SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

من که فراموشش نکردم 9


سلام دوستای عزیزم..

این قسمت چطوری بگم یه سری چیزا مشخص میشه و یه سری هم با ابهام براتون میمونه برای قسمت های بعد..شاید هم بتونید حدس بزنید ..


بفرماید ادامه ....

  

پارک نهم


لیتوک نیم نگاهی به اعضای گروه کرد دوباره به برگه های دست خود شد گفت: خوب تا اخر هفته یه فن میتنگ داریم...یه چند روزی هم باید بریم چین برای سوپرشو ...دو روز فقط این وسط باقی میمونه که خالیه...میتونید به کارهای شخصیتون برسید... ولی برنامه ماه دیگه تقریبا سنگینه... شیوون قدری دستش را برای اجازه حرف زدن بالا برد حرفش را برید گفت: ببخشید هیونگ...لیتوک سرراست کرد شیوون هم امان نداد گفت: اون دو روز که برنامه ای نداریم چه روزیه ؟... وسط هفته ست یا اخر هفته ست؟... برنامه چین هم چه روزایه؟...

لیتوک قدری ابروهایش بالا برد نگاهی به شیوون و نگاهی به برگه های دست خود کرد گفت: دو روز بیکاری ؟... خوب ...برگه های بالا و پایین میکرد گفت: برنامه سوپرشو چین رو میخوای چیکار؟... شیوون قدری چهره ش را درهم کرد دهان باز کرد تا جواب دهد که هیوک امان نداد با اخم شدید گفت: خوب معلومه میخواد چیکار... میخواد ببینه برنامه سوپرشو با کاراش تداخل داره یا نه... غضب الود به شیوون نگاه کرد گفت: اگه دوباره برای این سوپرشو نیای میکشمت شیوون... گفته باشم... شیوون با ناراحتی به هیونک نگاه کرد خواست جواب دهد که کانگین اجازه نداد بااخم گفت: کشتن این بشر هم فایده ای نداره...تو هر تهدیدی بکنی این کار خودشو میکنه...من مطمنم دوباره این سوپرشو چین هم باهامون نمیاد.... ژاپن و تایوانو امد...چین دیگه میگه خودتون برید... رو به لیتوک کرد گفت: تو برنامه ها رو ببین اون دو روز که بیکاریم شاید سه روز باشه ...اقا بتونه حسابی کار کنه... مطمینا میخواد خونه جدید یا ماشین مدل بالاتر بخره پول کم اورده...باید جورش کنه دیگه....

کیو که کنار شیوون نشسته بود عصبانی از حرفهای ان دو چهره اش به شدت درهم شد انگشتانش را از خشم بهم مشت کرد دهان باز کرد تا حساب ان دو را برسد که شیوون امان نداد فهمید کیو میخواهد اعتراض کند دست روی دست کیو گذاشت به چنگ گرفت با این حرکت کیو نگاهش به شیوون شد و شیوون هم با چشمانی غمگین و زیبا نگاهش میکرد سرش را ارام به دو طرف تکان داد یعنی حرفی نزند . لیتوک هم نگاه ناراحتی به شیوون و کیو کرد رو به بقیه با اخم گفت: بس کنید بچه ها ...دوباره شروع کردید؟...

دونگهه که طرف دیگر شیوون روی مبل نشسته بود بیتوجه به حرف لیتوک و چهره ناراحت کیو و شیوون با دست مشتی به بازوی شیوون زد با حالت مسخره امیز گفت: شیوون جان... بگو عزیزم ببینم چی شده؟... دوباره چه سریالی قرارداد بستی... قراره تمام برنامه های مارو بهم بزنی... یهو اخم شدید کرد با حالتی عصبانی گفت: دوباره چیکار داری که گند میخوای بزنی به همه چیز؟... شیندونگ و سونگمین و کانگین و هیوک هم فقط نگاه میکردمنند. شیوون با چهره ای  غمگین و دلخور به دونگهه نگاه کرد گفت: گند بزنم به همه چیز؟... من کی گند زدم؟... کی همه برنامه ها تونو بهم ریختم؟... چیکار به برنامه های شما دارم... من فقط میخواستم ...که صدای ریووک امد حرف شیوون قطع شد: وقتی میگم کارهای شیوون هیونگ همش اشتباست شما بگید نه... وقتی میگم از کاراش بدم میاد شما بگید چرا میگی... یسونگ هم امان نداد گفت: مگه شیوون جز گند زدن کار دیگه ای هم بلده...همه نگاه برگشت .

