SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 3

سلام دوستای گلم...

بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه...

  

برگ سوم  

( 24 سپتامبر 2014 )

جیجیونگ کیفش را روی میز گذاشت چند برگه و خودکار و وسیله را داخل میگذاشت نیم نگاهی به یونهو کرد گفت: خودت میدونی این ماموریت چند ماهی طول میکشه...از گلدونام خوب مراقبت کن...خودت میدونی که هر کدوم چه مقدار و چند روز به چند روز باید بهشون اب بدی....چهره اش قدری درهم شد ولی لبخند هم زد گفت: خوب ماموریت طولانیه...خودم قبولش کردم...ولی خودم دلم میخواست ...میخواستم برم کشور چینو ببینم...اونم حسابی برگردم توش...درسته چند تا سفر رفتم...ولی خوب چند روزه بود زودی برگشتم...الان میخوام برای چند ماه برم اونجا زندگی کنم...که خیلی فرق داره...برای همین قبولش کردم... دیدی تو شرکت چند نفر فقط قبولش کریدم...خوب جالب هم...مکثی کرد روبرگردانند به یونهو که اصلا توجه ای به حرفهایش نداشت نگاه اخم الودش به لب تاب جلویش بود با ان ور میرفت نگاه کرد اخم شدید کرد گفت: یونهو ...گوش میدی چی گفتم؟.... سریع خم شد به صحفه لبتاپ نگاه کرد اخمش بیشتر شد کمر راست کرد به یونهو که با حرکتش با اخم رو برگردانند هم نگاه شد گفت: تو داری تو اون لبتابت چه میکنی که نمیشنوی من چی دارم میگم؟...اون چیه؟...با چشم به صحفه لب تاپ اشاره کرد .

یونهو با اخم شدید سرد گفت: شنیدم چی گفتی...داری برای چند ماهی میری ماموریت .... کشور خارج تشریف میبری...من از گلدونات مراقبت کنم... خوب چی بگم... چشم شما برو خیالت راحت ...روبرگردانند نگاهش دوباره به لب تاپ شد جیجیونگ با اخم غلیظ  وچشمان ریز شده نگاهش میکرد گفت: ممنون که شما مراقبی ...ولی پرسیدم ...اون چیه تو لپ تابتت؟... ما طراح لباسیم... ودیزاین منزل هم گاهی اوقات  قبول میکنم ...ولی اون چیه؟... تو داری طرح کشتی میبینی ؟...نکنه جدیدا شرکت واحد جدید به واحد اضافه کرد؟.... اصلا طرح کشتی مربوط به طراح لباس نمیشه ...طرح کشتی مال مهندساست ...مکثی کرد منتظر جواب یونهو شد .

 ولی یونهو جوابی نداد جیجیونگ اخمش بیشتر شد گفت: نکنه جدیدا مهندسی داری میخونی ؟.... چیزی به ذهنش رسید چشمانش گشاد و اخمش بیشتر شد گفت: این طرح کشتی سازی ...مربوط میشه به چوکیوهیون ...اون مهندسه ....دست روی شانه یونهو گذاشت به عقب کشید تا یونهو رو برگرداند عصبانی گفت : یونهو تو داری چیکاری میکنی؟... تو چرا دست از شیوون بر نمیداری ؟... چرا گیر دادی بهش ؟...چیکار میخوای بکنی مرد ؟.... یونهو با خشم رو برگردانند وسط حرفش گفت: تو چی میگی ؟..... توهم  زدی ...چو کیوهیون کیه؟.... چی همین جوری واسه خودت میبافی؟...

جیجیونگ با دست به لب تاب اشاره کرد با عصبانیت گفت: چی؟... تو هم زدم؟... اره... توهم زدم....من تو رو خوب میشناسم... این طرح کشتی سازی مربوط میشه به کار چو کیوهیون ....دوست شیوون ...تو داری نقشه میکشی... نمیدونم چه نقشه ای ولی داری برای دوست شیوون...چو کیوهیون... نقشه میکشی که انو بندازی تو دردسری که از کارش عقب بیفته تو به خواسته ات  برسی ...ولی بدون این کارت اشتباهه... یه اشتباه بزرگ... مطمن باش ضررتو خودت میکنی ...

یونهو با حرفهایش چهره اش به شدت درهم شد وسط حرفش یهو بلند شد با مشت دو لبتابش کوبید درش را بست با خشم و صدای کمی بلند گفت: چی داری چرت و پرت میگی.... داری اشتباه میکنی ... اشتباه جیجیونگ... من به اون چکار دارم.... انقدر چرند نگو... لبتابش را گرفت چرخید به طرف در اتاق میرفت گفت: تو بهتره به کار خودت برسی ..اماده بشی بری سفر ...کاری به کار من نداشته باش... جیجونگ با اخم شدید به بیرون رفتن یونهو نگاه میکرد گفت :واقعا نمیدونم چی بگم یونهو.... من دارم درست میکنم ...چون خوب میشناسمت ...فقط امیدوارم کاری نکنی که خودت پشیمون بشی ...

***********************************************

شیوون پیش بند سفید به جلویش بسته بشقاب ها روی میز گذاشت نگاهی به میز شام که به زیبایی چیده بود میکرد لبخند ملایمی زد گفت: خوب... اینم از این.... رو برگردانند به قابله روی اجاق گاز نگاه کرد گفت: غذا هم حاضره ...غذای که کیوهیون دوستت داره... روبرگردانند به ساعت دیواری وسط حال که از اشپزخانه اوپن دار مشخص بود نگاه کرد لبخندش محو شد گفت: دوباره دیر کرده...دوباره امشبم میخواد دیر بیاد که منو نبینه.... اخمی با ناراحتی گفت: نمیدونم این قهرش تا کی ادامه داره.... حاضرم نیست باهام حرف بزنه ...به حرفهام گوش بده... ولی من امشب به حرفش میارم... اره باید این سوء تفاهم همین امشب تموم بشه ...که همین لحظه  کلید در زده شد در باز شد کیو وارد شد .

شیوون گره ابروهایش باز شد لبخند ملایمی زد به طرف سالن رفت برای استقبال از کیو گفت: سلام کیوهیون... اومدی؟...کیو با اخم شدید نیم نگاهی به شیوون کرد سرش را تکانی داد که جای "سلام وبله " سریع رو برگردانند به طرف دستشویی رفت.شیوون هم با اینکه از رفتارش ازرده شده بود ولی به روی خود نیاورد همانطور که لبخند میزد دنبالش راه افتاد با وارد شدن کیو به دستشویی بسته شدن در پشت در ایستاد با لبخند اما چهره ای ناراحت گفت: کیوهیون ...میدونم خسته ای ...صبح خیلی زود رفتی ... مطنا هم کار زیاد داشتی ... خسته شدی... منم براید رفع خستیگیت غذای خیلی خوشمزه درست کردم... یعنی غذایی که دوست داری... البته نوشیدی هم گرفتم ...چون... به در نزدیکتر شد دست روی لبه در گذاشت بی هدف حین حرف زدن رویش با انگشت میکشید با لبخند به در نگاه میکرد گفت: امروز ترفی گرفتم...یعنی شدم معاون بخش... میدونی که چند وقته بخاطر معاون بخش شدن بین کارمندای شرکتمون رقابت بود...رئیس مون هم یه پروژه برای انتخاب کردن معاون گذاشته بود ...که طرح منو قبول کرده...امروز بهم گفت طرح لباس که زدم خیلی عالیه...کت و شلوار خیلی شیک و رسمیه....که مطنا به درد رئیس جمهورها و وزیرا و مقامات دولتی میخوره.... مشتری خاصش اونان...اونا  باید بپوشن... طرحمو بین الملی میکنه... یعنی اینکه رئیس حسابی تحویلم گرفت...طرحمو عالی دونست...بهم منسب معاونت بخش رو داد...منم گفتم باید یه جشن دو نفره بگیرم.... نوشنیدی خریدم ...غذای مورد علاقه م تو رو هم درست کردم... پس بیا اول شامونو بخوریم..بعدش دوش بگیر ...بعدشم نوشنیدی بخوریم...بعد بخواب...باشه؟... سکوت کرد منتظر جواب کیو شد.

ولی کیو جوابی نداد شیوون هم همانطور پشت در دستشوی ایستاده لبخندش محو شد به در بسته نگاه میکرد که یهو در باز شد کیو ظاهر  شد شیوون از یهو باز شدن در ترسید و یکه ای خورد چشمانش گشاد شد چند قدم عقب رفت .کیو با اخم شدید و عبوس به شیوون نگاه کرد خیلی سرد و خشک گفت: تبریک میگم...شام نمیخورم... بیرون شام خوردم...میخوام بخوابم...بیتوجه به چهره شیوون که با جوابش چهره ش درهم و ابروهایش بالا رفت و ناراحت شد رو برگردانند از دستشویی بیرون امد به طرف اتاق خودش رفت.

شیوون چند  قدم دنبالش رفت با ناراحتی گفت: چی؟... شام خوردی؟... ولی من برات... با بسته شدن دراتاق خواب که کیو محکم ان را بهم کوبید جمله ش نیمه ماند با چهره ای   که به شدت ناراحت بود به دربسته اتاق نگاه کرد احساس سردرد چهره ش را مچاله کرد میگرن عصبیش دوباره شروع شده بود برگشت با شانه های افتاده به طرف اشپزخانه رفت.

***********************************************

( 25 سپتامبر 2014)

شیوون از سردرد چشمانش خمار و سرخ بود صورتش رنگ پریده در جواب دکتر با بیحالی سری تکان داد گفت: اهوم..درسته..دکتر عینکش را برداشت با اخم نیم نگاهی به ریوون و روبه شیوون گفت: شما سردردهای میگرنیتون همراه با حالت تهوع و استفراغه؟...از نور سردرتون بیشتر میشه؟... سردردتون ضربان دار و تپش داره؟... تمام سرتون هم درد میگیره ؟...نه انکه مثل بعضی ها از سردردها میگرینی فقط یه جای خاصی از سردرد میگیره....مال شما همه جاست؟... حالت تهوع و استفراغتون با معده درد یا شکم داره؟.... گاهی اوقات احساس سرمای شدید...یا گرمای شدید میکنید؟... رنگتون که کاملا مشخصه میپره...احساس خستگی شدید و ضعف همراه با سرگیجه دارید؟.... گاهی اوقات که سردردتون طولانی باشه اسهال میگیرید یا تب دارید؟... با نور یا صدا هم سردردتون شدیدتر میشه؟.... بی اشتها میشد؟... معمولا هم سردردها 4 ساعته هست وگاهی موارد یک هفته ادامه داره... ولی مال شما بیشتر اوقات اگه خیلی عصبی بشید تا یک هفته هم ادامه داره؟.... میشه گفت شما همه علایم میگرن رو باهم دارید.... در حالی که این علایم که گفتم افراد چند تا شو دارن...نه همه رو باهم...ولی شما همه روباهم دارید؟... شیوون دوباره با بی حالی سری تکان داد گفت: بله...درسته....

ریوون با ناراحتی نگاهی به نامزدش کرد روبه دکتر گفت: درسته اقای دکتر...نامزدم تو این هفته یه مشکلی براش پیش اومده ...که دوباره حمله میگری بهش دست داده....اروم هم نمیشه..دکتر سرش را چند بار تکان داد گفت: درسته...ولی سردرد میگرنی  با علت... مخصوصا عصبی باشه....شروع بشه با از بین نرفتن فشار عصبی علایمش بیشتر و شدیدتر میشه....اروم هم نمیشه....همینطور که شیوون شی میگه قرصاشونو میخورن ولی فایده ای نداره...حتی وقتی " آنتی امتیک" برای تهوع و پیشگری از حمله میخورن هم اروم نمیشه.... دوباره تهوع و استفراغ دارن... علتش همونه ...منم براتون داروهای تخصصی تر مینویسم.... " ترینپات و آرگوتامین" ...که مصرفش کنید...دردتون اروم بشه... فقط.... اخمش بیشتر شد حالت صورتش جدی تر به جلو خم شد دستانش روی میز انگشتانش را بهم قفل کرد با چشمانی ریز شده به شیوون نگاه کرد گفت: آقای چوی.. شما باید بیشتر مراقب خودتون باشید... این سردردهای میگرنی رو جدی بگیرید....این سردردها که هر دفعه بخاطر فشار و استرسهای عصبی و خستگی شدیدتون بیشتر میشه...علایمش هم شدیدتر میشه...براتون خطرناکه...اسیب جدی بدی به اعضای بدنتون میزنه...حمله عصبی میگرنی خطرناکن.... سرتون ...معده تون بیشترین اسیب رو میبنه...باید این فشارها و استرسها رو کم کنید...به خودتون بیشتر استراحت بدید... محیطتون رو اروم کنید... مسافرت برید...کاری کنید که ارامش بیشتری داشته باشید... تا این علایم ها کمتر بشه..براتون مشکل حادی پیش نیاد.....

شیوون از سردرد دیگر توانی نداشت به زحمت به دکتر لبخند کمرنگی زد با صدای گرفته ای از درد گفت: چشم اقای دکتر....ریوون با ناراحتی به شیوون نگاه کرد میدانست شیوون بخاطر قهر کیو که یک هفته بود با او حرف نزده بخاطر سوء تفاهی که سرقضیه پروژه فرانسه و سویانگ پیش امده بود ازش ناراحت است. شیوون هم بخاطر همین عصبی است حالش اینطور است " چشم " گفتن شیوون هم در صورتی قابل اجراست که کیو دوباره با شیوون اشتی کند.

**********************************************************

( 27 سپتامبر 2014) ( روز حادثه)

شیوون چهره رنگ پریده ش درهم و ناراحت بود گفت: واقعا موندم چیکار کنم...این سوء تفاهه...ولی کیوهیون نمیخواد باهام حرف بزنه...اصلا نمیزاره درست حسابی ببینمش تا باهاش حرف بزنم...ریوون دستان شیوون را گرفت ارام فشرد نگاه عاشق و مهربانش با نگاه خمار و ناراحت شیوون قفل بود وسط حرفش گفت: درست میشه عزیزدلم....کیوهیون شی هم اروم میشه...به حرفات گوش میده...درسته یه هفته ست که قهره... تو سردرد میگرنیت شروع شده مطمین نصف شب تو دستشوی اوق میزنی اون میشنوه... ولی انقدر عصبانیه که بهت توجه نداره...اونم کیوهیون شی که تو یه سردرد ساده داشتی اون میفهمید زمین و زمانو بهم میدوخت تا حالت خوب بشه.... حالا براش فرقی نداره...ولی میدونم بالاخره اروم میشه... تا ابد که اینطور نمیمونه...میشه همون کیوهیون شی مهربون...بخصوص وقتی من با سویانگ حرف بزنم ...متاسفانه سویانگ قهر کرده ...بیخبر رفته سفر...ولی من پیداش میکنم... باهاش حرف میزنم ...خودت میدونی که کیوهیون شی چقدر سویانگ رو دوست داره...سویانگ که باهاش اشتی کنه اونم اروم میشه....

شیوون لبانش را بهم فشرد چال گونه هایش با فشردن لبانش بهم مشخص شد در تایید حرفش سرش را چند بار تکان داد، ریوون هم امان نداد دستان شیوون را میان دستانش بیشتر فشرد گفت: عشقم ...الانم بهتره به جای غصه خوردن..یه کاری بکنی... یه چند روی مرخصی بگیر....شنیدی که دکتر گفت باید استراحت کنی...بخاطر میگرنت...یه چند روزی مرخصی بگیر ...منم سویانگ رو پیدا میکنم..باهاش حرف میزنم...تو هم با کیوهیون که مطمینا با پیدا کردن سویانگ اروم میشه حرف بزن...باهم یه چند روزی بریم سفر...تا هم تو استراحت کنی...حالت بهتر بشه...هم اون دوتا باهم باشن ...این مشکلشون حل بشه.... شیوون قدری ابروهایش بالا رفت دهان باز کرد حرف بزند که زنگ موبایلش به صدا درامد شماره ناشناسی را روی صحفه ش دید اخمی کرد گفت: این کیه؟... ریوون هم نگاهش به موبایلش شد گفت: خوب جواب بده ببین کیه....شیوون هم با اخم نگاهی به ریوون کرد تماس را وصل کرد گوشی را به گوشش چسباند جواب داد: الو.... چی؟...چوکیوهیون؟....چشمانش گرد شد فریاد زد : چـــــــــــــــــــــــــی؟... بیمارستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان؟؟؟؟؟....

.....................................................

شیوون با صورتی به رنگ گچ سفید و چشمانی گشاد به مردی یا همان کیو که تمام تنش سوخته و صورتش به سختی قابل تشخیص بود چون صورتش غرق خون و تاول سوختی بود نگاه کرد با صدای لرزانی که به زحمت از گلویش درامد نالید: این کیو...چو کیوهیون...این مرد چو کیوهیونه؟.... پرستار اخمی کرد گفت: بله...کیف پول چرمی که نصفش سوخته بود را جلوی صورت شیوون گرفت گفت: این کیف همراه این مرد بود...مدارکی توشه که میگه این چو کیوهیونه.... بعلاوه...با دست اشاره کرد گفت: مردای که این مردو به بیمارستان اوردن گفتن این چوکیوهیونه....ما که از خودمون این حرفو نمیزنیم...شیوون حال خود را نمیفهمید هنگ و اشفته به پرستار و کیف پول چرمی سوخته دست خود که مال کیو بود نگاه میکرد با اشاره پرستار به چند مرد که همکارهای کیو بودنند با فاصله ایستاده بودن نگاه کرد یکی از مردان با رو کردن شیوون با سرتعظیمی کرد با چهره ی که حالت گریه داشت گفت: آقای چویی...

....................................................

شیوون نگاه چشمان گشاد و خیسش که میلرزید به سختی نفس نفس میزد به کیف پول چرمی که در دستان لرزانش بود نگاه میکرد به حرفهای همکارکیو گوش میداد . مرد که قد کوتاه و چاق بود تا شانه های شیوون قدش بود صورتش بیرنگ و از هیجان و بیچارگی کلاه در میان دستانش را میفشرد از دستپاچگی جملات را ناقص و درهم میگفت با صدای لرزانی گفت: من...لی دونگ چو هستم... سرکارگرم... ما...ما امروز داشتیم تو کارخونه یه کشتی میساختیم...یعنی...یعنی یه قسمت از کشتی رو ما داریم میسازیم...که مهندس طراحشه ...یعنی مهندس چو طراحش بودن یعنی هستن...اقای مهندس با دوتا کارگر امروز تماما داشتند تو قسمت داخلی کشتی کار میکردن...نمیدونم چی شده...نه یعنی دستگاه جوش ما اشکال داشت...اقای مهندس چند وقتی بود که به رئیس کیم گفتن باید درستش کنه...ولی رئیس کیم ...منظورم رئیس کیم هیچل....مدیر بخش ماست...مهندس بهش میگفت که باید دستگاه جوش رو درست بشه...ولی اون گوش نداد ...امروزم تنها دستگاه جوشی بیکاره هم همون بود...بقیه تو بقیه قسمتها بود...مهندس چو هم با دوتا کارگر داشتن کار میکردن...که یهو دیدم دستگاه جوش اتیش گرفت...تا خواستیم بجنبیم.... بفهمیم چی شده...اتیش خاموش کنیم...دستگاه جوش منفجر شد...چون  جلو در کابین کشتی بود...مهندس چو و دوتا کارگر داخل کابین بودن...کابین اتیش گرفت....مهندس و دوتا کارگر توش حبس شدن...ماهم با کلی بدبختی تا اتیش نشانی بیاد سعی کردیم اتیشو خاموش کنم...اونا رو در بیاریم...ولی نشد ...اتیش نشانی اومد نجاتشون داد...ولی دوتا کارگر تو اتیش سوختن...تو راه بیمارستان مردن...مهندس هم حالش اینطوری...دیگر نتوانست از بغضش که ترکید تبدیل به گریه شد بحرفش را بزند سرپایین کرد شانه هایش به شدت از گریه تکان میخورد صدای گریه ش بلند شد.

شیوون که فقط نگاش به کیف دست خود بود با حرفهای سرکارگر چشمانش را بست بغضی که به سختی سعی کرد قورت دهد اشک را ارام از زیر پلکهای بسته ش راهی گونه هایش کرد سرش از سردردو حرفهای مرد به دوران افتاد پاهایش سست شد دیگر توان نگه داشتن بدن لرزانش را نداشت همانطور که چشمانش بسته بود دست را دراز کرد دیوار را کمک گرفت تا نیفتد که ریوون که جلویش ایستاد بود با گریه بیصدا حرفهای مرد گوش میکرد متوجه حال شیوون شد با گفتن: شیوونی...زیر بغل شیوون را گرفت با نگرانی نالید : شیوونی حالت خوبه؟...بیا...بیا اینجا بشین....به شیوون که لب زیرنش را گزیده بیصدا اشک میریخت چشمانش همانطور بسته بود کمک کرد تا روی نیمکت بنشیند.  

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آتوسا شنبه 13 آذر 1395 ساعت 15:00


باز این چه بدبختى است که در خلق وونکیوست؟!
اینا اصلاً با کلمه اى به اسم خوشبختى آشنایى دارن؟!
خدا وکیلى دیگه زیادى دارى اینا رو عذاب میدى نونا!
کیوهیون والا دیگه زیادى دیوونه بازى دراورد!
آخه شیوون و این کارا؟
سویانگ...!
به خاطر این دختره دوستى اینا از هم پاشید!
من که مودونم این یونهو آخرش یه گندى میزنه به زندگى اینا!
مرتیکه چلمنگ!
آیییییییییییى!
کیوهیووووووووووون!
حالا من جد و آباد سویانگو میارم جلو چشش!
حالا ببین!
کیم هیچول!
کم تو شکارچى قلب از دستش حرص نخوردیما!
مثل اینکه خیلى دلش میخواد بازم صورت در مخرج بشه!
کیوى منو سوزوندیییییییییى!
راستى نونا!
قربونت بشم!
این فیک کیوونه یا وونکیو؟
گرچه مهمم نیس!
تا آخرش میخونم این داستانو!
نونااااا!
به فیکى دارم مینویسم مرگ!
ترسناک و تخیلیه!
زوجش همون وونکیوئه!
راستى نونا!
اگه اشکال نداره بهتره از طریق همون ایمیل با هم صحبت کنیم!
فدات شم!
بوس!

خوب من اینم دیگه وونکیو ازارم اصلا مرض دارم دوست دارم وونکیو اذیت کنم
اره کیو اشتباه کرد....
هر جور دوست داری با سویانگ رفتار کن ازاد ازادی
نه بخاطر سویانگ هیچوقت دوستیشون از هم نیمپاشه...
اره یونهو گند میزنه اساسی
خوب کیم هیچله دیگه دیگه خودت میدوین کیم هیچل..در اخیتار شماست...
چی صورت در مخرج؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از دست تو
خدا نکنه..من فدای تو.... هر دوش هم وونکیو وهم کیوونیه.... میفهمی بعدا
ممنون عزیزجونییییییییییییییییییییییی...بخونی پشیمون نیمشی....
افریننننننننننننننننننن...من منتظرم شدید..واوووووووووو...ترسناک تخلیه..این عالیه
ایولللللللللللللللللللللللل خود خودشه وونکیوووووووووووووو
برات ایمل فرستادم
خدا نکنههههههههههه
منم دوستت دارم ..یه دنیا بوسسسسسسسسسسس

سها جمعه 12 آذر 1395 ساعت 22:56 http://leeteukangel.blogsky.com

کیووووووووووو
ببین چه بلایی سرش اومد.....
نههههههههههههههههههههههههههههه
سویونگو برنگردون دیگه:-\

اره سر کیو یه بلای اومد که نگو
هان سویونگو برنگردونم؟...چرا؟

tarane جمعه 12 آذر 1395 ساعت 20:40

سلام عزیزم.
کیو چرا یه بار حرف شیوون رو گوش نمیده ببینه این بچه چی میگه . زود برای خودش برید و دوخت و تصمیم گرفت و قهر کرد . شیوون هم که مریض شده این مدت از دست ناراحتی برای این موضوع.
اخرش هم که این بلا سر کیو اومد . بیچاره کیو . شیوون حالا به خاطر این موضوع هم کلی ناراحتی میکنه .
ممنون عزیزم . خیلی خوب بود

سلام عزیزدلم...کیوه دیگه... گوش بده عجیبه...
اره شیوون مریض شد...هی چی بگم...
اره بیچاره کیو.. هی چه بلای هم هست
خواهش عزیزدلمممممممممممممممممم....من ازت ممنونم که در همه حال باهامی ...دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد