
اینم از این داستان ...میبینم که از این داستانم خوشتون اومده...خیلی خوبه که راضیتون کردم....
بفرماید ادامه....

سلام دوستای گلم....
خوب با تموم شدن معجزه سفید میبینید که برنامه ها عوض شده و داستانها که هفته یا یه بار اپ میشد رسید به دوتا.... امیدوارم راضیتون بکنه....
بفرماید ادامه عزیزای من.....

با یه سری حقایق دیگه امشب اومدم..... خوب قسمت اول پارتش به نظرم بلند بود از این به بعد پارتا کوتاه تره... دیگه شرمنده....
بفرماید ادامه....

سلام دوستای عزیزم....
امشب با یه قسمت دیگه اومدم..تو این قسمت یه خورده ماجرا باز میشه.... واینم بگم ماجراهای این داستان برگرفته از اتفاقاتیه که واقعا برای سوجو افتاده ..البته این تصادف و فراموش کردن و این چیزا نه همش زایده مخ بی مخ منه... یه سری اتفاقات که بعدها میفهمید و توی داستان میاد... و اینکه من واقعا نمیدونم شیوون و کیو اولین بار همو دیدن چه حسی داشتن و چطور صمیمی شدن این حساسها زایده ذهن منه ...ولی اینو میدونم که شیوون و کیو خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنید همو دوست دارن عشقشون شدید برادرانه ست از برادر واقعی هم بیشتر بهم علاقه دارن ...
حالا بفرماید ادامه....

سلام دوستای عزیزم....
امشب یکم حرف دارم..
بچه ها عزیز فکر نکید این صحنه های بیرحمانه ی که از این به بعد میخونید خیلی عادی و ریلکس نوشتم..من با قهرمانهای داستانم هر جا که درد کشیدن من هم درد کشیدم...هر جا که گریه کردن منم گریه کردم...تو قصه ام از دردهام گفتم ..حرف دلم ...از ناخوشی ها که دیدم گفتم...از درد و رنج دوستام گفتم...
یه نویسنده که مینویسه گاهی اوقات از تجربیات و دردهای خودش میگه گاهی اوقات از اون چیزهای که دیده و گاهی اوقاتم صحنه ها زایده ذهنشه...پس اگه از جای از داستان که اشک تو چشتاتون جمع شدذ بدونید نویسنده اش باهاش های های گریه میکرد قلبش بیتاب برای ششخصی که ساخته و دوسش داره میطپه همنطور که شما رو دوست داره...
حالا بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....

خوب اینم از این داستان...
این داستان مال من نیست...مال پری جونه که زحمتشو کشیده و یه داستان اروم و قشنگه....
بفرماید ادامه...

سلام دوستای عزیزم....
برنامه ها با تموم شدن معجزه سفید تغییر کرد امشب اینو گذاشتم...
بفرماید ادامه...
ادامه مطلب ...