سلام...
بفرماید ادامه...
گل رز 7
شیوون ساک پاکتی و جعبه به دو دستش را بالا اورد با اخم به بقیه نگاه میکرد گفت: چرا اینا رو بهم ندادید؟... چرا نگفتید این بسته ها برای من اومده؟... حداقل بهم میگفتید که همچین چیزای برایم اومده.... جعبه ای که شیرینی بود خالی شده بود را تکان میداد با حالت طعنه امیز گفت: حوب حداقل استفاده میکردید و میخوردید تا حیف نشه...خالیشو نمیذاشتید اونجا...میخوردید هر چی توش بود...اخمش بیشتر شد گفت: شانس اوردم که نامه ش قابل خوردن نبود برام گذاشتید...نداختید دور....لیتوک که خم شده بود ارنجهایش به روی پشت مبل بود با حرف شیوون کمر راست کرد روبرگردانند با اخم به بسته های پاره شده دست شیوون نگاه کرد برای لحظه ای فراموش کرد که بسته ها چیست بقیه اعضا چه کردنند با اخم گفت: سلام...چی شده شیوون؟...چرا عصبانی هستی؟...اینا چیه؟...چرا طعنه امیز....که یهو یادش امد قدری چشمانش گشاد شد گوشه لبش را گزید خواست حرف بزند که شیوون امان نداد.
شیوون چند قدم جلوتر امد پاکت و جعبه را تکان داد با اخم گفت: هیچی هیونگ....انگار برام بسته اومده بود ...یا چه میدونم کسی داده بود...ولی طبق معمول باز شده ...وسایل توش استفاده شده...بدون اینکه بهم گفته بشه.... بعدشم چون بقیه اش بلا استفاده بود به خودم پس دادن شده.... بقیه با حرف شیوون " هیوک از روی ران دونگهه بلند شد نشست ، هیچل هم یهو بلند شد نشست ؛ شیندونگ و ریووک و یسونگ و سونگمین و کانگین هم قدری خود را روی مبل جابجا کردنند کامل نشستن " همه با چهره های درهم و شدید ناراحت و شرمنده نگاهش میکردند.
کیو که نمیدانست چه خبر است و مثل شیوون در خوابگاه نبود از روی مبل بلند شد با اخم به جعبه و ساک دست شیوون نگاه میکرد وسط حرف شیوون گفت: اینا چیه هیونگ؟... برات بسته اومده بود؟... گذاشتن تو اتاق من؟... کنار شیوون ایستاد با اخم بیشتر به ساک وپاکتی که پاره شده و کلاه بافتی داخلش مشخص بود نگاه میکرد کلاه را گرفت و بالا جلوی صورت خودش و شیوون اورد با دیدن لک بزرگ و بد رنگ روی کلاه چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: این چرا اینجوری شده؟... کلاه؟... برات هدیه فرستادن؟ ...برات همینجوری فرستادن؟...یا اینجا کثیف شده؟... چرا خراب شده؟... خرابه یا مدلش همینه؟....
لیتوک با چهره ای درهم و ناراحت به شیوون نگاه میکرد چند دقم جلو رفت وسط حرف کیو گفت: اره...برات بسته فرستادن...یعنی فن ها دادن..دست دونگهه و هیوک و هیچل ....ولی متاسفانه وقتی اومدن تو خوابگاه ..بقیه بدون اجازه تو بازش کردن....اون کلاه هم کسی استفاده نکرده...موقتی که بسته رو باز کردن افتاد تو ظرف غذا...بعدشم هر کاری کردن لکش پاک نشد...یعنی بلد نبودن چطور لکشو چاک کنن... لکش بدتر شد... واصلا پاک هم نشد...اون جعبه هم داخلش شیرینی بود که بچه ها اشتباهی خوردن... اون جعبه کوچیک هم توش گل های کاغذی بود ...که انگار فن خودش درست کرده بود... ولی موقع باز کردن بسته خراب شد...یعنی.... لیتوک جلوی شیوون ایستاد با ناراحتی به شیوون که با اخم بیشتر و چشمان ریز شده نگاهش میکرد هم نگاه شد و همه چیز را تعریف کرد؛ همه اتفاقاتی که افتاده بود . شیوون هم سکوت کرده فقط نگاه میکرد هیچ نگفت .
وقتی حرف لیتوک تمام شد شیوون همانطور ازرده نگاهش کرد با مکث نگاهش را گرفت به بقیه نگاهی کرد نگاهی که دلخوری و عصبانیت دران موج میزد ولی حرفی نزد ارام رو برگردانند چرخید خواست قدم بردارد به اتاق برود که لیتوک دست روی شانه اش گذاشت مانعش شد گفت: شیوون کجا میری؟...نمیخوای چیزی بگی؟... وایستا....بچه ها میخوان ازت معذرت بخوان...یعنی میخوان....
شیوون ارام چرخید روبروی لیتوک ایستاد همانطور ازرده نگاهش کرد میان حرفش با صدای ارامی گفت: معذرت بخوان؟...بابت چی؟...بابت کاری که همیشه میکنن...چیزی نمیگم؟...چی بگم؟...چی باید بگم؟... داد بزنم...دعوا کنم؟... فایده ای داره؟... با دعوا کردن کلاهی که خراب کردید ...وسایلی که نابود کردید درست میشه؟...شیرینی که خوردید برمیگرده؟... من نمیدونم این فن های که میگید کی بودن...چون میگید نه هیوک و دونگهه یادشونه که اون کی بودن...یا حتی چی گفتن...انگار پیغامی چیزی برام داشتن...و فقط یادشونه که دختره یه چیزی گفته...نه هیچل هیونگ ...اونم انقدر عصبانی بود ...اون روز درگیر بود که اصلا یادش نموند دختره بهش چیزی هم گفته باشه...اینا به کنار...من هر عکس العملی نشون بدم الان فایده ای داره...نه بقیه تو کارشون تغییر میدن...نه وسایل سالم میشه...پس فایده ای نداره...معذرت خواهی بقیه روهم نمیخوام...چون معذرت خواهی هم فایده ای نداره...نگاه ازرده اش را دوباره به بقیه که با حرفش بیشتر حالت شرمنده گرفتند کرد اینبار همانطور ساک پاکتی و جعبه دستش بود با قدمهای بلند به طرف درخروجی رفت تا از خوابگاه بیرون برود.
کیو که تمام مدت با ناراحتی اخم الود به شیوون و بقیه نگاه میکرد با راه افتادن شیوون با مکث دنبالش تقریبا دوید صدا زد: هیونگ...هیونگ وایستا...دنبال شیوون راهی شد . شیوون هم بدون توجه به لیتوک که با ناراحتی صدایش زد : شیوون...شیوون وایستا...کجا میری ؟...شیوون...از درخروجی خوابگاه بیرون رفت.
********************************************************
3 مارس 2007
ژاپن
شیوون ارنجش را به میز ستون کرد انگشتانش را به روی پیشانی گذاشته چشمانش را بسته بود گویی فکر میکرد ؛ میشد در چهره ش نهایت گرفتگی را دید. کیو ارام روی صندلی کنار شیوون نشست دستش را روی شانه شیوون گذاشت با ناراحتی از حالت شیوون نگاهش میکرد گفت: هیونگ...حالت خوبه؟... شیوون با صدا زدن کیو ارام دستش را از روی صورتش برداشت سرچرخاند با چهره ای پکر و دمغ به کیو نگاه کرد. کیو با دیدن چهره شیوون اخم ملایمی کرد گفت: چی شده هیونگ؟...ناراحتی؟... اتفاقی افتاده؟...کسی چیزی گفته؟... تو کره اتفاقی افتاده؟...برای خانوادت... گویی چیزی به ذهنش رسید جمله ش را ادامه نداد اخمش بیشتر شد گفت: نکنه بخاطر اتفاق دیروز ناراحتی؟...هنوز از اینکه بسته ها رو بقیه باز کردن ناراحتی؟...
شیوون اخمی به چهره پکر خود داد با صدای گرفته ای گفت: من از باز کردن بسته عصبانی نیستم...از اینکارشون ناراحت شدم... این منو ناراحت کرد که وسایل داخلشو خراب کردن...اگه از اون کلاه استفاده میکردن ناراحت نمیشدم... ولی زدن خرابش کردن...اصلا اونا نمیدونن ارزش اون کلاه یا وسایلی که داخلش بوده چقدره.... یا اون شیرینی...خیلی راحت خوردنش...حتی یه دونه شو برام نگه نداشتن ...من شیرینی نخورده نیستم...ولی اون شیرینی خاص بود...من باید ازش میخوردم...از همه مهتر که بیشتر منو اذیت میکنه...دستش را روی میز گذاشته بود زیرش دو پاکت نامه بود را ارام روی میز کشید پاکت نامه را جلوی کیو روی میز گذاشت گفت: نمیدونم این وسایل رو کی بهم داده... درسته همیشه فن ها بهمون کادو میدن...ما نمیدونم کی هستن...لازم هم نیست بدونم...فن هستن دیگه...ولی این طرف به نظر اشنا میاد...توی نامه اش طوری حرف زده که انگار من میشناسمش...ولی من نمیدونم کیه...انگار به هیچل و دونگهه و هیوک گفته که کیه...ولی اونا نمیدونن کیه...توی این نامه...یه چیزای نوشته که من باید بدونم کیه...ولی نمیدونم...این منو عصبانی و ناراحت میکنه...از بچه ها خیلی دلگیرم...
کیو با حرف شیوون اخمش بیشتر و چشمانش ریز شد پاکت نامه را با اشاره شیوون گرفت بازش کرد تا بخواند.