SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

way back in to love 16


سلام دوستای گلم....


 با قسمت دیگه ای از این داستان اومدم....

بفرماید ادامه  ...

 

 

 

WBiL16

 

بخاطر سروصدایی که از بیرون اتاق می آمد از خواب بیدار شد، بخاطر خستگی زیاد برای چندلحظه چشم هایش بست و بالاجبار خیلی زود بازشان کرد و روی تخت نشست، تنها کسی که میتوانست این همه سروصدا ایجاد کند جونسو بود آنهم زمانیکه میخواست به دیدن میکی برود و حالا جونسو اینجا نبود که بخواهد این همه سروصدا راه بیاندازد

از تخت پایین آمد و درحالیکه با دستش سعی داشت موهای بهم ریخته اش مرتب کند از اتاق خارج شد

-نههههههههه

صدای فریاد کیو باعث شد تا خواب از سرش بپرد وبه سرعت بدنبال منبع صدا وارد آشپزخانه شد

-من بهش دست نمیزنم

ججونگ درحالیکه سعی داشت خنده اش را کنترل کند گفت:قرارنیس تورو بخوره

یونهو درحالیکه خمیازه میکشید از پشت سرش پرسید:چه خبره؟

نگاه ججونگ و کیو به سمت آنها چرخید، کیو با دیدن شیون لبخند زد و گفت:صبح بخیر

شیون در پاسخ فقط سرش به علامت مثبت تکان داد، این اولین باری بود که کیو را در لباسی جز کت-شلوار رسمی میدید

یونهو:کسی نمیخواد بگه اینجا چه خبره؟

ججونگ:کیو میخواد صبحونه آماده کنه اما حاضر نیست ماهی رو پاک کنه، میترسه

کیو با لحن حق به جانبی غرید:نمیترسم، چندشم میشه

درحالیکه وارد آشپزخانه میشد آستین های لباسش بالا زد و گفت:من تمیزش میکنم

یونهو:قراره دنیا به آخر برسه یا یه همچین چیزی؟

ججونگ کارد و ماهی را به شیون سپرد درحالیکه به سمت یونهو میرفت گفت:وقتی آماده شد صدامون کنین

بازوی یونهو گرفت و او را به دنبال خودش از آشپزخانه بیرون کشید

یونهو:یاااااااا چرا اینجوری میکنی؟

ججونگ چیزی درون گوش یونهو گفت و یونهو بی هیچ حرفی بدنبال ججونگ وارد اتاق خوابشان شد

کیو:تو واقعا میتونی؟

در حالیکه ماهی را تمیز میکرد پرسید:تو اینجا چیکار میکنی؟

-مگه نگفتی احترام گذاشتن به بقیه یاد بگیرم؟

-خب چی شد به این نتیجه رسیدی که باید صبحونه درست کنی؟

-فقط... خب... این اولین کاری بود که به ذهنم رسید

لبخند زد و گفت:من صبحونه رو آماده میکنم تو برو بخواب

-نه... میخوام کمک کنم

این کیو دوست داشتنی بود، این کیو خوب بود و مهربان، بدون هیچ نقابی، دوست داشتنی و قابل ستایش

-خب من باید چیکار کنم؟

-میتونی یکم سبزیجات آماده کنی؟

به سرعت به سمت یخچال چرخید و گفت:البته

با وسواس خاصی سبزیجات را انتخاب کرد و روی میز چید

-آمادس

باتعجب به سبزی های چیده شده روی میز نگاه دقیقی انداخت وتکرار کرد:آمادس؟

کیو باهیجان سرش به نشانه تایید تکان داد

-تو انگار تا حالا حتی یه بارم پات توی آشپزخونه نذاشتی

کیو با تعجب به سبزی های روی میز نگاهی انداخت و پرسید:اشتباه آوردم؟

-حداقل ذائقه ات بهت کمک میکنه درست انتخاب کنی

-کار اشتباهی کردم؟

لبخند زد و گفت:فک نکنم تو برای کارِ خونه ساخته شده باشی

-اما میتونم، میتونی بهم یاد بدی

-خب پس تا من این ماهی رو میپزم یه کارد بگیر دستتُ اونا رو خرد کن

سرش به نشانه تایید تکان داد و اولین کاردی که به دستش رسید را برداشت

-اون نه، اون مخصوص گوشته

باتعجب به کارد نگاه دقیق انداخت و پرسید:مگه فرقی هم میکنه

-کت-شلوار آلمانی با کت-شلوار فرانسوی فرق نداره؟

-البته که داره

-پس اینم فرق داره، سومین کارد از سمت چپ باید برداری

کارد سرجایش گذاشت، پشت میز نشست و مشغول خرد کردن سبزیجات شد

-بعد از اینکه صبحونه رو درست کردیم چیکار میکنی؟

-دوش میگیرمُ میرم سرکار

-من چی؟

-تو چی، چی؟ (!)

-من چیکار باید بکنم؟ یادت نرفته که قول دادی کمکم میکنی اینجا بمونم، کمکم میکنی خودم بشم

-تو همین الانم خودتی!

-منظورت چیه؟

-همین لبخندی که روی لبته نشون میده خودتی

-شیون من نمیخوام عوض بشم، من میخوام اینجا پیشت بمونم

-کمکت میکنم، اینقدر نگران نباشُ زودتر اون سبزی ها رو آماده کن

-اما تو اگه نباشی من نمیتونم خودم باشم

-زودباش کیو، به خودت باور داشته باش

-من کاملا جدی ام، تو تنها کسی هستی که میتونه کمکم کنه

-بیا بعدا راجبش حرف بزنیم چون یونهو بزودی صبحونه اش میخواد

هرچند که نمیخواست اما بی هیچ حرفی مشغول انجام کارش شد

-شیون؟

شیون خنده کوتاهی کرد و گفت:تو انگار نمیتونی ساکت باشی

-میشه یه سوال بپرسم؟

-هممم؟

-نظرت راجب یونجه چیه؟

-چه نظری؟

-تو دوس داری با کی باشی؟

-کیو سوالت واضح بپرس تا بفهمم چی میگی

-تو میخوای با یه دختر باشی یا... متوجه منظورم میشی؟

-چرا یدفه برات مهم شد؟

-از وقتی اومدم برام مهم بوده

-جوابِ من چه چیزی رو عوض میکنه؟

البته که عوض میکرد حداقل اینکه میفهمید با این قلبش چه کند، آیا اجازه این را دارد که ع ا ش ق شیون باشد یا باید فقط به بودنِ کنارش راضی میشد

-هیچی

شیون اجاق را خاموش کرد، ماهی داخل بشقاب مخصوصش گذاشت و با سُسی که آماده کرده رویش را تزئین کرد، بشقاب روی میز گذاشت و گفت:میخوای جواب سوالت بدونی؟

کیو با بی طاقتی سرش به نشانه تایید تکان داد

شیون روی میز خم شد ، به همان سرعتی که جلو آمده بود، عقب رفت و درحالیکه پیشبند از دور کمرش باز میکرد کمی صدایش را بلند کرد و گفت:صبحونه آمادس

خب حداقل اینکه شیون قصد نداشت با هیچ دختری باشد!

با ضربه ای که یونهو به بازویش زد به خودش آمد

-چیه روح دیدی؟

شیون اما خیلی عادی روی صندلی کنار ججونگ نشسته بود و صبحانه اش را میخورد

-من.... من میرم لباسم بپوشم

ججونگ:تو که چیزی نخوردی

-سیرم!

و صدای شکمش ر س و ا یش کرد

شیون تکه ای از ماهی را جدا کرد داخل ظرف کیو گذاشت و گفت:بخور

یعنی شیون این همه راحت میتوانست نسبت به این ب و س ه بی تفاوت باشد؟ بادلخوری چوب های غذاخوریش برداشت و با بی اشتهایی مشغول خوردن صبحانه اش شد

ججونگ:کیو؟

چوب های غذاخوریش داخل دهانش ماندند و با گلویش هومی کرد

ججونگ:چیزی شده؟

سرش به علامت رد تکان داد، چوب های غذاخوریش کنار ظرف پر از غذایش گذاشت و گفت:بخاطر غذا ممنون، من میرم آماده بشم

بلند شد احترام گذاشت و با گام هایی که روی زمین کشیده میشدند به سمت اتاق شیون رفت

یونهو:چِش بود؟

بی آنکه نگاهش از ظرف غذایش بگیرد شانه هایش بالا داد

ججونگ:برو ببین چِشه

ظرف غذایش روی میز گذاشت پیش از آنکه بلند شود گفت:من میز جمع میکنم

ججونگ:باشه

بدنبال کیو به سمت اتاقش رفت، چندضربه به در زد و با مکث کوتاهی وارد اتاق شد، کیو روی تک صندلی داخل اتاق نشسته بود و از پنجره به بیرون خیره بود

-خوبی؟

نظرات 6 + ارسال نظر
aida چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 23:35

Siwon busesh kard????
Bawww giri kardima
Hala kyu mkhad adam she siwoni nemizareeee
Hanauy az dastam narahat nasho
Man emtahan daram shadidan ham barnamam beham rikgtas vagarna be tadetam
Mersiii eshgham awlie

اره خوبه...
نه چرا ناراحت بشم...
میدونم عزیزدلم...فصل امتحاناته..برو به درست برس عزیزم..انشالله موفق باشی

wallar چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 01:32

سلامممم عشقم خسته نباشی چقدر این قسمت کم بود عجبببب
اخیییی شیون بلا داره کیو میچزونه خخخ اذیتش چرا میکنه بزار برید سر خونه زندگیتون از این بلا تکلیفی در بیاید کیو هم کمکم سر عقل میاد
سبزی گذاشتنش ته حلقم معلومه تا حالا تو عمرش اصلا دست به سیاه و سفید نزدهاااا طفلی شیون کپ کرد
دستت درد نکنه عشقم و نوبسنده زحمت کش خودمون

سلام عشقم...
خوب تقصیر من نیست..نویسنده ش همین قدر نوشته...
خواهش عشقم...ممنون که خوندیش...

tarane سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 23:40

سلام گلم.
کیو :| سبزی اماده اس :| یعنی قشنگ معلوم بود توی عمرش از ده فرسخی اشپزخونه هم رد نشده با این اماده کردنش .
شیوون بچه رو اذیت نکن . خو یه لقمه هم از گلوی کیو پایین نرفت . شوکه شد بچه .
زودتر باید احساسشون به هم رو بپذیرن و با هم باشن تا زندگیشون یه ذره رنگ و رو بگیره . هر چند حالا هم بودنشون کنار هم یه ذره زندگیشون رو عوض کرده . برای کیو بیشتر.
ممنون عزیزم عاااالی بود.

اره...کیو اشپزی بلد نیست...
خخ اره همینو بگو...
اره اینا باهم جور میشن...
خواهش نفسم... ممنون که میخونیش

Sheyda سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 23:07

خب پس وونی هم داره عاشق میشه
مرسی عزیزم


خواهش عزیزم

sogand سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 20:54

اخی بچم داره تلاش میکنهای شیوون مارموز بچمو چرا اذیت میکنیمرسی عزیزم


خواهش نفسم

zeynab سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 19:59 http:// http://sjlikethis.blogsky.com

سلام آبجی گلم خوبی چقدر کم بود وای فدای این کیو بشم عزیزم چقدر بانمک از ماهی میترسه یعنی سبزی رو درسته گذاشت شیوون کیو رو بوسیدشیوون کیو گناه داره نمی دونم چطور بگه دوستت دامرم نیگاه داره سعی میکنه چقدر خوب شده بهش بگو دوستش داری خو دستت درد نکنه بوس بوس

سلام عزیزدلم...
خوب همینقدر بود این قسمت...
اره ازش میترسه...
اره بوسید دیگه...دوسش داره...
خواهش عزیزدلم...ممنون که میخونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد