سلام دوستان....
بفرماید ادامه.....
برگ پنجاه و شش
کیو در جعبه را باز کرد از داخلش پاکتی را دراورد با اخم نگاهش میکرد با صدای ارامی وسط حرف یونهو گفت: چویی شیوون... روبه یونهو کرد گفت: این جعبه رو هیونگ فرستاده...یونهو با جواب کیو چشمانش به شدت گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟.... کی فرستاده؟... شیوون؟.... این جعبه رو شیوون فرستاده؟... از کجا میدونی؟...کیو چهره ش به شدت اخم الود بود درحال باز کردن پاکت بود گفت: روی این پاکت نوشته از طرف چویی شیوون...یعنی هیونگ فرستاده ....پاکت را باز کرد برگه ای که نامه بود را از داخلش دراورد گفت: اینم نامه شه....که باید ببینم چی نوشته؟...اصلا خودش فرستاده یا نه؟... گره ابروهایش بیشتر شد به خطوط روی برگه نگاه میکرد گفت: این خط که خط هیونگه...
یونهو تغییری به چهره خود نداد همانطور شوکه شده گفت: خط شیوونه...چی نوشته؟...کیو نگاهش به برگه دستش بود سری تکان داد گفت: اهوم...چرا...مکثی کرد گفت:
سلام کیوهیونا.سلام یونهو،خوبید پسرا؟ میدونم الان از دستم چقدر عصبانی هستید که بیخبر گذاشتم رفتم. نمیدونید کجام و چه حالی دارم.میدونم چقدر از دستم عصبانی هستید که از من خبر ندارید.ولی اینم میدونید که علت این کارم چیه و برای چی بی خبر رفتم نه؟ولی من این نامه رو نوشتم که دراین مورد بگم یا خودم خبر بدم .توی این جعبه که براتون فرستادم کادوی تولده.میدونم تولد یونهو این روزا نیست.تولد کیوهیون هم گذشت .این کادو تولد هم برای کیوهیوناست.تقریبا یک ماه وخرده ای از تولد کیوهیونا گذشت ولی چون کیوهیون نبود من نتونستم کادوشو بدم .حتما میگید خوب وقتی یونهو جای کیوهیون بود باید کادوشو میدادم.ولی با شرایطی که یونهو بدل کیوهیون داشت هر کی جای من بود هم به فکر این چیزا نبود .منم توی اون وضعیت یونهو فقط به فکر سلامتیش بودم نه جشن و تولد از این جور چیزها ولی حالا که به نظر کمی اوضاع ارومه.من برای تولد کیوهیون کادوی تهیه کردم فرستادم .امیدوارم خوشت بیاد. البته برای یونهوهم هدیه کوچیکی هست برای یادگاری. برای معالجه داری میری خارج و مطمینا چند ماهی طول میکشه برگردی میخوام این کادو رو از طرف من یادگاری نگه داری. کیوهیون میدونه.من معمولا برای دوستانی که چند وقتی نمیتونم ببینمشون که سفری چیزی براشون پیش میاد بهشون هدیه میدم. برای توهم فرستادم امیدوارم خوشتون بیاد.خوب دیگه حرفی نمونده دوستان .امیدوارم از کادوهاتون خوشتون بیاد . شما را به خدا سپردم مراقب خودتون باشید دوست دار شما چویی شیوون.
صدای کیو حین خواندن نامه میلرزید چهره ش تغییر کرد به حالت گریه شد چشمانش کم کم خیس اشک شد بغض چون چنگالی به گلویش فشار میاورد تمام وجودش میلرزید حتی برگه نامه هم بخاطر لرزش دستش تکان میخورد یونهو هم چشمانش ارام بی صدا اشک میریخت و لبانش تکان میخورد به برگه دست کیو نگاه میکرد با صدای لرزانی گفت: شیوون برام هدیه فرستاد؟...برا تو هم فرستاده....حتی برای تولدت که مطمینا خودت یادت نیست که تولدت بود...ولی شیوون یادش بود برات گرفت ...شیوون توی این حالشم به فکر ماست...انوقت ما ..
کیو چهره ش درهم و اخم الود شده بود چشمانش بی صدا وارام اشک را راهی گونه هایش میکرد دستش به شدت میلرزید نگاه خیس لرزانش برگه دست خود بود میان حرف یونهو با صدای لرزانی گفت: باید بریم پیش مین هو...باید شیوون هیونگ رو برامون پیدا کنه...بهمون بگه هیونگ کجاست...باید هیونگو ببینم ..باید...من باید هیونگو ببینم ...سرراست نگاه خیسش را به یونهو کرد با صدای لرزانی نالید : باید هیونگو ببینم ازش طلب بخشش کنم...باید ببنیم بهش بگم من کادو تولد نمیخوام...من خودشو میخوام..خودشو...
*******************************************
لیتوک اخمی کرد چشمانش قدری ریز شد گفت: میبخشید ...قبل اینکه من به پرسش شما جواب بدم ...میشه شما به پرسش من جواب بدید؟...بگید که اقای چویی شیوون چطور شما رو راضی کردن؟...البته ...اخمش بیشتر شد گفت: درسته اقای چویی معاون ماست...ولی ایشون چند وقته که بیمارن...حالشون خوب نیست...ما نمیتونیم از ایشون بپرسیم ....میخواستم از شما ....خانم کانگ با اخم شدید وچشمان ریز شده که با ارایش غلیظی که کرده بود قصد داشت چشمان عمل کرده ش را درشت نشان دهد به لیتوک نگاه میکرد میان حرفش با صدای ارامی گفت: اقای چویی دو نفر رو فرستاد سراغ من... دو اقا....که نمیدونم کین...فقط گفتن از دوستان ایشون هستن...اونا اومدن بهم گفتن اقای چویی بهم یه طرح لباس پرنسس میده...اینکه تو لیست مسابقات ایتالیا جای خودش میزاره....که طرح لباس پرنسس روبرام ایمیل کرد.... اسمم امروز صبح دیدم تو لیست مسابقات ایتالیاست....یعنی ایشون به قولشون عمل کردن....منم رضایت داده بودم...یهو روبرگردانند اخمش بیشتر شد با انگشت به دونگهه اشاره کرد گفت: این بچه سوسول و دزد رو ازاد بشه....
دونگهه بیتوجه به حرفهای اخر زن چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت وسط حرفش گفت: بهتون طرح داد...تو لیست مسابقات قرار داد؟...زن تغییری به چهره خود نداد سرش را تکان داد گفت: اهوم...هیوک با اخم چهره ش جدی بود با صدای ارامی گفت: معاون چویی بخاطر شما حاضر شد بهترین موقعیت رو از دست بده...بهترین مسابقات سال که دعوت شده بود...یعنی مسابقات ایتالیا رو برای تو از دست داد....دونگهه با حرفهای هیوک چهره ش درهم و به حالت بیچاره شد به هیوک نگاهی کرد روبه پدرش کرد گویی منتظر عکس العمل از لیتوک بود ولی لیتوک حرفی نزد فقط با چهره ای درهم که عصبانیت و نارضایتی از دونگهه دران موج میزد نگاه میکرد.
خانم کانگ هم با همان حالت اخم الود به انها نگاه میکرد به کسی مهلت حرف زدن نداد روبه لیتوک گفت: خوب حالا نوبت منه...نگفتید اقای چویی کجاست؟...میخوام ببینمش ...درسته دفعه قبل میخواستم به عنوان دزد طرحم ببنیمش....ولی اینبار برای این نیست...من باید ببینمش ازش تشکر کنم...بخاطر طرحی که برام فرستاد...قرار دادن من تو لیست مسابقات...من خوب میدونم بودن تو مسابقات مد ایتالیا یعنی چی....همه طراحها سالها تلاش میکنن خودشونو به اب و اتیش میزنن تا توی این لیست قرار بگیرن...انوقت این مرد بخاطر کمک به رئیسش ...بهترین موقعیت زندگیشو بخشید...به من...من میخوام این مرد واقعی رو ببینم...اون دیگه الهه من شده...بهم بگید کجا میتونم ببینمش؟...
لیتوک تغییری به چهره خود نداده بود نگاه خیره اش به خانم کانگ بود با صدای ارامی گفت: ماهم میخوام ببینمش...ولی نمیشه...گفتم که اقای چویی حالش بد بود...چند روزی توبیمارستان بود....ولی چند روزی که معلوم نیست کجاست...از بیمارستان رفته...هنوز حالش خوب نبود...ولی با این همه به دلیل نامعلومی از بیمارستان رفته و ناپدید شده...کسی نمیدونه اون کجاست...ماخودمون هم دنبالشیم...خانم کانگ چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...شما هم نمیدونید کجاست؟...