SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

گل رز

سلام دوستای عزیزم....

هنوز نظرتونو در مورد این داستان نمیدونم... ولی تا اینجا مشخصه شما دیگه نمیخواد از من داستانی بخونید...اینای که از قبل میزاشتم رو تمومش میکنم... ودیگه فکر نکنم داستان جدیدی بنویسم...

 

 

گل رز 3

( 20 فوریه 2007 ...یک هفته بعد )

اعضای گروه ( سوجو) ولو شده روی مبل و صندلی ها بودنند. شیوون کاملا ولو روی مبل پاهایش را کاملا باز نیم خیز روی مبل ولو شده بود بطری اب به دستش جرعه جرعه ازش مینوشید .کیو هم ولو روی مبل و سرش را به پشتی مبل گذاشته چشمانش را بسته بود دستیار زنی درحال باد زدنش بود. بقیه اعضا هم روی مبل ها و صندلیها دراز کشیده یا ولو بودنند. همگی خیس عرق و گونه ها سرخ بود موهایشان از خیسی وری پیشانیشان چسبیده بود.

لیتوک ایستاده او هم مثل بقیه خیس عرق و صورتش سرخ از تقلا بود ولی هیجان زده و شاد از اجرای عالی که داشتند دستانش را تکان میداد با لبخند کمرنگی اما جدی گفت: خوب بچه ها... یه استراحتی بکنید بریم برای اجرا...باید این اجرا رو...کانگین یهو کمر از پشتی صندلی گرفت کمر راست کرد با اخم وسط حرفش گفت: نمیشه این اجرا رو انجامش ندیدم؟...اخه این اجرا که توی برنامه امروز نبود...یهوی این اجرا از کجا اومد؟... اصلا ما سرش تمرین نکردیم...

لیتوک  لبخندش محو شد با اخم بیشتر حالتش جدی تر شد گفت: درسته...تمرین نکردید ...ولی این اهنگ رو خیلی اجرا کردید...میتونید چشم بسته باهاش برقصید...تمرین نمیخواد...بهونه نیارید...باید اجراش کنید...هیوک دستمالی که به دستش بود در حال خشک کردن عرق صورتش بود را یهو روی میز کنار دستش پرت کرد با اخم شدید به لیتوک نگاه کرد با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: بهونه نیست هیونگ...این زورگویه کمپانیه...این اجرا تو برنامه نبود...اس ام خواسته اجرا کنیم...حالا معلوم نیست برای چی...فقط بهمون زور میگه...تا کی...تا کی ما باید هرچی کمپانی میگه گوش کنیم... بدون اعتراض انجامش بدیم...ما که...

شیوون که با اعتراض کانگین و هیوک ارام کمر راست کرده بود با اخم و چشمان ریز شده نگاهشان میکرد با صدای ارمی وسط حرف هیوک گفت: تا وقتی که به قدرت برسیم...تا وقتی که انقدر قوی بشیم که کمپانی نتونه بهمون زور بگه...تا اون وقت باید هر چی میگه انجامش بدیم...هیوک چهره اش درهمتر شد با عصبانیت حرفش را برید گفت: چی؟...باید به زورگویی کمپانی بی چون و چرا عمل کنیم؟...اخه چرا؟...چرا نباید جلوش وایستیم؟... کی میخوایم قدرت بگیریم که جلوش واستیم؟...شیوون با بیشتر کردن اخمش حالت صورتش را جدی تر کرد به همان ارامی گفت: تا کی رو نمیدونم ...کی قدرت میگریم رو نمیدونم...ولی میدونم که روزی قدرتمو به دست میاریم...الان نمیتونیم اعتراض کنیم...چون هر اعتراضی بکنیم ...اولا با کمپانی قرار داد بستیم...با اعتراض ما اون قرار داد لغو میشه...ما چیزی دستمو نمیگیره...کلی بهشون بدهکار هم میشیم...بخاطر جریمه ای به خاطر لغو قرار داد میشیم ...دوما ما الان تازه شروع کردیم...هنوز گروه نوپایم...احتیاح داریم پاهامون رو محکم کنیم...همه ما رو بشناسن....الان ما هیچ قدرتی نداریم...کمپانی بهمون بگه برید باید بریم...بدون هیچ قدرتی...انوقت گروه نابود میشه درسته؟...اجرای یه اهنگ بیشتر امروز چیزی از ما کم نمیکنه...درسته خسته ایم...ولی خوب یه اجرا هم اضافه انجام میدیم ...بعد میریم خوابگاه کامل استراحت میکنم...بعلاوه یه اجرا اضافه برامون خوب هم هست... گروهمونو تو چشم بیشتری میندازه... این اهنگ رو طرفدارمون دوست دارن...پس اجراش میکنم تا خوشحالشون کنیم...با این همه دلیل اعتراض فایده ای نداره درسته؟...

حرفهای شیوون درست بود و منطقی ؛ اعضای حرفش را قبول داشتند هیوک هم قبول داشت اشتباه کرده ولی نمیتوانست چیزی بگوید، فقط در جواب با اخم شدید به شیوون نگاه میکرد سرش را چند بار تکان داد. لیتوک که تمام مدتی که شیوون حرف میزد دست به کمر ایستاده بود نگاه میکرد با ارام گرفتن هیوک دستانش را چند بار بهم زد گفت: خوب بچه ها...همه حرفهای شیوون رو قبول که دارید؟...علت معترض نبودن ما رو هم شیوون گفته...پس ما باید الان این اجرا رو انجام بدیم...که صدای دختری امد که با صدای کمی بلند گفت: قبلش باید از این نوشیدنی ها بنوشید....جمله لیتوک نیمه ماند یهو برگشت عقب نگاه گیجی به دختر جوانی که کنار یکی از منجیرها ایستاده بود کرد .بقیه اعضا هم نگاهی مثل نگاه لیتوک به دختر کردنند.

دختر با رو کردن اعضا گویی جا خورد چشمانش گشاد شد هول شده گفت: سلام ... سلام...یهو تعظیم کرد به همان سرعت هم کمر راست کرد جعبه ای که به دست داشت را جلو اورد با حالتی دستپاچه گفت: بفرماید...بفرماید از این نوشیندی ها بخورید...براتون اوردم...خیلی خوشمزه ست...لیتوک کامل برگشت با چشمانی گشاد شده نگاهی به سرتاپای دختر کرد چند قدم جلو رفت با دست به دختر اشاره کرد روبه منجیر گفت: ببخشید اینا چیه؟... این کیه؟...برامون نوشیدنی اوردین؟... این خانم؟؟... مال کجاست؟...گارسونه؟... برامون نوشیندنی سفارش دادی؟...

منجیر اخم ملایمی کرده بود نگاهی به دختر کرد روبه اعضا که با دیدن دختر بلند شده نشستند یا خود را جابجا کرده از حالت ولو شده در امده بودنند گیج به دختر نگاه میکردند کرد وسط حرف لیتوک گفت: نه این خانم گارسون نیست...ما هم اینا رو سفارش ندادیم...این دختر خانم براتون نوشیدنی اورده...یه نوع نوشنیدی گیاهیه که اورده... اون از فن هاست...میدونید که فن ها اجازه ورود به رختکن رو ندارن...ولی این خانم کلی التماس کرد تا راه دادیم...انگار چند روزه که برای امروز که بیاد رختکن کلی رو دیده...

دختر جوان جعبه ها دستش بود نگاهش فقط به شیوون بود. شیوون هم نگاهی به منجیر روبه دختر خیره شد ،چهره دختر برایش اشنا بود ولی یادش نمیامد دختر را کجا دیده یا چرا براش اشناست . با اخم و چشمان ریز شده به دختر نگاه میکرد .دختر هم با چشمانی گشاد از هیجان به شیوون نگاه میکرد حتی پلک هم نمیزد از نگاه شیوون به خود درحال غش کردن بود ، به زحمت روی پاهای لرزان خود ایستاده بود متوجه اطراف خود نبود حتی متوجه نشد لیتوک چند قدم دیگر جلو امد فاصله ش را با او کم کرد با لبخند گفت: ممنون از اوردن   نوشیدنی ها...ولی خوب این نوشیدنی ها چی هست؟...

دختر ماتش برده بود فقط به شیوون نگاه میکرد . لیتوک از جواب نگرفتن همراه لبخند اخمی کرد سرچرخاند رد نگاه دختر را گرفت که به شیوون رسید ، با مکث دوباره روبه دختر کرد دستش را جلوی صورت دختر گرفت تکان داد گفت: هی...هی...( یومه سه یو ) الو...( یومه سویو) الو.... دختر با حرکت دست لیتوک به خود امد یکه ای خورد یهو روبه لیتوک با چشمانی گرد شده نگاهش کرد گیج و هول شده گفت: هااااااااا؟...من...من این نوشیدنی ها رو برای شما اوردم...نوشید نی ها گیاهین...از گیاهان کوهی درست شده ...مطمین باشید که هیچی توش نیست...یعنی...دم در امتحانش کردن...سمی نیست...فقط فقط نوشیدنیه...خیلی مقویه...برای شماست...روبرگردانند به شیوون نگاه کرد با همان حالت گفت: برای تشکر از شیوون اوپا و کیوهیون اوپا اوردم...معذرت خواهی ازشون...دوباره یهو تعظیم کرد گفت: معذرت میخوام اون رو تو کافه اون جوری جیغ زدم...

با حرف دختر همه گیج شدن علت معذرت خواهی دختر را نفهمیدند همه نگاه گیجی بهم کردنند . شیوون و کیوهم با اورده شدن اسمشان توسط دختر گیج بهم نگاه کردنند چون هر دو اتفاق تو کافه را فراموش کردنند. شیوون با نگاهی به کیو روبه دختر کرد بلند شد به طرف دختر میرفت وسط حرفش گفت: معذرت خواهی؟...جیغ تو کافه؟...کدوم کافه؟ ...کی؟...من شمارو دیدم؟... چهره تون اشناست ...ولی نمیدونم کجا دیدمتون...با حرف شیوون کیو هم بلند شد به طرف دختر میرفت با اخم نگاهش میکرد گفت: چهرهش اشناست؟...کجا دیدیش هیونگ؟... که با دقت به دختر نگاه میکزد گویی برای اوهم اشنا بود چشمانش ریزتر شد گفت: ولی نه راست میگی هیونگ...اشناست...نمیدونم کجا دیدمشون...

دختر با حرفهای شیوون و کیو که نشناختنش چهره اش درهم و ناراحت شد با حالتی غمگین وسط حرف کیو گفت: منو نشناختید؟...من فکر میکردم منو یادتون بیاد...من همونیم که هفته پیش تو کافه...کافه گل رز...تو " دونگ چو" ..اومدم جلوتون ایستادم...یهو جیغ کشیدم ...بعدشم بهتون گفتم که از فن های شمام...شما گفتید که من شیوونیستم...جعبه دستش که بطری نوشیدنی داخلش بود را بالا اورد نشان انها داد گفت: این نوشیدنی ها رو بابت همون رفتارم اوردم...اخه من شوکه شده بودم...انطور جیغ میزدم...یه هفته هم هست که میرم کمپانی ازشون اجازه میخوام که بیام رختکن اینا رو به شما بدم...تا بالاخره امروز بهم اجازه...

شیوون و کیو با اخم به دختر نگاه میکردنند فکر میکردنند که چرا چهره دختر اشناست ، که با حرفهای دختر یادشان امد هر دو چشمانشان گشاد و ابروهایشان بالا رفت نگاهی بهم کردنند شیوون وسط حرف دختر گفت: اها...اره...روبه دختر کرد لبخند زد گفت: یادم اومد...ببخشید...کیو هم همزمان با شیوون روبه دختر کرد وسط حرفش گفت: اره...همون خانم با جیغ خیلی بلند که  نزدیک بود سقف کافه رو سرمون خراب شه... گریه میکرد میخندید هی میگفت شیوون اوپا دوستت دارم... دختر از اینکه ان دو بالاخره یادشان امد لبخند پهنی زد با ذوق گفت: اره...گونه هایش از خجالت رنگ به رنگ شد گفت: من همونم...ببخشید اون روز اون رفتار رو داشتم...تعظیم نیمه ای کرد با حالت احترام گفت: من " چویی کی مین" هستم...

شیوون با شنیدن اسم دختر ابروهایش بالا رفت گفت: چویی کی مین؟... دختر در تایید سرش را تکان داد گفت: بله.... کیو لبخند پهن دویلی زد گفت: اوه....هیونگ... هم فامیلی خودت هم که هست....یه شیوونیست که هم فامیلی خودته....شیوون از حرف کیو لبخند زد روبه دختر کرد گفت: اون روز نشد اسمتونو بپرسم...حتی نشد بهتون امضای که خواستید بدم... چه خوب شد دوباره شما رو دیدم... اسمتون خیلی قشنگه خانم چویی کی مین...مثل خودتون که خیلی زیباید....

دختر یعنی کی مین با جمله ای که شیوون گفت از شوک نفسش بند امد چشمانش گشاد شد گونه هایش به شدت سرخ شد از ذوق میخواست جیغ بکشد ولی سریع جلوی خود را گرفت دستی را جلوی دهان خود گذاشت نفس عمیقی کشید دستش را از روی صورتش برداشت با صدای لرزانی از شوق و هیجان گفت: ممنون اوپا...ممنون اوپا...شما هم خیلی خیلی خیلی جذابی...اوپا تو بهترینی...اوپا تو خیلی خیلی خیلی جنتلمن و جذابی...اوپا من خیلی دوستت دارم ....خیلــــــــــــــــــــــــــی....شیوون از حرفهای دختر گونه هایش سرخ شد لبخند زد ابروهایش را بالا انداخت. هیچل با اخم به دختر نگاه میکرد به شیوون مهلت نداد حرفی بزند گفت: همش داره از شیوون تعریف میکنه...انوقت میگه فن ....دختر که نگاه پر عشق و دیوانه وارش به شیوون بود ولی غرلند هیچل را شنید رو به او کرد با لبخند گفت: اوپاها ...شماها همتون عالی هستید وچذاب ....دستش را بالا اورد با حالت مشت با صدای بلند گفت: فایتینـــــــــــــــــــــــــــــگ ..فایتینـــــــــــــــــــــــــــگ سوجو....با حرکت دختر شیوون وکیو ارام خندیدند و بقیه با چشمانی گشاد و لبخند پهن بهم نگاه کردنند. 

 

گل رز 3

( 20 فوریه 2007 ...یک هفته بعد )

اعضای گروه ( سوجو) ولو شده روی مبل و صندلی ها بودنند. شیوون کاملا ولو روی مبل پاهایش را کاملا باز نیم خیز روی مبل ولو شده بود بطری اب به دستش جرعه جرعه ازش مینوشید .کیو هم ولو روی مبل و سرش را به پشتی مبل گذاشته چشمانش را بسته بود دستیار زنی درحال باد زدنش بود. بقیه اعضا هم روی مبل ها و صندلیها دراز کشیده یا ولو بودنند. همگی خیس عرق و گونه ها سرخ بود موهایشان از خیسی وری پیشانیشان چسبیده بود.

لیتوک ایستاده او هم مثل بقیه خیس عرق و صورتش سرخ از تقلا بود ولی هیجان زده و شاد از اجرای عالی که داشتند دستانش را تکان میداد با لبخند کمرنگی اما جدی گفت: خوب بچه ها... یه استراحتی بکنید بریم برای اجرا...باید این اجرا رو...کانگین یهو کمر از پشتی صندلی گرفت کمر راست کرد با اخم وسط حرفش گفت: نمیشه این اجرا رو انجامش ندیدم؟...اخه این اجرا که توی برنامه امروز نبود...یهوی این اجرا از کجا اومد؟... اصلا ما سرش تمرین نکردیم...

لیتوک  لبخندش محو شد با اخم بیشتر حالتش جدی تر شد گفت: درسته...تمرین نکردید ...ولی این اهنگ رو خیلی اجرا کردید...میتونید چشم بسته باهاش برقصید...تمرین نمیخواد...بهونه نیارید...باید اجراش کنید...هیوک دستمالی که به دستش بود در حال خشک کردن عرق صورتش بود را یهو روی میز کنار دستش پرت کرد با اخم شدید به لیتوک نگاه کرد با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: بهونه نیست هیونگ...این زورگویه کمپانیه...این اجرا تو برنامه نبود...اس ام خواسته اجرا کنیم...حالا معلوم نیست برای چی...فقط بهمون زور میگه...تا کی...تا کی ما باید هرچی کمپانی میگه گوش کنیم... بدون اعتراض انجامش بدیم...ما که...

