سلام دوستان..گفتم چند قسمت بذارم... اگه نپسندید دیگه بقیه اش رو نیمزارم...
گل رز 2
شیوون یهو به عقب و پشتش را به صندلی پرت کرد با چشمانی گرد شده و ابروهای بالا داده به دختر جوان که جلوی میز ایستاده بود جیغ بلند کشدار میکشید ،جیغی که تمام کافه به لرزه افتاده بود . شیوون وحشت زده به دختر نگاه میکرد گفت: این چشه؟...چرا جیغ میزنه؟... کیو هم با جیغ دختر یهو سرراست کرد به عقب وکمرش را قوس داده بود گویی میخواست با اینکار از دختر فاصله بگیرد تا درامان باشد با چشمانی گرد و ابروهای بالا داده به دختر نگاه میکرد در جواب شیوون گفت: جیغ ؟...جیغ نیست که...الانه که سقف خراب شه رو سرمون....که دختر که یهو شروع به جیغ کشیدن کرد همانطور هم یهوی جیغ زدن را متوقف کرد ساکت شد با حالتی بیحال به ان دو نگاه کرد بدنش شل شد زانو زده روی زمین نشست با چشمانی خمار و بیحال مات برده به ان دو نگاه میکرد .
با جیغ دختر کافه چی و کارگرهایش همه رو برگردانند شوکه شده به دختر نگاه میکردنند انقدر از جیغ دختر شوکه بودن که گویی توان حرکت نداشتند همانطور ایستاده نگاه میکردنند و مشتریهای مرد هم فقط بلند شدند ایستاده با چشمانی گرد متعجب و گیج به دختر نگاه میکردنند .
اما منجیرها مثل بقیه رفتار نکردنند. انها اموزش دیده بودن و یه جورایی بادیگارد بودن و محافظ جان آیدالها . با جیغ دختر دو منجیر که برای دادن سفارش رفته بودنند یهو برگشتند با چشمانی گرد به دختر نگاه کردنند لحظه ی بعد دوان خود را به میز رسانند و یکشان با صدای بلند گفت: چی شده؟...این چشه؟...شماها چیکار کردید؟...چی گفتید بهش؟... منجیر دیگر پشت سر دختر ایستاد و دستانش را دراز کرد خواست بازوهای دختر را از پشت بگیرد به عقب بکشد که همین زمان دختر جیغش قطع شد شل شده روی زمین نشست منجیر نتوانست بازویش را بگیرد.
شیوون و کیو با تشر منجیر همانطور وحشت زده روبه او کردنند کیو نالید: ما که کاری باهاش نداشیتم...اصلا نمیدونم از کجا اومد...یهو اومد جلوی میز شورع کرد به جیغ زدن...اصلا ما بهش چیزی نگفتیم....ولی شیوون جوابی به منجرنداد فقط نگاهی به منجیر کرد گویی با بیحال نشستن دختر روی زمین شیوون از حالت شوک بیرون امد بلند شد از روی صندلی به کنار دختر زانو زده نشست با نگرانی نگاهی به سرتاپای دختر کرد دست روی شانه دختر گذاشت گفت: حالت خوبه؟... چی شده؟... حالت بد شده جیغ میزنی؟... اتفاقی برات افتاده؟.... دختر که تمام نگاه چشمان خمار به شیوون و کیو بود با بلند شدن و نشستن شیوون کنارش فقط با چشم تعقیب کرد با جملاتی که شیوون گفت چشمانش گشاد تر شد گویی چیز شگفت اوار یا باور نکردنی را دیده بود به شیوون نگاه میکرد جوابی نداد.
کیو هم با بلند شدن شیوون او هم بلند شد طرف دیگر دختر زانو زد با ناراحتی نگاهی به دختر روبه شیوون کرد گفت: چش شده؟...حالش خوب نیست؟...شیوون با اخم و نگران نگاهی به کیو کرد گفت: نمیدونم....نمیدونم چشه...ولی به نظرم حالش خوب نیست...منجیر ی که بالای سردختر ایستاده بود دستانش را به کمر زد با اخم شدید عصبانی نگاه میکرد وسط حرف شیوون با عصبانیت گفت: فکر کنم این دختره دیونه ست...یا مشکلی چیزی داره ..اصلا کیه؟...روبرگردانند به کافی چی و دستیارانش که به طرفشان امدند نگاه کرد خطاب به انها گفت: کسی اینجا میشناسش؟...
شیوون سرراست کرد با اخم به منجیر نگاه کرد وسط حرفش گفت: این حرفا چیه هیونگ؟ ...حرفات اصلا خوب نیست...خواهش میکنم بس کن...یکم رعایت کن چی داری میگی ...به منجیر که با اخم روبهش کرد مهلت نداد روبه دختر کرد با همان حالت نگران گفت: حالت خوبه؟...چرا جوابمو نمیدی؟...مشکلی داری؟... منجیر دیگر که با چهره ای ناراحت اخم الود نگاهشان میکرد وسط حرف شیوون گفت: نکنه حالش خوب نیست؟...بهتر نیست ببریمش بیمارستان؟...
دختر جوان شوکه با چشمانی گرد فقط به شیوون نگاه میکرد گویی تقلا میکرد جواب شیوون را بدهد ولی لال شده بود به زحمت دهانش را باز و بسته کرد بیتوجه به حرف منجیرها توانست جواب شیوون رابدهد با صدای لرزان و گرفته ای از شوک وسط حرف منجیر با لکنت گفت: ا...او...اوپا....شی...شیوون اوپا....خودتی؟....من دوستت دارم...روبه کیو کرد با همان حال گفت: او...اوپا...کیوهیون ...کیوهیون اوپا؟...از شوق و شوک یهو گریه ش درامد با همان حال نالید : ساری( متاسفم ..ببخشید)...ساری... روبه شیوون کرد گفت: ساناگه ( عاشقتم).... با گریه گفت: اوپا...دوستت دارم...شیوون اوپا ...من خیلی خیلی دوستت دارم...من فن شمام...دستانش را جلوی دهان خود گذاشت گویی هنوز باور نمکرد چشمان خیسش گشاد شده بود با صدای لرزانی از گریه گفت: اوه مای گاد ...اوپا...اوپا باورم نمیشه...من شما رو دیدیم...اوپا من خیلی خیلی دوستت دارم...
شیوون که نگران بود حال دختر بد باشد با حرفهایش چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت میان حرفش گفت: چی؟...تو...تو...کیو تابی به ابروهایش داد پوزخندی زد گفت: ای بابا ...این که فنه... جیغش از شوک دیدن ما بود؟...شیوون با همان حالت نگاهی به کیو کرد گفت: هااااااا؟...دختر جوان نگاهی به کیو کرد به شیوون مهلت نداد جواب کیو را با چند بار سرتکان دادن داد گفت: اهوم...من فنم...ساری....از دیدنتون نفهمیدم دارم چیکار میکنم...منجیر عصبانی با اخم شدید نگاهشان میکرد وسط حرف دختر گفت: چی؟. ..فن؟ ...بیا...بهتون گفتم صورتاتون رو مخفی کنید...بیا...فن که نباید ببنیدتون دید شما رو...پسرا افتادین تو دردسر....
شیوون چهره اش تغییر کرده بدود نگاهش مهربان و ارام شده بود با لبخند خیلی کمرنگی به دختر نگاه میکرد دستش را بالا برد به منجیر امر به سکوت کرد همانطور فقط به دختر نگاه میکرد وسط حرف منجیر گفت: تو فنی؟...حتما شیوونیستی نه؟... دختر چشمان خیسش گشادتر شد سرش را چند بار تکان داد گفت: اره...اره...از کجا فهمیدی اوپا؟..شیوون لبخندش قدری پررنگتر شد گفت: خوب حدسش سخت نبود...از اینکه هی بهم میگی دوستم داری...به کیوهیون نمیگی...فهمیدم که فن منی...دختر از ذوق دیدن چال گونه های شیوون که با لبخندش نمایان بود نزدیک بود غش کند دوباره قاطی کرد میان حرف شیوون جیغ کوتاهی کشید دستانش را روی دهانش خود گذاشت از شوق گریه اش در امد گفت: اه...چوله...چوله گونه هاتون... شیوون از حرف دختر چشمانش قدری گشاد و ابروهایش بالا رفت بیصدا خندید.
******************************************
( روز بعد)
هیوک با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده شگفت زده با صدای کمی بلند گفت:چی؟...فن بوده؟...انوقت اونطور جیغ زده؟...صدا دار خندید دونگهه هم نگاهی به هیوک کرد قهقه زد ولو شد روی مبل ؛ هیوک هم به دونگهه نگاه کرد صدای خنده ش بلندتر شد .کانگین و یسونگ و سونگمین و شیندونگ و ریووک و هیچل هم صدا دار خندیدند. هیچل خنده اش ارام شد نیشخندی زد گفت: نکنه طرف مخ تعطیل بوده؟...حتما مخ تعطیل بوده که اینطوری جیغ زده...دیونه ها اینطور...
کیو اخمی کرد به ظاهر عصبانی شد ولی با حالت ارام وسط حرفش گفت: نخیر هیونگ ...دیونه نیست...فن بود...فن...اونم از شوک دیدن ما اینطور جیغ زد ...باور نمیکرد ما رو تو کافه دیده...که به نظرم حق داشت...خوب هر کسی یه جور هیجان زده میشه...خود شما باشی چیکار میکنی؟...یه کسی که ازش خیلی خوشت میاد...روببینی ...مطمینا هیجان زده میشی...انوقت اختیار رفتارت دست خودت نیست...یکی میبنی جیغ میزنه...یکی غش میکنه...یکی گریه میکنه...یکی حتی ممکنه لال بشه...خوب این دخترم از شوک جیغ کشید....
با حرفهای کیو ونگاه شیوون که با اخم و چشمان ریز شده نگاه ازرده ای میکرد بقیه هم خنده شان قطع شد .کانگین برای عوض کردن جو سریع در ادامه حرفهای کیو گفت: خوب درسته...کیوهیون راست میگه...هر کدوم ما یه رفتاری رو نشون میدیم...شاید خود ما بدتر باشیم...راستی ...نگفتی دختره چه شکلی بود؟...خوشگل بود؟...کیو چهره ش تغیر کرد سرش را تکان داد گفت: اهوم...خوشگل بود...چشای درشتی داشت...به نظرم عمل کرده نمیاومد...چشماش طبیعی درشت بود...لبخند زد گفت: که میشه گفت چشایی داشت که شیوون هیونگ دوست داره...نیم نگاهی به شیوون کرد روبه بقیه با همان لبخند گفت: چشای درشتو براق.... که وقتی نگات میکنه تو میتونی تمام مردمک رو کامل ببینی... البته کمر باریک نبود...چاق هم نبود...تو پر بود...میشه گفت مانکن نبود...ولی هیکلش بد نبود...پوستش نه خیلی روشن نه سبزه بود...چشای درشت...ولبای کلفت...ابروهای پر پشت....گوی چیزی یادش امد گفت: اها...قدشم کوتاهتر از من و هیونگ بود...ولی خوشگل بود....
شیندونگ لبخند پهنی زد گفت: پس حسابی خوشگل بود که ؟... اسمش چی بود؟ ... نپرسیدی؟... کیو سری تکان داد گفت: اهوم...اسمش؟...شیوون که چهره اش ارام و نگاهش خمار بود به کیو مهلت نداد گفت: اسمشو نپرسیدیم...انقدر نگران حالش بودیم که نپرسیدیم اسمش چیه...شاید هیونگ دو هیونگ ( منجیر) بدونه...یعنی پرسیده باشه...هر چند بعید میدونم اینکارو بکنه...داشتیم با دختره حرف میزدیم که مبجورش کرد بره....که همین زمانم لیتوک وارد سالن شد وسط حرف شیوون گفت: خوب بچه ها...اماده باشید باید بریم برای تمرین...فردا اجرا داریما...با حرف لیتوک همه نگاها به لیتوک شد یک صدا گفتند: چشم....