SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

گل رز ( مقدمه )


سلام دوستای عزیزم...

بله با داستان جدید اومدم... داستانی که متفاوته... نمیدونم این داستان خواننده ای پیدا میکنه یانه... ولی باید یه چیزی بگم... با خوندن این داستان شاید بعضی ها باهاش همزات پنداری کنن... داستان درمورد الف هاست با سوجو... تو این داستانم اتفاقاتی که تو سوجو افتاده و بیشتر ماها میدونم اورده شده...در کنارش خود الف ها رو گذاشتم...من ...تو ...اون...احساسمون به سوجو... علاقه مون...عشقمون... اون چیزی که درمورد پسرای سوجو برای خودمون ساختیم... واقعیت در کنار تخیل و احساس قلبی خودمون...احساس من ...تو... ما... نسبت به پسرهای  سوجو..عشقی که تو این داستان هست واقعی نیست..هیچوقت هم اتفاق نیافتاده...اما تو دل ماها چرا... من ...تو ...ما...هر کدومون عاشق یکی از این پسرایم... تو دنیای درون ما شاید روزی این اتفاق افتاده...عشق خواستن قرار گذاشتن با عشقمون... شاید اتفاق بدی یا خوبی که برای اون ایدل مورد علاقه مون افتاده تو خیالمون خودمونو کنارش فرض کردیم...باهاش خندیم...گریه کردیم... غصه خوردیم...شاید با خوندن این داستان خودتنو توش پیدا کنید... شاید بگید : اااا...چقدر شبیه منه.... اه...اوپا اینجا من همین احساسو داشتما.... اره.... این داستان داستان من و شما با سوجوست.... یه الف از هر جای دنیا اما در قالب یه دختر کره ای با پسرای سوجو.... میشه گفت تقریبا همه چیزو گفتم...شاید هم نگفتم... ولی باید خودتون بخونیدش... اگه راضی بودید بعد چند قسمت بهتون میگم ادامه بدم یا نه....

پس برید برای خوندن مقدمه این داستان....

 

 

گل رز

( مقدمه )

چویی شیوون .. 30 ساله

چوکیوهیون ...29 ساله

چویی کی مین .... 38 ساله

پارک لیتوک ...33 ساله

کیم کانگین ... 33ساله

کیم هیچل .... 33 ساله

لی هیوکجه....31 ساله

لی دونگهه ...31 ساله

شیندونگ ...32 ساله

لی سونگمین ... 32 ساله

کیم یسونگ .... 32 ساله

کیم ریووک ...29 ساله

.

.

.

آپریل 2017

 

شیوون لبخند ملایمی روی لبانش نشست چاله گونه هایش خیلی نرم مشخص شد با چهره ای که ارام بود رنگ غم داشت با صدای ارامی گفت: من همه چیزم خانواده امن و دوستام ...یعنی اعضای سوجو...با دیدن و بودن کنار اونا شادم...میتونم ادامه بدم... خانواده و سوجو نباشن نمیتونم ادامه بدم...کیو سرش پایین بود با دستمال سفیدی که به دستش بود ور میرفت ارام سرش را بالا اورد نگاهش به شیوون بود با مکث رو برگردانند حرف شیوون را برید گفت: هیونگ درست میگه.... ما تو خانواده بزرگ شدیم...ولی با سوجو رشد کردیم...با سوجو به جایی که میخواستیم رسیدیم... شیوون هم نگاهش به کیو بود تغییری به چهره ارام خود نداد روبرگردانند حرف کیو را برید گفت: با سوجو ادامه میدیم...هیچی نمیتونه مارو از هم جدا کنه...ما هنوز هدف های زیادی داریم...هنوز برنامه های زیادی داریم....

خبرنگار زن با هر جمله ای که شیوون و کیو میگفتند با لبخند سرش را ارام تکان میداد وسط حرف شیوون با پررنگتر کردن لبخندش گفت: با این حرفها ادم فکر میکنه شما تازه شروع کردی...انقدر اهداف دارید که هنوز خیلی راه مونده که باید طی کنید...لیتوک سری تکان داد جای شیوون و کیو گفت: بله... ما...با دست به اعضا که شیوون و کیو و ایونهه و یسونگ و ریووک و کانگین و شیندونگ و سونگمین بودن و روی صندلی ها کنار هم نشسته بودنند کرد گفت: یازده ساله که باهمیم...من لیدر گروهم...یازده ساله که این بچه ها همه چیز من هستن...ما یازده ساله که باهمیم...تو روزهای خوشی...تو روزهای غم...راه طولانی رو گذروندیم...سختی های زیادی کشیدیم...مشکلات زیادی رو گذروندیم ... مشکلاتی که میخواستن سوجو رو از هم بپاشونه...ولی ما اجازه ندادیم...اصلا انگار اون مشکلات باعث شد اتحاد ما بیشتر بشه... ما درکنار هم بودن...باهم بودن...همه چیزو گذروندیم...حالا تو این مرحله هنوز میخوام ادامه بدیم...ما برنامه زیادی داریم...با همراهی فن هامون ...فن هایی که همیشه همراهمون بودن...حمایتشون کردن...ما با حمایت اونا ادامه میدیم....

هیچل لبخند کجی زد حرفش را برید گفت: افراد سوجو عین زن و شوهران...که ازهم جدا نمیشن...زن و شوهرا ممکنه جدا بشن...ولی سوجو نه...با حرف هیچل دو خبرنگار زن و مرد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهی به هم کردنند دوباره روبه بقیه کردنند و صدادار خندیدند. ولی اعضای سوجو با ابروهای بالا داده وچشمانی کمی گشاد به هیچل که بدون تغییر به چهره خود که لبخند کجی به دو خبرنگار نگاه میکرد نگاه کردنند یسونگ روبه خبرنگار کرد به کسی مهلت نداد گفت: هیچل هیونگ شوخی میکنه... یعنی منظورش اینه که سوجو از هم جدا نشدنیه...صمیمتشون مثل زوج هاست.... میشناسینش که چقدر شوخه.... دو خبرنگار با حرف یسونگ خنده شان قدری ارامتر شد خبرنگارمرد سرش را تکانی داد با حالتی که سعی میکرد خنده اش را کنترل کند از لحنش مشخص بود که درحال مسخره کردن است گفت: بله...بله...هیچل شی شوخن...ولی در شوخی هاشون حرفهای جدی هم میزنن...

با حرف خبرنگار چهره افراد سوجو درهم شد از حرف خبرنگار خوششان نیامد چون برداشت بدی از حرف هیچل کرده بود واین تقصیر هیچل بود که ان حرف را زده بود و بقیه ناراحت شدن .کانگین برای عوض کردن بحث حرف خبرنگار را برید گفت: سوجو همیشه باهمن...میخوان ادامه بدن...از هیچ مشکلی هم نمیترسن... با حرف کانگین دو خبرنگار خنده شان قطع و بدل به لبخند شد خبرنگار زن نگاهی به برگه دست خود کرد سرراست کرد با لبخند گفت: این خیلی خوبه...سوجو همیشه تو مشکلات باهم بوده...ولی یه زمانی یه مشکلی بود که خیلی سخت بود....

لیتوک لبخند خیلی کمرنگی زد گفت: همه مشکلات سخت بود.... نمیشه گفت این مشکل اسون بود یا اون مشکل خیلی سخت بود.... خبرنگار زن گفت: بله...همه مشکلات سخت بود...ولی میشه یه سوالی بپرسم....تک تک تون بهش جواب بدید؟....یعنی میخوام همه جواب بدید....اعضا سوجو باهم سرتکان دادن و لیتوک به کسی اجازه نداد به نمایندگی گفت: بله بپرسید...ما جواب میدیم... زن با لبخند گفت: ممنون...نگاهش به لیتوک بود گفت: خوب...لیتوک شی...گفتید مشکلات زیادی رو پشت سرگذاشتید...غم و شادی های زیادی رو گذروندید...اما من فکر میکنم...یعنی همه فکر میکنیم.... سخت ترین زمان برای شما...مکثی کرد گفت: چویی کی مین...درمورد چویی کی مین بگید....

لیتوک که با لبخند نگاهش میکرد لبخندش محو شد وچهره ش درهم و ناراحت شد ..... ( سکوت)  هیچ جوابی نداد .

 زن که منتشر به لیتوک نگاه میکرد با سکوتش لبخند کمرنگی زد گفت: خوب...انگار لیتوک شی نمیخواد جواب بده....نگاهش به کانگین شد گفت: کانگین شی...شما چی؟...شما درمورد چویی کی مین...چیزی نمیخواید بگید؟....

کانگین چهره ش به شدت درهم و ناراحت بود گویی بغض کرده بود به شیوون نگاهی کرد سرپایین کرد..... ( سکوت) اوهم جوابی نداد.

 زن با سکوت کانگین ارام سرش را تکان داد گفت: انگار کانگین شی هم حرفی برای گفتن نداره...شاید سونگمین شی...چیزی بهمون بگه...درمورد چویی کی مین....

سونگمین که با پرسش زن از لیتوک درمورد چویی کی مین ناراحت شده بود بغض کرد سرپایین کرد با پرسش زن از او ارام و بیصدا اشک میریخت ..........( سکوت)اوهم جوابی نداشت که بدهد .

زن لبخندش کاملا محو شد روبه ایونهه کرد گفت: انگار سونگمین شی هم سکوت رو ترجیح میده به جواب دادن...درحالی که لیتوک شی....لیدر گروه گفت که همه حاضرم جواب بدن...شاید هیوکجه شی...یا دونگهه شی...حاضر باشن.... نگاهش به بقیه اعضا شد گفت: یا شیندونگ شی...یسونگ شی....یا نه اصلا باید از اول از هیچل شی بپرسم...کسی که....

قبل از اینکه کسی عکس العملی نشان دهد کیو که با پرسش زن اخم کرده بود نگاهش به شیوون بود ارام سرچرخاند نگاهی به بقیه که چهره ها داغون و غمگین بود مطمینا جواب همه سکوت بود کرد روبه زن وسط حرفش با حالتی جدی گفت: شما نگفتید پرسشتون چیه که لیتوک هیونگ گفت همه حاضرن جواب بدن...چون فکر نمیکردن پرسش شما درمورد مسائل دیگه ایه...نه مسئله ای که خود گروه روش حساسه...مئسله ای که خود گروه رو داغون کرده...ما هنوزم تمام وجودمون از غم...

شیوون گره ای به ابروهایش داده بود چهره جذاب خود را جدی کرده بود ولی درچشمان کشیده گیرایش قطره ای اشک جولان میداد با صدای رسا و ارامی حرف کیو را برید گفت: همه درمورد چویی کی مین میدونن...حتی خود شما...ولی گفتن این مسئله اینجا...توی این مصاحبه درست نیست...اصلا باز کردن ماجرا درست نیست...اگه مشکلی هست برای خود گروه...اگه قرار به بخشیدن...یا مقصر بودن باشه...بازم مربوط به خود گروه...من این حرفا رو میزنم...چون میدونم با پرسیدن این سوال از اعضا به کجا میخواید برسید ...شما دنبال جوابی هستید که بهتون داده نمیشه...چون جوابش هم تو گروهه...گروه سوجو... کسی اجازه دونستنش رو نداره....همینطور که زمانی کسی اجازه نمیداد این موضع باز بشه ... کسی اون زمان به فکر من....

زن چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت حرف شیوون را برید گفت: پس میخواید بگید همه...شیوون اخمش بیشتر شد سریع گفت: من چیزی نمیخوام بگم...گفتم که نمیخوام دراین مورد جوابی بدیم...همه اعضا گروه همین رو میخوان...لیتوک که با ناراحتی نگاه شرمنده ای  به شیوون میکرد با جمله اخرش ،برای تایید به حرف شیوون و خورد کردن دو خبرنگار روبه دو خبرنگار کرد گفت: بله...ما همه همین رو میخوایم...خواهش میکنم مسئالی که مربوط به خود گروه میشه رو مطرح نکنید...ما اینجایم تا از برنامه های اینده که برای فن هامون داریم حرف بزنیم...از اهنگ ها وسوپر شوها حرف بزنیم...نه مسئایلی که اعضا گروه مونو ناراحت کنه...پس خواهش میکنم دراین مورد حرف نزنید...

زن ابروهایش بالاتر رفت دهان باز کرد تا حرف بزند ولی خبرنگار مرد اجازه نداد با چهره ای درهم و اخم الود به اعضا نگاه میکرد سری تکان داد گفت: بله ... درسته ... ببخشید...شما درست میگید...نباید این پرسش رو مطرح میکردیم...فقط اینو بدونید این ماجرا فقط سوجو رو داغون نکرده...همه ما از اون ماجرا ناراحتیم...ولی حق با شماست. ...نباید دراین مورد پرسشی بکنیم...درمورد چیزهای دیگه میپرسیم....

خبرنگار مرد و زن بحث را عوض کرده سوالات دیگری کردن .اعضا به ظاهر به انها جواب میدادن ولی ذهنها درگیر بود ...درگیر گذشته...درگیر اتفاقی که افتاده بود...درگیر ماجرای که انها را داغون کرده بود...درگیر چویی کی مین...


نظرات 1 + ارسال نظر
باران دوشنبه 24 مهر 1396 ساعت 23:00

سلام ... من این قصه رو نمی دوستم!!!!

سلام ..اوکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد