SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 38


سلام دوستای عزیزم....

بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت....

  

فرشته سی و هشت

( ماه عسل .. ژاپن ..توکیو )

سودنان غلتی زد دستش را دور تن شیوون حلقه کرد سرش را به سینه شیوون گذاشت پیشانیش را به سینه خوش فرم شیوون که با هیکلی که بندهایش باریک بود سینه و شانه های شیوون خیلی لخت بود رو به تن داشت چسباند خود را دراغوش همسر زیبایش گذاشت تا از وجودش لذت ببرد و مشامش را از بوی عطر تن معشوق پر کند به حکم عروس و دامادی به عشق بازی بپردازد که یهو چشمانش را باز کرد سرعقب کشید با چشمانی گشاد شده به صورت شیوون که چشمانش را بسته خواب بود نگاه کرد با حالت وحشت زده گفت: یوبو ( عشقم) تب داری؟...دست روی گونه و پیشانی شیوون گذاشت از داغی دستش سوخت خیس عرق شد یهو دستش را پس کشید چشمانش بیشتر گرد شد نالید: یوبو...تو تب داری...از جا بلند شد نشست دکمه چراغ خواب کنار تخت را زد فضای تخت کاملا روشن شد و دید بهتری پیدا کرد با چشمانی گشاد و وحشت زده دید که شیوون چشمانش را بسته بود چهرهش مچاله است صورت و سرسینه ش خیس عرق تب و گونه هایش و لبش هم سرخ تب است گویی از تب درد میکشد و لب زیرنش را به دندان میگزد تا صدای ناله ش در نیاید و نفس زدنش تند است و سینه تقریبا لختش تند بالا و پایین میرفت سودنان وحشت زده تر دستی روی سر شیوون و دست دیگر روی سینه لختش گذاشت با صدای لرزانی گفت: یوبو...بویو تو حالت خوب نیست... یوبو صدا میشنوی؟...

شیوون از تب و درد نایی نداشت با صدا زدن سودنان پلکهایش را خیلی ارام باز کرد نگاه خمار و خیسی از درد به سودنان کرد نفس زدنش قدری بیشتر و صدادار شد خواست دستش را بالا اورد روی صورت همسر جوانش بگذارد ارامش کند که "نگران نباشد حالش خوب است "ولی دستش تا نیمه بالا نیامده دوباره روی تخت افتاد با صدای خیلی ضعیفی که گویی از ته چاه شنیده میشد میان نفس زدنش گفت: سودنان...ولی تب و درد نایی برایش نگذاشت چشمانش بسته شد سرش به روی بالش چرخید نیم رخ شد لبانش نیمه باز و نفس زدنش بلندتر شد. سودنان از حال بد شیوون چشمانش بیشتر گرد شد وحشت زده با صدای کمی بلند گفت: یوبو...یوبو...واااااااااااااای خدای من...الان ...الان دکتر خبر میکنم... دستپاچه از روی تخت پایین امد با گرفتن رودشابش دوان به طرف در اتاق رفت.

..................................................

کیو غلتی روی تختش زد نگاهش به پنجره اتاق شد گویی با نگاهش ستارهای اسمان را میشمرد ولی درحال فکر کردن بود چشمانش را ریز کرد زیر لب گفت: نه اینجوری نمیشه...باید با هیونگ حرف بزنم....چهره ش درهم شد از دست خود عصبانی بود به خودش غر زد : نچ...اهههههههههه..کیوهیون...تو دوباره گند زدی...تازه چند ماهه هیونگ رو راضی کردی که با جیوون قرار میزاری...اونم راضی به ازدواجتون شده...حالا دوباره با این شوخی بی مزه ات گند زدی به همه چیز...انگشتانش را مشت کرد مشتش را به شقیقه  خود کوبید گفت: کودن...دیونه با این شوخی کردنت...پیشانیش از مشت خودش درد گرفت چهره ش مچاله شد پیشانی خود را میمالید گفت: اوففففففففففف...دردم گرفت...خوب یواشتر میزدی دیونه...که ضربه ای به دراتاق زده شد کیو رو برگردانند گفت: بله.... هنوز کامل جواب نداد در یهو باز شد جیوون در استانه در ظاهر شد با صدای بلند گفت: اوپا....کیو با صدای بلند جیوون ترسید از جا پرید نشست باچشمانی گشاد و گیج گفت: بله...چی شده؟... جیوون که دوان وارد اتاق شد اشفته روی پای خود بند نبود با صدای لرزانی گفت: اوپا...اوپا...شیوون اوپا حالش خوب نیست...تب داره....اوپا بیا...کیو با حرف جیوون چشمانش بیشتر گرد شد وحشتزده گفت: چی؟... هیونگ تب کرده؟... لحاف را از روی پای خود کنار زد از روی تخت پایین پرید دوان به طرف در رفت.

.............................................................

دکتر گوشی طبی را از روی سینه خوش فرم شیوون که تاپ هیکلی را دراورده بودنند بالاتنه شیوون را لخت کرده بودنند برداشت قدری چرخید و از داخل کیفش سرنگ و شیشه کوچک دارو را دراورد همانطور که سر شیشه کوچک را شکاند سرنگ را از مایع داخل شیشه پر میکرد به ژاپنی چیزهای گفت . کارمند هتل که مرد جوانی ژاپنی بود با لهجه به کره ای ترجمه کرد: نگران نباشید...دکتر میگه علت تب سرماخوردگیه... بهش دارو و تب بر میزنه...تبشو میاره پایین...سرماخوردگیشم با دارو درمان میکنه...البته فردا صبح ایشون رو ببرید بیمارستان یه معاینه و درمان هم اونجا بشه بهتر ...البته از نظر  اینکه سرماخوردگیش شدید نشه میگه...

جیوون که چهره ش از نگرانی بی رنگ و چشمانش خیس و سرخ از گریه خفه شده بود سری تکان داد به ژاپنی به دکتر و مرد کارمنده هتل جواب داد: دکتر چو...یعنی دوست پسر من..به کیو اشاره کرد گفت: خودش دکتره...ولی بخاطر اینکه خیلی نگران اوپام هست...نتونست معاینه اش کنه...بیشتر دست و پاشو گم کرده ...خیلی دستپاچه ست...در حالی که میتونست خودشم درمانش کنه...ولی باشه...فردا حتما میبریم بیمارستان...دکتر هم سری تکان داد به ژاپنی به جیوون جواب داد سرنگی را پر مایع کرد بوده را بالا اورد هوایش را با بیرون دادن مایع بیرون داد پنبه اغشته الکل را روی وسط ساعد شیوون کشید و نوک سوزن را روی رگ بالا امده شیوون گذاشت نوک سرنگ را خیلی ارام وارد رگ کرد. با ورود سوزن خون سرخ وارد سرنگ شد با مایع داخلش قاطی شد. دکتر با اخم به دست شیوون نگاه میکرد ارام مایع داخل سرنگ را وارد رگ دست کرد .

شیوون از ورود سرنگ چهره ش از درد مچاله شد پلکهایش را بهم فشرد تکانی به بدن خود داد سرش رو بالش تکان داد از درد ناله خیلی ضعیفی زد : اههههه...نفس عمیقی کشید سینه ش قدری بالا امد با مکث نفسش را بیرون داد دوباره ناله زد : همممممم...با کامل خالی شدن مایع سرنگ بیرون اورده شدن سوزن سرنگ دوباره تکانی به بدن لخت خود داد پلکهایش را بهم فشرد چهره ش بیشتر مچاله شد لب زیرنش را به دندان گرفت گازی از لب خود گرفت ناله خفه ای در گلو زد : هممممممم...دکتر با اخم نیم نگاهی به صورت دردکش شیوون کرد به کارش ادامه داد ؛ سر سرنگ را برداشت به ارامی وارد رگ دست شیوون کرد با چسباند ان را محکم کرد با ورود سرسرنگ هم شیوون از درد لرزید و تکانی به بدن خود داد سرش در بالش فرو برد چهره ش به شدت مچاله شد پلکهایش را بهم فشرد لب سرخ از تبش لرزید ناله ضعیفی زد : اهههه...قفسه سینه ش با قوس کمرش بالا امد با مکث روی تخت افتاد سرش نیم زخ به بالش شد چهره ش از درد مچاله بود نفس نفس میزد.

سودنان لبه تخت کنار شیوون نشسته بود از حال عشقش بی تاب اشک میریخت دستی دست شیوون را گرفته بود میفشرد دست دیگر جلوی دهان خود گذاتشه بود تا صدای گریه ش در نیاید. کیو هم بالا سر شیوون کنار تخت زانو زده نشسته بود دستانش را روی سر شیوون گذاشته بود ارام موهایش را نوازش میکرد با بی صدا اشک میریخت گریه میکرد با حالت ملتمس و گریان به دکتر  نگاه میکرد در نگاهش التماس میکرد به شیوون کمک کند و حالش را خوب کند. از بیتابی گریه میکرد نگاهش را با مکث به شیوون کرد با صدای خیلی لرزانی نالید: هیونگ ...هیونگ جونم...منو ببخش هیونگ جونم...دکتر هم که شیلنگ سرم را به سرسرنگ وصل کرد دستورات لازم را به ژاپنی میداد نیم نگاهی به کیو میکرد متعجب از رفتارش بود نمیدانست که این حال بد شیوون تقصیر کیو است.

............................................

دم دمای صبح شد ستارها در اسمون کم سو شد و خورشید کم کم ظاهر میشد رنگ اسمان از مشکی به آبی تغیر میکرد . شهر توکیو اماده میشد تا روز دیگری را اغاز کند . شهر توکیو شب ارامی را سپری کرده بود به صبح میرسید ولی خانواده چویی که مهمان این شهر بودنند شب بدی را گذرانده بودنند.

کیو لبه تخت نشسته بود گوشی به گوشش روی سینه خوش فرم لخت شیوون گذاشته بود با اخم و چشمانی ریز شده به سینه لخت شیوون که ارام با نفس زدن بالا و پایین میرفت نگاه میکرد به ضربان قلب شیوون گوش داد با چند بار جابجا کردن گوشی و شنیدن صدای قلب شیوون گوشی را برداشت دماسنج را از زیر بغل شیوون که خودش گذاشته بود بیرون اورد تکانی داد با چشمانی ریز شده به درجه روی دماسنج نگاه کرد با مکث نگاهش را به سرم دست و صورت شیوون کرد گویی نفسش در سینه ش حبس بود را عمیق  بیرون داد با صدای ارامی گفت: خدارو شکر...تبش اومده پایین... وقت داروشم هست...این پلی سیلین رو بزنم سرماخوردگیش خیلی بهتر میشه....

سودنان که در طرف دیگر تخت نشسته بود با چشمانی خیس و سرخ و ورم کرده به کیو نگاه میکرد گفت: واقعا؟... تبش اومده پایین؟... یعنی دیگه خطری نداره؟...کیو نگاهش به شیوون بود که بالاتنه اش لخت تا زیر سینه ش را با لحاف پوشانده بود نیم رخ به بالش رنگی به رخسارش نبود سرمی به مچ دستش وصل بود با مکث رو به سودنان کرد گفت: اه نونا...نگران نباش..دیگه خطری نداره...حال هیونگ تا چند ساعت دیگه خیلی بهتر میشه ...من داروهاشو سر ساعت بهش تزریق میکنم ...دیگه مشکلی....

جیوون دستانش را به روی سینه خود جمع کرده بود باسنش را به عسلی کنار تخت تکیه داده بود با اخم شدید گویی عصبانی به کیو نگاه میکرد حرفش را برید گفت: وسایلتو همراه خودت اورده بودی... ولی انقدر هول کردی که گفتی چیزی همرات نیست...اصلا نمیدونی باید چیکار بکنی...در حالی که پزشکی ...همون اول به جای اینکه یه دکتر ژاپنی که کلی باید حالش میکردیم...حال اوپا چشه ...باید اوپا رو معاینه کنه...در حالی که خودت میتونستی...البته همش هم تقصیر خودته...تو این بلا رو سراوپا اوردی...با اون شوخی بی مزه مسخره زشتت...هم اوپا رو مریض کردی...هم ماه عسلو بهشون زهرکردی...همش گند میزنی اوپا...به کیو که از حرفهایش چشمانش به شدت گشاد و ابروهایش بالا رفت مهلت نداد به طرف در اتاق رفت .

*******************************************

سودنان تکانی خورد چشمانش را ارام باز کرد نگاه تارش بی اختیار به نیم رخ شیوون که جلوی صورتش بود شد لحظه ای همه چیز را فراموش کرده بود به ثانیه ای بعد همه چیزش یادش امد چند بار پلک زد تاری دیدش کم شد با بهتر دیدن چهره شیوون یهو کمر راست کرد نگاه گیجی به شیوون و اطرافش کرد. در اتاق تنها بود ، شیوون روی تخت خوابیده بود جیوون و کیو دراتاق نبودند، بلند شد نگاهش به اطراف بود گفت: اینا کجا رفتن؟... به طرف در اتاق رفت در باز به طرف اتاق کیو و جیوون که اتاق روبرو بود رفت چند ضربه به دراتاق زد منتظر جواب شد ولی کسی جواب نداد . دوباره چند ضربه به در زد صدا زد: جیوون ...ولی دوباره جوابی نشنید و اخمی کرد با حالیت عصبانی گفت: ماه عسلو به ما زهر کردن...حالا خودشون رفتن سر قرار و تفریح ...واقعا که...



نظرات 1 + ارسال نظر
Chonafas دوشنبه 24 مهر 1396 ساعت 00:32

سلام اونی.
وای من نمیدونم چی بگم واقعا.... اینجا کیو خیلییی قشششنگگگک جای دونگهه رو پر کرده هااااااا
کجا رفتن این دوتا؟؟؟
ممنون اونی منتظر ادامه هستم

سلام عزیزدلم
بیچاره کیو
اون دوتا؟ خوب بگم لو میره که
چشم میزارم حتماااااااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد