-
دوستت دارم ( مقدمه )
پنجشنبه 28 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم خوب همنطور که میبنید با یه داستان جدید که کار خودمه اومدم.... در حال نوشتنه و براتون میزارم...مثل بقیه داستانم که داغ داغ براتون میزارم... قبل از توضیحات در مورد داستانم یه مطلبی رو باید بگم...راستش همنطور که همه میبنید داستانهای من خیلی طولانیه... معمولا پنجاه قسمت به بالاست و داستان معجزه عشق و تنها...
-
عاشقم باش 7
چهارشنبه 27 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه .... قسمت هفتم صبح با صدای نا..له ی کیو از درد بیدار شد..با دیدن کیو که سعی میکرد بلند شه ولی به خاطر درد نمیتونست نگاهی کرد و سریع نشست..درحالی که به کیو کمک میکرد تا به تاج تخت تکیه بده گفت : بیدار شدی؟ حالت خوبه؟! کیو با حرص جواب داد : نمیبینی؟! شیوون از پایین تخت...
-
شکارچی قلب 16
سهشنبه 26 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیز بله این قسمت رمزداره و رمزشم مثل همیشه ست...بفرمایدبرای خوندنش شکارچی قلب 16
-
بامن بازی کن 1
دوشنبه 25 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم با یه داستان جدید اومدم...یه داستان وونکیو جدید که کار مریم جون نویسنده داستان " افسون نگاهت" هست....خوندید داستان قبلیشو و دید چقدر قشنگ بوده؟...مریم جون زخمت کشیده و داستان جدید برامون نوشته...امیدوارم اینبار هم براش کامنت بذارید و همراهیش کنید تا داستانو تموم کنه..... بفرماید ادامه Play...
-
تنها گل زندگیم 45
یکشنبه 24 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای خوبم.... حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... گل چهل و پنجم شیوون به پهلو روی تخت دراز کشیده تیشرت سفیدی به تنش داشت که استینش خیلی کوتاه بو بازویش کاملا مشخص بود یقه اش هم شکاف داشت تا قسمتی از سینه ش لخت مشخص بود ،چهره اش قدری بیرنگ بود با چشمانی خمار و بیحال به کانگین که...
-
شکارچی قلب 15
شنبه 23 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم.... اینم از این قسمت بفرماید ادامه..... پارت پانزدهم زمستان 20 ژانویه 2012 شیوون هندزفری را در گوشش کمی جابجا کرد و گفت: "نه مادربزرگ...کیو .... آره با منه...داریم میریم اداره... " و با لبخند به کیو که کنار دستش نشسته بود و به مکالمه اش با لبخند و چشمانی مشتاق گوش میداد نگاه کرد و...
-
معجزه عشق 63
جمعه 22 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم.... بدون هیچ سخنی بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... بوسه شصت و دوم (( درد لعنتی)) شیوون نگاه ناراحت و اخم الودش به بقیه بود ولی نمیشنید چه میگویند چون ذهنش درگیر بود . به کیو که دو روز بود به اداره پلیس رفته بود زنگ میزد کیو نه به خانه برمیگیشت نه تلفن هایش را درست حسابی جواب میداد، همین ذهنش را...
-
شکارچی قلب 14
پنجشنبه 21 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... امشب نوبت اپ این داستان نیست....ولی چون با من بمان این هفته اماده اپ نیست گفتم این قسمت رو اپ کنم هفته دیگه پری جون که با من بمان رو داد بهم بذارم.... پس بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .. پارت چهاردهم کیو یه نظر به عقب برگشت و به شیوون که روی مبل نشسته بود با گیتارش ور میرفت وآهنگ نامیزون ازآن...
-
عاشقم باش 6
چهارشنبه 20 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم.. بفرماید برای خوندن این قسمت که سپیده جون زحمتشو کشیده.... رمزش مثل همیشه ست ... عاشقم باش 6
-
شکارچی قلب 13
سهشنبه 19 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... پارت سیزدهم هوا گرگ و میش بود وتا شب راه زیادی نمانده بود، چراغ های خیابان روشن بودند و بارش سنگین برف دوباره شروع شده بود، با جا گرفتن "بی ام و" مشکی "آیودی" مشکی هم پشت سرش پارک کرد. با باز شدن درهایشان هیوک ودونگهه از" بی ام و"...
-
افسون نگاهت 24 ( اخرین قسمت )
دوشنبه 18 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم بله با قسمت اخر این داستان زیبا که دوست گلم مریم جون مینوشت اومدم...این داستان تموم شد... مریم جون هم قول داد از هفته دیگه یه داستان جدید بهم بده.... پس بخاطر انرژی دادن به مریم جون که داستان جدیدشو زودتر بنویس براش کامنت خوب بذارید.... بفرماید ادامه ... قسمت اخر هیچوقت دلش نمیومد این خونه رو بفروشه...
-
تنها گل زندگیم 44
یکشنبه 17 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... گل چهل و چهارم شیوون لبانش را بهم فشرد تا جلوی خنده ش را بگیرد ولی نتوانست صدادار خندید، دستش را جلوی دهانش گذاشت تا صدای خنده ش کمتر شد نگاهش به کانگین بود میخندید.. کیو هم با لبخند به کانگین نگاه کرد با خندیدن شیوون او هم صدای خنده اش بلند شد نیم نگاهی به...
-
شکارچی قلب 12
شنبه 16 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... پارت دوازدهم زمستان 19 ژانویه 2012 چشمانش را به آرامی باز کرد، نور ضعیفی که از پنجره به داخل اتاق میتابید صورتش را نوازش میداد، چند پلک زد تا از تاری چشمانش کم شود. خواست تکان بخورد ولی دو بازوی قوی او را در آغوش کشیده بود و نفس های داغی پشت سرش پخش...
-
معجزه عشق 61
جمعه 15 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... بوسه شصت و یک ( من حالم بده) دونگهه با اخم غلیظ به ایل وو نگاه میکرد گفت: جوابشو بدی؟... جواب کی رو بدی؟...به کی میخوای جواب بدی؟...به پلیس؟... ایل وو چهره ش درهم و ناراحت بود گفت: نه بابا ...پلیس چیه...میخواستم جواب ارباب شیوونو بدم...یعنی باید به ارباب شیوون...
-
بامن بمان 53
پنجشنبه 14 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم با یه قسمت دیگه این داستان زیبا که پری جون زحمتشو میکشه اومدم...بفرماید ادامه برای خوندنش شراکت ؛ نابودی .ترس ؛ دلهره "مخفیگاه ووبین" _ حالا چی باید چکار کنیم .. گند خورد به همه چی ... ژومی مدام راه میرفت از اینکه پلیس نصف محموله رو گرفته بود . بدترین روز مغامله براشون بود عرض اتاق با حالت...
-
عاشقم باش 5
چهارشنبه 13 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... قسمت پنجم قرار شد که غیر از وونکیو بقیه به کره برگردند و مقدمات مراسم را آماده کنند..شیوون به کیو که حالا به اتاق دونفره ای در همان هتل رفته بودند نگاه کرد: میخوای جایی بری؟! و به لباس های اسپرت کیو که با کت و شلوارش عوض کرده بود اشاره کرد..کیو جلوی آینه ایستاد و...
-
شکارچی قلب 11
سهشنبه 12 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم... برای خوندن این قسمت بفرماید ادامه ... پارت یازدهم ولی شیوون دیگر توجه ای به اطرافش نداشت با دیدن خون دست کیو قلبش تکه تکه شد حس میکرد تک تک اعضای بدنش از هم جدا شدن، گویی او درد دارد چهره اش را درهم کرده بود با دستانی لرزان به آرامی دست روی دست کیو گذاشت و با صدای لرزان گفت: چی شده؟...زخمی...
-
افسون نگاهت 23
دوشنبه 11 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم با یه قسمت دیگه از دوست گلم مریم جون اومدم... بفرماید ادامه برای خوندنش... لبخند تلخی به ارامگاه ابدی دوست عزیزش زد سعی کرد جلوی اشکاش وبگیره ولی نتونست هنوزم خودش ومقصرمیدونست واین زخم براش همیشه تازه بود:هی...خوبی هیونگ؟اوه...متاسفم نباید هیونگ صدات بزنم تو همیشه از شنیدن این کلمه از دهن من متنفر...
-
تنها گل زندگیم 43
یکشنبه 10 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای مهربونم من دیروز از مسافرت اومدم...ببخشید دیر به کامنتا جواب دادم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت گل چهل و سوم پرستار کیم نگاهی به سرتاپای کانگین که حوله حمام به تن داشت موهایش خیس و پاهایش تا زانوهایش لخت بود کرد گفت: سلام اقای کیم...چی شده؟... دکتر لازم دارید؟... برای چی؟... کی حالش بده؟..گویی چیزی...
-
شکارچی قلب 10;
شنبه 9 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم بدون هیچ سخنی بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... پارت دهم کیو مات و مبهوت نگاه میکرد چیزی که شنیده بود شوکش کرده بود، یعنی لیتوک هم ازاین موضوع خبر نداشت یا داشته اما به او چیزی نگفته بود. لیتوک همه چیز و هر اتفاقی برای شیوون افتاده بود، از زمانی که کیو ازش جدا شده بود تا حالا را به او گفته بود....
-
معجزه عشق 60
جمعه 8 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... بوسه شصتم ( اون مال منه ) هیچل پتو را کامل دور خود پیچید ساعد دستانش را به روی زانوهایش گذاشت قدری روی صندلی چویی که نشسته بود خم شد نگاهش به شعله های اتش شومینه دیواری شد گویی فکر میکرد چهره اش درهم و اخم الود شد با صدای بغض الودی گفت: هیچوقت فکرشو نمیکردم یه...
-
بامن بمان 52
پنجشنبه 7 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم خوب نویسنده این داستان تا اینجا بهم داد اگه قسمت جدید داده که اپ میکنم اگه نه که از هفته دیگه داستان جدید که دارم مینویسم رو اپ میکنم...حالا بفرماید ادامه بامن بمان 52 > خشم > ""سالن پذیرایی"" _ به عنوان وارث شرکت باید بیشتر از اینا مواظب خودت باشی... اتفاقات پیش آمده هیچ خوش...
-
عاشقم باش 4
چهارشنبه 6 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بفرماید ادامه.... قسمت چهارم آنشب را در هتل میماندند روز بعد به کلیسا میرفتند تا مراسم ازدواج را انجام دهند..مهمان زیادی نداشتند..فقط آمده بودند تا ازدواج را رسمی کنند و در کره مهمانی ترتیب دهند تا این خبر را اعلام کنند..بعد از گرفتن اتاق شیوون به کیو که با بی میلی به سمت اتاقش میرفت نگاه کرد..فهمیده...
-
شکارچی قلب 9
سهشنبه 5 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه .... قلب نهم شونگمین با برنگشتن هیچل نگرانش کرده بود، بلند شد و سفارششان را حساب کرد و با سرعت از سالن خارج شد. راهرو را هم با قدم های بلند پشت سر گذاشت و به در شیشه ای کلاب رسید، با پوشیدن پالتو دو در را با هم باز کرد. هوای سرد مانند سیلی به صورتش خورد، بارش برف هم شروع شده...
-
افسون نگاهت 22
دوشنبه 4 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم اول بگم که این داستان مال من نیست ..دوستم مریم جون مینویستش دوم اینکه من دیروز از مسافرت برگشتم که اصلا بهم خوش نگذشت چند روز دیگه هم باید برم مسافرت ... خوب برید ادامه برای خوندن این قسمت ... هل کرده بود بدجوری هل کرده بود انقدر که اگه اسمش وازش میپرسیدن باید فکر میکرد بعد جواب میداد با اینکه هیچل بهش...
-
تنها گل زندگیم 42
یکشنبه 3 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بفرماید دوستان به ادامه برای خوندن این قسمت گل چهل و دوم کیو قدری پرده را کنار زد با اخم نگاهی به بیرون از پنجره کرد از تاریکی حیاط باغ مشخص نبود چه برسد به ساحل دریا که بیرون از حیاط بود ،اخمش بیشتر شد گفت: معلوم نیست کجا بردتش تو این سرما؟... اخه کانگین خان ..برادر من...شما عقل داری نداری...برادر...
-
شکارچی قلب 8
شنبه 2 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت .... قلب هشتم این باغ و حیاطش شاهد بازی های کودکانه شان، شاهد عاشق شدنش بود. با به یاد آوردن خاطرات بازی های کودکانه شان لبخندی به لبش آورد، یادآوری درد و رنج ها چشمانش را خیس اشک کرد. در دریای خاطراتش غرق بود که با صدای شیوون که گفت:"نمی خوای پیاده شی؟......
-
معجزه عشق 59
جمعه 1 مرداد 1395 19:30
سلام دوستای گلم بدون هیچ سخنی بفرماید ادامه.... بوسه پنجاه و نهم ( دوباره بد قولی ) شیووون دستی به پهلوی چپش روی زخم شکمش و دستی دیگر به دیوارکمک گرفته و چهره ش به شدت درهم از درد مچاله میشد نفس های صدادار با دهانی باز میزد گونه هایش قدری سرخ و پیشانی خیس عرق شده بود ،پله اخر را پله سنگی زیرزمین را قدم برداشت ایستاد...
-
بامن بمان 51
پنجشنبه 31 تیر 1395 19:30
سلام دوستان گلم با قسمت دیگه ای از این داستان اومدم...بفرماید ادامه.... بامن بمان 51 >>عمارت>>>> نگاهش از آینه به چسب زخم روی گردن بود با انگشت به روی او میکشید. چند روز از اتفاق توی شرکتش میگذشت و تنها یادگاریهای کوچک برروی گونه چپ ؛ گوشه لبش و روی گردن باقی مانده بود. تمام اتفاقات؛حرفهای شخص ناشناس...
-
عاشقم باش 3
چهارشنبه 30 تیر 1395 19:30
سلام دوستای عزیزم با یه قسمت دیگه از این داستان اومدم...بفرماید ادامه ... قسمت سوم چند روز گذشته بود و پدرش حرفی درباره ی ازدواج با شیوون نزده بود..آنقدر بی تفاوت رفتار میکرد که کیو گاهی شک میکرد واقعا همچین چیزی شنیده یا نه..تا اینکه مادرش به اتاقش آمد و موضوع را به او گفت..البته از ظاهرش کاملا مشخص بود که ناراضی است...