-
دوستت دارم 62
دوشنبه 20 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم شصت و دو مین هو اخمی به چهره متعجب خود داد گفت: واقعا؟...چهره ش تغییر کرد اخمش بیشتر شد گفت: واقعا دختر بیتربیت و گستاخیه...این دری بری ها چی بود که گفت...هنری اخم کرده بود سرش را تکانی داد وسط حرفش گفت: اره عمو...خیلی گستاخ بود...مثل یه ماده گرگ خطرناک...
-
فرشته آتش 34
یکشنبه 19 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... این قسمت...خوب خودتون برید ببیند چه اتفاقی میافته فرشته سی و چهار < 20 مارس 2014 > < روز اول بهار > روز مراسم ازدواج شیوون جلوی اینه قدی ایستاده بود خدمتکارها در حال پوشاندن لباس به تنش بودن . با تمام شدن کارشان شیوون نگاهی در اینه به سرتا پای خود کرد " پیراهن سفید ابریشمی که روی...
-
فراموشم نکن 11
شنبه 18 شهریور 1396 19:30
سلام دوستان...بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... پارت 11 چند ساعتی رو بیرون خونه سپری کردم نمی تونستم با کیو رو به رو شم اما چاره ای نبود به سمت خونه رفتم وقتی سر کوچه رسیدم کیو رو دیدم که دم در گوشه خونه تکیه داده.بغض داشت خفه ام میکرد باورش برام سخت بود.اروم بهش نزدیک شدم چشماش که هنوز از اشک خیس بود و قطرات اشک...
-
مرا دوست بدار 43
پنجشنبه 16 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... اینم از این قسمت...بفرماید ادامه... برگ چهل و سه مین هو چشمانش سرخ و خیس و ورم کرده از گریه بود صدایش گرفته دو رگه شده بود از صورت بیرنگش میشد فهمید که چقدر حالش بد است با همین حال زار برای بقیه ، کیو ، ریوون، سویانگ، ایل وو ، یونهو ، کانگین ، لیتوک ؛ دونگهه ، هیوک و جیجونگ وضعیت شیوون را شرح داد...
-
دوستت دارم 61
سهشنبه 14 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم شصت و یک شیوون قدری سرش را روی بالش جابجا کرد ارام سرچرخاند به سون آه که بالش را زیر سرش مرتب میکرد نگاه خمار و بیحالی میکرد با صدای گرفته ضعیفی گفت: ممنون ...سون آه کمر راست کرد با لبخند عاشقانه به نامزدش نگاه میکرد گفت: خواهش میکنم ...کاری نکردم که......
-
دوستت دارم 60
دوشنبه 13 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه ... عاشقتم شصت ( 2 دسامبر 2011) دونگهه تابی به ابروهایش داد گفت: کیوهیون...دقت کردی از وقتی بستری شدی...عوض اینکه تو تختت استراحت کنی تا داورهای که بهت تزریق میکنن اثر کنه...همش درحال ویلچر سواری ...گشتن تو بخش ایی ...روزی یه دفعه که سوار ویلچرت میشی تو بخش ها میچرخی میری دکتر چویی...
-
فرشته آتش 33
یکشنبه 12 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته سی و سه 25 ژانویه 2014 هیوک با اخم و چشمانی ریز شده به دونگهه نگاه میکرد از نوشیدنی خود ارام میخورد. دونگهه گوشی موبایل به گوشش سرش پایین اخم الود به میز جلوی خود نگاه میکرد گفت: هیونگ... اینطوری که نمیشه...تو گفتی تا اخر تعطیلات ژانویه ...الان چند ماه شده...
-
فراموشم نکن 10
شنبه 11 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... پارت 10 دونگهه اروم چشکاشو باز کرد خودشو تو یه تخت بزرگ دید و دیوارهای کاملا سفید سعی کرد تکون بخوره اما درد کمرش بیشتر شد و باعث شد چینی به ابروهاش بخوره به اطرافش نگاه کرد صورت کسی رو دید که در حال ور رفتن با یه سرس وسایل جلوشه... –من کجام....؟ هیوک وقتی وضعیت...
-
مرا دوست بدار 42
پنجشنبه 9 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ چهل و دوم ایل وو با چشمانی گرد شده که اشک در ان حلقه زده بود ابروهای بالا داده گوشی موبایل با فاصله از صورتش نگه داشته بود با صدای لرزانی نالید : معاون چویی بیمارستانه...دیروز بعد ظهر یکی...یکی با چاقو به معاون چویی زده...روی پل پانیو...رودخانه هان...یکی با...
-
دوستت دارم 59
سهشنبه 7 شهریور 1396 21:46
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه .... عاشقتم 59 کیو که روی ویلچر نشسته و ویلچر را هیوک هول میداد به طرف اتاق شیوون میرفت رنگ از رخسار کیو پریده بود انهم نه از بیماری ،بلکه از اشفتگی و نگرانی و بیتابی ؛ تاب نشستن روی ویلچر را نداشت به اجبار بی حالی و ناتوانی پاهایش از بیماری روی ویلچر نشسته بود ،نگاهش به سون آه و هنری...
-
دوستت دارم 58
دوشنبه 6 شهریور 1396 19:30
سلام دوستان عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم پنجاه وهشت کیو رو برگرداند به هیوک که وارد اتاق شد نگاه کرد با حالتی بی حالی گفت: هیوکجه...یه کاری میتونی برام بکنی؟... هیوک به طرف تخت قدم برمیداشت رنگی به رخسار نداشت گویی حالت اشفته ای داشت که به سختی کنترلش میکرد با اخم چهره اش را جدی کرده بود اب...
-
فرشته اتش 32
یکشنبه 5 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه ... فرشته سی و دوم ( 20 ژانویه 2014 ) زن با سر تعظیمی کرد گفت: خیلی ممنون..به لطف شما پسرم حالش خوبه...کیو لبخند خیلی ملایمی روی لبانش نشست وسط حرفش گفت: من که کاری نکردم... کار اصلی رو اقای چویی کردن...ایشون پسرتونو نجات دادن...خم شد دست روی سر پسرک یعنی مین نو گذاشت قدری موهایش را...
-
فراموشم نکن 9
شنبه 4 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن داستان دوست عزیزم والار .... پارت 9 پدرم ساکت به من خیره شد صورتش از شدت خشم و عصبانیت قرمز و چشمانش از حدقه در اومده بود روم نمیشد به صورت یوری نگاه کنم سکوتی سنگین بین هر سه تامون قرار گرفت خودم نمی دونم چرا در مورد این موضوع اینقدر عجله کردم. بالاخره پدرم سکوت رو شکست و...
-
مرا دوست بدار 41
پنجشنبه 2 شهریور 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ چهل و یک کیو لباس مخصوص به تن روی صندلی کنار تخت نشسته بود دستانش که دستکش سفید پوشیده بود را جلوی لبان خود بهم قفل کرده بود به لبان خود فشار میداد چشمان خیس و سرخش به شیوون اسیر وسایل پزشکی که با مرگ در جدال بود بی صدا اشک میریخت . شیوون بالاتنه اش لخت...
-
دوستت دارم 57
سهشنبه 31 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم پنجاه و هفت شیوون نیم خیز روی تخت دراز کشیده و بالاتنه اش لخت و رنگی به رخسارش نبود وگونه چپش کبود و روی لبانش زخم بزرگی جا خوش کرده بود، کانتل تنفس به بینیش و سیم مانیتورینگ به وسط سینه ش جای قلب بود و صدای ضربان قلبش را در اتاق پخش میکرد شلنگ سرم های...
-
دوستت دارم 56
دوشنبه 30 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم پنجاه و شش شیندونگ با اخم و چشمانی ریز شده که چهره اش را درهم و عصبانی نشان میداد به ریووک و یسونگ که روی تخت خوابانده شده بودنند نگاه میکرد با مکث سرراست کرد گفت: این حرکت چه معنی میده؟...یعنی تو اداره یکی اومده...اونم تو بازداشگاه ... یه نفر اومده...
-
فرشته آتش 31
یکشنبه 29 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته سی و یک کیو بطری نوشیدنی از دستش افتاد چشمانش به شدت گرد شد لکنت وار از وحشت گفت: شی...شیو...شیوون...هیونگ ؟...او...اون...شیوون هیونگ نیست؟... چی شده؟... چه اتفاقی براش افتاده؟... مین هو با حرف کیو لحظه ای هنگ بود گویی نفهمید چه میگوید ..رو برگردانند...
-
فراموشم نکن 8
شنبه 28 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیزم... خوب گفتم قسمت بعد رمز داره...هر چند صحنه خاصی نداشت در حد یک پارگراف...ولی همین هم درخواست کردن نذارم...منم با نویسنده اش صحبت کردم گفت لازم نیست بذارم...راستش هم همچین صحنه ای نوبد که بخواد تو داستان تاثیری بذاره...پس حذفش کردم با خیال راحت بخونیدش... بفرماید ادامه ... پارت 8 یه دفعه احساس کردم...
-
مرا دوست بدار 40
پنجشنبه 26 مرداد 1396 21:56
سلام دوستای گلم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... برگ چهل دونگهه قلوبی از مشروب را نوشید گیلاس را روی میز گذاشت با اخم گفت: فردا کاری میکنم که معاون چویی حساب کار دستش بیاید....باید بفهمه نباید با من در میافتاد...کاری میکنم که بیاد با خفت و خاری ازم معذرت بخواد... حتی مجبورش میکنم کفش هامو لیس بزنه...ولی...
-
دوستت دارم 55
سهشنبه 24 مرداد 1396 19:30
سلام دوستان عزیز.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... عاشقتم پنجاه و پنج سون اه دستی روی سینه خوش فرم شیوون گذاشته ارام نوازشش میکرد و دست دیگر روی سرش موهایش را شانه وار نوازش میکرد نگاه خیس لرزان اما عاشقش به شیوونش بود سرجلو برد بوسه ای چون بوسه بر گلبرگ گل به لبان شیوون زد سرپس کشید دوباره با چشمان کشیده و...
-
دوستت دارم 54
دوشنبه 23 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گل... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت... عاشقتم پنجاه و چهار شیوون پلکهایش را بهم فشرد چهره ش مچاله شد بی اختیار اوقی زد مایع بی رنگی که مثل اب بود را بالا اورد نفس نگرفته دوباره اوق زد مایع بی رنگ از لای لبانش که قدری نیمه باز بود دوباره بالا اورد .مین هو و سون آه و یونهو و پرفسور و دکترها وحشت زده به...
-
فرشته آتش 30
یکشنبه 22 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه... فرشته سی ( 19 ژانویه 2014 ) شیوون دستش را دراز کرد فریاد زد : سرشیلنگو اینطرف بگیر هیونگ...شیندونگ هیونگ با شمام...با رو برگردانند شیندونگ با سر اشاره کرد گفت: اینطرف...اینطرف...با حرکت شیندونگ که به امرش چرخید و شیلنگ به دستش را به سمتی که اشاره میکرد گرفت رو...
-
فراموشم نکن 7
شنبه 21 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم.... فقط بگم قسمت بعد ممکنه رمز دار بشه.... اگه کسی رمزشو میخواد شماره ای چیزی بذاره بهش بدم... بفرماید ادامه..... پارت 7 با سردرگمی شونه هامو انداختم بالا و دوباره مشغول کارم شدم. تا عصر دیگه صحبت خاصی بینمون ردو بدل نشد و جفتمون سرگرم کارامون بودیم.دیگه داشتم وسایلمو مرتب می کردم که کیو اومد تو اتاقم....
-
مرا دوست بدار 39
پنجشنبه 19 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم.. بفرماید ادامه.... برگ سی و نهم کیو وارد اتاق شد رو برگردانند نگاهی به در خروجی کرد روبه ریوون و سوریانگ و یونهو که با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده که نشان از وحشت و نگرانی بود کرد با اخم حالتی عصبانی گفت: هیونگ چشه؟... این چه رفتاریه که میکنه؟... عوض اینکه منو سالم و سلامت جلوی خودش دیده خوشحال...
-
دوستت دارم 53
سهشنبه 17 مرداد 1396 19:30
سلام دوستان گل... بفرماید ادامه.... عاشقتم 53 شیندونگ دستانش را به روی سینه اش جمع کرد پشت به دیوار تکیه داد با اخم و چشمانی ریز شده به کانگین که جواب درست حسابی به سوالات نمیداد میکرد . کانگین با چشمانی کمی گشاد و ابروهای بالا داده بی توجه به پرسش بازجو که پرسید: کی بهتون دستور داد که دکتر چویی رو بدزدید؟...این رئیس...
-
دوستت دارم 52
دوشنبه 16 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای عزیز...بفرماید ادامه ... عاشقتم پنجاه و دو < 26 نوامبر 2011 > روز دوم در آی سی یو شیوون بیهوش روی تخت خوابانده شده بود سرش نیم رخ به بالش و صورتش به شدت بی رنگ بود لبانش زخم و شدید پوست شده و لوله تنفس که تقریبا بزرگ هم بود دهان شیوون نیمه باز بود داخل دهانش بود با چسب به اطراف لبانش چسبانده بود ،زیر...
-
فرشته آتش 29
یکشنبه 15 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای خوبم.... بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ... فرشته بیست و نهم ( 9 ژانویه 2014 ) شیوون اخمی کرد گفت: چرا هر وقت ما داریم میام خرید تو این دو تا رو میگی بیان؟...چرا به هر بهونه ای اینا رو میکشونی دنبال ما؟... مگه مراسم ازدواج ما نیست...چرا این دوتا باید بیان؟... اونم باهم...چرا دوتایی رو باهم میگی...
-
فراموشم نکن 6
شنبه 14 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... بفرماید اداکه برای خوندن این قسمت.... پارت 6 دستامو گذاشتم دو طرف صورتش سرمو بردم جلو و با صدای دورگه گفتم:هرگز این کارو نمی کنم...به هیچ وجه تنهات نمی ذارم...پس بهتره این بحثو همین جا تموم کنی. قبل از اینکه چیزی بگه از روی تخت پریدم پایین و رفتم طرف دستشویی.دیگه سینه ام تحمل اون همه فشار رو...
-
مرا دوست بدار 38
پنجشنبه 12 مرداد 1396 19:30
سلام دوستای گلم... چیزی در مورد این قسمت نمیگم...فقط خودتون برید بخونید... بفرماید ادامه... برگ سی و هشتم شیوون چهره ش بی رنگ و گره تاب داری به ابروهایش داده بود صدایش از خشم میلرزید فریاد زد : محض رضای خدا...یک بهم بگه اینجا چه خبره؟...شماها کی هستید؟... با فریاد شیوون ریوون و سوریانگ و کیو یکه ای خوردن با چشمانش گرد...
-
سلامی سه باره!!!!
پنجشنبه 12 مرداد 1396 09:00
باید خودܢܢ را ببرܢܢ خانهـ باید ببرܢܢ صورتش را بشویـ ܢܢ ... ببرܢܢ دراز بڪشد... دلدارے بدهــܢܢ ، ڪهـ فڪر نڪند… بگویـܢܢ نگراטּ نباش، میگذرد... باید خودܢܢ را ببرܢܢ بخوابد... مـטּ "خستهـ" است...! ورژن سوجویی باید خودܢܢ را ببرܢܢ خانهـ باید ببرܢܢ صورتش را بشویـ ܢܢ ... ببرܢܢ لپتاپ را روشטּ ڪند... رمزش را بزند…...