یسونگ و ریووک باهم وارد شدند هر دو به شدت عصبانی بودنند نگاه پر خشمشان به شیوون بود قدم برمیداشتند لیتوک به بقیه مهلت نداد زودتر جونبید گفت: سلام ...چی شده؟... شماها کجا بودید؟... مگه نگفتم جلسه داریم؟... کجا بودید؟... این حرفا یعنی چی؟... چی شده دوباره؟... یسونگ کنار لیتوک نشست با خشم به شیوون نگاه میکرد با صدای کمی بلند جواب داد : هیچی نشده... فقط مثل همیشه باید از دست گند کارهای این آقا حرص بخوریم... کانگین اخم شدید کرد گفت: گند کاری آقا؟... منظورت شیوونه؟... میشه بگی چی شده یا میخوای...

یسونگ امان نداد بدون برداشتن نگاهش از شیوون همانطور عصبانی وسط حرفش گفت: ازکارهای  شیوون روزگار نداریم... اون از نیومدن تو سوپرشوها یا برنامه ...که پشت سرمون میگن بچه های سوپرجونیور باهم مشکل دارن که یکشیون نمیاد تو برنامه شون ... اینم از اینکه بهمون بگن گی...متهم به پسرهای گی شدیم.... با گشاد شدن چشمان شیوون مکثی کرد نگاهش به بقیه شد گفت: امروز توی فروشگاه دو سه تا والدین فن ها اومدن جلومون... با اینکه خودمونو استتار کرده بودیم ...ولی منو و ریووک رو شناخته بودن ...با خودشگفتی گفت: از بس که معروفم ...هرچی استتار کنم بازم منومیشناسن...به هر حال اومدن جلو بهمون میگن به شما پسرهای همجنس باز چطور اجازه کار دادن که خوانندگی کنید؟... اینطور راحت توی چشم مردم باشید؟... مگه همجنس گرایی غیر قانونی نیست... شما چطور اینطور ازادید؟ ...هر چی من و ریووک گفتیم نه ...ما گی نیستم این حرفا چیه... گفتن ما که کور نیستیم... میینیم تو سوپرشوها چیکار میکنید... چطور همو بغل میکنید میبوسید... بخصوص اون دوتا پسره زوج وونکیوتون... که دیگه روی سن و غیر سن نمیکنن...همه جا هر کاری دلشون بخواد باهم میکنن... ریووک هم کنار یسونگ نشسته بود با چهره ای  به شدت عصبانی به شیوون و کیونگاه میکرد گفت: این دوتا احمق کاری کردن که همه مردم فکر میکنن ما مثل اینایم... شما دوتا دارید کثافت کاری میکنید ...دیگه چرا پای مارو میکشند وسط ؟... چرا اون گند کاریتونو جلوی مردم انجام میدید که به ما تهمت بزنن؟...

شیوون چهره اش به شدت درهم و ناراحت بود ابروهایش بالا و چشمانش گشاد با وحشت گفت: ما کاری نکردیم... همه میدونن که روی سن  فن سرویس انجام میدیم... همتون فن سرویس انجام میدید ...مال من و کیو خیلی مشخص شده؟... دونگهه به بازوی شیوون مشتی زد شیوون دردش گرفت چهره ش از درد درهم شد جمله اش نیمه ماند ناله زد: آییییییی... دونگهه هم توجه ای به ناله شیوون نکرد  با عصبانیت وسط حرفش گفت: ما فن سرویس انجام میدیم ولی تو همه رو روی سن بغل میکنی... کلا باهمه ور میری... رفتارتم با کیو طوریه که کوو هم ببینه میفهمه شما دوتا رابطه دارید...چه برسه به مردم که هزار تا چشم دارن...کانگین هم با صدای کمی بلند گفت: شیوون کلا کارت شده گند زدن...اون از نبودنت تو بیشتر برنامه ها و سوپرشوها ...اینم از ننگ گی بودن رو با کارات به ما چسبوندی... اااههههه....یعنی این همه پول داری کم داری که برای بیشتر به دست اوردن هر چی سریال تبلیغه رو قبول میکنی؟...بعلاوه به جای اینکه مثل مردهای طبیعی با دخترها رابطه داشته باشی میچسبی به پسرها... واقعا برات متاسفم  ....

سونگمین هم با اخم ملایمی گفت: کلا شیوون عوض شده...اون شیوون قبل نیست...هیوک هم امان نداد با عصبانیت گفت: اره... شیوون خیلی عوض شده...دیگه به فکر سوجو نیست... فکر کنم میخواد از ما جدا بشه...چون پی کارهای خودشه... دیگه سوجو بودن وبا ما بودن براش فرق نمیکنه... اون فقط فقط به فکر خودشه.... شیوون چهره ش درهم و بیچاره تر شد نالید: نه ...این حرفها چیه؟...من شماها رو دوست دارم... میخوام با سوجو باشم.... کیو که از حرفهای انها به شدت عصبانی بود از خشم دندانهایش را بهم میساید ناخن انگشتانش از شدت مشت شدن سفید شده بود نگاه غضب الودی به لیتوک که با ناراحتی به بقیه نگاه میکرد حرفی نمیزد کرد گویی لیتوک نمیخواست جلوی توهین های بچه ها را بگیرد این کیو را بیشتر خشمگین کرد بالاخره طغیان کرد با صورتی سرخ شده از خشم به بقیه رو کرد با صدای بلند وسط حرف شیوون گفت: شماها همتون عوضی هستید...شیوون به فکر خودشه؟... شیوونی که هر کاری داره میکنه بخاطر ماست ...حتی داره جونشو وسط میزاره به فکر خودشه؟...

شیوون با فریاد کیو یهو رو بگردانند میدانست کیو طغیان کرده میخواهد همه چیز را درمورد خواسته لی سومان بگوید ولی شیوون نمیخواست بچه ها بفهمند با چهره ای  وحشت زده گفت: کیوهیونا نه.. بس کن...کیو رو به شیوون کرد خواست حرفی بزند که کانگین عصبانی با صدای بلند گفت: شیوون هر کاری میکنه بخاطر ما میکنه؟... حالت خوبه کیو؟... این همه پولی که شیوون در میاره تو جیب ما میره یا خودش؟... اون به فکر ماست؟... دونگهه هم سریع با حالت تمسخر پوزخندی زد گفت: اره دیگه هیونگ.. شیوون به فکر ماست که تازه داشت برنامه های رو میپرسید تا دوباره به همش گند بزنه... حتما دوباره این سوپرشو چین باهامون نمیاد...چون آقا ....

شیوون که به چهره سرخ از خشم کیو که هر لحظه درهمتر و تاریکتر میشد نگاه کرد با حرف کانگین و دونگهه برای ختم دادن به غایله رو بگردانند با ناراحتی وسط حرف دونگهه گفت: ببخشید بچه ها... اره همش تقصیر منه...من به فکر گروه نیستم... من به فکر دوستام نیستم... ولی به خدا من برنامه ها پرسیدم چون میخواستم کارامو طوری تنظیم کنم که حتما توی این سوپرشو چین باشم... واون دو روز تعطیلی رو سوال کردم چون میخواستم تو اون دو روز که تعطیلیم و کسی کاری نداره یه روزش بیاد باهم جمع بشیم کافه من... شمارو به یه شام خوشمزه مهمون کنم... یه روزشم باهم بریم به ویلامون که اطراف سئول داریم... خیلی با صفاست ...میخواستم اینارو بگم... چون لیتوک هیونگ گفت ماه بعد برنامه مون سنگینه ...گفتم این دو روز مهمون من باشید... حسابی تفریح کنید....انرژی بگیرید...همین... ولی انگار....

 اعضا گروه با حرفهای شیوون یخ زدن چشمانشان قدری گشاد شد بعضی ها هم گویی نفهمیدند چه گفته اخم کرده چشمانشان ریز شد نگاه کردنند که کیو با حرف شیوون چون کوه اتشفشان فوران کرد با اخم شدید چشمان درشت شده به شیوون  نگاه کرد با صدای بلند وسط حرفش گفت: چی؟...تو اینا رو میخوای ببری تفریح؟... چی میگی هیونگ؟... چرا داری ازشون معذرت میخوای؟... تو که کاری نکردی... تو هر کاری داری میکنی بخاطر ایناست.. بخاطراینکه اینا صدمه نبینن...بخاطر اینکه اون کمپانی لعنتی دست از سرمون برداره... شیوون با اخم شدید برو به کیو کرد با عصبانیت گفت: بس کن کیوهیون...بهتره ادامه ندی... کیو هم چهره ش درهمتر شد با صدای بلندتر گفت: نه نمیخوام بس کنم...میخوام همه چیزو بگم...میخوام  اینا بفهمند تو چرا داری اینکارو میکنی... چقدر داری عذاب میکشی... هر کاری داری میکنی برای اونا انجام میدی... بذار اینا بفهمند تو داری چی میکشی... شیوون هم اخمش بیشتر شد با صدای بلندتر وسط حرفش گفت: نه کیوهیون... بهت میگم ادامه ندی....

لیتوک هم با ناراحتی گفت: اره کیوهیون..بهتره تمومش کنی... کیو رو به لیتوک کرد تا جوابش را بدهد که هیوک امان نداد با اخم گفت: اینجا چه خبره؟... یکی میشه بگه چی شده؟... کانگین هم با اخم ادامه داد: این چیه که این بچه میخواد بگه شما نمیزارید...این میگه بگم شما میگید نه... تیکی اینجا چه خبره؟.. یسونگ هم چهره ای یخ  و اخم الود گفت: این چیه که شیوون خان داره برای ما فداکار میکنه...کیو میخواد بگه شما دوتا نمیزارید؟...این آقای فداکار دوباره برامون چیکار کردن؟... لیتوک رو بگردانند با عصبانیت گفت: بس کنید بچه ها... رو به کیو با همان حالت گفت: تو هم تمومش کن کیوهیون...

ولی کیو که دیگر نمیتوانست تحمل کن بچه ها از این بیشتر به شیوون توهین کنند و دیگر کسی براش مهم نبود تنها شیوون بود که برایش اهمیت داشت پس یهو از جا پرید با عصبانتی که چون اژدهای خشمگین نگاه پر نفرتش را به اعضای گروه کرده بود رو به لیتوک با صدای خیلی بلند گفت: چرا هیونگ؟... چرا همیشه ما باید ساکت باشیم؟... چرا یسونگ و ریووک هیونگ میرن جایی که معلوم نیست کجاست... بهشون گیر نمیدی که چرا جسله اش که گفتی مهمه باید باشن ولی نبودن ...ولی اگه شیوون غیبت داشت دعواش میکردی؟... چرا بین اعضا فرق میزاری... اونم شیوونی که برات داره این همه فداکاری میکنه؟... چرا حقیقتو به اینا نمیگی تا انقدر توهین نکنند.... تا بفهمن شیوون داره براشون چیکار میکنه؟... به کسی مهلت نداد به خصوص به شیوون که بلند شد بازویش را گرفت با عصبانیت گفت: کیوهیون ...توجه ای نکرد رو به بقیه با صدای بلند گفت: میدونید شیوون بخاطر شماها داره چیکار میکنه؟... به خاطر اینکه زیر بار خواسته کمپانی نریم به جای همه شماها شیوون داره جورشو میکشه؟... میدونید کمپانی اینبار چی از ما خواسته؟... نه نمیدونید...چون شیوون نخواسته شما بفهمید که ضربه نخورید ...که اذیت نشید...کمپانی ازمون خواسته مثل بقیه گروها فراموسن حمایت کنیم...با اهنگامون... لباسمون... ارایشمون هر چه که مروبط به اون فرق لعنتیه حمایت کنیم... نگاهش به هیوک و شیندونگ و سونگیمن شد با همان حالت صدای بلند گفت: همون چیزی که شماها بدتون میومد...ازش متنفر بودید میخواسید کمپانی رو بتروکونید...حالا برید اون کارو بکنید...چون کمپانی ازمون خواسته اینکارو بکنیم... ولی شیوون هیونگ مخالفت کرد بخاطر اینکه شماها مجبور به این کار نشید... حاضر شد شرایطوشونو بپذیره که... یکش پررنگتر کردن کاپلها بود... بیشتر کردن کارهاش دادن سود چند برابر به کمپانی که دهنش بسته بشه... کاری به ما نداشته باشه... شیوون هیونگ نتونسته تو چند تا سوپرشو باشه چون شرایطشونو بخاطر حمایت نکردن از اون فرقه کثیف قبول کرده که دوبرابر سریال و تبلغات بازی کنه...اونم به خواسته کمپانی ...یعنی هر چی که کمپانی ازش خواستن... اونا مجبورمون نکنن از فراموسن حمایت کنیم... شیوون هیونگ کاپل وونکیو رو پررنگترکرد تو سوپرشوها ...شماها رو بغل میکنه باهاتون فن سرویس میکنه ...تا شماها مجبور به اینکار نشید... به خاطر اینکه شماها اسیب نبینید... شیوون هیونگ جای همتون داره عذاب میبنه میفهمیدید؟... شماها حق ندارید به شیوون هیونگ توهین کنید...اونم شیوون هیونگی که داره بخاطر شما به اب و اتیش میزنه...از کار زیاد مریض شده... جونی نداره...حرفهای و توهین های شماها رو هم تحمل میکنه...براتون میخنده...بهتون روحیه میده...کاری میکنه شما نفهمید موضوع از چه قراره... تا اذیت نشید... انوقت اینه دست مزد شیوون هااااااا؟...اینه جبران محبتی که در حقتون کرده؟...

کیو از فریاد زدن به نفس نفس افتاده بود و صدایش دو رگه شده بود ولی ساکت نمیشد حتی از حرف شیوون که بازویش را گرفته بود با چشمانی که از حرفهای کیو که حقیقت بود قلبش را از حرفهای دوستانش به درد اورده بود خیس اشک بود بغض الود نگاه میکرد با صدای آرامی گفت: کیوهیون...بسه... همانطور بر سراعضا گروه فریاد میزد.بچه های سوجو هم که  خشکشان زده بود گویی حرفهای کیو را نمفهمیدند یا باور نمیکردنند با چشمانی گشاد و دهانی باز مات به کیو نگاه میکردنند. ولی چهره بغض الود شیوون و ناراحت لیتوک که سرپایین کرده بود گویی میخواست گریه کند به بچه ها ثابت میکرد که کیو راست میگوید بخصوص اینکه کیو دروغگو نبود . فاش شدن حیقیت بچه را شوکه کرده بود نمیدانستند چه بگوید چه عکس العملی نشان دهند .  

کیو همچنان فریاد میزد که هیوک بالاخره به حرف امد ابتدا مثل بقیه هنگ بود ولی کم کم به خود امد چهرهش درهم و اخم الود شد با صدای کمی بلند کیو را ساکت کرد گفت: این حرفا چیه کیوهیون؟... چرا؟....چرا اینا رو از اول بهمون نگفتید؟...نگاهش به لیتوک شد با همان حالت گفت: هیونگ ....چرا اینا رو زودتر نگفتی؟...چرا گذاشتی ما درمورد شیوون اینجوری فکر کنیم؟... چرا گذاشتی ما اینطور درمورد دستمون ...هم گروهمون قضاوت کنیم؟...لیتوک یهو سرراست کرد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده به هیوک نگاه کرد چهرهش حالت بیچاره ای گرفته بود مطمینا نمیدانست چه جوابی دهد تا خواست دهان باز کند شیوون امان نداد رو به بقیه با چهره ای غمگین و اخم الود نگاهی کرد گفت: اگه میدونستید میخواستید چیکار کنید هااااا؟؟... چیکار میشه در مقابل کمپانی انجام داد؟....

هیوک بلند شد قدمی به طرف شیوون برداشت اخمش بیشتر شد با حالتی عصبی گفت: چیکار میشه کرد؟... هر کاری...هر کاری که پوزه کمپانی رو بمالی به خاک...بهش حالی کنیم که نباید با ما... شیوون کامل به طرفش برگشت با اخم حالت جدی وسط حرفش گفت: چیکار؟...  میخوای چیکار کنی؟...تا حالا چیکار کردی درمقابل کمپانی همممم؟...تا حالا تونستیم با خواسته هاش جدی مخالفت کنیم...همیشه برای اینکه بتونیم دووم بیاریم یه راه دیگه رو رفتیم... نتونستیم هیچوقت مستقیم و جدی جلوش وایستیم... این دفعه   فقط همین کارو میشد کرد... حمایت از این فرقه اصلا چیز ساده ای نیست...کمپانی هم مثل همیشه کوتاه نمیاومد...براش خیلی مهمه...با کلی کلنجار رفتن راضی شد...فعلا به این قضیه گیرنده...مارو مجبور نکنه...ولی معلوم نیست کی دوباره ازمون بخواد ....

کانگین با اخم عصبانی حرف شیوون را برید گفت: ولی اینجوری که نمیشه...این کمپانی هر وقت هوس کرد یه چیزی ازمون میخواد...ما بخاطر اینکه مخالفیم نمیخوایم به خواسته کثیفش تن بدیم کارهای زیادی بکنیم... باید جلوش وایستیم...نباید بهش اجازه بدیم بیشتر از این.... شیوون اخمش بیشتر حالتش جدیتر شد حرفش را برید گفت: ما هنوز نمیتونیم جلوی کمپانی وایستیم... هیونگ خودتم میدونی ما هنوز انقدر قدرت نداریم و ضعیفیم...اگه مخالفت کنیم اونا هم بگن حالا که مخالفید برید به سلامت...ما چیکار میتونیم بکنیم هااا؟... میتونیم بگم نمیریم چون شما نمیتونید مجبورمون کنید؟؟...خودت میدونی که ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم... هیوک به شدت عصبانی فریاد زد وسط حرف شیوون: ولی اینجوری هم نمیشه.. دیگه نمیتونم تحمل کنم...این دفعه که کمپانی از حد گذرونده...با خشم به پایه میز لگدی زد دوان به طرف در ورودی رفت. دونگهه با دویدن هیوک از جا پرید با چشمانی گشاد شده فریاد زد : هیوکجــــــــــــــــه...هیوکجـــــــــــه... کجا میری؟...دوان دنبالش رفت.

لیتوک با ناراحتی به بیرون رفتن هیوک و دونگهه نگاه کرد با صدای بلند گفت: هیوکجه وایستا کجا میــــــــــــــــری؟... هیوکجــــــــــــه...دونگهــــــــــــــه تو کجا میری؟... شیوون که با اخم شدید بسته شدن در نگاه میکرد با مکث رو برگردانند به کیو که هنوز چهره ش به شدت درهم و  نفس نفس میزد نگاه میکرد با اخم و صدای ارامی گفت: خوب شد؟... راضی شدی؟... گفتم نگو برای همینه.. هیوکجه مخ نداره...الان میره یه جایی رو خراب میکنه.. خودت که میشناسیش... کیو رو به شیوون کرد با حالتی جدی گفت: به درک.... اره خوب شد...راحت شدم... سبک شدم... حالا همشون خفه میشن ...دیگه زر نمیزنن... هیوکجه هم به درک که خرابکاری کرد... مطمنا کاری میکنه که خودش بیشتر پشیمون میشه... رو بگردانند دوان به طرف اتاقش رفت. شیوون با ناراحتی صدایش زد : کیوهیونا وایستا ...دوان به دنبالش رفت.

****************************************************** 

گروه در اتاق رختکن در حال ارایش کردن و لباس پوشیدن به کمک کارکنان بودن اماده میشدن تا وارد سالن شده سوپرشو را اجرا کنند ،حین کار هم باهم حرف میزدند یا تو سرو وکول هم زده میخندیند و شوخی میکردنند که لیتوک که کارش تمام شده حاضر شده بود رو به خانم دستیار با لبخند گفت: ممنون... رو بگردانند با اخمی ملایمی و جدی با صدای کمی بلند گفت: خوب  بچه ها زودتر کارتونو تموم کنید که کم کم باید بریم تو سا... که جمله اش با باز شدن در اتاق ورود مردی با کت و شلوار مشکی اتو کشیده نیمه ماند مرد هم گفت: ببخشید ...لیتوک رو برگردانند با دیدن مرد چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت مرد هم امان نداد نگاه سرسری به همه کرد به هیوک با حالت جدی و استخون قورت داده  گفت: لی هیوکجه...باید کارتون دارم... باید باهاتون صحبت کنم....

اعضا گروه با دیدن مرد که گویی روح دیده بودن از وحشت چشمانشان گشاد و ابروهایشان بالا رفته بود بدون هیچ حرفی فقط نگاه کردنند بعضی هایشان از روی صندلی بلند شدن. همه میدانستند مرد وارد شده کیست " وکیل کمپانی اس ام "وکیل یانگ " که با امدن این شخص یعنی دردسر جدید، یعنی هیوک کاری کرده ،یا قرار است چیزی از هیوک بخواند ،یا توبیخش کنند . به هر حال یعنی مشکل جدید و خطرناک برای سوجو. با اشاره وکیل هیوک در حد سکته چشمانش گشاد شد دست روی سینه خود گذاشت وحشت زده گفت: من؟...چی شده؟... لیتوک هم قدمی به جلو گذاشت نیم نگاهی به هیوک کرد رو به وکیل با ناراحتی گفت: سلام آقای یانگ... چی شده؟... اتفاقی افتاده؟... با آقای لی چیکار دارید؟... کاری کردنند؟...منم... وکیل اخمش بیشتر شد دستش را بالا اورد امر به سکوت کرد گفت: آقای پارک شما دخالت نکنید... آقای لی خودشون میدونن چیکار کردنند باید چه توضیحاتی بدن... بی توجه به حرف لیتوک که با ناراحتی گفت: ولی آقای یانگ من لیدر گروهم.. باید بدونم چی شده؟.. رو به هیوک با حالتی جدی تر گفت: آقای لی ...به در اشاره کرد گفت: بفرماید...

هیوک با چهره ای که حالت بیچارگی و نگاه التماس دران بیداد میکرد به بقیه کرد گویی میخواست نجاتش بدهند اب دهانش را قورت داد به طرف وکیل قدم برداشت که شیوون سریع بازوی هیوک را گرفت با اخم و ناراحت گفت: چی شده هیوکجه؟؟... چیکار کردی هااااا؟...هیوک با بغض به شیوون که گویی تنها امیدش بود نگاه کرد نالید: شیوون...من... که با گفته وکیل که عصبانی گفت: آقای لی ...ما منتظریم.. بقیه حرفش را خورد دستش را روی دست شیوون گذاشت از بازوی خود جدا کرد به طرف وکیل رفت. شیوون هم با اخم شدید به رفتن هیوک نگاه کرد با مکث دنبالش راهی شد با صدای بلند گفت: وکیل یانگ  صبر کنید... وکیل یانگ... به دنبال انها از اتاق خارج شد.

بقیه افراد شوکه شده نگاه میکردنند کسی حرکتی نمیکرد وکیو با اخم شدید به بیرون رفتن انها نگاه میکرد عصبانی غرید: باز معلوم نیست چه گندی زده...همیشه خودشون گند میزنن شیوون باید درستش کنه...انوقت طلبکارم میشن...عوضی ها... رو برگردانند بیخیال روی صندلی نشست.

..............................

وکیل یانگ با چشمانی ریز شده و اخم الود نگاهش را از هیوک که رنگش به شدت پریده بود بدنش به طور مشخص لرزش داشت و سرش را پایین  بود گرفت رو به شیوون کرد گفت: آقای چویی شما مثل همیشه خوب میدونید به موقع کجا و چطور حضور پیدا کنید.. چطور مارو راضی کنید... دوستانتونو نجات بدید... ولی بدونید این بار اخره... دفعه بعد از این.... شیوون با احترام با سرتعظیمی کرد حرفش را برید گفت: ببخشید ...ممنون که قبول کردید... وکیل یانگ اخمش بیشتر و لبانش را بهم فشرد سری تکان داد گفت: خیلی خوب...این یعنی این بار اخر نیست ...تو همشیه حامی دوستات هستی...باشه.. بهتره حالا برید ... فکر کنم دیگه برنامه تون شروع میشه... ما هم میریم... فعلا بای... با دست به دو مردی که مثل خودش کت و شلوار مشکی پوشیده بودن اشاره کرد گفت: بریم... دو مرد هم به امر وکیل نگاه غضب الودی به شیوون و هیوک کردن همراه وکیل یانگ  راهی شدن .

شیوون هم دست پس سرهیوک که گویی از شوک چون مجسمه شده بود گذاشت وادارش کرد مانند خودش تعظیم نیمه ای بکند گفت: بازم ممنون...مراقب باشید... با مکث کمر راست کرد دستش را پشت هیوک حلقه کرد نگاه اخم الود و غمگینش را از وکیل و دستیارش که دور میشدن گرفت رو به هیوک که با بغض و چشمان خیس رو به شیوون کرده بود کرد با مهربانی گفت: نگران نباش... همه چیز تموم شد... بریم دیگه پیش بچه ها...الان دیگه باید بریم روسن... فن ها منظرمونون... هیوک که گویی با شنیدن صدای شیوون به خود امده بود بغضش ترکید گریه ا ش درامد یهو دستانش را دور گردن شیوون حلقه کرد به آغوشش کشید میان حرفش گفت: ممنون شیوونا...ممنون...ببخشید ...ببخشید ...

شیوون با حرکت هیوک لحظه اول جا خورد چشمانش گشاد شد با حرفش چهره اش تغییر کرد دستانش را دور تن هیوک حلقه کرد به آغوشش کشید با مهربانی گفت: هیششششش...چیزی نبود که... گفتم که همه چیز تموم شد...که با امدن صدای کیو که گفت: چی شده؟.. هیوکجه هیونگ چیکار کرده بود؟... جمله ش  نیمه ماند یهو با چشمانی گشاد شده رو به کیو کرد که دید کیو با اخم شدید ظاهر خیلی عصبانی با فاصله ایستاده و نگهش میکند و بقیه اعضا هم پشت سرش ایستاده اند. هیوک هم با امدن صدای کیو به خود امد یهو حلقه دستانش را باز کرد از بغل شیوون بیرون امد با چشمانی خیس و گشاد شده به شیوون نگاه کرد هول شده گفت: کیوهیون...من...من...یعنی شیوون...نه ...یعنی من...

*******************************************************

کانگین کمر راست کرد با اخم به کیو نگاه کرد گفت: کیوهیون بهتره دیگه این رابطه رو ادامه ندید... واقعا گروه داره از این رابطه ضربه میخوره... دونگهه در تایید حرفش سری تکان داد گفت: اوهم... هیوک هم به پشتی مبل لمه داد پا روی پایش گذاشت گفت: هیونگ راست میگه...رابطه شما گند زده به همه چیز...بهتره همه چیز تموم کنید... کیو با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده گفت: چی؟... تمومش کنیم؟... چی رو؟.. اخه رابطه ما چه ربطی به گروه داره؟.... چه مشکلی براتون ایجاد کرده؟... مشکلی ایجاد نکرده... برعکس هر روز داره با کار ما سوجو معروفتر میشه... تو دنیا مشهورتر میشیم...

یسونگ چهره ماتش اخم الود شد عصبانی گفت: چه مشکلی به وجود اورده؟... بگو چه مشکلی ایجاد نکرده... دیگه میخواستی چیکار کنه... اصلا شما دوتا چرا مثل بقیه نمیرید سراغ دخترها...  خود تو... تو که قبلا  هر چی دختر تو اس ام بود و دوست دختر خودت کرده بودی... باهاشون رابطه داشتی ...حالا چی شده شیوون برات جذاب شده؟... ریووک هم با اخم شدید گفت: من انقدر از این چیزا بدم میاد...یعنی دست یه مرد به دستم بخوره چندشم میشه... چه برسه بخواد بغلم کنه یا ببوستم... نمیدونم این دوتا چطور اینکارو باهم میکنن...این بماند دارند با این کارشون گروهو نابود میکنن...

کیو چشمانش گشادتر و اخم شدیدی کرد گفت: گروهو نابودی میکنیم؟... چی میگید شماها؟... کجا گروه داره نابود میشه...هر روز که گروه داره مشهورتر میشه... واقعا شماها بی انصافید... رابطه ما کاری به گروه نداره... بعلاوه کارهای که پسرهای گروهای دیگه باهم میکنن که بدتره...ما دوتا رو هم دیگه کسی کاری نداره... اگه هر چیزی میگن کار خود کمپانیه...برای نابودی ما... خودش ازمون خواسته کاپلمونو پررنگتر کنیم... حالا داره ازش استفاده میکنه که مارو نابود کنه... که اینم شیوون میگه خودش میدونه چیکار کنه... خودش...

لیتوک به کنار کیو نشست با اخم حالتی جدی وسط حرفش گفت: درسته کمپانی داره همچین چیزی سوء استفاده میکنه...ما هم میگیم نذارید همیچن کاری بکنه... شما این رابطه رو تموم کنید... شیوون هم میخواد چیکار کنه؟... کاری نمیتونه بکنه...جز بهم زدن رابطه تون... اخمش بیشتر شد گفت: کیوهیون ما ده ساله باهمیم...خودت مبدونی چه سختی های کشیدیم... تا سوجو رو به اینجا رسوندیم... حالا شما دوتا با این کارتون دارید همه چیزو نابود میکنید... یعنی گروه برات مهم نیست؟... یعنی زحمت این ده سال ما باید بخاطر شما دوتا نابود بشه اره؟...

کیو چهره ش درهم و ناراحت شد نالید : هیونگ تو دیگه چرا؟... چرا همتون همچین فکری میکنید؟...چی شده؟... چرا شماها عوض شدید؟... باور کنید این نقشه اس امه...چون شیوون تو اون برنامه رادیو استار گفته که میخوایم از کمپانی جدا بشیم... مگه همه باهم این تصمیم رو نگرفتیم...خوب حالا... لیتوک اخمش بیشتر شد وسط حرفش گفت: همین که گفتم کیوهیون... اگه میخوای گروه رو نابود نکنی... رابطه ات رو با شیوون تموم کن... به شیوونم وقتی از سفر برگشت میگم... بهتره همه چیزو تموم کنید...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
پانی شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 04:06

دخترای اس ام دوست دخترای کیو نبودن دوستای معمولیش بودن..کیو با دخترای اس ام همون رابطه لیو داره که بقیه پسرا با دخترای اس ام دارن.
چی گفته همشون دوس دخترش بودن؟؟؟چرا حرف الکی میزنید؟با کمال معذرت اول از یه چیز اطلاع کامل داشته باشید بعد بگید.

اوه اوه بخشید....من منظوری نداشتم... چقدر عصبانی..چشم

Sheyda جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 02:33

دست کیو درد نکنه خوب حال بقیه رو گرفتالبته بجز ماهیم
کیو بیچاره حتی یه دوست دختر هم نداشته البته اونجور که من از توی یکی از برنامه هایی که کیو حضور داشت فهمیدم،دیگه گفتن همه ی دخترای اس ام زیادیه
مرسی عزیزم

اره کیو حساب همشونو رسید
نه اتفاقا کیو دوست دختر زیاد داشته ..یکی زا مهمترینش دختر یکی زا دوستای فامیلشون بود یعنی روابط خوانوادگی داششتن ... خیلی هم قضیه ش جدی شده بود...ولی خوب دوستیشون بهم خورد...کیو دوست دختر زیاد داشته این قضیه هم که دخترهای اس ام دوست دختراش بودن هم جدیه.. بیشترشون دوست کیو بودن... خوشم میاد کیو دوست دختر زیاد داشته بچه ام دویله دیگه دوست دختر زیاد داشته منم طرفدارشم ..گفته باشم کسی حق نداره چیزی به بچه ام بگه...مرده دوست داشته با دخترها باشه گفته باشم...
خواهش خوشگلم...

tarane جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 00:34

سلام گلم .
ممنون گلم .عالی بود
به سرعت اومدم خوندم الان هم کار دارم باید به سرعت برم . خیییییییلی تشکر عزیزم.

سلام نازنیم...اخه الهی خسته نباشی...لازم نبود کامنت بذاری عزیزدلم... به کارات میرسیدی
خواهش خوشگلم...

Kaity پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 22:39

وای این فیک عالیه ... با بقیه فیکا خیلی فرق داره . خیلی خوبه بیچاره شیوون هر خوبی میکنه اخرش آدم بده اس دقبقا عین واقعیت سوپرجونیوره
ابنو زود زود اپ کن لطفا بازم ازین تیپ فیکا بذار
مرسی عزیزم

اره من خودم همین حسو دارم... راستش این فیک از روی حس واقعیم نوشته میشه... نمیدونم چرا همچین حسی دارم...
ممنون از تعریفت خجالتم میدی
چشم... راستش فقط میرسم هفته یا یک بار بنویسم بتایپم بذارم... ممنون عزیزم...
خواهش عزیزم

sunny پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 22:24 http://hamechee-hameja.blogsky.com

مرسی قشنگ بود...انرژی داشته باش و زیبا ادامه اش بده فایتینگ

خواهش
اوه..چشم...ممنون از روحیه ات.... فاتینگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد