-
معجزه عشق 31
دوشنبه 28 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم... این قسمت... خوب ...فکر کنم بیشتر حدسیاتون غلط میشه... یعنی بخویند تا بفهمید چی به چیه... بفرماید ادامه..... بو//سه سی و یکم (( شیوون مال منه)) بارش برف شروع شده بود جاده هر چه به ارتفاعات نزدیکتر میشد بارش برف بیشتر میشد جاده سفید پوش و لغزنده ولی برای هیچل هیچی مهم نبود، جاده لغزنده ،بارش برف که...
-
بامن بمان 30
یکشنبه 27 دی 1394 19:30
خوب اینم از این قسمت این داستان...این قسمت یکم کوتاههه.... بفرماید ادامه... فلش بک دو ساعت قبل... مدرسه .. زنگ ورزش.. روی نیمکت رخکن نشسته مشغول بستن بند کفشهای سفید فوتبالیش... عاشق بازی فوتبال ؛ طرفدار تیم آرژانتین هست . دوست داشت یه فوتبالیست مشهور ؛ با مهارت عین کاپیتان تیم آژانتین مسی باشه.. اما چه فایده که...
-
تنها گل زندگیم 14
یکشنبه 27 دی 1394 19:20
سلام دوستای عزیز.... امشب با این داستان اومدم.... بفرماید ادامه...امیدوارم خوشتون بیاد ... گل چهاردهم کیو با سرتعظیم کوچکی کرد با صدای گرفته و لرزانی گفت: ممنون آقای دکتر... دکتر کیم ریووک نگاه مات و بیحسی به بیمار بیهوش روی تخت و همراه مردی که کنار تخت نشسته و ارام اشک میریخت کرد رو به کیو که با چهره ای رنگ پریده و...
-
با من بمان 29
شنبه 26 دی 1394 19:30
اینم از این داستان... بفرماید ادامه.... خوشحال اما نگران..... روزنامه محلی: " در پی 20 سال از تاسیس شرکت چوی میگذرد؛ همچنان مانند کوهی محکم ؛ استوار پا برجاست. شرکت چوی یکی از اولین شرکتهای خودرو سازی در کشور گره است که توانسته در طی این چند سال بدون هیچ مشکلی کماکان به کار خود ادامه دهد ؛ همراه با رقبای خود به...
-
way back in to love 17
شنبه 26 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه.... پیش از آنکه وارد شرکت شوند با صدای شیون متوقف شدند -کیو؟ ججونگ بازوی یونهو گرفت درحالیکه او را به داخل ساختمان میکشید گفت:تا بعد کیو به آرامی به سمت شیون چرخید -ما باید باهم حرف بزنیم درپاسخ سرش به علامت تایید تکان داد -عجله کن خیلی وقت نداریم! بانگرانی پرسید:منظورت چیه؟ چی شده؟...
-
با من بمان 28
جمعه 25 دی 1394 19:30
سلامی دوباره.... اینم از این قسمت.... راستی کی شیچولی میخونه؟...شیچولی دوست دارید؟... یا نه من قصد دارم یه داستان شیچولی نوششتم دوستای قدیمیم خوندش ولی دوستای جدیدم نه...میخواستم وونیکوش کنم... اگه وونکیو کنمش میخونید؟... بفرماید ادامه .... 28 تهمت یونسنگ وحشت زده از کسی که دستش گرفت به پشت سر چرخید با دیدن کیو که با...
-
معجزه عشق 30
جمعه 25 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... درمورد این قسمت چیزی نمیگم...خودتون برید بخونید بهتره.... بو/سه سی ام (( نجات معشوق )) ( مقر شکنجه ) هیچل عاشق شیوون شده بود انهم از زمان نوجوانی . زمانی که از کوه داشت پرت میشد شیوون نوجوان نجاتش داده بود، هیچل هم دیگر او را ندید نمیدانست شیوون کیست. حال بعد از چند سال شیوون را به اسم دیوید چویی...
-
با من بمان 27
پنجشنبه 24 دی 1394 19:40
اینم از قسمت امشب.... بفرماید ادامه .... 27 صبح نفرط انگیز تعجب از چیزی که شنید تنش به لرزه افتاد. نگاهش به نیم نگاه شیوون که به سمتش چرخاند نگاه میکرد . بالاخره حس نهفته درونش آشکار شد قلب عاشقش رو نگران ؛ آشفته ساخت. همچنان نگاهش به شیوون که به سمت اتاقش میرفت و اون دو مرد تازه وارد پشت سرش راه افتادن به دستور خانم...
-
حقایقی از شیوون 5
پنجشنبه 24 دی 1394 19:30
اینم از حقایق امشب... خوب میدونم حقایقی که مینویسم خیلی کمه.... ولی خوب میخوام پارت های بیشتری بذارم... شرمنده همه پارتهای بلند بالا بنویسم زود تموم میشه... نمیخواید که زود تموم بشه که؟... بفرماید ادامه.... حقایقی از چویی شیوون ** اینا صحبتهای دونگهه ست که مال سال 2012 توی برنامه " استار مگزین" ( من که...
-
من که فراموشش نکردم 7
پنجشنبه 24 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... با یه قسمت دیگه امدم... میدونم اینو چندبار گفتم ...ولی بازم لازم میدونم که بگم... این این داستان از بعضی از ماجراهای واقعیه که برای سوجو اتفاق افتاده ولی بقیه اش زایده ذهن منه..بخصوص رابطه شیوون و کیو ..اون دوتا جفتشون مسیحی معتقدن و اصلا مخالف سرسخت گ/////ی... این دوتا مثل دوتا برادر خیلی صمیمی...
-
بامن بمان 26
چهارشنبه 23 دی 1394 19:30
خوب اینم از این داستان... بفرماید ادامه.... میدونم خیلی منتظرش بودید..بفرماید... قسمت بیست و ششم چشماش از شنیدن خاطرات گذشته پدر هالی از اشک ایجاد کرده بود. یاداوری زندگی شیرین پدر ... گریه کودکانه ش که با نوازش دست پدر آروم میگرفت.. یا دآوری مغازه اسباب بازی فروشی که پدرش با نخریدن اون ماشین قرمز اشک میریخت قلبش گرفت...
-
تنها گل زندگیم 13
چهارشنبه 23 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... بله این داستانو امشب اوردم.. کلا ساخته شدم برای زجر دادن شما.... شرمنده...هر چی دوست دارید فحشم بدید...این روزا دلم میخواد یکی پیداش بشه تا میخورم منو بزنه ... بفرماید ادامه.... گل سیزدهم ((3 روز بعد)) دکتر دستش را روی سر شیوون که باند پیچی شده بود گذاشت لبخند کمرنگی گوشه لبش نشست به شیوون که با...
-
بامن بمان 25
سهشنبه 22 دی 1394 19:30
اینم از این قسمت... بفرماید ادامه... عبور از مرگ نیمه شب بود. از لای درنیم باز اتاق خود چشم به راهرو که فقط نور کمی داشت نگاه میکرد. با مطمئن شدن از افراد خونه در رو کمی بیشتر باز کرد . کیو که هنوز نگران بود قلبش گواهی بد میداد با گرفتن بازوی شیوونکه تقریبا جلوی در ایستاده بود پرسید: مطمئنی میخواهی این کار رو بکنی..؟...
-
way back in to love 16
سهشنبه 22 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... با قسمت دیگه ای از این داستان اومدم.... بفرماید ادامه ... WBiL16 بخاطر سروصدایی که از بیرون اتاق می آمد از خواب بیدار شد، بخاطر خستگی زیاد برای چندلحظه چشم هایش بست و بالاجبار خیلی زود بازشان کرد و روی تخت نشست، تنها کسی که میتوانست این همه سروصدا ایجاد کند جونسو بود آنهم زمانیکه میخواست به دیدن...
-
بامن بمان 24
دوشنبه 21 دی 1394 19:30
اینم از این قسمت... بفرماید ادامه.... "عبوراز دوراهی" به سرعت توی خیابان میراند؛ بدون توجه به مادرش ؛ مهمانی از آنجا به سرعت خارج شد. حال خود را نمیدانست به حدی داغون بود که توجهی به ماشینهای اطراف نمیکرد با همان سرعتی که میراند از لای آنها سبقت میگرفت . قلبش ؛ روحش .. ذهنش.. وجودش دراختیارش نبود همه چی قسط...
-
معجزه عشق 29
دوشنبه 21 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم..... با یه قسمت دیگه از این داستان اومدم...یه خورده صبر کنید بالاخره همه چیز روبراه میشه.... شرمنده که با داستانام اشکاتون در میاد ... بوسه بیست و نهم (من نجاتش میدم) (( این دارویی که در این قسمت به شیوون تزریق میکنن واقعیه .یعنی مردی که من داستان فیک رواز او گرفتم همین اتفاق براش افتاد. این دارو بهش...
-
بامن بمان 23
یکشنبه 20 دی 1394 19:30
خوب چی بگم.... اینم از این قسمت...هی حالا حالا باید از دست جسیکا حرص بخورید... نویسنده ش قول داده بهم از شر جسیکا خلاصم کنه... بامن بمان 23 روز جسیکا لباسهای مختلف کوتاه "بلند".. "ساده" .." مدلدار".. همه جور رو تختش ؛ کفشهای پاشنه بلندش هم پایین آن انداخته بود. لباسها رو یکی یکی بر میداشت...
-
تنها گل زندگی 12
یکشنبه 20 دی 1394 19:20
سلام دوست جونیام.... بله به قسمتی که منتظرش بودید رسیدیم.....بفرماید ادامه.... گل دوازدهم ( دو هفته شیوون در کما ) هنری اخم ملایمی کرده به کیو که با او هم قدم بود در راهرو بیمارستان میرفتند نگاه کرد گفت: رئیس این باند کیم هست... اونها طوری جانگ تک چشم رو نشونمون دادن روش حساسیت نشون دادن که ما فکر کنیم رئیس اونه...در...
-
بامن بمان 22
شنبه 19 دی 1394 19:30
اینم از این قسمت این داستان.... بفرماید ادامه... بامن... 22 به اتاق خود پشت آن تکیه سر به او نهاده قدم اولش با شکست رو به رو شد، هرچند از قبل پاسخ گفتنش رو میدانست اما برای بهتر بودنش مطرحش کرد. کمر از در قدم به سمت تخت برداشت لبه آن نشست دست انداخت کشوی میز کنار تختش رو باز کرد از داخل آن دفترچه خاطرات خود که یادداشت...
-
way back in to love 15
شنبه 19 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم..... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت.... کیو تمام روز را سعی داشت بداخلاقی کند و باچشم غره ها و کنایه هایش میکی را برنجاند اما شیون خیلی خوب مانعش میشد و اجازه نمیداد کیو آنها را اذیت کند و بالاخره مجبور شد برای نجات میکی و جونسو با کیو بدنبال کاری که وجود نداشت بروند! خرید گل با بیرون آمدنشان از...
-
بامن بمان 21
جمعه 18 دی 1394 19:30
اینم از این قسمت این داستان زیبا و قشنگ... بفرماید ادامه.... ..2 1 محافظ [بادیگارد] فضای سنگین ،سکوت خونه که همه نگران حال شیوون ، ارباب خود بودن با صدای زنگ تلفن خونه شکسته شد اما کسی توجهی به آن نداشت همه گوشه ای ایستاده به حال خود تلفن هم با زنگ خور زیاد بلااخره قطع شد که این بار با قطع تلفن خونه.. موبایل شیوون که...
-
معجزه عشق 28
جمعه 18 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم..... این داستانم که از ماجرای واقعی گرفته شده رو با یه قسمت دیگه اش اومدم.... بفرماید ادامه .... بوسه بیست و هشتم (اسیر ناجیمه؟) 6 فوریه 2012 (( روز پنجم روبوده شدن )) (بیمارستان ) پلکهای سنگینش را بیاختیار باز کرد پرده ای تار ونامفهوم جلوی دیدش را گرفته بود صدای همهمه ای را میشنید " اه فکر کنم به...
-
بامن بمان 20
پنجشنبه 17 دی 1394 19:40
اینم از این یکی داستان.... اینم مثل هر شب اپ کردم... بفرماید ادامه.... از فریاد توی کابوس از خواب پرید .. خیس از عرق .. ترس توی خواب دست روی سینه خود ازشدت ضربان قلبش نفسهاش تند شده بود نفس راحت نمیکشید... با فرو بردن آب دهانش خشکی گلوش رو تر کرد . هنوز قلبش به شدت میزد نگاهش به سمت پنجره که تاریکی شب جاشو به سپیده...
-
حقایقی از شیوون 4
پنجشنبه 17 دی 1394 19:30
امشب نوبت این اپ بود.... با یه سری دیگه از ناگفته ها اومدم... البته بگم..هنوز چیزهای دارم که کم کم براتون میزارم...امیدوارم خوشتون بیاد.... حقایقی از چویی شیوون 4 - وقتی کیو تصادف کرده بود شیوون بیشتر از همه میرفت به بیمارستان بهش سرمیزد...حتی وقتی از بیمارستان مرخص شد امد خوابگاه شیوون بیشتر از همه مراقبش بود......
-
من که فراموشش نکردم 6
پنجشنبه 17 دی 1394 19:20
سلام دوستای عزیز.... فکر کنم منتظر این داستانم بودید؟... داستانی که از ماجراهای واقعی با توهمات ذهنی خودم قاطیش کردم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت... امیدوارم خوشتون بیاد.... پارت ششم کار سوجو بالا گرفت معروفیشتون هر روز بیشتر شد، ولی به همان اندازه هم مشکلاتشان بیشتر شد ،بخصوص خواسته های که کمپانی داشت و سوجو...
-
بامن بمان 19
چهارشنبه 16 دی 1394 19:30
خوب اینم از این قصه مون.... بفرماید ادامه.... جستجو با چهره خسته اما جدی با ابروهای کشیده درهم پشت میز توی اتاق نشسته به لپتاب ، تک تک خبرهای که تو سایتها و روزنامه های خبری از گذشته پدر وشرکت میخواند نگاه میکرد. شرکت بزرگ چویی در حال ورشگستکی.... مشهورترین شرکت در حال نابودی است.. رییس شرکت هیچ تلاشی در زمینه نجات از...
-
تنها گل زندگی 11
چهارشنبه 16 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... با قسمت دیگه ای از این داستان اومدم امیدوارم خوشتون بیاد.... بفرماید ادامه... گل یازدهم کانگین و کیو روی نیمکت کنار در "ای سی یو"نشسته بودنند. کانگین با صورتی رنگ پریده و خیس وبا چشمانی خیس و گشاد به کیو نگاه میکرد. کیوهم چهره ای رنگ پریده اش و اخم الود به روبرویش نگاه میکرد گفت: اون مرد...
-
بامن بمان 18
سهشنبه 15 دی 1394 19:30
اینم از این داستان ارام و زیبا... بفرماید ادامه.... 18 (جنگیدن) ظهر شده و هنوز همونجا جلوی عمارت بود. سه ساعت فقط به گوشی، تماس قطع شده نگاه میکرد.. حرفهای کیو رو به دل نگرفت گذاشت پای شوخی.. یکدنده ایش.. سر بلند کرد به روبه روش خیره شد. چهره شاد اون لحظه جاشو به غم ، اندوه داده بود با چهره عبوص به امارت خیره با فشردن...
-
way back in to love 14
سهشنبه 15 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم.... اینم از این قسمت داستان...دیگه داره به اخراش میرسه... بفرماید ادامه.... همگی در سکوت دور میز صبحانه نشسته بودند، ججونگ بادلواپسی با هر دو دستش دست جونسو را گرفته بود و با چشم هایی که آماده گریستن بودند به صورت جونسو خیره بود شیون:هیونگ اون که نمیخواد از کشور بره، فوقش چنتا خیابون اون طرفتره، هرزمان...
-
بامن بمان 17
دوشنبه 14 دی 1394 19:42
اینم از این قسمت این داستان.... بفرماید ادامه..... 17 سرانجام پشت پنجره بخار گرفته از سرمای بیرون و قطره های الماسی شکل باران که آروم سر میخوردن به پایین میرفتن به صدای شر شر باران و روشنای آسمان که با هر صدای رعد ،برق به شدت باران می افزود ایستاده بود . توی اتاقش بود .. اتاقی که بعد از رفتن صاحبش حالا متعلق به او شد...