سلام دوستای گلم....
اینم از این قسمت داستان...دیگه داره به اخراش میرسه...
بفرماید ادامه....
همگی در سکوت دور میز صبحانه نشسته بودند، ججونگ بادلواپسی با هر دو دستش دست جونسو را گرفته بود و با چشم هایی که آماده گریستن بودند به صورت جونسو خیره بود
شیون:هیونگ اون که نمیخواد از کشور بره، فوقش چنتا خیابون اون طرفتره، هرزمان که بخوای میتونی بری به دیدنش
-اگه اون پسره اذیتش کنه چی؟ ما که نمی شناسیمش، ما فقط یه شبه که اونو میشناسیم
-هیونگ من دیشب به سختی تونستم قانعش کنم که بره، اونا برای پیش هم بودن بی تابن
ججونگ:پس من چی؟
یونهو دست های ججونگ عقب کشید و درحالیکه او را به آ غ و ش میکشید گفت:تو منو داری
-پس سو چی؟
یونهو:اونم میکی رو داره
تلفن شیون توی جیب تلفنش لرزید، شیون نگاهی به پیامی که به دستش رسیده بود انداخت
"پارک یوچان:من پشت درم"
باقیمانده چایش را نوشید و گفت:خب ما دیگه میریم شما به بقیه مراسم خداحافظیتون برسین
همزمان با بلند شدنش جونسو هم از روی صندلی بلند شد
-شیون
با شنیدن اسمش متوقف شد و منتظر بقیه حرف جونسو ماند، جونسو به آرامی فاصله کوتاه بینشان را شکست و در آ غ و ش گرم شیون فرو رفت
-دلم برات ت ن گ میشه
به آرامی مشغول ن و ا ز ش کردن کمر جونسو شد و کنار گوشش زمزمه کرد:منم همینطور
جونسو روی س ی ن ه اش زمزمه کرد:ازت ممنونم
-مراقب قلبم باش
جونسو از آ غ و ش ش بیرون آمد، دستش روی س ی ن ه شیون گذاشت و گفت:همیشه ازش مراقبت میکنم
روی پنجه پایش بلند شد و گونه شیون را کوتاه ب و س ی د
شیون سربلند کرد و پیشانی جونسو را ب و س ی د
-تا بعد
پیش از آنکه کیو برود جونسو دستش را گرفت و گفت:ازت ممنونم که مراقب هیونگی
از اینکه این پسر گونه شیون را ب و س ی د ه بود عصبانی بود، دستش از دست جونسو بیرون کشید و گفت:تو بهتره مراقب خودت باشی
بدنبال شیون از خانه خارج شد اما با دیدن میکی همانجا متوقف شد، شیون و میکی گرم صحبت با هم بودند و هیچکدام متوجه حضورش نشدند
کیو:نمیخوای بریم؟
هردو به سمت کیو چرخیدند، کیو بی توجه نسبت به میکی به سمت پله ها به راه افتاد
شیون:من دیگه میرم
-ازت ممنونم
لبخند کمرنگی زد و گفت:ممکنه خداحافظیشون خیلی بیشتر از یکم طول بکشه اما منتظرش بمون
-ممنونم
-و سعی کن توی اولین شبتون بهش سخت نگیری چون اون ممکنه تورو پس بزنه
-من هیچوقت مجبورش نمیکنم
کیو از پشت سرشان غرید:شیوووووون بیااااااا
میکی:اون واقعا دوسِت داره
بی اختیار پوزخندی زد و گفت:فعلا
به دنبال کیو به راه افتاد
کیو:نیم ساعته چی بهم میگین؟
-اون معتقده که تو منو دوس داری
-چون اون یه احمقه
این حرف کیو را نادیده گرفت و گفت:راجب اون کسی که دیشب راجبش حرف زدی چه تصمیمی داری؟
-چرا فک کردی حرفای تو تونستن نظرم عوض کنن؟
-چون میدونم همین الانم داری باخودت کلنجار میری که بهش اجازه رفتن بدی
-توی خواب ببینه
-بی خیال کیو حتی اگه نخواییم اونو ببخشی بیشتر از اون چیزی که حقشه اذیتش کردی دیگه وقتشه رهاش کنی
-تازه بازی اصلی قراره شروع بشه
-چه بلایی میخوای سرش بیاری؟ شاید تظاهر کنی که از درد کشیدنش ل ذ ت میبری اما واقعا همینطوره؟ بعد از تمام این کارایی که کردی میتونی با خیال راحت بخوابی؟ حتی اگه اینطور باشه مطمئن باش بالاخره یه جایی تاوان دردی که بهش دادی رو میکشی
-خفه شو
-امیدوارم یه روزی از این تصمیمت پشیمون نشی
-من احتیاج به نصیحت آدمایی مثه تو ندارم
-اگه میخوای آدمایی مثه من نصیحتت نکنن هیچوقت کار اشتباهی نکن
-تو چی میخوای شیون؟ اینکه کسی که تموم زندگیم تبدیل به جهنم کردهُ ببخشم؟ نه من نمیتونم بزارم بدون اینکه درد بکشه به زندگیش ادامه بده
-چقدر؟ چقدر دیگه باید درد بکشه تا تو راضی بشی؟
-به همون اندازه که من درد کشیدم
-تو چقدر درد کشیدی؟
-نمیدونم شیون، نمیدونم، تو چی فکر کردی اینکه من یه دردسنج همرام داشتم و اندازش گرفتم؟
-کیو حتی اگه میخوای با من لج کنی مهم نیس اما باخودت صادق باش، شاید درد کشیده باشی اما بیشتر از اون بخاطر اینکه گولش خوردی از خودت عصبانی هستی، تو هیچ دردی نکشیدی
-تو...
حرف کیو قطع کرد و گفت:نمیخوام چیزی رو برای من توضیح بدی فقط خودت فکر کن میخوای چیکار کنی، اینکه اون پسرُ آزاد کنی یا بزاری بمیره به خودت مربوطه اما ببین بلایی که داری سرش میاری واقعا حقش هست یا نه
با به صدا در آمدن زنگ تلفن شیون بحث بینشان خاتمه یافت
-وکیل لی؟
-شیون تو باید همین الان بیای شرکت
-توی راهم، مشکلی پیش اومده؟
-دیشب آقای پارک یوچان مقدار زیادی سرمایه وارد شرکت کردن، من باهات تماس نگرفتم اما امروز اعضای هیئت مدیره اینجان و نمیتونیم با آقای پارک تصمیم بگیریم، اینکه ایشون یه دفه ای اینکار کردن باعث شده تا اعضای هیئت مدیره به شما مضنون بشن
-مضنون بشن؟
-شیون اینجا اوضاع واقعا آشفتس سعی کن زودتر خودت برسونی
باقطع شدن تلفن دستش دراز کرد و گفت:سوییچ
-منظورت چیه سوییچ؟
-زودباش کیو وقت ندارم توضیح بدم، شرکت بهم ریخته
-جهت یادآوری باید بگم منم رانندگی بلدم
-کیو الان وقت چونه زدن نیست
سوییچ برای شیون انداخت و هردو سوار ماشین شدند
-مطمئنی بلدی اینو برونی؟
شیون ماشین روشن کرد و گفت:کمربندت ببند
-میدونی اگه یه خط روش بیافته میتونم ازت شکایت کنم
پایش روی پدال گاز فشرد و گفت:من سه دوره متوالی قهرمان رالی بودم
با تمام شدن حرفش ماشین از جا کنده شد، کیو بانگرانی به کمربندش چنگ زد و باوحشت گفت:اینجا خیابونه نه پیست مسابقه
شیون در پاسخ پایش را محکمتر روی پدال گاز فشرد، با متوقف شدن ماشین به سرعت از ماشین پیاده شد و درحالیکه خیلی سریع نفس میکشید غرید:تا حالا کسی بهت گفته چقدر بد رانندگی میکنی؟
سوییچ برای کیو انداخت و گفت:ممنونم
به سرعت وارد شرکت شد تا هرچه زودتر خودش به اعضای هیئت مدیره برساند و دلیل این همه هرج و مرج را بفهمد، باورودش به اتاق کنفرانس همه نگاه ها به سمتش چرخید
-چه بلایی سر پارک یوچان آوردی؟
صدایش صاف کرد و درحالیکه اخم ریزی روی پیشانیش بود خیلی جدی پرسید:منظورتون چیه؟
-پارک یوچان جزء کسایی بود که نمیخواست تو اینجا باشی
درحالیکه با گام هایی محکم به سمت صندلیش میرفت پرسید:خب؟
-اون دیشب پول زیادی به حساب شرکت ریخته
دکمه کتش باز کرد و روی صندلی نشست
-خب؟
-تلفنش خاموشه، تو مطمئنا اونو مجبور به این کار کردی
ابرویش بالا داد و گفت:چرا باید اینکار بکنم؟
-چون ما همه علیه تو متحد شدیم
-اگه علیه من متحد شدین من چطور میتونم آقای پارک قانع کنم که سرمایه اش وارد شرکتم کنه؟
-این چیزیه که ما داریم ازت میپرسیم
در اتاق باز شد و کیو وارد اتاق شد
آقای نام:تو همون احمقی هستی که با...
کیو با غرور همیشگیش درحالیکه به سمت صندلی شیون میرفت حرف آقای نام قطع کرد و گفت:بشینین
کنار صندلی شیون ایستاد و گفت:آقای چوی از جای من بلند میشین
شیون به صندلی خالی کنارش اشاره کرد و رو به سمت اعضای هیئت مدیره که حالا دور میز نشسته بودند چرخید
کیو یقه کت شیون از پشت سر گرفت، او را بالا کشید و روی صندلی که شیون تا چندلحظه پیش روی آن نشسته بود نشست
-خب این همه جنجال بخاطر چیه؟
آقای نام که از برخورد کیو عصبانی بود غرید:تو کی هستی؟
شیون:ایشون چوکیوهیون هستن، پسر آقای چو که مطمئنم همگی میشناسینشون
کیو:خب؟
همه در سکوت به کیو خیره بودند، همه آنها خوب میدانستند که اگر رفتار اشتباهی بکنند کیوهیون در عرض چند ثانیه میتواند آنها را نابود کند
کیو:وکیل لی تو برام توضیح بده
آقای نام:چیزی نیس، یه مسئله درون شرکتیه که حل میشه
نگاه تیزش به سمت آقای نام چرخید و بالحنی سرد و ترسناک گفت:از شما سوال نپرسیدم و راجب کار زشتی که انجام دادین هنوز تصمیمی نگرفتم
عرق سردی روی پیشانی آقای نام نشست بانگرانی زمزمه کرد:متاسفم
وکیل لی:چیزی نیس راجب سرمایه شرکت میخواستیم صحبت کنیم
کیو:بگین ببینم ماجرا چیه که آقای چوی بخاطرش خیابونای شهر با پیست مسابقه اشتباه گرفته بود
وکیل لی:یکی از اعضای هیئت مدیره که امروز حضور ندارن مقداری پول وارد شکرت کردن که میخواستیم بدونیم دلیلش چی بوده
-اگه منظورتون از یکی از اعضا، پارک یوچانه من بهش دستور دادم اینکار بکنه، سوال دیگه ای هست؟
همگی در سکوت سرهایشان به علامت رد تکان دادند
-این شرکت از حالا به بعد تحت نظارت مستقیم منه پس اگه موردی بود خوشحال میشم جواب سوالاتون بدم
همگی سرشان به علامت فهمیدن تکان دادند
کیو:همه به جز آقای نام میتونین برین
با این حرفش اعضای هیئت مدیره یکی پس از دیگری از اتاق کنفرانس خارج شدند، کیو نگاهی به شیون و وکیل لی انداخت و گفت:وقتی میگم همه منظورم همهِ
شیون:چیکار میخوای بکنی؟
-وکیل لی لطفا آقای چوی رو راهنمایی کنین
شیون پیش از بیرون رفتن از اتاق گفت:کیو مؤدب باش
با بسته شدن در هیوک پرسید:رابطه تو با آقای چو چیه؟
منشی بانگرانی خودش به آنها رساند و پرسید:شما حالتون خوبه؟ همه چیز مرتبه؟
لبخند مهربانی زد و گفت:البته تو مگه به من شک داری
منشی به سرعت سرش به علامت رد تکان داد و گفت:اما اونا خیلی عصبانی بودن
شیون:نگران نباش، من نمیزارم شما شغلتون از دست بدین
-نه قربان من بیشتر نگران شمام
هیوک:اینطور که به نظر میرسه آقای چو همه چیز درست کرده، نگران نباشین
منشی به آنها احترام گذاشت و رفت
هیوک:خب؟
-چی خب؟
-چو کیوهیون اینجا چیکار میکنه؟
-آقای چو اونو فرستاده اینجا
-پس چرا به من چیزی نگفتی؟ هیچ میدونی اگه بتونیم اونو بکشیم طرف خودمون چقدر میتونیم سود کنیم؟ میدونی چنتا شرکت با یه اشاره اون ورشکست شدنُ چنتا شرکت بخاطر اون تاسیس شدن؟
در اتاق باز شد و کیو درحالیکه نیشخندی روی لبش بود از اتاق خارج شد
شیون با دیدن نیشخند کیو رنگش پرید اما پیش از آنکه به در اتاق برسد کیو در را بست و گفت:بزار تنها باشه، وقتی حالش بهتر شد خودش میره
-چه بلایی سرش آوردی؟
-چیزی که لایقشه
-کیو تو که کار خطرناکی نکردی
چشم هایش چرخاند و گفت:شیون بهت قول میدم تو اصلا دوست نداری بری توی اتاق و اون صحنه رو ببینی پس بی خیالش شو برو دنبال کارات
هیوک:آقای چو من واقعا متاسفم، آقای چوی نگفته بودن شما اینجا اقامت دارین، من میتونم خونه رو براتون آماده کنم
تلفن از جیب کتش بیرون آورد و درحالیکه بدنبال چیزی بود گفت:احتیاجی به این کار نیست
بی توجه نسبت به شیون یا هیوک به سمت آسانسور به راه افتاد
هیوک:شیون اون برگ برنده مائه برو باهاش حرف بزن، اگه بتونیم اونو بیاریم خونه میتونیم راضیش کنیم تا سرمایه اش بکشه توی شرکت
-نگران نباش اون به این شرکت آسیب نمیزنه
صدای پیام تلفن شیون بلند شد
-پنج دقیقه دیگه پایین باش
ابرویش بالا داد، تلفن توی جیب شلوارش فرو کرد و گفت:من دیگه باید برم
-شیون جلوی آقای چو مراقب رفتارت باش
شیون درپاسخ دستش به علامت خداحافظی بالا برد، با گم شدن شیون توی آسانسور به آرامی در را باز کرد اما با دیدن وضعیت آقای نام چشم هایش گرد شد و به سرعت در را بست
-کجایی؟
در پاسخ پیامش یکی از ماشین های پارک شده برایش بوق زد، تلفن توی جیب شلوارش فرو کرد و سوار ماشین شد
-خب؟
-میخوام برم دیدن میکی گفتم شاید بخوای جونسو رو ببینی
سرش به علامت تایید تکان داد و گفت:مرسی
هردو در سکوت به خیابان چشم دوخته بودند، بامتوقف شدن ماشین پشت یکی از چراغ قرمزها کیو پرسید:تو چطور میتونی این همه گرم باشی؟
باتعجب نگاهش به سمت کیو چرخید و به چشم های نگرانش چشم دوخت
-منظورت چیه؟
-چطور میتونی بعد از ازدست دادن اون آدم، بعد از اینکه فهمیدی مادرت چیکار کرده، بعد از تموم اتفاقایی که برات افتاده لبخند بزنیُ اینقدر گرم باشی؟
-اینکه ناراحت باشمُ باهمه بد باشم چیزی رو عوض نمیکنه
-چطور باهاش کنار اومدی؟
باصدای بوق ماشین پشتیشان نگاه هردو به سمت خیابان چرخید و ماشین به راه افتاد
-هیچوقت نیومدم!
-پس چطور میتونی اینجوری باشی
-چون دنیا به آخر نرسیدهُ من باید جبران تمام اشتباهاتم بکنم
-تو داری جبران اشتباهات بقیه رو میکنی
-به هرحال با گریه کردنُ بد بودن چیزی عوض نمیشه، من ترجیح میدم کسی ندونه که دارم درد میکشم
-حالا چی؟ الان درد میکشی؟
نفس شکسته اش بیرون داد و گفت:نمیخوام راجبش حرف بزنم
ماشین مقابل خانه ای ویلایی متوقف شد
-شیون من خسته شدم، دیگه نمیخوام درد بکشم
شیون نگاهی به خانه ویلایی انداخت و پرسید:اینجاس؟
-خواهش میکنم شیون
-اول از همه باید اون پسر ببخشیُ آزادش کنی
با پیاده شدن شیون از ماشین نگاهی به شانه های مردانه شیون انداخت، مطمئنا آن شانه ها درد زیادی را تحمل میکردند
همینکه زنگ در را فشرد، کیو کنارش ایستاد، پیش از آنکه چیزی بگویند در باز شد و کسی که مقابلشان بود ججونگ بود
ججونگ:یاااااااا شما دوتا چطور جرأت کردین بدون من بیاین دیدن سو؟
کیو او را کنار زد و درحالیکه وارد خانه میشد گفت:این تویی که اینجاییُ به ما چیزی نگفتی
شیون اما به ججونگ لبخند زد و گفت:هیونگ همه چیز مرتبه؟
-البته، سو اینجا خیلی چیزا داره، یونهو با میکی گرم گرفتهُ میدونی که اون چه قابلیتایی در رابطه با چرت و پرت گفتن داره!
خندید و گفت:پس همه چیز مرتبه
ججونگ در را بست و گفت:طبقه بالاس، نتونستم متقاعدش کنم بیاد پایین، خجالت میکشه
خندید و گفت:پس به موقع رسیدم
-تا تو بری بالا منم یه چیزی برای خوردن درست میکنم
اما صدای بحث از داخل پذیرایی باعث شد تا هردو به سرعت به سمت منبع صدا بروند، یونهو از پشت کیو را گرفته بود
شیون:کیو
باصدای شیون نگاه همه به سمت شیون چرخید
-ما همین الان باهم حرف زدیم
کیو:من اگه نرسیده بودم معلوم نبود چه بلایی سرت می آوردن
-کیو من نمیخوام بخاطر این رفتارِ تو جونسو عصبی بشه پس اگه میتونی مثه یه آدم متمدن رفتار کنی اینجا باش وگرنه برو بیرون
خودش از دست یونهو آزاد کرد روی نزدیکترین صندلی نشست
شیون:و برای خاتمه دادن به این بحث من ازش خواستم جواب تلفنش نده، جونسو امروز خیلی بیشتر از من بهش نیاز داشت
کیو سرش به نشانه فهمیدن تکان داد
-برای شروع میتونی تا من بر میگردم بخاطر رفتارت ازش عذرخواهی کنی
بی آنکه به چهره بهت زده آدم هایی که داخل پذیرایی بودند به سمت پله ها چرخید تا هرچه زودتر جونسو را ببیند، همینکه از پله ها بالا رفت جونسو را دید، روی زمین نشسته بود، پاهایش توی س ی ن ه اش جمع کرده بود و سرش روی زانوهایش گذاشته بود
به آرامی روی زمین کنارش نشست
-اینا همش تقصیره منه
صدای جونسو بین زانوها و س ی ن ه اش خفه شده بود
-چی تقصیر توئه؟
-همش
دستش دور شانه جونسو ح ل ق ه کرد و او را به سمت خودش کشید
-تو نباید بخاطر کیو خودت ناراحت کنی
-اما شما بخاطر من دعوا کردین
اخم ریزی کرد و بادلخوری پرسید:یاا تو تا حالا دیدی من دعوا کنم؟
-من صداتون شنیدم
-تو میکی رو دوس داری مگه نه
-نه
-هی تو از کِی تا حالا یاد گرفتی دروغ بگی؟
-اما پس شرکت چی؟
-تو به من شک داری؟
سرش به علامت رد تکان داد
-پس خجالت نکشُ برو پایین، من فقط میخوام تو شاد باشی
سرش به نشانه فهمیدن تکان داد
-پس این قیافه رو به خودت نگیر من پایین منتظرت میمونم
پیش از آنکه شیون برود زمزمه کرد:ممنونم
-زود بیا
الهی بگردم دیدین جونسو با این دختره exidه؟



الهی خوشبخت بشه اما چرا فک میکنم دختره بهش نمیاد؟
جونسو خیلی بیشتر از اینا لیاقتشه
اما خب اگه اینو خواسته و باهاش خوشحاله من باهاش کنار میام
امممم
راجب کیو...خب بله باید گفت کارش با مین زیادی بوده اما خب همونطور که دوستان گفتن کیوئه این داستان هیچ دوست نداره "نه" بشنوه پس رفتار مین براش گرون تموم شده، اینکه بازی خورده اونم برای کیوئی که توی قسمتای آخر(هنوز آخرتر از این؟ بلی! قسمتای آخر!!) میبینین چقدر عاطفی و مهربون بوده و یهو بخوان با احساساتش بازی کنن...
از همگی ممنون
و
خواهش میکنم
ممنون از توضیحاتت عزیزدلم...
ممنون که توضیح دادی...دوستت دارم
سلامممممم عشقم شبت بخیر
کیو به این راحتی عوض نمیشه کار شیون واقعا سخته ,من حس میکنم شیون قلبش مال خودش نیست پیوند قلب انجام داده واسه همین جونسو اینجوریه ,ولی کیو هم روغن داغ قضیه زیاد کرده مینی انقدر هم کاراش بد نبود هاااا تقصیر خود کیو هم بود که گولشونو خورد
خخخخ اخ چه باحال بود نجا که کیو شیون از روی صندلی بلند کرد ,اقای نام هر بلای سرش اومد حقشه مردک بوققققق چقدر پرو بود
دستت درد نکنه عشقممممم عالییییی بود و زیبا همینطور عسل جون بابت داستان قشنگش
سلام عشقم... شب خوش..
میدونم... پیوند قلب انجام داده؟...
اره با حال بود....
خواهش عزیزدلم...ممنون که میخونیش
سلام عزیزم.
.
. به هم خیلی نیاز دارن.


کیو چون توی شرایطی زندگی کرده که همه ازش اطاعت کردن توقع نداشته که کسی بخواد گولش بزنه و وقتی مینی باهاش اون کار رو کرد حس کرد گولش زدن و ناراحت شد و این واکنش رو نشون داد
اما حس میکنم از ته قلبش میخواد مین رو ببخشه . خودش هم گفت تحملش تموم شده . دیگه نمی خواد درد بکشه و همون طور که شیوون گفت خودش داره به خودش این درد رو میده.
حالا واقعا مین و میکی این کار رو باهاش کرده؟ یا یه سوء تفاهم بوده؟
امیدوارم شیوون و کیو به هم برسن و به هم کمک کنن
ممنون گلم عالی بود.
سلام عزیزدلم...


اره درسته...
اره شیوونم راست گفته....
هممم...خودت میفهمی تو قسمتهای بعد
اره این دوتا هم میرسن بالاخره بهم....
خواهش نفسم...من ازت ممنونم
Khaste nabashid

ممنون عزیزدلم
اون تیکه که کیو شیوون رو از صندلیش بلند کرد و خودش سر جاش نشست خیلی خندیدم
این کیو چه بلایی سر نام آورده بود
مرسی عزیزم
خواهش خوشگلم
واقعا تموم میشه چه حیف داستانای خوب زود تموم میشن
ولی به نظرم وونی حق داره ادم با بخشش خیلی از درداش کم میشه
دلم واسه جونسو میسوزه
عاشقه شخصیت کیوام
مرسی بیبی
اره داره تموم میشه..اره داستانهای خوب زود تموم میشن...
خواهش عشقم...ممنون که میخونیش
سلام گلم خوبی واقعا داره تموم میشه
من این داستان رو دوست دارم یه کم زود نیست تموم بشه
شیوون آخرش اعتراف کرد که دیگه دوست نداره اینجوری باشه کاش کیو هم به این نتیجه برسه وای یعنی چه بلایی سر نام آورده البته حقشه باید یکی درس درست و حسابی به این میداد کیو مطمینا به این نتیجه رسیده که زیاده روی کرده اما غرورش نمیزاره مثل همیشه عالی بود خسته نباشی
سلام خوشگلم...
اره داره تموم میشه...
والا نویسنده اش اینجوری نوشته... اهم درسته غرور کیو زیاده...
ممنون خوشگلم