سلام...
بفرماید ادامه....
25گل رز 4
فوریه 2007
دونگهه و هیوک از ماشین پیاده شدند باهم به طرف خوابگاه میرفتند هیوک اخمی کرد پس گردنی به دونگهه زد گفت: خیلی بیمزه بود...کی این جوک های بیمزه رو برات تعریف میکنه؟... مشکوک میزنی ...با ادمهای جدید اشنا شدی؟... دونگه از پس گردنی چهره ش مچاله شده بود دستی به پس گردنش گذاشته بود ناله زد : آییییییی...با اخم و چهره ای مچاله به هیوک نگاه کرد گفت: یاااااااااا....چرا میزنی؟...جوک بیمزه ست باید بزنی؟...خوب مثل ادم بگو بیمزه ست....چرا میزنی؟... مشکوک چی؟... ادم جدید کیه؟...حالت خوبه هیوکجه؟...من که شب تا صبح ...صبح تا شب با تو یا تو خوابگاهم یا تو برنامه و مراسم های مختلف...اشنا کجا بود؟....که یهو صدای زنی گفت: سلام....ببخشید.... جمله دونگهه نیمه ماند ایستاد رو برگردانند گیج و منگ به زن جوانی که جلوی خود دید نگاه کرد. هیوک هم ایستاد به زن نگاه کرد .تا آن دو متوجه دختر شوند منجیر همراهشان زودتر متوجه شده بود جلوی ایونهه رفت دستش را جلوی دختر گرفت همزمان با دختر گفت: ایستا ... کجا؟ ... جلو نیا....
دختر با ناراحتی به منجیر نگاه کرد با حالت التماس گفت: یه لحظه اجازه بدید...من کاری نمیخوام بکنم...ساک پاکتی که به دستش بود را بالا اورد گفت: اینو میخوام بدم...خواهش میکنم...منجیر اخمش بیشتر شد با حالتی عصبانی اما ارام گفت: نه...دستش را جلوی دختر نگاه داشته بود تکان میداد که دختر برود که هیوک مانع شد گفت: نه وایستا...جلو امد با لبخند گفت: چیه؟...برای ماست؟... دستش را دراز کرد تا ساک پاکتی را بگیرد.دختر از حرکت هیوک لبخندی از سرشوق زد گفت: نه..برای شما نیست...دستش را دراز کرد ساک را به دست هیوک داد گفت: برای شیوون اوپاست...چویی شیوون...میشه بدید بهش...میدونم امروز اینجا با شما برنامه نداره...ولی میشه اینو بدید بهش؟...
هیوک که لحظه اول فکر کرد کادو مال اوست خوشحال شد ولی با جواب دختر لبخندش محو اخمی کرد گفت: چی؟...مال شیوونه؟...ساک را گرفت نگاهی بهش کرد لحظه اول میخواست بسته را پس دهد ولی پشیمان شد نگاهش به دختر شد با اخم گفت: بدمش به شیوون؟...ولی شیوون که کره نیست... رفته تایلند ..برای...دختر سری تکان داد وسط حرفش گفت: میدونم...میدونم اوپا کجاست...برای همین اومدم اینجا به شما دادم...میدونم اوپا دو روزه دیگه میاد...ولی خوب من نمیدونم اوپا رو میشه کجا پیدا کرد...شنیدم امروز شما اینجا برنامه دارید...اومدم ...گویی چیزی یادش امد گفت: راستی من...چویی کی مین هستم...تعظیم نیمه ای کرد گفت:به اوپا بگید ...که من دادم...
هیوگ و دونگهه دختر را نشناختند با اخم نگاهی بهم و روبه دختر یعنی کی مین کردنند .کی مین هم متوجه نگاه ان دو شد لبخندش قدری پررنگتر شد گفت: من همونیم که چند روز پیش توی رختکن...براتون نوشیدنی اوردم...همونی که شیوون اوپا و کیوهیون اوپا رو تو کافه دیده بود .... ایونهه با نشانه های که کی مین گفت بالاخره کی مین رو یاد اوردنند ابروهایشان بالا رفت باهم گفتند: اها...دونگهه نگاهی به ساک دست هیوک کرد جای هیوک با لبخند گفت: باشه...بسته تو میدم به شیوون...کی مین لبخند زنان چند بار تعظیمی کرد گفت: ممنون...ممنون...که منجیر دستش را دوباره جلوی سینه کی مین گذاشت قدری به عقب هولش داد گفت: خیلی خوب... کادوتو دادی برو...کی مین لبخند زنان به منجیر نگاه میکرد گفت:چشم...با دست برای ایونهه بای بای کرد رفت.
***********************************
29 فوریه 2007
هیچل کلاه سی شرتش را کامل روی سرش کشید ماسک صورتش هم بالا اورد تقریبا نصف صورتش را پوشاند فقط چشمانش مشخص بود با قدمهای سریع از در شیشه ای کمپانی اس ام بیرون امد چهره ش به شدت درهم و عصبانی بود زیر لب غرلند میکرد وگویی فحش میداد: لعنتی...فکر کرده کیه...حرومزداه...حالیش میکنم...منجیری که همراش بود با دست اشاره کرد به سمت ماشین ونی که پارک کرده بود وسط غرلندش گفت: چی داری با خودت میگی؟...بیا بریم خوابگاه...لیتوک گفته که زودتر بری برای ...که صدای دختری امد که صدا زد : اوپا...هیچل اوپا....اوپا وایستا...خواهش میکنم...جمله منجیر نیمه ماند ایستاد.هیچل هم ایستاد نگاهی به اطراف کرد که دختر جوانی را دید که دوان به طرفش امده کنارش ایستاد تعظیمی کرد یهو جعبه ای که به دستش بود را بالا اورد جلوی هیچل گرفت لبخمد پهنی زد نفس زنان گفت: سلام اوپا...اینو..اینو میگیری؟...
هیچل که اعصابش خورد بود حوصله هیچکس را نداشت حتی فن ها را با اخم شدید به بسته دست دختر نگاه کرد گفت: اینو؟...چیه؟....دستش را دراز کرد بسته را گرفت گفت: ممنون...خواست بچرخد سریع به طرف ماشین برود که دختر جوان قدم جلو گذاشت مانع رفتنش شد سریع گفت: اوپا...ببخشید ...این ما شما نیست...مای شیوون اوپاست... میشه بهش بدی؟...هیچل دوباره طرف دختر چرخید ایستاد با اخم شدید به دختر و بسته دست خود نگاه کرد گفت: چی؟... بدمش به شیوون؟.... بسته را یهو به طرف دختر گرفت گفت: خوب خودت بهش بده...چرا میدش به من...شیوون بعد ظهر میاد اس ام ...کار داره...خودت بهش بده...من که شیوون نیستم...حمال شیوون هم نیستم که بسته رو بدم بهش....
دختر جوان از حرف هیچل ناراحت شد لبخندش محوشد چهره ش پکر شد ،انتظار همچین رفتاری را از هیچل نداشت با ناراحتی وسط حرفش گفت: ببخشید اوپا...من قصد بدی نداشتم...همچنین منظوری نداشتم که شما ....( خواست بگوید " حمال" ولی ازچهره هیچل که به شدت عصبانی بود پیشمان شد ) گفت: من میخوام خودم بدم به شیوون اوپا...ولی بعد ظهر نیستم...این بسته باید تا ظهر نشده برسه به دست اوپا....لبخند ملایمی زد گفت: بهش قول دادم که امروز براش اینو بفرستم...میخواستم بعد ظهر هر جور هست پیداش کنم بهش بدم...ولی خوب بعد ظهر نیستم...میخام برم خارج شهر...چند روز پیش که اوپا نبود ...تایلند بود...الان که کره ست....بهش گفتم اینو بهش میدم...ولی خوب نمیتونم بهش بدم...شنیدم شما امروز اینجاید...گفتم بسته رو بدم به شما...شما یا میبنیدش یا بهش میگید که تا ظهر بیاد بسته رو از شما تحویل ...
هیچل اخم شدید و چشمانش ریز شده به دختر نگاه میکرد وسط حرفش گفت: بهش گفتی اینو بهش میدی؟...این چی هست که بهش میدی؟...اصلا تو کی هستی که شیوونو میبینی باهاش قول و قرار میزاری؟..خوب قول و قرارتو طوری بذار که ببیینش بسته رو خودت بهش بده...دختر دوباره از حرف هیچل لبخندش محو شد گفت: من با اوپا قول و قرار نمیزارم ..من چند وقتکه اوپا رو ندیدم...تعظیم نیمه ای کرد گفت: من چویی کی مین هستم...فکر کنم شما منو یادتون نیست...من همونیم که اون روز شما اجرا داشتید ...تو رختکن برتون نوشیدنی اوردم...همونی که...هیچل دختر یعنی کی مین را به یاد نیاورد حوصله حرف های او راهم نداشت پس بیتوجه به حرفهایش بسته را به طرف منجیر گرفت و به دستش داد وسط حرف کی مین گفت: خیلی خوب...بهش میدم...به کی مین مهلت نداد چرخید تقریبا دوان به طرف ماشین ون رفت . کی مین با چهره ای غمگین به رفتن هیچل نگاه کرد پیشمان شد که بسته را به دست هیچل داد ولی دیگر پشیمانی فایده ای نداشت هیچل رفته بود.
********************************************
2 مارس 2007
کانگین توپ بستکبال به دستش بود را زیر بغل خود گذاشت گفت: خوب....حالا برنامه عوض میشه...یا همونو باید اجرا کنیم؟....یا نکنه کلی بهش اضافه میشه؟...یسونگ که روی مبل نشسته بود با گوشی خود ور میرفت سرش را بالا اورد با اخم وسط حرف کانگین گفت: یه درصد احتمال بده از برنامه کم کرده باشن.... عمرا اینکارو بکنن...هیچل روی مبل نشست و دراز کشید پاهایش را روی دسته مبل گذاشت با اخم گفت: فکر کردی.... الان ده تا برنامه دیگه هم اضافه کردن...ایونهه هم با سرتکان دادن ،هیوک گفت: اره...اونم برنامه های فشرده...کار کمپانی همینه...سونگمین و شیندونگ و کیو هم فقط نگاهشان کردنند حرفی نزدنند.
لیتوک نگاهی به تک تک کرد وسط حرف هیوک گفت: خوب خودتون که میدونید کمپانی اینکارو میکنه...دیگه غر زدنتون چیه؟...حتما باید...که شیوون امد گفت: اینا برام کی اومد؟...کی اینارو داده؟... از راهرو بیرون امد جلوی بقیه ایستاد ساک پاکتی و جعبه ای که به دستانش بود را بالا اورد با اخم نگاهشان میکرد گفت: چرا بهم اینا رو ندادید؟...چرا نگفتید که همچین چیزای برام اومده؟...کنایه امیز گفت: خوب حداقل استفاده میکردید تا حیف نمیشد ... لیتوک که دستانش را روی پشتی مبل ستون کرده بود با حرف شیوون کمر راست کرد با اخم به جعبه و ساک پاکتی دست شیوون که جعبه کاملا باز شده و ساک هم پاره و داخلشان خالی بود نگاه میکرد گفت: چی شده شیوون؟...اینا چیه؟...چه خبره؟ ...نگاهش به چهره عصبانی شیوون شد گفت: چرا عصبانی هستی ؟...چی شده؟....