SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

من که فراموشش نکردم 8


سلام دوستای عزیزم...

انطور به نظر میاد از این داستان بدتون نیامده....

بفرماید ادامه برای این قسمت.....


 

 

پارت هشتم

 

کیو در اتاق را ارام باز کرد وارد اتاق شد نگاهش مستقیم به تخت شد ،شیوون را دید که به پهلو در خود مچاله شده زیر پتو خوابیده بود با قدمهای اهسته به طرف تخت رفت چهره ش توهم رفت زیر لب آهسته گفت: چرا بهم زنگ نزده که داره میاد؟... چرا اومد نیامد تو اتاقم؟؟... اصلا کجا بود؟... اخمش بیشتر شد جواب خودش را داد گفت: خوب معلومه دیگه کیو دیونه شدی ها... بیچاره برای اون برند چینی رفته بود عکسای فتوشات بگیره... به اتاقت هم نیومده چون سونگمین خان بهش گفته تو رفتی خونه بابات... بهت هم زنگ نزده چون حتما میخواسته مثل همیشه یهویی بیاد ذوق زده ات کنه... تقصیر توهه که بهش زنگ نزدی بگی میخواستی بری خونه بابات... بعدشم نشد بری هستی تو خوابگاه ...به تخت رسید ایستاد با دیدن چهره خسته و بیرنگ شیوون چهره اش تغییر کرد ناراحت شد با صدای خیلی اهسته ای گفت: چقدر خسته ست... رنگ به صورتش نمونده از خستگی... اخمی کرد گفت: اخه یکی نیست بهت بگه انقدر از خودت کار نکش... تو که نباید جور بقیه رو بکشی.... یهو چهره ش تغییر کرد لبخند کج شیطنت امیزی روی لبانش نشست گفت: نمیدونم چقدر دوست دارم این بشرو اذیت کنم... بیدارش کنم یه عشق بازی  هاتم باهم بکنیم... چهره ش توهم شد لب زیرنش را پیچاند گفت: چند وقتی هست اصلا با هم سکس نداشتیم... کمر خم کرد صورتش را به صورت شیوون نزدیک کرد چشمان شیطانش نگاه تشنه ای به لبان صورتی رنگ شیوون میکرد همنطور اهسته با خود نجوا کرد : گشنمه... دلم لبای خوشمزه و تن خواستنی شو میخواد... دلم میخواد انقدر بخورمش تا سیر بشم...

در ذهنش به نقشه چطوربیدار کردن شیوون فکر میکرد که، یهو بپرد روی تخت روی شکم شیوون بیدارش کند برای عشق بازی اماده ش کند که این کارش شیوون درخواب را به حد سکته میانداخت یا همانطور به لبانش حمله ببرد ببوسد و بمکد و گازش بگیرد تا شیوون از درد بیدار شود با او حال کند .ولی این فکرها برای لحظه ای به ذهنش رسید با دیدن چهره خسته شیوون پشیمان شد چهره اش درهم و ناراحت شد کمر راست کرد زمزمه کرد: کیوهیون...خیلی بیانصافی... این بیچاره که از خستگی نا نداره ..چطور میتونه جوابگوی حال داغ تو بشه...به جای اینکه به فکرش باشی کار کنی بیشتر و بهتر استراحت کنه ....میخوای اذیتش کنی...واقعا که...ارام لبه تخت نشست گوشه لحاف را ارام طوری که شیوون را بیدار نکند بالا اورد خیلی اهسته خود را زیر لحاف کشید کنار شیوون دراز کشید دستش ار دور تن شیوون به همان اهستگی حلقه کرد خود را به شیوون چسباند سرجلو برد بوسه ای نرم به پیشانی شیوون زد نجوا کرد : دوستت دارم شیوونا ...سرپس کشید به روی بالش گذاشت نگاه چشمان عاشقش را به صورت بیرنگ معشوقش سپرد تا از نگاه به چهره جذاب و خواستنیش لذت ببرد که شیوون که از به اغوش کشیده شدن و بوسه ش بیدارشده بود لای پلکهایش را ارام باز کرد صورت محوی را جلوی خود دید پلکی زد از تاری چشمش کم کرد با مشخص  شدن صورت کیو با لبخند بیحالی و صدای گرفته ای گفت: کیوهیونا...تویی؟... برگشتی؟... دستش را ارام روی کمر کیو گذاشت .

کیو هم سریع حلقه دستش را تنگتر کرد شیوون را بیشتر به خود فشرد با صدای ارامی گفت: هیسسسسسسسسسسس...اره منم...بگیر بخواب عشقم...استراحت کن... بخواب عشقم... شیوون که واقعا از خستگی نایی نداشت به اغوش گرم و مهربان کیو هم برای ارامش احتیاج داشت با حرف کیو پلکهاش را دوباره بست سرش را به گردن کیو چسباند خود را بیشتر مچاله کرد کاملا در اغوش کیو فرو رفت اینبار با ارامش دلنشینی به خواب رفت.

.............................

با صدایی که گویی چند ضربه به در اتاق زده شد چشم باز کرد نگاه گیجی به اطراف اندخت ، اتاق خودش نبود سرچرخاند شیوون را دراغوش خود در خواب دید ،اینجا اتاق شیوون هم نبود پس کجا بود؟ چه ساعتی از روز یا شب بود؟ کجا بود که او وشیوون اینطور در اغوش هم خواب بودن؟ خانه پدر شیوون بود؟ انقدر گیج خواب بود که چیزی یادش نبود نمیدانست کجاست .هنوز سوالات کامل در ذهنش حلاجی نشدن که صدای باز شدن در و صدای لیتوک امد که گفت: شیوون هنوز خوابیدی؟؟... کیو یهو چشمانش گشاد شد سرراست کرد به طرف در رو برگردانند ،یادش امد در اتاق لیتوک بودن نفهمید کی همانطور که به شیوون نگاه میکرد خوابش برد با دیدن لیتوک چشمانش گشاد شد فرصت نکرد عکس العمل دیگری بکند.

لیتوک هم که وارد اتاق شد فکر میکرد شیوون تنها روی تختش خوابیده با دیدن کیو جا خورد اخمی کرد چشمانش قدری گشاد شد گفت: اِاِاِاِاِاِهه...کیو تو اینجایی؟...تو دوباره پیش شیوون خوابیدی؟...چند قدم وارد شد با اخم بیشتری با حالتی عصبانی گفت: مگه من نگفتم تو خوابگاه از این کارها نکنید... خواستید هر غلطی بکنید برید تو خونه خودتون ...مگه شیوون خونه نداره؟... برید اونجا.... کیو بلند شد نشست میان دعوای لیتوک دست جلوی بینی خود گذاشت با چهره ای  درهم و ناراحت گفت: هیسسسسسسسس...ارومتر هیونگ... شیوون خوابیده...بیچاره خسته ست... با ساکت شدن لیتوک امان نداد با بیچارگی و صدای اهسته برای بیدار نشدن شیوون گفت: ما چیکار کردیم مگه؟...من و شیوون گرفتیم خوابیدیم فقط... مثل بقیه...مگه بقیه یا خود شما باهم توی یه تخت میخوابید کاری باهم میکنید؟... دونگهه و هیوک هیونگ ...کانگین و سونگمین هیونگ باهم چهارنفری روی یه تخت میخوابن همیشه کاری باهم میکنن؟... من و شیوونم اینجا خوابیدیم...کاری نکردیم که...اینجا خوابگاهه.. خودمون میدونیم نباید انجا کاری بکنیم....  

لیتوک با حرفهای کیو از حرف خود پشیمان شد ولی تغییری به چهره اخم الود خود نداد گفت:خیلی خوب...حالا شیوونو بیدار کن باید بریم اس ام ...کمپانی زنگ زده من و تو وشیوونو کار داره.... کیو چشمانش را گشاد کرد گفت: کمپانی زنگ زده؟... باشه...

...................................................................................................

لی سومان لمه داده به پشتی صندلی بزرگ و چرمیش گره ای به ابروهایش داد به شیوون و کیو و لیتوک که روبرویش روی مبلها نشسته بودنند نگاهی کرد رو به لیتوک گفت: حتما به این دوتا گفتی که من فقط با شما سه تا کار دارم نه؟... به بقیه هم چیزی نگفتی نه؟ ...من که گفته بودم همتون باهم بیاید...ولی تو با دوتا خونسردترین افرادت اومدی که مثل همیشه بی دردسر حرفامونو بزنیم نه؟... خودم میدونم بقیه تاب تحمل ندارن...دوتا حرف بزنیم حسابی سرو صدا میکنن...دعوا راه میندازن...ولی شیوون ادم خونسرد و منطقیه...مغز متفکر گروهه...میتونه اوضاع رو به نفع شما تموم کنه...

کیو از اینکه لیتوک به او و شیوون دروغ گفته یهو با اخم شدید وعصبانی رو به لیتوک کرد. لیتوک چهره ش درهم ناراحت شد دهان باز کرد که جواب سومان را بدهد که سومان مهلت نداد دستش را بالا اورد امر به سکوت کرد گفت: نمیخواد چیزی بگی... دستش را پایین اورد با بیشتر کردن اخمش گفت: نگفتم بیان اینجا این حرفارو بزنم... گفتم بیاید تا راجع به یه چیز دیگه ای حرف بزنیم...یعنی برنامه جدیدی که باید اجراش کنید... کاری که بقیه گروها دارن انجامش میدن... شما هم باید اجراش کنید... مکثی کرد نگاهش به ان سه بود که با چشمانی منتظر نگاهش میکردنند چرخید حس کرد کیو میخواهد حرفی بزند ولی پشیمان شده . کیو واقعا هم میخواست حرف هم بزند میخواست غرلند کند " بقیه گروه ها میکنن چون مجبورن اگه اون کاری که شما میخواید رو انجام ندن اخراجن" ولی حرفش را خورد. شیوون هم با اخم شدید و چشمانی ریز شده نگاهش میکرد.

سومان هم با سکوت انها همراه اخم چشمانش را ریز کرد گفت: البته دوتا برنامه هست که یکش  که یه مدته دارید اجراش میکنید... انگشت اشاره اش را به سمت شیوون و کیو نشانه رفت گفت: کاپل بازی که اجرار میکنید تو سوپر شوها...میخوام بیشتر بیشتر... کاپلهاش جوندارتر بشه... قدری سرراست در پشتی صندلی فرو برد از نوک بینی به انها نگاه میکرد که درنگاهش غرور و سلطنت کردن میبارید گفت: از اول بهتون گفتم اگه میخواید به کاراتون تو کمپانی ادامه بدید ...اگه میخواید سوجو وجود داشته باشه باید برنامه هامونو اجراش کنید... یکش همین کاپل بود...البته نسبتا ازتون راضیم...چون گروهتون کاپلهای زیادی داره ...حسابی هم معروف شدید...ولی میخوام این کاپلها خارج از سن باشه...هر کجا که میرید... هتلها برای برنامه و اجراهاشون...رستوانها و مسافرتهای معمولی که میرید...حتی تو برنامه های عادی هم میرید ...این کاپلها رو اجرا کنید... کاری کنید که فن ها فکر کنن شما واقعا گی هستید...دوست پسرهای هم ...دستش را تکان میداد گفت: این کاپلهای شیچول وایونهه یا کانگتوک یا از همه مهمتر وونکیو روگسترش بدید... بذارید باور مردم بیشتر بشه....

شیوون با حرفهای سومان از خشم اخمش بیشتر و چشمانش ریزتر شد زیر لب با صدای خیلی اهسته ای گفت: بزرگترین اشتباهمون هم قبول همین بود کاپل بازی... کیو حرف شیوون را شنید ناراحت نگاهش کرد سومان که متوجه شد شیوون چیزی گفته ولی نشنید فقط صدای پچ پچ شنید سرراست کرد با اخم شدید گفت: چی ؟...چی گفتی؟.. شیوون قدری کمر خم کرد ارنج دستانش را روی زانوهایش گذاشت گفت: خوب...ما که این برنامه رو داریم اجرار میکنیم به امر شما... کاپلها هم معرفون...برنامه تون همین بود؟..پررنگتر کردنشون... سومان که متوجه شد شیوون نمیخواهد درمورد چیزی که پچ پچ کرده حرفی بزند عصبانی شد ولی خود را کنترل کرد فقط چهره ش از خشم تاریکتر شد گفت: نه ...این برنامه نیست... پررنگتر کردن کاپل برنامه فرعیه...یه نوع شرط که اگه برنامه اصلی رو اجرا نکنید باید اجراش کنید... برنامه اصلی اینه که شما باید مثل بقیه گروها از فراموسون حمایت کنید...باید تو اجراها و برنامه هاتون از نشانه های فراماسونی ارایششون ...از هر چی مربوط به فراموسون میشه استفاده کند تا این ...که لیتوک جمله ش را نیمه گذاشت با چشمانی گشاد شده وحشت زده بی اختیار گفت: چـــــــــــــــی؟...فراموسن؟؟... شیطان پرستی؟...

شیوون که با حرف سومان لحظه اول جا خورد چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت سریع چهرهش تغییر کرد دوباره جدی و اخم الود شد ،نگاه اخم الود پر خشمش به سومان بود بدون رو بگردانند جای سومان جواب لیتوک را داد گفت: شیطان پرستی یه شاخشه...فراموسون یعنی مخالف هر چی که ما اعتقاد داریم ...یعنی مخالف دین و اعتقاد ما به خداوند این دنیا... سومان کمر راست کرد چهره اش درهمتر شد با اخم اما صدای خفه ای گفت:  خوب اره...شما باید برای باقی موندن تو کمپانی ...برای انکه هنوز سوجویی بمونه اینو قبول کنید... برنامه رو اجرا کنید...شیوون هم چهره اش درهمتر و اخم الود شد کمر راست کرد به پشتی مبل تکیه داد با صدای محکمی گفت: نه...ما قبولش نمیکنیم... ما این برنامه رو اجرا نمیکنیم... سومان خشمگین گفت : چــــــــــــــــــی؟... شما قبول نمیکنید؟؟... پس میخواید سوجو از بین....

شیوون هم امان نداد با همان حالت گفت: نه...ما قبولش نمیکنیم... شرطتون رو قبول میکنم...مگه خودتون نگفتید اگه برنامه اصلی رو جرا نکنیم...میتونیم شرطو قبول  کنیم؟...ما شرطو قبول میکنیم... لیتوک یهو رو به شیوون کرد با چشمانی گشاد و وحشت زده گفت: شیوونی چی میگیی؟... شیوون رو بگردانند نگاه دلخوری به لیتوک کرد امان نداد گفت: چیه هیونگ؟... نکنه میخوای قبول کنی؟... میخوای از فراموسون ...از این چیز کثیف حمایت کنی؟؟... میخوای تمام زحمات این چند ساله مون به باد بره؟؟... مگه این برنامه جدیدیه؟... مگه دفعه های قبل هم با روشهای دیگه نمیخواستن ما اینکارو قبول کنیم؟...مگه ما توی این چند سال برای انکه به خواسته اونا  عمل نکنیم این  سختی نکشیدیم؟...چه کارهایی کردیم... میخوای همش به باید بره؟...

لیتوک با حالت بیچاره ای گفت: نه نمیخوام قبول کنم...ولی اینکارم درست نیست... پررنگتر شدن کاپلها میدونی یعنی چی؟... یعنی همه ما رو یه عده پسر گی بودنن... این وحشتناکه ...ما جاش میتونیم یه کار دیگه بکنیم.. میتونیم کاری کنیم که کمپانی ... شیوون اخم کرد حرفش را برید گفت: چه کاری؟...میخوای چیکار کنی هیونگ؟... همممممم؟... تا حالا تونستی کاری بکنی؟...اره؟... هر وقت مخالفت کردی تونستی کاری بکنی... مگه نبود اون اولیل من سخت مخالف این مسئله بودم که نباید کاپل ها اجرا کنیم... ما که گی نیستیم... ولی همین خودت تو گفتی نمیشه کاری کرد ...باید برای باقی موندن سوجو اینکارو بکنیم...حالا میخوای چیکار کنی هاااا؟... هیچ کاری نمیتونی بکنی درسته؟... فقط باید قبول کنی...چون نمیخوای که از فراموسن حمایت کنیم...تا حالا هر چی خواستن انجامش دادیم...ولی اینبار نه... حاضرم کاپلها رو پررنگتر کنم...ولی دینمو زیر پا نذارم... جای همه بچه ها من کاپلها خودمو پررنگتر میکنم...اصلا کاری میکنم که همه فن ها فکر کنن من بهم زننده کاپلها هستم... نمیخوام بقیه بچه ها بفهن... من خودم انجامش میدم...چون میدونم بچه ها راضی نمیشن....

لیتوک درماند گفت: ولی اینجوری که همه بهت بدبین میشن... شیوون دوباره امان نداد گفت: بدبین نمیشن..متنفر میشن...چون بچه ها مخالف کاپل بودن ...به زور قبول کردن... حالاهم از این برنامه ها بفهمن حسابی عصبانی میشن...ممکنه کار اشتباهی بکنن...هیچکدوم قبول نمیکن...ولی من جای همه قبول میکنم که کاپلها رو اجرا کنم...بخصوص اینکه هیچل هیونگ داره میره سربازی... کاپل شیچول برای دوسال وجود نداره...جاش باید وونکیو بیشتر بشه...من انجامش میدم...یعنی این تنها کاریه که میشه انجامش داد ..اگه اینکارو نکنیم زحمات چند سالمون از بین میره...هیونگ تو که نمیخوای  سوجو از هم بپاشه؟...میخوای؟... مطمینا بچه ها اینکارو نمیکنن...ولی من جای همه اینکارو انجام میدم...نمیخوام بچه ها صدمه ببین...فنها مون هم ناامید بشن... فن ها این چند سال همراهمون بودن ...تو هر شرایطی ازمون حمایت کردن ...درست نیست با از بین رفتن سوجو اونا رو ناامید بکنیم... هیمنطور بچه ها ...نمیخوام دوستام این همه زحمتی که تو این چند سال کشیدن از بین بره...پس من حاضرم جای همه اینکارو بکنم...ولی قبول نکنم ... کیو امان نداد شیوون جمله اش را کامل کند با اخم به لیتوک نگاه کرد گفت: شیوون هیونگ راست میگه...منم باهاش موافقم...باهاش انجام میدم... فکر نکنم با پررنگتر کردن کاپلها که معروف به گی بشیم...بدتر از اینکه از فراموسون حمایت کنیم باشه...حمایت از اون وحشتناکه... ما با حمایت از اون زیر اعتقاد به خداوند رو میزنیم... نگاه مهربانی اما پر غمی به شیوون کرد گفت: میفهمم شیوون هبونگ چی میگه...اونم شیوون هیونگ با اعتقادی که به خداوند داره...ازش بخواید اینکارو بکنه یعنی مرگ... منم ...دوباره رو به لیتوک کرد گفت: مثل شیوون هیونگ حاضرم بمیرم ...ولی از ...لیتوک چشمانش را گشاد کرد  وسط حرفش  گفت: شما دوتا دیونه شدید...اینجوری خودتونو نابود میکنید.... با انجام این کار معروف به پسرهای گی میشید... که چه فرقی...

سومان که در سکوت با اخم شدید ولبخند کج شیطانی که به روی لبش نشسته بود به بحث انها نگاه میکرد بالاخره سکوت را شکست گفت: پس قبول نمیکنید جاش اون شرطو قبول میکنید؟... شیوون و کیو باهم رو به سومان کردن محکم گفتن : بله... سومان یهو قهقه زد دستش را چند بار روی میز کوبید صدای قهقه اش که از خشم بود بلندتر شد . شیوون و کیو با اخم شدید و عصبانی دندانهایشان را به روی هم میسایدند نگاهش میکردنند. لیتوک با چشمان گشاد و ابروهای بالا داده ترسیده از قهقه  سومان نگاه میکرد.

سومان همانطور که یهو شروع به قهقه زد یهویی هم متوقف کرد نگاه تاریک و خشمگین با لبخند کج چندش اورش به شیوون شد گفت: میگی بله هاااا؟... ولی خودت میدونی حمایت از فراموسون یعنی چی... اون شرطی که میگید اجراش میکنید در مقابلش هیچه... فکر کردی من احمقم با قبول اون شرط زیر قبول برنامه ای به این بزرگی رو میزنی ... فکر میکنی تموم شده هااااا؟... این شرط نمیتونه جای اون حمایتو بگیره... شما از اون حمایت نکنید یعنی همه چیز تموم میشه...یعنی باید سوجو .... شیوون جمله اش را نیمه گذاشت ساکتش کرد.

شیون با اخم شدید حالت جدی نگاهش میکرد وسط حرفش بدون هیچ ترسی با شجاعت گفت: انجام دادن برنامه های بیشتر... تعداد سوپر شوها بیشتر...البوم بیشتر که معروفتون کنه...گرفتن درصد بیشتر درامدهایی که از تبلیغ و فیلم و سوپرشوها که من انجام میدمش به شما برسه...هر سریال و یا فیلم و نمایش و تبلیغ مدلین که شما بخواید رو انجام بدم سود بیشترش مال شما طبق معمول... ایا راضیتون میکنه؟... سومان با اخم شدید نگاهش کرد .لیتوک با چشمانی گرد شده و ابروهای بالا رفته گویی  لال شده بود یهو رو به شیوون کرد . کیو هم با چشمانی گشاد و ابروهای بالا رفته رو به شیوون کرد گفت: هیونگ؟؟... چی میگی؟... بیشتر از این همه برنامه ای که قبول کردی میخوای براشون کار کنی؟...

شیوون بیتوجه به حرف کیو نگاه اخم الود جدیش به نگاه تاریک و خشمگین سومان بود گفت: من جای گروه هر برنامه ای داشته باشد اجرا میکنم... همراه گروه خوانندگی و برنامه ها سوپر شو رو انجام میدم... دو برابر تبلیغ و فیلم و سریال بازی میکنم... هر تبلیغی که شما بگید ...هر مدلینی که شما بخواید ...البته بغیر از برنامه های فراموسونی... درصد سودشم بیشتر کنید ...کاپلهای منم پررنگتر میشه خوبه؟...با این شرایط قبول میکنید که ما از فراموسن حمایت نکنیم؟... فکر کنم این دیگه خوب باشه... شرایط خوبی باشه درسته؟...

 سومان با اخم شدید و چشمانی ریز شده به شیوون نگاه میکرد از حرفهایش عصبانی بود ولی پای سود و پول میامد وسط سومان شل میشد. بعلاوه او قدرت داشت میتوانست در موقعیت دیگر سوجو را وادار به کارهای که میخواست بکند .از طرفی سوجو معروفترین گروهش بود ماندن سوجو  درامدی که از این گروه به دست میاورد از گروهای دیگر نمیوانست ،برایش سود داشت ،از دست دادن سوجو یعنی از دست دادن سرمایه و شرکت کمپانی . پس حرفهای شیوون را قبول داشت با مکث نگاه خیره ای به شیوون کرد با غرور و صدای خفه ای گفت: خیلی خوب... پس تو هر چی ما میگیم و برنامه ای که ما برات در نظر بگیریم رو قبول میکنی؟... یعنی دوبرابر کار؟... با این شرایطی که گفتی فعلا از زیر این موضوع در رفتی... ولی به موقع ... شیوون امان نداد حرفش را بزند با سرتعظیم کوچکی کرد با حالت جدی و اخم الود گفت: بله... انجامش میدم... ممنون که قبول کردید... لیتوک با وحشت و کیو با ناراحتی و نگرانی به شیوون نگاه کردنند هیچ نگفتند.

..................................................................

شیوون وارد اتاق رختکن شد با دیدن کیو که روبروی چانگمین نشسته در حال صحبت کردن و خندیدن بود اخم شدیدی به صورت رنگ پریده بیمارش داد با قدمهای بلند و سریع به طرفش میرفت با عصبانت  گفت: کیوهیونا...تو اخرش کار خودتو کردی؟... کیو و چانگمین یهو باهم رو بگردانند چانگمین بلند شد قدری چشمانش گشاد شد گویی هول کرده بود چون چهره شیوون عصبانی بود او دستپاچه گفت: سلام شیوون...خوبی؟... کیو اخم ملایمی کرد منتظر به شیوون نگاه کرد.

شیوون جلوی ان دو ایستاد دست به کمر شد نیم نگاهی به چانگمین کرد گفت: سلام...ممنون...رو به کیو چهره ش درهمتر شد گفت: چرا به حرفم گوش نمیدی؟...چرا قبول کردی؟... کیوبلند شد اخمش بیشتر شد جدی گفت: چون دلم میخواد...چون باید اونو قبول میکردم... اصلا مگه تو به حرفم گوش میدی؟... شیوون چهره ش عصبانی تر شد گفت: نخیر...شما دلت نمیخواست... چون لجبازی... چون یکدنده ای.... چانگمین که ایستاده کنارشان نمیدانست ان دو سر چی با هم دعوا میکنند با چشمانی گشاد و گیج نگاهشان میکرد با نگرانی بی اختیار گفت: چی شده؟... چرا دارید دعوا میکنید؟... شیوون کیو چیکار کرده؟... ان دو روبروی هم ایستاده با اخم شدید بهم نگاه میکردنند توجه ای به چانگمین نکردنند نگاهی هم بهش نکردنند چون اصلا نشنیدند چه گفته .

کیو با اخم شدید و نگاه جدی تر وسط حرف شیوون گفت: نخیر...چون من عاشقم...عاشق تو...نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشی... میخوام همرات باشم...میخوام کمکت کنم... شیوون هم مهلت نداد با صدای کمی بلند گفت: چی؟... میخوای کمکم کنی؟... اینجوری؟... اینجوری که خودت بیشتر اذیت میشی... تو به اندازه کافی برنامه داری...کار برای البوم جدید سوپر جونیور...همنطور سوپر جونیور کی هم میخواید چند تا اهنگ بدید بیرون... اون کار تلوزیونی هم قبول کردی... دیگه چرا تئاتر موزیکال قبول کردی؟... منیجر گفت تو تئاتر موزیکال قبول کردی... فکر نمیکنی اینجوری از خستگی زیاد بدنت ضعیف میشه... خستگی زیاد برات خوب نیست... دوباره حالت بد میشه... حال بد تو چه کمکی به من میکنه هااااا؟... جز اینکه نگران ترم میکنه...اینه کمکت؟...

کیو چهره اش به شدت درهمتر شد با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: کی به کی میگه... مگه حال بد تو منو ناراحت نمیکنه...منو نگران نمیکنه؟... فکر کردی من حال بد تو رو ببینم حالم خوبه تو اهمیت میدی؟... بهت میگم انقدر کار نکن من نگرانتم تو اهمیت میدی؟... هر روز هر روز داری بیشتر کار میکنی پروژه های بیشتری قبول میکنی...هر روز هم داری لاغرتر و ضعیف تر میشی... این مدت هم که همش مریض بودی...ولی کارتو دو برابر کردی... پروژه بیشتری قبول کردی...

شیوون چهره ش ناراحت شد دهان باز کرد تا علت کار زیاد را بگوید که کیو امان نداد دستش را به امر سکوت بالا اورد گفت: میدونم...میدونم....خودم همه چیزو میدونم... درسته تو بخاطر سوجو...بخاطر اینکه همه سوجو رو بشناسن چه کارهای که نکردی... همیشه بهت میگفتم چرا انقدر پروژه قوبل میکنی؟...میگفتی میخوای هر روز معروفتر بشی ...جاهای زیادی بری که وقتی ازت سوال میکنن کی هستی ...بگی "چویی شیوون  از سوپرجونیور ...میخوای هر جا رفتی از سوجو حرف بزنی... سوجو رو به مردم دنیا  بشناسونی که این کارم کردی... بیشتر کسایی که تا حالا سوجو رو شناختن از طریق تو بوده...ولی حالا چی...بخاطر اینکه بچه ها صدمه نبینن... بخاطر اینکه بچه ها مجبور به انجام چیزناخواسته ای نشن...تو دو برابر پروژه قبول کردی..با اینکه مریضی دوبرابر برای اس ام داری درامد زدایی میکنی.. فکر نمیکنی حالت بدتر میشه؟...هر روز داری بیجون تر میشی ولی  فعالتر ...اینجوری داری خودتو نابود میکنی... اونم بخاطر دوستات...بخاطر اعتقاد دینیت...بخاطر زیر حرف زور نرفتن... من همه اینارو میدونم...ولی میخوام تو این راه تنها نباشی...میخوام کمی بار رو از دوشت بردارم... اخمش بیشتر شد گفت: میدونم منیجر بهت اینم گفته که من به سومان گفتم که کمی کارهای تو رو سبک کنه ...من هم سود دوبرابر کارهامو به کمپانی میدم... انقدر از تو کار نکشه... چهرهش ناراحت و چشمانش اشک حلقه زد گفت: چون نمیخوام بیشتر از این داغون بشی... چون نگرانتم...چون نمیخوام عشقم حالش بد بشه...میفهمی شیوونا؟...من دوستت دارم.. عاشقتم و نگرانتم...

شیوون با ناراحتی و چشمانی که اشک در ان میدرخشید نگاهش میکرد با صدای ارامی گفت: کیوهیونا... کیو که بغض صدایش را لرزان کرده بود دستانش دور تن شیوون حلقه شد بغلش کرد به خود فشرد بوسه ای به گونه شیوون زد گونه به گونه شیوون چسباند چشمانش را بست به اشک اجازه داد ارام از زیر پلکهای بسته ش بیرون بغلطد با صدای ارامی گفت: شیوونا ..خواهش میکنم اجازه بده همیشه همرات باشم... اجازه بده منم تواین راه هم پات باشم...بذار کمکت کنم تا قلب منم اروم بشه... من همیشه همیشه دوستت دارم...نگرانتم...پس اجازه بده درکنارهم راهو طی کنیم...باشه عشقم؟... بهم اجازه بده... شیوون هم دستانش را دور کمر کیو حلقه کرد او را به خود فشرد با زمزمه کیو چشمانش را بست اجازه داد اشک از زیر مژهای بلند زیبایش گونه هایش را خیس کنند لبانش را به شانه کیو چسباند بوسه ای زد ارام زمزمه کرد : باشه عشقم... باشه...همیشه باهم این  سختی رو پشت سرمیزاریم... صورتش را درشانه کیو فرو برد . کیو هم صورت به گردن شیوون پنهان کرد بی صدا گریه کرد. چانگمین هم که با حرفهای ان دو تازه فهمید دعوای انها سرعشق بود ،سرخواستن، چشمانش خیس اشک شد به تندیس زیبای عشق که روبرویش بود نگاه کرد ارام اشک میریخت.  

****************************************************

منیجر قدمی جلو گذاشت برگه ای را دست رئیس گریمورها داد کفت: میکاپشون ساده و معمولی باشه... وسایل زینتی ...یعنی دستبند و گردنبند هم اگه خواستند استفاده کنند ...هر چی که خودشون پسند کردن باشه...لازم نیست....مرد سرراست کرد تابی به ابروهایش داد وسط حرف منیجر گفت :هر چی که دلشون بخواد؟؟... مگه نباید میکاپشون طبق مدل فراموسونی باشه؟... به میز ارایش پشت سرخود اشاره کرد گفت: من همش سرویس گردنبند و دستبند اسکلت اوردم..منیجر دستش را تکان داد گفت: نه...نه...با دست به پشت سرخود که پسرهای سوجو ایستاده بودنند اشاره کرد گفت: اینا جز برنامه نیستن...آزادن ...میتونین خودشون میکاپشونو انتخاب کنن...منیجر و رئیس گریمورها در حال بحث بودن پسرهای سوجو  به طرف میزهای ارایش میرفتند روی صندلی ها مینشستند نگاهشان به بحث انها بود.

دونگهه هنگ شده نگاهشان میکرد گفت: این آقاهه چی میگفت؟.. طرح فراموسونی؟... این طرح یگه چیه؟... تا حالا نشینده بودم... کانگین به کسی مهلت نداد با اخم به دونگهه نگاه کرد گفت: مگه میشه تا حالا نشنیده باشی... این کلمه برات تازست چون فیشی هستی.. چیزی یادت نمیمونه... فراموسنی همون حامیان شیطان پرستیه .. عقاید کثیف و ضد دینی رو میگن... نگاه غضب الودش به دو مرد شد گفت: انقدر از این عقاید بدم میاد ...یعنی دلم میخواد کسایی که این عقاید رو دارن بکشم... هیوک مهلت نداد با اخم گفت: منم ...منم...یعنی کمپانی جرات کنه به ما بگه از این عقاید حمایت کنید ...با خاک یکسانش میکنم... سونگمین هم سریع گفت: اره...منم ازش متنفرم...هیچوقت حاضر نیستم یه لحظه هم ازش حمایت کنم... شیندونگ هم گفت: به من که بگن یا از این عقاید حمایت مکینی یا برو از کمپانی...من میرم... ولی ازش حمایت نمیکنم... یسونگ هم سریع گفت: اره من... اصلا اگه بهم بگن اول کمپانی رو میترکونم...نابودش میکنم بعد میرم... ریووک هم سری تکان داد گفت: اهوم...

لیتوک با ناراحتی نگاهی به همه رو به کیو کرد چهره اش دهمتر شد ولی چیزی نگفت .کیو هم با اخم شدید به بقیه نگاهی کرد با لیتوک نگاهش یکی شد گویی در نگاهش دلخوری و این جملات که میگفت" دیدی شیوون راست میگفت ...بچه ها اگه میفهمیدند چه اوضاعی میشد .." را میگفت را با  مکث گرفت به هیوک که رو به او با اخم گفت: کیوهیون...باز این شیوون خودشو نتونست برسونه به این برنامه که؟... اون از سوپرشوی  توی ژاپن که اقا نتونست بیاد...هی فقط معذرت خواهی کرد گفت برنامه سریالش با سوپرشو تداخل پیدا کرده نمیدونست...اون از دور روز پیش اون فن میتینگه که اقا باید برای فتوشات میرفت تایلند...اینم از امروز که اقا دوباره رفته چین برای بازی تو ادامه سریالش... صبحی بهش زنگ زدم هر چی دهنم بود بهش گفتم...اونم فقط هی خندید گفت... ببخشید هیونگ..ببخشید هیوکجه... ببخشید ماهی کولی...با ببخشید همه چیز درست میشه؟؟...فکر کرده با ببخشید غیبتش موجه میشه...

یسونگ با اخم گفت: خوب کاری کردی...باید از طرف منم چهار تا فحش نثارش میکردی... کیو با شدت اخم کرد عصبانی گفت: چی میگی هیونگ؟... چرا فحش میدید به شیوون؟....مگه چیکار کرده؟... شیوون هیونگ هر کاری میکنه بخاطر گروهه... کی کاری رو برای خودش کرده؟... اون که پول احتیاج نداره...هر کاری میکنه بخاطر ماست... این بیانصافیه... واقعا شماها بیانصافید... یسونگ با اخم شدید و عصبانی وسط حرفش پرید: بخاطر ما داره اینکارو میکنه؟... چرت و میگی کیوهیون... شیوون این همه قرارداد امضا میکنه... تبلیغ میکنه...پولش تو جیب خودش میره یا ما؟... خوب معلومه تو جیب خودش میره... شیوون این کارهای که میکنه فقط بخاطر بیشتر پولدار شدن و مشهور شدنه...نه...

 کیو از خشم سرخ شد دندانهایش را بهم میساید انگشتانش را بهم مشت کرد یهو از جا پرید با صدای بلند گفت: نخیر... شماها نمهفمید...شماها هیچی نمیدونید... شیوون بخاطر ما ..بخاطر گروه...که لیتوک امان نداد وسط فریاد کیو بلند شد گفت: بس کن کیوهیون... کیو باهمان حالت رو به لیتوک کرد فریاد زد : هیونگ... لیتوک هم مهلت نداد با اخم به کیو رو به بقیه با عصبانیت گفت: بچه ها شماهم بس کنید... واقعا که... منو نا امید کردید... این چه حرفهایی که پشت سرهم گروهتون میزنید... شیوون هم گروه و دوست ماست... من دلم نمیخواد هیچکدومتون پست سر دوستش حرف بد بزنه...نگاهش به هیوک و یسونگ شد گفت: بخصوص فحش ...فقط یه بار دیگه بشنونم بهم دیگه ..یا پشت سرهم دیگه فحش بدید ...میدونید که چکار میکنم...از کرده خودتون پشیمون بشید...

کیو از خشم نفس نفس میزد چند قدم به لیتوک نزدیک شد وسط حرفش با عصبانت گفت: هیونگ...اینا با این حرفا تغییر نمیکنن..بازم  به شیوون بدو بیراه میگن...چرا بهشون نمیگی که ...لیتوک امان نداد رو به کیو با صدای محکمی گفت: نه...بهتره بس کنی کیو... تمومش کن... اینا دیگه...که منیجر که وارد اتاق شده بود ختم غایله کرد با صدای بلند گفت: اینجا چه خبره؟... چرا دارید دعوا میکنید؟... زودتر اماده شدید... باید برید برای برنامه...یالااااا...کیو نگاه پرخشمش به منیجر و دوباره به لیتوک کرد با مکث گرفت، از اینکه نگذاشت حقیقت را بگوید عصبانی بود میدانست لیتوک اشتباه کرد که نگذاشت او حقیقت را بگوید.

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
wallar جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 15:58

یییی دلم.خون شد تا این قسمت تموم شد یه عده چقدر میتونن بی وجدان باشن دوستشون بردارشون رو ناامید و دلشکسته کنن ,همش تقصیر اون لی سومان عوضی معلوم بود شیون قبول نمیکنه و.براش غیر ممکنه اما روش بدی هم در مقابل خواسته لی سومان به کار برد و با بیشتر اییب دیدن به خودش از چشم همه افتاد هر چند اون احمق ها نفهمیدن شیون برای اونا این زحمات کشید ,تقصیر لیتوک هم بود نباید جلوی کیو رو میگرفت اون که از اول شاهد بود
شیونم خیلی از خود کذشتگی کرد خیلییبب

اخه الهی... شرمنده..
روش بد در مقابل لی سومان انتخاب کرد؟؟...فکر میکنی کار دیگه یا میتونست بکنه... شیوون واقعی هم بخاطر اینکه زیر بار خواسته های کثیف کمپانی نره اون همه کار میکرد سود بیشتر به کمپانی بده تا دست از سرشون برداره...
اون احمقها هم نیفهمیدن و ضرر هم میکننن به موقع...
اره شیوون خیلی از خود گذشتگی میکنه...

ریحانه جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 02:44

اخییییییی شیوون بچه
پس قضیه این بود این لی سومان چقدر پرروعه از بچها بیگاری میکشه
بیچاره این شیوون این همه کاد میکنه واسه گروه تازه فحشم میشنوه و همش باید معذرت خواهی کنه

اره داستان این بوده...
هی چی بگم...
اره شیوون هر کاری برای گروه مکینه و فحش هم میشنوه

Sheyda پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 22:48

لعنت به سومان
این وسط لیتوک بزرگترین مقصرهبایدذبه بقیه اعضا همه ی حقیقت رو میگفت
مرسی عزیزم

اره لیتوک بایدهمه چیزو میگفت....
خواهش خوشگلم

tarane پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 21:50

سلام گلم .
همه چی زیر سر اون سومان عو/ضی بوده . اگه اون از اول این بحث ها رو پیش نمی کشید کار این طوری نمی شد . شیوون و کیو به خاطر پیشنهاد احمقانه اون تن به این همه کار های مختلف دادن . گروه هم که در حق شیوون واقعا بی انصافی میکنه . البته درسته که خبر نداشتن ولی دلیل نمی شه پشت سر هم گروهیشون که اینقدرمهربون و خوش قلبه و به همه شون هم کمک کرده این طور حرف بزنن. لیتوک هم که خودش هیچی نگفت کیو رو هم منع کرد که حرفی بزنه اخر و عاقبش شد این وضع کیو و شیوون .
مرررسی گلم خیلی عالی بود.

سلام خوشگلم...
اره سومان همیشه شربوده و هست...واقعیت هم بخوای این کمپاین خون به جگر بچه ها کرده و شیوون واقعی هم بخاطر اینکه تن به این خواسته کمپانی که حمایت از شیطان پرستی نکنن این همه کار میکرد .... گاهی اوقات هم سوجو سراین کار زیاد شیوون واقعا بهش گیر میدادن اذیتش میکردن بچه مو
هی چی بگم از دست لیتوک...
خواهش عزیزدلم...ممنون که میخونیش

sogand پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 20:15

شیووونننننننننننممممممممخیلی نامردن واقعا تقصیر تیکی بود باید میذاشت کیو همه چی رو بگهمنم جاشون بودم هیچ وقت اینارو نمیبخشیدم خیلی نامردی کردن در حقشونمرسی جیگر


خود من هیچوقت نمیبخشمشون....انتقام میگیرم...
خواهش عشقم

maryam پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 20:08

اخییی چطور,دلشون میاد به شیوون همچین چیزایی بگن

اره همینو بگو..شیوون این همه کار براشون کرده اونوقت اینا اینجوری جوابشو دادن..راستی مریم جون بقیه داستانتو نمیفرستی؟..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد