-
تنها گل زندگیم 18
یکشنبه 11 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای گلم... این قسمت اوضاع داره اروم میشه... بفرماید ادامه.... گل هجدهم (( 23روز بازگشت از بیمارستان)) کیو ضربه ای به در اتاق زد با جواب "بفرماید"...در باز کرد وارد اتاق شد نگاهش در اتاق چرخید دنبال کانگین که از پشت در جوابش را داده بود گشت گفت: هیونگ ...هیونگ کجایی؟...کانگین با کاپشن وکلا و شال گردن...
-
بامن بمان 43
شنبه 10 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان... بفرماید ادامه .... 43 این قسمت: حس انتقام.. نگاهش به نیم رخ جسیکا که همچنان بیرون رو از نگاه سرد خود میگذروند نگاه میکرد.. کیبوم شی... جس با صدا زدن او سری چرخاند اما قبل از اینکه لب باز کند آمدن گارسون ساکتش کرد ؛ گارسون با نزدیک شدن گذاشت فنجان قهوه سفارش شده کیبوم فاصله گرفت. با رفتن...
-
غیرمنتظره 1 ( دو شاتی )
شنبه 10 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای گلم... خوب یه چیز میگم تو رو خدا به دل نگیرید ..هر چند میبینم انگار چیزی که اول پستم گفته میشه رو نمیخونید ... انگار من نباید نظر شخصیمو بگم... یعنی اینطور فهمیدم که نبایدتو نوشته ها نظرات شخصیمو بگم و نظر گفتن ازاد نیست.. برای همین من طبق معمول فقط سکوت میکنم دیگه در پستی حرفی نمیزنم... ببخشید که...
-
بامن بمان 42
جمعه 9 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان پری جونم... بفرماید ادامه ... 42 زندگی رو از نوع خواهم ساخت.... آسمان آبی شهر دوباره پذیرای مهمان سر زده خود بود. ابرهای پنبه ای که هرزگاهی سایه ای از خود برشهر می انداختن با شادی رنگ فیروزه ای آسمان را به گرگان خود ؛ خورشید طلایی را محو پوشش نرم خود می ساخت به او نیز اجازه خود نمایی بر شهر...
-
معجزه عشق 34
جمعه 9 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای گلم....فقط بگم ببخشید ..یه دنیا شرمنده از داستانهای که مینویسم شما رو غمگین میکنم.... بفرماید ادامه ... بوسه سی و چهارم ((شما دوتا دنیای مفید)) لیتوک با چشمانی گشاد شده و شوکه به کیو و گردنبندهای نگین سرخ دستش و گردنش نگاه کرد با مکث به شیوون بی هوش که صورت جذابش با باند زخم نیمه پنهان شده بود به کمک...
-
Where hope grows-teaser!!!
پنجشنبه 8 بهمن 1394 23:50
سلام بر دوستان با فیک ایونهه جدید اومدم برید پایین بخونید درباره اش! نام: Where hope grows کارکتر:هیوکجه(اونهیوک)-دونگهه-ساندرا(دارا/2ne1)-یونگجه(B.A.P)-دهیون(B.A.P)-جیمین(bts)-کای-سهون-شیوون زوج: هائه -هیوک ژانر:ملو درام-غمگین(یذره)-هپی اند! داستان:هیوکجه پسریه که سندرم داون(منگولیسم) داره ولی از نوعی که از لحاظ...
-
بامن بمان 41
پنجشنبه 8 بهمن 1394 19:40
اینم از این قسمت این داستان .. بفرماید ادامه قسمت چهل و یکم کیو باقدری کشیدن سر خود به جلو رو سینه شیوون نگاهش به دست خود که با کروات سرمی که روی سینه شیوون قرار داشت بازی میکرد پرسید: اگه با کارت مخالفت کنن چی.. ؟ با این تغییری که میخواهی بدی ... حرفش با گفته شیوون که تو همون حال گفت: من باید اینکار رو بکنم... باید...
-
حقایقی از شیوون 7
پنجشنبه 8 بهمن 1394 19:30
اینم از حقایق امشب .... فقط بچه ها گاهی اوقات من نظرات شخصیمو تو پرانتز مینویسم... برداشت بد نکنید خوب نظر ازاده مگه نه؟.خوب منم نظر خودمو میدم... به دل نگیرید ...شرمنده.... بفرماید ادامه .. همه چیز درمورد چوی شیوون * شیوون کارهای خیریه خیلی خیلی زیادی انجام میده... سفیر یونیسفه... *مجسمه شیوون درموزه مادام توسو هنگ...
-
من که فراموشش نکردم 9
پنجشنبه 8 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم.. این قسمت چطوری بگم یه سری چیزا مشخص میشه و یه سری هم با ابهام براتون میمونه برای قسمت های بعد..شاید هم بتونید حدس بزنید .. بفرماید ادامه .... پارک نهم لیتوک نیم نگاهی به اعضای گروه کرد دوباره به برگه های دست خود شد گفت: خوب تا اخر هفته یه فن میتنگ داریم...یه چند روزی هم باید بریم چین برای سوپرشو...
-
Aaron come back with marcus
چهارشنبه 7 بهمن 1394 22:04
خب اسم جدید دارم و اسم ابدیمه تا اخر عمرم!!! مارکوس لی!!! البته بودم 3ساله ولی یه ماهه رسمیش کردم! البته همتون میدونید فرمهرم! خب بنده یه فیک جدید ایونهه اوردم توی کانال تلگرام فیکها هم اطلاع میدم بعد بیو فیکمو جمعه میزارم و با حنانه عزیزم میحرفم ببینم یه روزی رو خالی کنیم فیک منو جا بدیم! پس اگه ایونهه شیپر میشناسین...
-
بامن بمان 40
چهارشنبه 7 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان.... بفرماید ادامه ... حرکت اول ..... 6 هفته بعد هیچل؛ژرمی به عکسهای که ووبین مقابل آنها گذاشته بود که یکی مربوط به شیوون و عکس دوم مربوط به پدر هیوک بود نگاه میکردند. هیچل با برداشتن عکس شیوون همونجور که به عکس خیره شده بود پرسید: قرار با شخص جدید معامله داشته باشیم..؟ هان با تکیه به پشتی مبل...
-
تنها گل زندگیم 17
چهارشنبه 7 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم.... بفرماید ادامه .... گل هفدهم (( روز 12 بازگشت به خانه)) شیوون داخل اب وان نشسته بود دستانش به لبه وان و چشمانش را بسته، گویی فکر میکرد. در حالی که بخاطر تنفر از دنیای که برایش تیره و تار بود چشمانش را بسته و آب گرم وان به تنش ارامش میداد ،گرفتگی عضلاتش را خوب میکرد ولی هنوز پاهایش حس نداشت...
-
حقیقت ( تک شاتی )
سهشنبه 6 بهمن 1394 20:18
سلام دوستای گلم... بله داستان عسل جون تموم شد منم هی ازتون التماس کردم که یه چی بدید من جاشو پر کنم.... هی چند تا از دوستام زحمت کشیدن جوابمو دادن.... این تک شاتی کار یکی از بچه هاست . ..یه دوشاتی هم جای داستان عسل میزارم بعدشم یکی از بچه ها داره زحمت میکشه داستان وونکیو مینویسه که قشنگه حتما خوشتون میاد . همینطور...
-
با من بمان 39
سهشنبه 6 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان... بفرماید ادامه قسمت سی و نهم شیوون ازگفته او چشم از صفحه لبتاب گرفت با تبسمی کوتاهی که به چهره خود نشاندگفت: من خوبم ..حوصله م سر رفته بود امدم یه نگاه به امور شرکت بندازم... کیو باچرخیدن به سمت میزکنار پنجره گذاشتن سینی توی دست خودبه روی آن با همان حالت اخم کرده به سمت میزکار شیوون قدم گذاشت...
-
بامن بمان 38
دوشنبه 5 بهمن 1394 20:30
اینم از این قسمت داستان... بفرماید ادامه ... این قسمت ....بامن بمان اسکله .....نیمه شب هیچل ضربه آرومی به شیشه عقب ماشین جای که ووبین نشسته بود زد. شیشه ماشین آروم به پایین کشیده شد هیچل درحالیکه یه دست به سقف ماشین تکیه داده بود سر خم کرد گفت : دارن میان... ووبین باپایان دادن به تماس باشخص پشت خط با باز کردن درماشین...
-
معجزه عشق 33
دوشنبه 5 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم.... بفرماید ادامه... بو//سه سی و سوم ((شماها کی هستید؟)) ( روز اول آزادی- سوون – روستا ) خورشید پشت ابروهای تیره پنهان شده بود ولی حکم روشنایی به زمین داده بود .صبح برفی زیبایی را به دهکده سفید پوش تقدیم کرده بود. مردم روستا طبق عادتشان صبح زود بیدار شده به کار روزانه شان میرسیدند، بارش سنگین برف هم...
-
بامن بمان 37
یکشنبه 4 بهمن 1394 19:30
اینم از این داستان که میدونم خیلی منتظرشید... بفرماید ادامه .... قسمت سی و هفتم کیو با صدا زدنش توسط دکتر به خود تلنگری داد لحظه ای چشم از موجود روی تخت گرفت با سرچرخاند به سمت دکتر با گیجی پرسید : بله..بامن بودین ..چیزی لازم دارین.. ؟ دکتر نگاه کوتاهی بهش انداخت باتکان داد سر به دو طرف دوباره سوالش رو تکرار کرد پرسید...
-
تنها گل زندگیم 16
یکشنبه 4 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم.... اینم از این قسمت.... بفرماید ادامه... قسمت شانزدهم زنگ موبایل در اتاق میپچید شیوون روی تخت دراز کشیده و به بدنش کش اورد که موبایل را از روی میزعسلی بگیرد، ولی دستش نمیرسید تقلا کرد تا شاید بتواند قدری خود را جلوتر ببرد بتواند موبایل را بگیرد ،ولی بی فایده بود. همین زمان کانگین در حمام بود درحال...
-
بامن بمان 36
شنبه 3 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان بفرماید ادامه ... این قسمت: من نمیذارم ....... تعجب همه از حرکت جسیکا به روی شیوون کشیده شد . نگاه خشم، تنفر به چهره دردکش شیوون میچرخید گفت: یادته گفتم اگه یه باردیگه اذیتم کنی ...میکشمت شیوون ... یادته.... مشت گره شده اش بیشتر؛ناخنهای سفید بلندش توی کف دستش فشورده میشد به چهره شیوون نگاه...
-
way back in to love 19
شنبه 3 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای گلم... اینم قسمت اخر این داستان....از عسل جونم یه دنیا ممنون ببت این داستان قشنگش....واقعا ممنون ازت...بهم خیلی لطف کرد که داستانشو داد...از نازنین جونم ممنون که داستان عسل جون بهم داد... دوستتون دارم ...منتظر داستانهای بیشتر از عسل جون هستم ... بفرماید ادامه ... WBiL 19 چندبار سعی کرده بود تا چیزی که باعث...
-
بامن بمان 35
جمعه 2 بهمن 1394 19:30
اینم از این قسمت داستان زیبا.... بفرماید ادامه.... قسمت سی و پنج سوک با شنیدن صدای گارسون سمت او ؛ دونگهه چرخید با نگاهی که به دونگهه انداخت رو به گارسون کرد پرسید: چی می خواهی...؟زود بگو کاردارم... گارسون پرسید : تو الان از بیمارستان میایی...؟ سوک باتکان دادن سر گفت: آره .. چطور...گارسون با سربه دونگهه اشاره کرد گفت:...
-
معجزه عشق 32
جمعه 2 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم.... با این داستانم اومدم که هر قسمتش اتفاقی میافته که غیر منظره ست...براش تصمیماتی دارم.... که بعدا میفهمید... بفرماید ادامه..... بوسه سی و دوم (( امن ترین جای دنیا)) کیو شیوون رو که تنش زخمی و حالش خیلی بد بود در تب میسوخت به سختی نفس میکشید را به اغوش داشت در جای ناشناسی وسط حیاط ادمها که جلویش...
-
بامن بمان 34
پنجشنبه 1 بهمن 1394 19:40
اینم از این داستان... بفرماید ادامه .. "من ازدواج نمی کنم"....... بین لباسهای سفید که تو تالار عروس به روی مانکن قرار داشت قدم میزد ؛ از زیبایی آنها برایش مشکل بود کدامیک رو انتخاب کند.. چشمش به لباس سفیدی که کمی آنطرفتر که گل سفید بزرگی روی دامنش داشت خورد باخوشحالی گفت :وایی... این همونی که میخوام... وبه...
-
حقایقی از شیوون 6
پنجشنبه 1 بهمن 1394 19:30
این قسمت فکر کنم جالب باشه....شاید هم اینا رو خوندین... نمیدونم... برید ادامه بببنید براتون تکراریه... حقایقی از چویی شیوون 6 *..میدونید که مجری برنامه رادیو استار کیوهیونه... سوجو هم چند باری به عنوان میهمان به برنامه دعوت شده... ( من شخصا برنامه رادیو استاری که سوجو بره رو دوست دارم چون خیلی از حقایق سوجو توش مشخص...
-
من که فراموشش نکردم 8
پنجشنبه 1 بهمن 1394 19:20
سلام دوستای عزیزم... انطور به نظر میاد از این داستان بدتون نیامده.... بفرماید ادامه برای این قسمت..... پارت هشتم کیو در اتاق را ارام باز کرد وارد اتاق شد نگاهش مستقیم به تخت شد ،شیوون را دید که به پهلو در خود مچاله شده زیر پتو خوابیده بود با قدمهای اهسته به طرف تخت رفت چهره ش توهم رفت زیر لب آهسته گفت: چرا بهم زنگ...
-
بامن بمان 33
چهارشنبه 30 دی 1394 19:30
بله...با این قسمت داستان اومدم.. بفرماید ادامه.... 33…. آشکار شدن حقیقت با حضور به یکبار خانم چوی که بعداز پایان شمردنش وارداتاق شد از گفتش: این پسره انگار به کل عقلشو از دست داده ...کیو وحشت زده از کنار شیوون لبه تخت بلند شد کمی با فاصله از تخت ایستاد دل ،تو دلش نبود. تو معلوم هست داری چکار میکنی... ؟ تو چطور میتونی...
-
تنها گل زندگیم 15
چهارشنبه 30 دی 1394 19:20
سلام دوستای نازنینم.... نمیدونم چی بگم... این داستانمم همچنان غمگینه... شرمنده همتون... بفرماید ادامه.... گل پانزدهم شیوون بالاخره بعد از 1 ماه و 15 روز از بیمارستان مرخص شد . 1ماه در کما بود 15 روز هم که بود از کما درامده با اصرار از اطرافیانش خواست که او را به خانه ببرند ،حال امروز بعد از 15 روز دکتر اجازه داد مرخصش...
-
با من بمان 32
سهشنبه 29 دی 1394 19:30
خوب چیزی ندارم بگم... فقط بفرماید ادامه.... 32 این قسمت : من پدرمو میخوام ..... محافظ چانگ بامرتب کردن یقه کت خود چند لحظه مکث کرد وبعد با انگشت خمیده ضربه آرومی به در اتاق شیوون زد ثانیه برای گرفتن پاسخ ماند دوباره به در اتاق زد گفت : قربان.. ماشین آماده ست ... و باز هم منتظر شد اما صدای از اتاق نشنید. دوباره اینبار...
-
way back in to love 18
سهشنبه 29 دی 1394 19:20
سلام دوستای گلم... بله این داستانم دیگه قسمتهای اخرشه.. قسمت بعد دیگه تموم میشه... دست نویسنده ش درد نکنه... وخسته نباشه... منتظر داستانهای بعدیش هستم بفرمیاد ادامه WBiL 18 کنارهم اما پشت به هم روی تشکی که شیون روی زمین پهن کرده بود خوابیده بودند -شیون؟ -هممممم -سردمه هرچند که تک پتویی که شیون اینجا نگه داشته بود هم...
-
بامن بمان 31
دوشنبه 28 دی 1394 19:30
این داستانم باید میزاشتم نه.... بفرماید ادامه... بامن ... 31 قلب عاشقم تنگه.. یک هفته بود که بعد اعتراف کردنش به دونگهه و دونستن گی بودنش ؛ گفتن رازش به او هنوز به بار نمیومد و این براش مفهوم دیگری داشت .. متاسفم هیوکی... من عاشق یکی دیگه هستم.. به پشت روی مبل چرمی خود تکیه زده چشم به سقف دوخته بود . برای سومین بار...