SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 74

 سلام...

بفرماید ادامه 


  

فرشته آتش 74

کیو دوان وارد سالن اورژانس شد ایستاد بیتاب و دیوانه وار به همه جا نگاه میکرد از شدت نگرانی و استرس به شدت نفس نفس میزد و صدای ضربان قلبش را در گوشهایش میشنید به دنبال گمشده خود بود هنوز کامل سرنچرخاند که پرستاری صدا زد : دکتر چو...دکتر چو...اینجا.... کیو با صدا زده شدن یهو چرخید با چشمانی گشاد شده به جای پرستار گمشده اش را که یافته بود دید "" شیوون"" شیوونی که بیهوش روی تخت خوابانده شده بود. کیو برای لحظه ای نفسش بند امد گویی سنگینی کوهی عظیم را که بر سرش اوار شده حس کرد توان هیچ حرکت نداشت ولی اندامش به فرمان مغزش نبودن به فرمان قلبش بودن به ثانیه بعد پاهایش از زمین کنده شد دوان به طرف تخت رفت با صدای لرزان گفت: چی شده؟ ...چیکار کردید؟... چون باد دوید خود را به تخت رساند ایستاد با چشمانی گشاد و لرزان که اشک دران بیتاب میجوشید ولی از شوک جاری نمیشد به شیوون نگاه میکرد . شیوونی که بیهوش چشمانش بسته و سرش نیم رخ به تخت صورتش مثل گچ سفید و لبانش به شدت پوست پوست و کبود چند لک دود روی گونه و پیشانی و گردنش بود یونیفرم خردلی رنگ اتش نشانی به تنش بود که روی ان هم لک های بزرگ مشکی از دود اتش بود ظاهرا همه جا بدن سالم بود نسوخته ولی با کانتل که به بینی اش بود با صدای خرناس مانند به سختی نفس میکشد و سینه خوش فرمش که با باز بودن یونیفرم و پیراهن لخت نمایان بود سیم مانیتورینگ وسط سینه جا خوش کرده به سختی با مکث و گهگاه بیتاب بالا و پایین میرفت و مشخص بود که اندام داخلی اسیب دیده بود وضعیتش خوب نبود.  

کیو نگاهی به سرتاپای شیوون کرد و گره ای به ابروهایش داد و صورت رنگ پریده ش تغییر کرد دست به روی سینه شیوون گذاشت با صدای لرزانی گفت: وضعیت...وضعیتش چطوره؟...چیکار کردید تا حالا؟... دکتر امبولانس که طرف دیگر تخت ایستاده بود با پرسش کیو شروع کرد به توضیح دادن و در ادامه هم دکتری که ایستاده بود و قبل کیو بالای سر شیوون بود چون دکتر اورژانس بود چند جمله توضیح داد که چکار کرده که با تغییر حال شیوون جمله ش نیمه ماند. کیو که نگاه چشمان خیسش که زیر ابروهای گره خورده ش جدی کرده بود به شیوون نیمه جان نگاه میکرد در حال معاینه شیوون به توضیحات ان دو گوش میداد که با حرکت شیوون که یهو تکان خورد سرش در بالش فرو رفت و سینه اش را به بالا قوس داد نفس عمیق صداداری کشید با مکث سینه ش را به روی تخت انداخت و سرفه ای کرد وخون از دهانش به بیرون پاشید و چانه و سینه شیوون خونی شد و ملحفه سفید زیر سر شیوون هم خونی شد و جلوی روپوش سفید پزشکی کیو هم خونی شد . کیو چشمانش گشاد شد وحشت زده نگاهی به جلوی پیراهن خود و صورت خونی شیوون کرد همزمان هم صدای جیغ دستگاه نفس و مانیتورینگ درامد و کیو وحشتش دو برابر شد فریاد زد : ترومااااااااااااا...بیمار ترومای کرده...اتاق عملللللللل...سریع اتاق عمل رو اماده کنید...سریععععععععععععععععععععععععع....

*************************************************

( اتاق عمل)

شیوون کاملا لخت روی تخت خوابانده شده و دستانش به دو طرف باز و حالت طاق باز بود کلاه نایلونی مخصوص اتاق عمل به سرش ،پارچه ای ابی رنگ از زیر ناف تا نوک پاهایش را پوشانده بود بالاتنه ش کاملا لخت بود پرستار های اطراف تخت درحال وصل وسایل پزشکی به شیوون بودن ؛ لوله پهن بزرگی را وارد دهانش  تا حلقش فرو کردن به دو طرف لبش چسب زدنند و محکمش کردنند ؛ به روی پلکهایش هم چسب زدنند و پلکهایش را محکم کردنند به مچ دستانش هم سرسیلنگ فرو در رگش کردنند و سیم های سرم های دارو و خون را به ان وصل کردنند ؛ به سرانگشتانش هم گیرهای مخصوص برای بررسی علائم حیاطی بدن وصل کردنند.پرستارها حسابی شیوون را در وسایل پزشکی گم کردنند.

کیو که کلاه مخصوص ابی همراه با روپوش ابی مخصوص جراحی تنش بود کنار تخت ایستاده بود با چشمانی خیس و چهره ای بغض الود به شیوون که در بند وسایل پزشکی میشد نگاه میکرد گویی منتظر بود تا کار پرستارها تمام شود با شیوونش حرف بزند. شاید گله و شکایت ؛ شایدم هم قربان صدقه ش برود . خود هم نمیدانست چه میخواهد بگوید ؛ عصبانی بود یا نگران, بیتاب بود یا...هر چه بود با تمام شدن کار پرستارها که روبه او گفتند: دکتر...امادست...قدمی جلو گذاشت به تخت چسبید بیتوجه به بقیه حرفهای پرستارها که درحال گفتن که چه چیزهای را اماده کردنند ،قدری روی شیوون خم شد دستی روی سینه لخت شیوون و دست دیگر روی گونه شیوون گذاشت گونه اش را قاب گرفت سرجلو برد به فاصله چند اینچ به صورت شیوون شد با چشمانی خیس که ارام و بی صدا اشک را به بیرون روان میکرد و دو دو زنان به شیوون نگاه میکرد با صدای لرزانی از بغض نالید : هیونگ...هیونگ من....شیوون من... تو بهم قول ادی...قول دادی که مراقب خودت باشی...اما نشد ...میدونم علت این بدقولی تو چیه....تو تاب نیاوردی...تاب نیاوردی بشینی ببینی ادما دارن میمیرن...اره...تو نمیتونی شاهد مرگ ادماها باشی....تو بد قول شدی چون فرشته ای.... شیوون من...تو فرشته ای ...فرشته.... فرشته من طاقت بیار...فرشته من تو بیاد تاب بیاری...بخاطر من..بخاطر سودنان ...بخاطر جیوون...بخاطر پدر و مادرت ...بخاطر مین هو...بخاطر ....از بیتابی بغضش شکست و هق هق گریه ش درامد جمله اش نیمه ماند گویی برای تاب اوردن برای تحمل کردن این درد به مرهمی نیاز داشت مرهمش فقط خود شیوون بود، پس چشمانش را بسته و بیتاب گریه میکرد و صورتش را به صورت شیوون گذاشت پیشانی ش را به شقیقه شیوون چسباند  دستانش دور تن لخت شیوون حلقه شد بحالتی به اغوشش کشید میان هق هقش نالید : هیونگ....شیوون من...فرشته من طاقت بیار...خواهش میکنم ...خواهش میکنم تنهام نذار...هیونگ من میترسم...من بدون تو میترسم ....هیونگ....هق هق گریه ش بیشتر شد و اتاق عمل از صدای گریه ش پر شد .

پرستارها و دکترها در اطراف تخت حلقه زده همه با حالتی بغض الود و گریان نگاهش میکردنند گویی کسی نمیتوانست کیو را از شیوون جدا کند جز " مین هو". مین هو که با فاصله از تخت ایستاده بود با شروع گریه و نجوای کیو چند قدم جلو امد کنارش ایستاد با بیشتر شدن گریه کیو ارام دستش را روی پشت کیو گذاشت چهره ش از گریه بی صدا خیس اشک بود اخمی کرد چهره خود را جدی کرد با صدای ارامی گفت: کیوهیون...اروم باش...میدونم...میدونم خیلی سخته...تو باید برادرهمسرت...بهترین رفقیت...رفیقی که مثل برادرته....کسی که ناجیته....جونتو نجات داده رو عمل کنی...البته این خلاف مقرارت بیمارستانه....اصلا خلاف کل بیمارستانهای دنیاست...ولی اینبار باید قانون دنیا رو شکست ....چون تو تنها کسی هستی که فعلا میتونه عملش کنه....تنها کسی که میتونه عمل ریه رو انجام بده...ما وقت ندارم منتظر بشم جراحی از یه شهر دیگه بیاد.... پس مجبوری اینکارو انجام بدی....پس خواهش میکنم به خودت مسلط باش...اروم بگیر...تو باید کارتو درست انجام بدی... تو بیاد حالا شیوونو نجات بدی...پس خواهش میکنم اروم باش...کیو گویی با حرفهای مین هو قدری ارام شد و هق هق گریه  اش ارامتر شد با مکث کمر راست کرد از روی شیوون بالند شد تا اماده عمل کردن شیوون شود.

**************************************

همه اشفته و نگران نگاهشان به دراتاق عمل بود. اقا و خانم چویی ؛ جیوون؛ سودنان، کانگین و شیندونگ و یسونگ و سونگمین ؛ ریووک ؛ نگاه مضطرب شان به دراتاق عمل بود منتظر خبری از ان داخل به انها برسد . 9 ساعت بود که  شیوون در اتاق عمل در حال جراحی شدن بود و جراحش کیو و مین هو بودن .اعضای خانواده و همکاران بیرون اتاق عمل منتظز بودنند تا بالاخره انتظارشانم به سر رسید .

خانم چویی که از نگرانی و گریه بی صدا چشمانش سرخ و ورم کرده بود رنگی به رخسار نداشت نگاهش به دراتاق عمل بود با صدای لرزانی نالید : چرا اینقدر طول کشید؟....یعنی هنوز تموم نشده؟...بچه ام...بچه مو کشتن که...چرا عمل تموم نمیکنن؟...اقای چویی هم که حالش بهتر از همسرش نبود ولی با اخم چهره ش را جدی کرده بود روبه همسرش دهان باز کرد جواب دهد که همین زمان دراتاق عمل از هم باز شد کیو بیرون امد اقای چویی نتوانست و رو به کیو کرد گفت: کیوهیون....

کیو که رنگی به رخسار نداشت در طول این چند ساعت زیر چشمانش گود افتاده و لبانش سفید شده بود گویی مثل مرده متحرک بود با صدا زدن اقای چویی ایستاد رو برگردانند نگاه بی فروغی به اقای چویی میکرد با صداری لرزانی نالید : آبوجی ( بابا)....یهو بدنش شل شد و چشمانش بسته بی هوش روی زمین افتاد.

با افتادن کیو بقیه چشمانشان گرد و هنگ شده نگاهش کردنند ،با بیهوش شدن کیو فقط یک فکر به ذهن همه رسید ؛ فکری که باعث شد سودنان شوکه شده از روی صندلی بلند شد با چشمانی گرد شده به کیو افتاده روی زمین نگاه کرد با صدای لرزانی لکنت وار نالید : یو...یوو...یوبو ( شیوون)....یوبو ( شیوون)...نه.....شیوو...شیوون زنده ست نه؟...از کسی جواب نگرفته اوهم چشمانش بسته و بدنش شل شد بیهوش افتاد روی صندلی.......

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد