدایش زد نشسته روی نیمکت راهروی بیمارستان به جلو خم شده ارنجهایش به روی زانوهایش...
-
شکارچی قلب 65
چهارشنبه 17 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت شصت و پنج دونگهه با ابروهای که با ناراحتی تاب داده بود و لبانی که پیچانده شان بود گفت: خوب میرفتم کنار تخت یواشتر حرف میزدم...خودم میفهمم که نباید شیوونو بیدار کنم...میخواستم مین هو رو...هیوک که چهره اش از غم درهم شده بود رو به کیو حرف دونگهه را قطع کرد...
-
شکارچی قلب 64
سهشنبه 16 آذر 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم.... بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه .... قسمت شصت و چهار بهار 11 می2012 سونگمین خودکار را در دستش میچرخاند خیره به روبرویش زمزمه کرد: خوب صبح ها که میره مهد کودک...بعد هم که...هممممممممم...شنبه و یکشنبه باید بریم پارک شادی و سینما...اهمممم روز دوشنبه...مکثی کرد با نوشتن روی دفترچه گفت: باید بریم پیش دکتر...
-
شکارچی قلب 63
دوشنبه 15 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... قسمت شصت و سه کیو که با ابروهای درهم و چهره جدی به حرفهای یون سو گوش میداد گفت: درسته...جیوون...که یون سو حرفش را قطع کرد به صحبتش ادامه داد، هنوز خیلی چیزها برای تعریف کردن داشت، هنوز دلیل آمدنش را به انجا نگفته بود ولی وقت زیادی نداشت باید زودتر حرفش را میزد...
-
تنها گل زندگیم 56
یکشنبه 14 آذر 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم... این داستان هم داره به اخراش نزدیک میشه...چند قسمت بیشتر نمونده و من باید به فکر داستان جدید باشم خیلی سخته سه داستان باهم نوشتن.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... گل پنجاه و ششم هیچل لبخند کجی زده با حالت تمسخر امیزی به کانگین نگاه کرد یاد کاری که با شیوون کرده بود افتاد . فلاش بک هیچل...
-
شکارچی قلب 62
شنبه 13 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن ماجراهای جدید ... طپش شصت و دوم زن جوان بلوز صورتی با دامن مشکی که تا بالای مچ پایش بود به تن داشت، موهای مشکیش بسیار کم پشت و کوتاه تا زیر گوشش بود، زن به شدت لاغر و رنگ پریده بود طوری که رنگ به رخسار نداشت زیر چشمان درشت زیبایش گود افتاده سیاه بود، لبانش به شدت کبود بود،...
-
مرا دوست بدار 3
جمعه 12 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه... برگ سوم ( 24 سپتامبر 2014 ) جیجیونگ کیفش را روی میز گذاشت چند برگه و خودکار و وسیله را داخل میگذاشت نیم نگاهی به یونهو کرد گفت: خودت میدونی این ماموریت چند ماهی طول میکشه...از گلدونام خوب مراقبت کن...خودت میدونی که هر کدوم چه مقدار و چند روز به چند روز باید بهشون اب...
-
دوستت دارم 13
پنجشنبه 11 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... خوب داستان وارد ماجراهای دیگه شده...باید صبر کنید ببنید چی میشه... بفرماید ادامه... عاشقتم سیزدهم هنری از ماشینش پیاده شد نگاهش به ساختمان بیمارستان شد که ایل وو را دید که لنگان کیف مخصوص امبولانس به دست از در ورودی بیرون امد ؛ در ماشین را بست تقریبا دوان به طرفش رفت صدا زد : سام چون ( عمو)...عمو...
-
شکارچی قلب 61
چهارشنبه 10 آذر 1395 19:30
سلام دوستای گلم... خوب ماجرای جدیدی شروع میشه و ...دیگه بعدا میفهمید چیه اتفاقاتی قراره بیافته ... بفرماید ادامه ... قسمت شصت و یک کیو با مرگ ریووک گویی ارامش عجیبی گرفته بود با همان ارامش دوباره رو به کیبوم گفت: چرا بریم؟...نگران اینی که شیوون ریووک رو کشته دستگیر بشه؟...ابروهایش قدری درهم شد جدی گفت: نگران...