شیوون که با اعتراض کانگین و هیوک ارام کمر راست کرده بود با اخم و چشمان ریز شده نگاهشان میکرد با صدای ارمی وسط حرف هیوک گفت: تا وقتی که به قدرت برسیم...تا وقتی که انقدر قوی بشیم که کمپانی نتونه بهمون زور بگه...تا اون وقت باید هر چی میگه انجامش بدیم...هیوک چهره اش درهمتر شد با عصبانیت حرفش را برید گفت: چی؟...باید به زورگویی کمپانی بی چون و چرا عمل کنیم؟...اخه چرا؟...چرا نباید جلوش وایستیم؟... کی میخوایم قدرت بگیریم که جلوش واستیم؟...شیوون با بیشتر کردن اخمش حالت صورتش را جدی تر کرد به همان ارامی گفت: تا کی رو نمیدونم ...کی قدرت میگریم رو نمیدونم...ولی میدونم که روزی قدرتمو به دست میاریم...الان نمیتونیم اعتراض کنیم...چون هر اعتراضی بکنیم ...اولا با کمپانی قرار داد بستیم...با اعتراض ما اون قرار داد لغو میشه...ما چیزی دستمو نمیگیره...کلی بهشون بدهکار هم میشیم...بخاطر جریمه ای به خاطر لغو قرار داد میشیم ...دوما ما الان تازه شروع کردیم...هنوز گروه نوپایم...احتیاح داریم پاهامون رو محکم کنیم...همه ما رو بشناسن....الان ما هیچ قدرتی نداریم...کمپانی بهمون بگه برید باید بریم...بدون هیچ قدرتی...انوقت گروه نابود میشه درسته؟...اجرای یه اهنگ بیشتر امروز چیزی از ما کم نمیکنه...درسته خسته ایم...ولی خوب یه اجرا هم اضافه انجام میدیم ...بعد میریم خوابگاه کامل استراحت میکنم...بعلاوه یه اجرا اضافه برامون خوب هم هست... گروهمونو تو چشم بیشتری میندازه... این اهنگ رو طرفدارمون دوست دارن...پس اجراش میکنم تا خوشحالشون کنیم...با این همه دلیل اعتراض فایده ای نداره درسته؟...

حرفهای شیوون درست بود و منطقی ؛ اعضای حرفش را قبول داشتند هیوک هم قبول داشت اشتباه کرده ولی نمیتوانست چیزی بگوید، فقط در جواب با اخم شدید به شیوون نگاه میکرد سرش را چند بار تکان داد. لیتوک که تمام مدتی که شیوون حرف میزد دست به کمر ایستاده بود نگاه میکرد با ارام گرفتن هیوک دستانش را چند بار بهم زد گفت: خوب بچه ها...همه حرفهای شیوون رو قبول که دارید؟...علت معترض نبودن ما رو هم شیوون گفته...پس ما باید الان این اجرا رو انجام بدیم...که صدای دختری امد که با صدای کمی بلند گفت: قبلش باید از این نوشیدنی ها بنوشید....جمله لیتوک نیمه ماند یهو برگشت عقب نگاه گیجی به دختر جوانی که کنار یکی از منجیرها ایستاده بود کرد .بقیه اعضا هم نگاهی مثل نگاه لیتوک به دختر کردنند.

دختر با رو کردن اعضا گویی جا خورد چشمانش گشاد شد هول شده گفت: سلام ... سلام...یهو تعظیم کرد به همان سرعت هم کمر راست کرد جعبه ای که به دست داشت را جلو اورد با حالتی دستپاچه گفت: بفرماید...بفرماید از این نوشیندی ها بخورید...براتون اوردم...خیلی خوشمزه ست...لیتوک کامل برگشت با چشمانی گشاد شده نگاهی به سرتاپای دختر کرد چند قدم جلو رفت با دست به دختر اشاره کرد روبه منجیر گفت: ببخشید اینا چیه؟... این کیه؟...برامون نوشیدنی اوردین؟... این خانم؟؟... مال کجاست؟...گارسونه؟... برامون نوشیندنی سفارش دادی؟...

منجیر اخم ملایمی کرده بود نگاهی به دختر کرد روبه اعضا که با دیدن دختر بلند شده نشستند یا خود را جابجا کرده از حالت ولو شده در امده بودنند گیج به دختر نگاه میکردند کرد وسط حرف لیتوک گفت: نه این خانم گارسون نیست...ما هم اینا رو سفارش ندادیم...این دختر خانم براتون نوشیدنی اورده...یه نوع نوشنیدی گیاهیه که اورده... اون از فن هاست...میدونید که فن ها اجازه ورود به رختکن رو ندارن...ولی این خانم کلی التماس کرد تا راه دادیم...انگار چند روزه که برای امروز که بیاد رختکن کلی رو دیده...

دختر جوان جعبه ها دستش بود نگاهش فقط به شیوون بود. شیوون هم نگاهی به منجیر روبه دختر خیره شد ،چهره دختر برایش اشنا بود ولی یادش نمیامد دختر را کجا دیده یا چرا براش اشناست . با اخم و چشمان ریز شده به دختر نگاه میکرد .دختر هم با چشمانی گشاد از هیجان به شیوون نگاه میکرد حتی پلک هم نمیزد از نگاه شیوون به خود درحال غش کردن بود ، به زحمت روی پاهای لرزان خود ایستاده بود متوجه اطراف خود نبود حتی متوجه نشد لیتوک چند قدم دیگر جلو امد فاصله ش را با او کم کرد با لبخند گفت: ممنون از اوردن   نوشیدنی ها...ولی خوب این نوشیدنی ها چی هست؟...

دختر ماتش برده بود فقط به شیوون نگاه میکرد . لیتوک از جواب نگرفتن همراه لبخند اخمی کرد سرچرخاند رد نگاه دختر را گرفت که به شیوون رسید ، با مکث دوباره روبه دختر کرد دستش را جلوی صورت دختر گرفت تکان داد گفت: هی...هی...( یومه سه یو ) الو...( یومه سویو) الو.... دختر با حرکت دست لیتوک به خود امد یکه ای خورد یهو روبه لیتوک با چشمانی گرد شده نگاهش کرد گیج و هول شده گفت: هااااااااا؟...من...من این نوشیدنی ها رو برای شما اوردم...نوشید نی ها گیاهین...از گیاهان کوهی درست شده ...مطمین باشید که هیچی توش نیست...یعنی...دم در امتحانش کردن...سمی نیست...فقط فقط نوشیدنیه...خیلی مقویه...برای شماست...روبرگردانند به شیوون نگاه کرد با همان حالت گفت: برای تشکر از شیوون اوپا و کیوهیون اوپا اوردم...معذرت خواهی ازشون...دوباره یهو تعظیم کرد گفت: معذرت میخوام اون رو تو کافه اون جوری جیغ زدم...

با حرف دختر همه گیج شدن علت معذرت خواهی دختر را نفهمیدند همه نگاه گیجی بهم کردنند . شیوون و کیوهم با اورده شدن اسمشان توسط دختر گیج بهم نگاه کردنند چون هر دو اتفاق تو کافه را فراموش کردنند. شیوون با نگاهی به کیو روبه دختر کرد بلند شد به طرف دختر میرفت وسط حرفش گفت: معذرت خواهی؟...جیغ تو کافه؟...کدوم کافه؟ ...کی؟...من شمارو دیدم؟... چهره تون اشناست ...ولی نمیدونم کجا دیدمتون...با حرف شیوون کیو هم بلند شد به طرف دختر میرفت با اخم نگاهش میکرد گفت: چهرهش اشناست؟...کجا دیدیش هیونگ؟... که با دقت به دختر نگاه میکزد گویی برای اوهم اشنا بود چشمانش ریزتر شد گفت: ولی نه راست میگی هیونگ...اشناست...نمیدونم کجا دیدمشون...

دختر با حرفهای شیوون و کیو که نشناختنش چهره اش درهم و ناراحت شد با حالتی غمگین وسط حرف کیو گفت: منو نشناختید؟...من فکر میکردم منو یادتون بیاد...من همونیم که هفته پیش تو کافه...کافه گل رز...تو " دونگ چو" ..اومدم جلوتون ایستادم...یهو جیغ کشیدم ...بعدشم بهتون گفتم که از فن های شمام...شما گفتید که من شیوونیستم...جعبه دستش که بطری نوشیدنی داخلش بود را بالا اورد نشان انها داد گفت: این نوشیدنی ها رو بابت همون رفتارم اوردم...اخه من شوکه شده بودم...انطور جیغ میزدم...یه هفته هم هست که میرم کمپانی ازشون اجازه میخوام که بیام رختکن اینا رو به شما بدم...تا بالاخره امروز بهم اجازه...

شیوون و کیو با اخم به دختر نگاه میکردنند فکر میکردنند که چرا چهره دختر اشناست ، که با حرفهای دختر یادشان امد هر دو چشمانشان گشاد و ابروهایشان بالا رفت نگاهی بهم کردنند شیوون وسط حرف دختر گفت: اها...اره...روبه دختر کرد لبخند زد گفت: یادم اومد...ببخشید...کیو هم همزمان با شیوون روبه دختر کرد وسط حرفش گفت: اره...همون خانم با جیغ خیلی بلند که  نزدیک بود سقف کافه رو سرمون خراب شه... گریه میکرد میخندید هی میگفت شیوون اوپا دوستت دارم... دختر از اینکه ان دو بالاخره یادشان امد لبخند پهنی زد با ذوق گفت: اره...گونه هایش از خجالت رنگ به رنگ شد گفت: من همونم...ببخشید اون روز اون رفتار رو داشتم...تعظیم نیمه ای کرد با حالت احترام گفت: من " چویی کی مین" هستم...

شیوون با شنیدن اسم دختر ابروهایش بالا رفت گفت: چویی کی مین؟... دختر در تایید سرش را تکان داد گفت: بله.... کیو لبخند پهن دویلی زد گفت: اوه....هیونگ... هم فامیلی خودت هم که هست....یه شیوونیست که هم فامیلی خودته....شیوون از حرف کیو لبخند زد روبه دختر کرد گفت: اون روز نشد اسمتونو بپرسم...حتی نشد بهتون امضای که خواستید بدم... چه خوب شد دوباره شما رو دیدم... اسمتون خیلی قشنگه خانم چویی کی مین...مثل خودتون که خیلی زیباید....

دختر یعنی کی مین با جمله ای که شیوون گفت از شوک نفسش بند امد چشمانش گشاد شد گونه هایش به شدت سرخ شد از ذوق میخواست جیغ بکشد ولی سریع جلوی خود را گرفت دستی را جلوی دهان خود گذاشت نفس عمیقی کشید دستش را از روی صورتش برداشت با صدای لرزانی از شوق و هیجان گفت: ممنون اوپا...ممنون اوپا...شما هم خیلی خیلی خیلی جذابی...اوپا تو بهترینی...اوپا تو خیلی خیلی خیلی جنتلمن و جذابی...اوپا من خیلی دوستت دارم ....خیلــــــــــــــــــــــــــی....شیوون از حرفهای دختر گونه هایش سرخ شد لبخند زد ابروهایش را بالا انداخت. هیچل با اخم به دختر نگاه میکرد به شیوون مهلت نداد حرفی بزند گفت: همش داره از شیوون تعریف میکنه...انوقت میگه فن ....دختر که نگاه پر عشق و دیوانه وارش به شیوون بود ولی غرلند هیچل را شنید رو به او کرد با لبخند گفت: اوپاها ...شماها همتون عالی هستید وچذاب ....دستش را بالا اورد با حالت مشت با صدای بلند گفت: فایتینـــــــــــــــــــــــــــــگ ..فایتینـــــــــــــــــــــــــــگ سوجو....با حرکت دختر شیوون وکیو ارام خندیدند و بقیه با چشمانی گشاد و لبخند پهن بهم نگاه کردنند. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد