سلام....
بفرماید ادامه ....
گل رز 6
هیچل که با گوشی خود ور میرفت اصلا متوجه نشد که اعضای گروه سوجو جعبه ای که کی مین به هیچل داده بود را باز کرده شیرینی هایش را خورده بودن با حرف سونگمین به خود امد فهمید چه شده ، سرراست کرد با اخم شدید نگاهشان میکرد وسط حرف سونگمین گفت: خوب چی شد مگه؟... شیوون چی مخواد بگه؟... بچه ها شیرنی ها رو خوردن...اونم اشتباهی .... شیوون چیزی نمیگه.......بعلاوه عیبش چیه؟...دوستان شیرنی خوردن...اگه نمیخوردن خراب میشد ...معلوم نیست شیوون کی بیاد خوابگاه...انوقت... سونگمین رو به هیچل کرد با اخم شدید نگاهش میکرد وسط حرفش گفت: چی؟... عیبش چیه؟...عیبش اینه که شما دوباره بسته ای که مال شیوون بود رو باز کردید.... چرا خراب میشد؟ ...خوب میزاشتیمش یخچال...یا به شیوون میفگفتیم بیاد ببره...کاری نداشت که...مشکل این نیست ...مشکل اینه که دوباره بدون اجازه بسته ای که مال شیوون بود رو باز کردید....
هیچل اخمش بیشتر شد با حالتی عصبانی گفت: مگه من بسته رو باز کردم که با من دعوا داری....به بقیه اشاره کرد گفت: این گشنه ها نپرسیده بازش کردن.... دونگهه از حرف هیچل چشمانش گشاد شد گفت: چی میگی هیونگ؟... من که ازت پرسیدم تو جواب ندادی...من که گفتم این مال توه؟...میتونم بازش کنم؟...تو جواب ندادی... که صدای لیتوک امد که وسط حرف دونگهه گفت: دوباره چی شده؟...بازم برای یکی بسته اومد بقیه بازش کردید؟...دونگهه ساکت شد همراه بقیه روبرگردانند به لیتوک که چند پاکت و بسته خرید دستش بود را زمین گذاشته نگاه کردنند.
کانگین به بقیه امان نداد گفت: بسته مال شیوون بود.... دوباره بسته ای که مال شیوون بود رو باز کردیم...بدبختی همه شیرنی هاشو هم خوردیم...هیچل با اخم و حالتی عصبانی وسط حرفش پرید گفت: خوب خوردید که خوردید...بسته شو بگیرید بندازید...یا ببرید بندازید تو کمد کیوهیون.... لیتوک دست به کمر با چهره ای به شدت درهم که از چیزی که شنید عصبانی شده بود نگاهشان میکرد وسط حرف هیچل گفت: بسته روبندازید؟...بندازید تو اتاق کیوهیون؟...شماها دوباره بسته ای که مال شیوون بود رو باز کردید؟... اون قبلی هم که انداختید تو کمد کیوهیون...شیوون و کیوهیون هم که یه هفته ست نیومدن خوابگاه که ببیند شماها چیکار کردید...کیوهیون که ببینه حسابی عصبانی یمشه که چرا بسته ها تو کمدش انداختید...اصلا چرا بسته رو باز کردید...حسابی جوش میاره ...از اون طرف شیوون هم ناراحت میشه که بسته هاشو باز کردید...حقم داره...شماها برای چی بسته همدیگه روباز میکنید؟...بخصوص اینای که تو خوابگاه نیستن....
شیندونگ پاکت نامه را از روی میز برداشت بالا اورد با اخم به لیتوک نگاه میکرد وسط حرفش گفت: این بسته هم نامه داره برای شیوون ..مثل قبلیه.... بدبختی هر دو بسته نامه داشته بازش کردن....حالا بخاطر همین نامه ها هم شده باید بسته ها که خرابشم کردن رو تو اتاق بذارن....که شیوون حداقل نامه هاشو بخونه...هیچل که روی میل ولو شده بود کمر راست کرد با همان ظاهر عصبانی اخم الود همه را نگاه میکرد وسط حرف شیندونگ گفت: خوب ببرید بندازید ...همین نامه ها رو هم بخونه خوبه دیگه...این وسایل تو بسته ها مگه چی بود....اون کلاه بافتی که نمیشد استفاده کنه...این شیرینی هم خراب میشد...اصلا همش تقصیر شیوونه...چرا نمیاد خوابگاه وسایلشو بگیره؟...اصلا چرا این فن ها چیزهای که میخوان بدن رو میدن به ما؟... خوب بدن به خودش...
سونگمین تغییری به چهره اخم الود خود نداده بود حرفش را برید گفت: چون شیوون کره نبود که بیاد... تایلند بود..بعلاوه جز خوابگاه ادرس دیگه ای فن ها ندارن...همین اگه بخوان بدن به تو...مگه جز خوابگاه جای دیگه ای میتونن بدن؟... خوب برای شیوون هم باید بدن خوابگاه ...چون شیوون عضو گروه سوجوه....این خوابگاه مال اونم هست...بعلاوه نمیتونن که ببرن در خونه شخصیش... پس نه فن ها اشتباه میکنن...نه شیوون...این اشتباه ماست که بسته ها رو بدون اجازه باز میکنیم...همین این بسته واون قبیله...که اون کلاه رو که نابود کردید ...به یسونگ نگاه کرد با همان حالت گفت: لکه ای که اون کلاه شد پاک نمیشه...کلاه بلا استفاده شده...شیرینی هم میشد گذاشت تو یخچال ....شیوون که بالاخره میاومد خوابگاه ...یا بهش میگفتیم بیاد خوابگاه بسته شو ببره...
لیتوک همانطور دست به کمر اخم الود ایستاده بود وسط حرف سونگمین گفت: اره ...سونگمین راست میگه...گناهی که کردید رو پای شیوون و فن ها ننویسید...به هیچل که اخمش بیشتر شد دهان باز کرد اعتراض کند امان نداد با بالا اوردن دستش امر به سکوت کرد گفت: الانم بهتره این بسته رو برید بذارید تو کمد کیوهیون...پیش اون بسته قبلی...زدید ناقصش که کردید...همه چیزم که خوردید...حداقل بسته اش بمونه شیوون ببینه چی براش اورده...نامه رو بخونه...برید بذارید تو اتاق...منم به شیوون میگم تو اولین فرصت بیاد خوابگاه... وقتی اومد باید بابت کاری که کردید ازش معذرت خواهی کنید....
*************************************************
2 مارس 2007
شیوون و کیو باهم وارد خوابگاه شدند سلام کردنند بدون منتظر جواب کسی شدن کیو به طرف مبل میرفت با دست به اتاقش اشاره کرد گفت: هیونگ...خودت برو بردار...تو کمدمه...تو قفسه سومی...شیوون هم ایستاد چهره ش درهم شد گفت: نمیشد خودت بهم بدی؟...میدونی که من به وسایل دیگران دست نمیزنم... بقیه ولو شده روی مبل ها یا با گوشیشان ور میرفتن یا نیمه خواب و نیمه بیدار بودن با ورود ان دو بیدار شده، در کل کسی حال جواب سلام دادن ان دو را هم نداشتن فقط نگاهشان میکردنند.
کیو روی مبل نشست حالتی ولو شد و با اخم وسط حرف شیوون گفت: دیگران؟...من دیگرانم؟... من دیگران نیستم هیونگ...بعلاوه خودم بهت گفتم برو بگیر...من خسته ام...برو هیونگ دیگه...شیوون همانطور چهره اش درهم بود با نارضایتی گفت: چشم... تنبل.... رو سونگمین کرد گفت: ببخشید هیونگ....کیوهیون تنبل اجازه داد برم به اتاقتون...میخوام... سونگمین لبخند ملایمی زد با دست اشاره کرد وسط حرفش گفت: برو...اجازه لازم نیست...برو هرچی میخوای بردار...
شیوون سری تکان داد لبخند ملایمی زد گفت: ممنون...به طرف اتاق میرفت که سونگمین گویی چیزی یادش امد گفت: راستی شیوون... تو همون کمد کیوهیون ...دوتا بسته ست که فن ها برات اوردن...یعنی دادن بچه ...اوردنش خوابگاه...گذاشتمش اونجا ...تو کمد...شیوون که به طرف اتاق میرفت نیم نگاهی به سونگمین کرد وسط حرفش گفت: میدونم هیونگ...لیتوک هیونگ بهم گفته..باشه ممنون...وارد اتاق شد.
هیوک که روی مبل دراز کشیده سرش را روی ران دونگهه گذاشته بود با اخم به کیو نگاه میکرد مهلت نداد گفت: چه عجب کیوهیون خان.. خسته نباشی... بالاخره تشریف اوردی خوابگاه...تعطیلات خوش گذشت؟... اخمش بیشتر شد گفت: راستی چطور بود با شیوون اومدی؟...خونه ش بودی؟... کیو روبه هیوک نگاه بیحسی بهش میکرد گفت: اره...خونه شیوون هیونگ بودم...گفت که داره میاد خوابگاه...منم همراهش اومدم...قرار بود شب بیام..ولی هیونگ که داشت میاوم منم همراهش اومدم...تعطیلات هم بد نبود.... که لیتوک وارد سالن شد حرف کیوهیون نیمه ماند.
لیتوک به همراه کانگین وارد سالن شد نگاهی به اعضا که ایونهه و شیندونگ و سونگمین و ریووک و یسونگ و کیو ولو شده روی مبل ها بودنند کرد کیو را دید ابروی بالا انداخت گفت: کیوهیون اومدی؟.. کیو قدری جابجا شد سرش را تکانی داد گفت: سلام هیونگ...بله همراه شیوون هیونگ اومدم....لیتوک و کانگین هم با سرتکان داد جواب سلامش را دادن و لیتوک سرچرخاند نگاهی به اطراف کرد روبه کیو گفت: شیوون هم اومد؟... کوش؟.. کیو هم سرش را تکان داد گفت: اره اومد.... رفته تو اتاق من از تو کمدم وسیله برداره...
اعضا گویی قضیه پاکت و بسته ای که برای شیوون امده بود را پاره کرده بودند را فراموش کردنند فقط سونگمین به یاد داشت با چهره ای درهم به در بسته اتاق خودش و مشترک با کیو نگاه میکرد.
یسونگ روبه لیتوک کرد وسط حرف کیو گفت: چی شد؟...امشب برنامه داریم؟...فردا چی؟...پرواز داریم؟... لیتوک روبه یسونگ کرد گفت: امشب ؟...نه امشب برنامه حذف شد...ولی فردا اره...پرواز سرجاشه...بقیه برنامه هم.... کانگین توپ بستکبال به دستش بود را زیر بغل خود گذاشت گفت: خوب....حالا برنامه عوض میشه...یا همونو باید اجرا کنیم؟....یا نکنه کلی بهش اضافه میشه؟...یسونگ که روی مبل نشسته بود با گوشی خود ور میرفت سرش را بالا اورد با اخم وسط حرف کانگین گفت: یه درصد احتمال بده از برنامه کم کرده باشن.... عمرا اینکارو بکنن...هیچل دراز کشیده پاهایش را روی دسته مبل گذاشت با اخم گفت: فکر کردی.... الان ده تا برنامه دیگه هم اضافه کردن...ایونهه هم با سرتکان دادن ،هیوک گفت: اره...اونم برنامه های فشرده...کار کمپانی همینه...سونگمین و شیندونگ و کیو هم فقط نگاهشان کردنند حرفی نزدنند.
لیتوک نگاهی به تک تک کرد وسط حرف هیوک گفت: خوب خودتون که میدونید کمپانی اینکارو میکنه...دیگه غر زدنتون چیه؟...حتما باید...که شیوون امد گفت: اینا برام کی اومد؟...کی اینارو داده؟... از راهرو بیرون امد جلوی بقیه ایستاد ساک پاکتی و جعبه ای که به دستانش بود را بالا اورد با اخم نگاهشان میکرد گفت: چرا بهم اینا رو ندادید؟...چرا نگفتید که همچین چیزای برام اومده؟...کنایه امیز گفت: خوب حداقل استفاده میکردید تا حیف نمیشد ... لیتوک که دستانش را روی پشتی مبل ستون کرده بود با حرف شیوون کمر راست کرد با اخم به جعبه و ساک پاکتی دست شیوون که جعبه کاملا باز شده و ساک هم پاره و داخلشان خالی بود نگاه میکرد گفت: چی شده شیوون؟...اینا چیه؟...چه خبره؟ ...نگاهش به چهره عصبانی شیوون شد گفت: چرا عصبانی هستی ؟...چی شده؟....