SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 72

سلام...

بفرماید ادامه..

  

فرشته 72

( 24 اکتبر 2014 )

هیچل در مبل لمه داده بود اخمی به ابروهای نازکش داشته با حالت مغروانه ی گفت: تا حالا چند جا رو اتیش زدیم...ولی این چویی شیوون عوضی شدید محافظه کار شده...انگار بخاطر مشکلی که داره ...یعنی میگن ریه ش مشکل پیدا کرده نمیرفت تو آتیش ...ولی امروز دیگه میره این کارو میکنه...اون نمیتونه بیاسته و ببینه نوزادهای کوچیک یا زن های باردار تو آتیش بسوزن....حتما میره کمکشون...این یعنی ما به خواسته مون میرسیم...بخصوص اینکه من گفتم یه کامیون دارو که از مواد شیمایی درست شده ....ولی اصلا خاصیت داروی نداره....خاصیت شیمایی داره و خطرناکه....مثل گاز شیمایی عمل میکنه...ببرنن تودرمانگاه...یعنی چند روز نقشه شو کشیدم... به عنوان یه خیر این داروها رو فرستادم...صبح داروها رو تو درمانگاه خای کردن...تو انبارش هست...تا حالا هم اونجا اتش گرفته ...مطمیمنا چویی شیوون اونجاست تا.....

لیتوک با اخم و چشمای ریز شده به هیچل نگاه میکرد به حرفهایش گوش میداد ولی دونگهه با هر جمله هیچل چشمانش گشادتر و ابروهایش درهم میشد صورتش رنگ به رنگ میشد حرف هیچل رابرید با حالتی عصبانی گفت: چی؟...داروی شیمایی بردی تو مرکز درمانی خالی کردی...اونجا روبه اتیش کشیدی؟...هیونگ این کار دیگه غیر انسانیه...اونجا ...اونجا پر بچه ست....بچه های که تازه به دنیا اومدن...یا میخوان دنیا بیان...این نسل کشیه...اصلا غیر انسانه...تو هر کاری با ادمهای بزرگ بکنی ...قابل فهمه...ولی بچه...نوزاد ...این... این...غیر انسانیه...یهو بلند شد ایستاد چهره ش از خشم سرخ و انگشتانش را بهم مشت کرده بود با صدای کمی بلند گفت: بهتره این نقشه غیر انسانی رو اجرا نکنی...بهتره اصلا تمومش کنی...چرخید و چند قدم به طرف در اتاق رفت که با حرف هیچل ایستاد یهو روبرگردانند. 

هیچل با اخم شدید و چشمان ریز شده خونسرد نگاهش میکرد با صدای ارامی از خونسردی گفت: کی؟...میخوای بری جلوی چی رو بگیری؟...اونجا نیم ساعته اتیش گرفته ...خبردادن چویی شیوون هم داره میره به اونجا....دونگهه با چشمانی گرد شده یهو روبه هیچل کرد گفت: چی؟...اونجا روبه اتیش کشیدی؟...هیوگ تو ...تو یه حیوونی...یه هیولا....یه شیطانی ...به هیچل که تغییری به حالت خونسردانه و اخم الود خود نداد و لیتوک چشمانش گشاد شده بود نداد دوان به طرف در اتاق رفت.

*****************************************

سئون هیون کنار میز ایستاد پرونده ای که وسط میزش بود را برداشت با اخم شدید نگاهش کرد سرراست کرد پرونده را بالا اورد روبه دستیارنش با صدای بلند گفت: این چیه؟ ... برای چی پرونده اتش نشانی اینجاست؟...چرا پرونده اشتباهی رو میارید اینجا؟... اینجا دایرجنایی....اگه پرونده مربوط  به اتش سوزی کارخونه را قبول کردیم بخاطر مردن اون نگهبان بوده...نه بخاطر اینکه برادر زاده ام آتش نشانه...شماهم نباید این پروندها رو اینجا بیارید...این موبوط به .....یکی از دستیاران مرد جلو امد حرفش را برید گفت: قربان...این پرونده مربوط به اینجاست...درست اوردنش...با دست به مردی که پشت سرش ایستاده بود اشاره کرد گفت: کارشناس ارشد اتش نشانی اینجاست که پرونده رو اورده...خودشم توضیح میده قضیه چیه....سئون هیون با اخم شدید به مرد میانسالی که یونیفرم مخصوص کارشناس اتش نشانی تنش بود نگاه میکرد .

مرد جلو امد با سرتعظیمی کرد گفت: سلام...من لی دونگ چو هستم...کاشناس ارشد اتش نشانی ...سئون هیون از پشت میزش بیرون امد دستش را دراز کرد دست مرد را فشرد گفت: سلام...من سئون هیون هستم...سربازرس دایره جنایی...اقای لی قضیه چیه؟...این پرونده چیه که مربوط به دائره ما میشه؟...دوباره قتلی انجام شده؟...مرد نگاهی به پرونده کرد روبه سئون هیون گفت:نه قتل انجام نشده...ولی مرتبت به قتل اون نگهبان کارخونه  میشه...یعنی اینطور بگم که ...معاون چویی شیوون ...معاون اتش نشانی مقر 407.... منو فرستادن اینجا....طی چند ماه گذشته... یعنی بعد اتش سوزی کارخونه ای که نگهبان کشته شد ...معاون چویی شیوون زخمی شدن ...چندین اتش سوزی در اون منطقه انجام شد ... میگیم انجام شد چون اون اتش سوزی ها از عمد بوده...صاحب اون ساختمون ها یا مغازها ...یا جایی که اتش گرفته بود نمیدونست از عمده...اصلا روحشون خبر نداشت...ولی کسی اون محل رو به اتش کشیده....به چه قصد و نیتی مشخص نیست....چون محل های که به اتش کشیده میشه اصلا مرتب به هم نیستند....تنها  نقطه مشترکشون اتش سوزی از عمد....کسی اونجاها رو از عمد به اتیش کشیده....

سئون هیون با اخم بیشتری به مرد نگاه میکرد حرفش را برید گفت: شیوون شما رو فرستاده؟ ...اتش سوزی از عمد؟.... شما برای این چیزهای که میگید مدرک دارید؟....با دست به صندلی اشاره کرد گفت: بفرماید بنشنید برام کامل همه چیزو توضیح بدید...

***********************************

( مرکز درمانی)

هیاهوی به پا بود . چند مقر اتش نشانی در تلاش بودنند تا اتش را خاموش کنند مرکز درمانی بارداری که دو طبقه بود ، پر بود از مادران و نوزادهای کوچشان به بغل و زنان باردار برای معاینه امده بودنند. ساختمان اتش گرفته بود کلی زن و نوزاد و دکتر و پرستار گیر کرده بودنند. اتش نشانها در تلاش برای نجاتشان ولی وضعیت بدی بود.

شیوون از دود صورتش و یونفرم خردلی رنگ اتش نشانش پر بود از لک دود اتش ؛ چهره اش خیس عرق و سرخ از تقلا و لک سیاه از دود اتش بود  ،از دودی که از اتش فضا رو پر کرده بود سرفه میکرد و ریه اش میسوخت. ولی شیوون توجه ای به سوزش و درد نداشت به این سو ان سو میدود به افراد دستور میداد چطور اتش را خاموش کنند به گیر کردها در اتش کمک کنند واز تقلا کردن دست نمیکشید .

با انکه شدید سرفه میکرد از خستگی و درد سینه نفس نفس میزد حتی گاهی اوقات تنگی نفس میگرفت و قلبش تیر میکشد ولی توجه ای نداشت در تقلا بود این طرفو ان طرف میرفت و فریاد میزد یا شیلنگ ها را به طرف ساختمان میگرفت که بالاخره نقشه ای که برای از بین بردنش ؛ از بین بردن فرشته کشیده شده بود اجرا شد. ، ان هم خیلی ناخواسته توسط شیوون.

شیوون دوید طرف سونگمین چند سرفه پشت هم کرد دست روی شانه سونگمین گذاشت با صدای بلند و گرفته گفت: سونبه.... سونیه...برو قسمت جنوبی....شنیدونگ سونبه به کمک احتیاج داره...سونگمین سری تکان داد گفت: چشم...دوید به سمتی که شیوون گفت. شیوون هم چرخید نگاهی به ساختمان کرد خواست برود که کانگین دوان به طرفش امد با چهره ای درهم ونگران گفت: شیوون...شیوون ...جلوی شیوون ایستاد مهلت نداد گفت: ساختمون رو تقریبا تخلیه کردیم...دیگه انگار کسی توش نبود...وضعیت ساختمون خیلی بده...الانه که اوار بشه بریزه...ولی الان گفتن یه زن باردار تو ساختمون مونده...انگار موقع بیرون اومدن اون زن رو جا گذاشتن ....انگار بی هوش بوده....کسی یادش نبود بیاردش بیرون....بچه های ما هم متوجه نشدن...چون نمیدونستن... شیوون چشمانش گشاد شد و ابروهایش بالا رفت سرفه ای کرد گفت: چی؟...یه زن مونده تو ساختمون؟...کجا؟...کدوم قسمته؟...کانگین به ساختمان وبه پنجره سمت چپ اشاره  کرد گفت: اون اتاق...تو اون اتاقه...بیهوشه...مطمینا روی تخته بی هوش افتاده....حالا چیکار کنیم؟...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد