SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

من و هیوک 2


سلام....

نمیدونم کسی از این داستان خوششت اومد نیومد...بذارم ..نذارم... منم همینجوری تا اینجا میزارمش....


  

تولد

من لی دونگه ام ... اهل کره جنوبی...عاشق لی هیوک ... عضوگروه خواننده  سوپر جونیور...و دوست پسر لی هیوک....

اوایل که دوست پسرش شدم خیلی خوشحال بودم... رو اسمونا پرواز میکردم... اصلا ارزوم بود...هیچوقت فکرشم نمیکردم به ارزوم برسم و دوست پسرش بشم ...ولی کم کم از تب و تاب افتادم...

هیوک مرد مشهوریه... مشغله زیادی داره...وقت نداشت...وقت نداشت باهم قرار بذاریم... وایل دوستیمون چرا..باهم میرفتیم بیرون..البته به دور از چشم بقیه ... چون اگه هیوک رو بیرون بدون میکاپ یا با یه دختر میدیدن که بقیه دخترها بهمون حمله میکردن برای عکس گرفتن و امضا ...یا انقدر باید جیغ میزدن که جفتمون غش کنیم... یا اصلا منو بگیرن بزنن که چرا دوست هیوک شدم...هیوک  رو از اونا گرفتم ...مجبور بودیم پا به فرار بذاریم... که فرار کردن با هیوک هم خیلی شیرین وباحال بود... دستمو میگرفت میدویدم...وایییییییییییییییییی...چقدر خوب بود...ولی کم کم این قرارها کم شد...هیوک  هم کار داشت و هم کمپانی بهش تذکر داده شد که دیگه اینکارو نکنه....

بعدشم که هیوک میرفت برای سوپر شوها و فن میتینگ ها.... ساختن کنسرت و البومها... سفرهای خارج ... دیگه دیدن هیوک شده به ماه به ماه...یا حتی به حد تلفن زدن باهم حرف میزنیم... اههههههههه...چقدر دلتنگش میشم...  هیوک همش کار میکنه... همش برنامه داره.... منم کارم شده منتظر زنگ هیوک بشم...تا حداقل صداشو بشنوم... چقدر دلتنگ هیوکم .....

هیوک انقدر سرش شلوغه که حتی فکر کنم تولدمم یادش رفته...  امشب تولدمه... اما هیوک نیست...هیوک  برای سوپرشو رفته جشن... منم حوصله هیچکی رو ندارم... دلم میخواست حداقل برای تولدم کنارم باشه.... به زنگ زدنش راضی نیستم... نمیخوام صداشو بشنوم...میخوام خودشو ببینم... اههههه...

دوستام و خانواده ام میخواستن امشب برام جشن بگیرن...ولی من بهونه اوردم گفتم امشب جشنی نمیخوام.... اونا نمیدونن چرا... چون هیوک نیست و من حوصله هیچکی رو ندارم...

دیروز هیوک بهم زنگ زده گفته که مشخص نیست کی برگرده...هییییییییی... حتی نگفت که فردا تولدمه.... بهم زنگ میزنه یا حداقل بهم یه روز زودتر تولدمو تبریک بگه... حتما خیلی کار داره...اره ...برای همین فراموش کرده...هیییییییییییییی.... چقدر دلتنگشم.... چقدر دلم میخواست کنارم باشه...حداقل شب تولدم...

دارم تو خیابون بی هدف قدم میزنم... حوصله هیچکی و هیچی رو ندارم... دارم بیهدف قدم میزنم.... نگام به اطرافمه... اهههههههههه... رنگ این مغازه چرا اینجوریه.... اهههه...اون اقاه رو چقدره چاقه...عجیبه ها...تو کره ادم چاق خیلی کم داریم... اون اقاه ...جزو نادرهاشه... اوه...اون خانمه رو چه لباسی پوشیده... اهههههههههه...حوصله دیدن اینا رو هم ندارم...وااااااااااااااای...اونا رو... دختر وپسره رو... دست تو دست هم...واییییییییییی دختره داره چه اعشوه ای میاد...اهههه...چقدر لوسسسسسسسسس ...اوقققققققق..اصلاااااااااااااااااا دلم نخواست...اصلا....حسودم خودتونین...

هممممممممم...چرا دلم میخواد...دروغ گفتم...هممممممممم....دلم میخواد هیوک اینجا بود الان دست تو دستش سرم رو شونه ش گذاشته بودم...همممممممممممممممم...اره دلم میخواددددددد....هیوکککککککککک.... دارم تو خیابون داد میزنم : هیوکککککککککک...دلم میخوادددددد...هیوکجههههه....وای چرا مردم اینجووی نگام میکن؟...اوخ ..اوخ... الان میگن این پسره دیونه استتتتتتتتتت...اهههههههههههه... نمیتونم اینجاهم تنها باشم.... ...

اومدم لباس فروشی... یه بوتیک شیکه...هی اگه هیوک اینجا بود...لباس مارکدارو برمیداشت...حیف که هیوک نیست... مثلا اومدم برای خودم خرید کنم....هی حوصله خرید هم ندارم... الکی دارم میچرخم....هییییییی...هیوک  کجایی...مگه دستم بهت نرسه...الان عصبانیم ازت...تولدمه...ولی تو نه زنگ زدی ...نه کنارمی...هیوکجه ...میکشمت....

اومدم کافه...کافه هیونگ خودم...داداشم کافه داره....هر وقت میخواستیم قرار بذاریم که کسی مارو نبینه...میدویم اینجا... کلاه گذاشتم سرمو عینک زدم...هیونگ  منو نشناخته....اخه گفتم کار دارم و تولد نمیخوام... هیونگ منو ببینه میگه بیکار میچرخی ......چرا نذاشتی تولد بگیریم.... هر چند هیونگ از رابطه منو و هیوک میدونه.... تنها کسیه که زا رابطه مون خبر داره...به مامان نگفته.... هییییییییییییی ...بیخیال این حرفااااااااااا.....من چقدرررررررررررر حوصله ندارم...یه نسکافه سفارش دادم ...به کارگر جدیده هیونگ که تازه استخدامش کرده .... سفارش دادم که هیونگ فعلا منو ندیده....ولی حوصله خوردنشم ندارم... هییییییییییی...دیگه شب شد... هوا تاریک شده... فکر کنم دیگه باید برگردم.... دستمو بلند میکنم میگم: ببخشید... ببخشید...یه لحظه...

 انگار هیونگ  یه شاگرد جدید دیگه هم اورده ... اره ...پسره جدیه که پشت بوفه ایستاده...اره... جدیه...تا حالا ندیده بودمش....چرا صورتشو نمیتونم ببینم...روشو برگردن ببینم...چرا پشت کرده ایستاده؟....اصلا ولششششششش.... بیخیال من که حوصله  ندارم...چه فرقی میکنه...کیه....کی هست میخواد باشه....اینجا کافه هیونگه...به من چه.... دستمو دوباره بالا بردم  : اقا... یکی جواب ما رو بده.... اههههههه...

حوصله ندارم دستمو گذاشتم زیر گونه ای دارم از پنجره کافه بیرونو نگاه میکنم...منتظرم صورت حسابمو بیارن... اصلا حوصله ندارم... چقدر خیابون شلوغه...خوشبحال اونای که دست دوست پسراشونو گرفتن دارم .... " ببخشید اقا ....چیزی میخواستید؟... ....وایییی ترسیدم.... این کی بود؟... اوه حتما شاگرد جدیده  کافه داره که صدا زدم...

رو مو برگردوندمممممممممممممممم...وایییییییییییییییییییییییییییی...هیوککککککککککککککک... هیوککککککککککککککککک...دارم جیغ میزنم : هیوککککککککککک ... هیوکجهههههههههههههه... از جا پریدم دارم جیغ میزنم ...چون اون شاگرده... یعنی کسی که صدام زد...یعنی شاگردی که فکر میکردم جدیده و صدا زدم که صورت حسابمو بدم هیوکه  که یک کیک  تو دستشه... واااییییییییییییی...نه دارم خواب میبینم... دارم جیغ میزنم...که هیوک کیک  رو میزاره رو میز و دهنمو میگیره میگه: هیسسسسسسسسسسس دونگهه   ...چه خبرته؟...

از خوشحالی دارم گریه میکنم... هیوک دست از رو دهنم برمیداره با چشمای گشاد شده میگه : چی شده؟...چرا داری گریه میکنی؟...تو حالت خوبه؟... جیغ میزنی ...بعد گریه میکنی؟...جایت درد میکنه؟... سرمو به دو طرف تکون میدم با گریه میگم : نه...باورم نمیشه...تو خودتی؟... خود خودت؟... تو برگشتی؟...تو اینجای؟...هیوک ...چطور اینجای؟...مگه چین نبودی؟...

هیوک دستمو میگیره و منو دوباره مینشونه روی صندلی ....با لبخند به لب  بهم میگه: چرا من چین بودم... فردا هم باید برگردم...چون سوپر شو از فردا شروع میشه... ولی برای تو اومدم...اومدم تا برات تولد بگیرم...میدونستم میای اینجا...برای همین بدون اینکه بهت زنگ بزنم بهت بگم... ناغافل اومدم تا سوپرایزت کنم... منتظرت شدم ...گفتم حتما میای اینجا... تا برات تولد بگیرم...  امروز تولدته ...دونگهه  تولدت مبارک... تولدت مبارک دوست پسر خوشگلم...

واااااااااااای...باورم نمیشه...هیوک  بخاطر من ازچین  برگشته...برام تولد گرفته... دارم گریه میکنم به کیکی که  روش با توت فرنگی اسممو نوشته نگاه میکنم... شمع روش که نوزده ست... وایییییییی...چه کیکی ...یه کادوم کنارشه... واییییییییییییییی....هیوک  تولدمو یادشه...برام تولد گرفته ...باورم نمیشه.... رو به هیوک میکنم با گریه میگم: هیوکجه دوستت دارم...هیوکجه  عاشقتممممممممممممم... دستامو دور گردنش حلقه میکنم... اونم با خنده دستاشو دور تنم حلقه میکنه منو بغل میکنه...تو چشام زل میزنه...واااااااااای برق چشاش... تو چشام نگاه میکنه  میگه : دوستت دارمدونگهه ...تولدت مبارککککککککککککک.... لباش رو لبامممم... واییییییییییی...هیوک  داره میبوستم... من چشمامو میبندم... گریه ام از خوشحالی بیشتر شده... منم لبای هیوک رو دارم میبوسم... هیوکجه دوستت دارم...  ممنون...هیوکجه  خیلی خیلی دوستت دارم....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد