سلام دوستای عزیزم...
بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت....
برگ چهل و هشتم
کیو اخمی کرد و چشمانش قدری ریز شد گفت: نگرفتینش ؟...افسر پلیس قدمی برداشت جلوی کیو ایستاد با اخم و حالتی جدی گفت: بله متاسفانه ...جسدشو پیدا کردیم...دنبال چانگ دونگ هو بودم...که جسدشو پیدا کردیم...که کشته بودنش...تو اونجایی که اطلاعات به دست اوردیم...فهمیدیم فعلا با کسی نبوده...دزدی هم نکرده بود ...انگار روزی که از زندان ازاد میشه...یکی میره سراغش ...یکی که خبرچین هامون میگن...از طرف وکیل یه شرکت تو کارخانه ای بوده...میره سراغش...چانگ دونگ هو از نظرها پنهان میشه...دوستاش هم میگن که انگار داشته کار میکرده...اونم برای کسی که بعد زندان رفته بود سراغش...برای هانگنگ...وکیل کارخونه...یه نفر هم گفته که یه بار چانگ رو با وکیل هان ویه مرد دیگه که ظاهری عجیب داشته دیده ...مردی که هم مرد بود هم زن ...ولی مرد بود و چانگ اونو اقای کیم صداش میکرده...که کیم هیچل بوده ..بعد اون روز ندیدتش تا اینکه جسدشو پیدا کردن...ماهم نتونستیم چانگ رو زنده دستگیر کنیم...اما این وسط پرسشی هست...اخمش بیشتر و چشمانش ریز شد گفت: اقای کیم هیچل ...چرا با شما دوشمنی داره...این همه کینه و دشمنی برای چیه؟...مرگ دوتا کارگر که بخاطر خراب بودن دستگاه جوش اتفاق افتاد ...وضعیت اون اقا که جای شما سوخت...دادگاه و بقیه قضه ها که اخرش به چاقو خوردن اقای چویی ختم شد...اینا برای چیه؟....حتما یه دلیل داره دیگه نه؟...یا علتش همون دستگاه جوش...
کیو تمام مدت تغییری به چهره اخم الود و جدی خود نداده بود با صدای ارامی حرف افسر پلیس را برید گفت: نه اون دستگاه جوش ربطی نداشت ...روی کفه پایش چرخید روبه پنجره کرد نگاه اخم الودش به اسمان شب که ستارهایش زیر ابروهای تیره پنهان شده شد با همان حالت گفت: چند ماه قبل از اون اتفاق ...یعنی آتیش سوزی دستگاه جوش...من متوجه دزدهای تو انبار کارخونه شدم...قدری سرچرخاند نگاهش را از پنجره به افسر پلیس که دوشادوش ایستاده بود کرد گفت: من مسئول انبار نیستم نه... من مهندس اون کارخونه بودم وهستم...ولی یه روز اتفاقی متوجه شدم یه سری دزدیها داره میشه...مثلا یه قطعه برای دستگاها درخواست میدادن یا خریداری میشد اونم چند تا... رئیس کارخونه اقای لی و پسرش لی سونگمین عملکردشون اینطوری بود...مثلا یه قطعه خراب میشد ...یا چیزی لازم بود عوض کنیم...عوض اینکه یکی سفارش بدن و خریداری بکنن...دوتا یا سه تا سفارش میدادن...تا دفعه بعد لنگ نمونیم...حتی اگه پولش خیلی زیاد میشد ومهم نبود...این روال کار بود...ولی من متوجه شدم...که اینطور طبق معمول سفارش داده میشه...اونم چندتا...عوض سه تا ...مثلا پنج تا ...ولی تو انبار سه تا یا دواست...دوتا دیگه بعد یکی دو روز ناپدید میشه...اوایل اهمیت ندادم...گفتم حتما اشتباه کردم...ولی بعد چند بار دیگه هم این اتفاق افتاد...منم مشکوک شدم...پیگیر شدم...که رسیدم به کیم هیچل...اولش باورم نمیشد...مدیر کارخونه ...کسی که پول حسابی داشت...حقوقش از همه بیشتر بود...مقام ومنسب هم که داشت...احتیاجی به این دزدیها نداشت این دزدها به چه دردش میخورد...واقعا مونده بودم ...تا اینکه روزهای اخر رفتم به فرانسه...اتفاقی متوچه چیز دیگه ای شدم...حسابدار کارخونه رو دیدم...که اون گفت تو حسابهاش دست برده میشه...که به کیم هیچل مشکوکه...بهم گفت که کیم هیچل کلی تو حسابها دست میبره...پول کلونی به جیب میزنه...البته شک داشت...منم گفتم که کاملا مطمن بشه ...منم سر قضیه اجناس انبارها مطمن میشم...به صاحب کارخونه لی سونگمین میگم...قرار شد بعد برگشتنم از سفر دراین مورد کاملا تحقیق کنم...این وسط هم فهمیدم که کیم هیچل متوجه شد من درمورد اجناس انبار و حسابها فهمیدم...یه جوری اولش بهم خواست حق سکوت بده...من قبول نکردم...بعدشم که یه جورهای منو تهدید کرد که ساکت بشم...که بازم من اهمیت ندادم که قضیه اون دستگاه جوش پیش اومد...بهش گفتم دستگاه جوش خرابه...باید قطعه براش بخرید...عوضش کنیم...اونم گفت باشه...اصلا دستگاه جوش جدید میخره...ولی اینکارو نکرد... قطعه برای دستگاه جوش خرید ولی نداد برای تعمیر... قطعه خریداری شده به جای تعمیر دستگاه جوش دوباره تو انبار ناپدید شد... روز حادثه هم دستگاه جوش خراب رو دوباره بهم دادن...منم رفتم سراغ کیم هیچل..بهش اعتراض کردم...که قرار بود دستگاه جوش درست بشه یا جدید بیارین..اونم گفت که سفارش داده...ولی هنوز نرسیده... این دستگاه جوش تعمیر شده فعلا باهاش کارمو انجام بدم تا دستگاه جدید بیاد...منم که باید میرفتم سفر و هم باید اون روز اون کابین های کشتی تحویل داده میشد... به دوتا کارگر مرحوم گفتم که با دستگاه جوش کار کنن اگه دیدن خرابه باهاش کار نکن...کارو کلا متوقف کنن و مهم نیست سفارش حاضر نشد خودم خسارت اون کابین ها رو میدم... بعد هم که من رفتن فروگاه از اونجا فرانسه ...متوجه نشدم که دستگاه جوش خراب هست یا نه... از این اتفاق هم خبر نداشتیم...یعنی نه من خبر داشتم نه رئیس کارخونه لی سونگمین..به ما که فرانسه بودیم خبر ندادن چه اتفای افتاده...البته کسی هم نمیدونست من اون روز همراه رئیس لی رفتم فرانسه...کیم هیچل از این قضیه چیزی به رئیس لی سونگمین هم نگفت...ازش پنهان کرد.... اون همکار هیونگ هم تصادفی جای من تو کابین بود سوخت و جای من گرفتنش.... ولی خوب اون روز قبل رفتنم من با کیم هیچل حسابی دعوا کردم و درگیربودم...حتی حین دعوا مسئله اجناس تو انبار و دزدهایش و حسابهای کارخونه هم اومد وسط...رئیس کیم هم همه رو انکار کرد ...حتی تهدیدم کرد خفه شم بیخودی متهمش نکنم...ولی من مطمینم که تو این کارها دست داره...حتی همدست هم داره...اما فکرشو نمیکردم اون روز با دادن دستگاه جوش خراب میخواسته منو بکشه...یعنی وقتی برگشتم دیدم با دستگاه جوش خراب دوتا کارگر مردن...دوست هیونگ هم به این روز افتاده ...فهمیدم که کیم هیچل میخواسته اون روز منو بکشه... تا خفه ام کنه...مطمن شدم که واقعا تو این کارها دست داره...
افسر پلیس چهره ش اخم الود و نگاهش جدی بود گفت: پس کیم هیچل میخواسته شما رو بکشه..باعث مرگ دوتا کارگر شده؟...اونم بخاطر فهمیدن شما از قضیه دزدهاش؟...پس قضیه اینه...کیو سری تکان داد گفت: بله...که زنگ موبایلش به صدا درامد موبایلش را از جیبش در اورد با اخم به صحفه موبایلش که اسم سونگمین رویش بود نگاه میکرد گفت: ببخشید...باید جواب بدم...افسر پلیس با دست اشاره کرد گفت: بفرماید...راحت باشید...من دیگه کارم تموم شد...میرم...کیو سری تکان داد گفت: ممنون... سریع تماس را وصل کرد گوشیش را به گوشش چسباند گفت: الو...سلام...رئیس لی....بله...چیزی شده این وقت شب تماس گرفتید؟... مکثی کرد گفت: چی؟...در مورد دو کارگر کشته شده؟...بله...باید بهتون توضیح بدم...نه اتفاقا جناب سراون پیش من هستن...بله...دست روی بازوی افسر پلیس که درحال رفتن بود گذاشت نگهش داشت گفت: بله...میتونید بیاید بیمارستان سئول؟...بله...بیاید اینجا تا با جناب سروان صحبت کنید...همه چیزو بهتون بگم...
******************************************
27 نوامبر 2012
مین هو ایستاد دستانش در جیب روپوش سفیدش بود با اخم و چشمانی ریز شده به چهره داغون و خسته ریوون و سویانگ و یونهو و کیو که روی نیمکت راهرو ویلچر ولو بودنند وکاملا مشخص بود تازه را خواب بیدار شدن و ایل وو که تازه به ان چهار نفر پیوسته بود نگاه کرد با حالت عصبانی و اما ارام گفت: شماها اخرش نرفتید خونه نه؟...بهتون گفتم برید استراحت کنید دوباره بیاید... اخرش کارخودتونو کردید؟...تا صبح اینجا خوابیدید...نگاهش به ریوون شد گفت: از شما دیگه بعید بود ...بهتون گفتم که باید برید استراحت کنید...مگه نه اینکه شیوون که از بیمارستان مرخص شد باید ازش مراقبت کنی...یا اوردیمش بخش...باید بالای سرش باشی...با این وضعیت که حال خودت بد میشه...نمیتونی کنارش باشی...ریوون چهره داغونش درهم شد با صدای گرفته ای گفت: نه اقای دکتر...من حالم بد نمیشه...میخوام درهمه حال کنار اوپا بمونم...
کیو از روی نیمکت بلند شد چند قدم به طرف مین هو رفت وسط حرف ریوون گفت: نمیشه ...نمیشه بریم هیونگ رو ببنیم؟...کی میاریش بخش؟...انگار حالا حالا نمیاریش...ما که داریم دق میکنیم...حداقل بذارید یه چند دقیقه بریم ببنیمش...خواهش میکنم .مین هو تغییری به چهره خود نداد به کیو نگاه میکرد گفت: باشه...میاریم ببینیدش...یعنی اومدم اینجا که همینو بگم...ریوون و سویانگ با حرف مین هو جا گرفتن یهو بلند شدند با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهش کردن .یونهو و کیو و ایل وو هم چشمانشان گشاد شد وابروهایشان بالا رفت همه با هم گفتند: چی؟... گویی باور نمیکردن . کیو گفت: میارید ببینیمش؟ ...ریوون گفت : من میتونم اول برم؟...سویانگ گفت: من چی؟...من میتونم ببینمش؟ ...یونهو گفت: منم میخوام ببینمش؟...ایل وو هم گفت: منم دلم میخواد ببینمش...خواهش میکنم...
مین هو با همان حالت اخم الود به انها نگاه میکرد گفت: همه تون میتونید ببینیدش...اما برای چند دقیقه...همه تون باهم میبرم تو..برای چند دقیقه ببنیدش...ولی هیچل حرفی نزدنید...یعنی گریه و زاری یا اخم ...اخ ...وای.. این چه حالیه شیوون داری رو نباید بگید...همه دوبارچشمانشان گشادتر شد از شادی کیو به نماینده بقیه زودتراز بقیه جنبید گفت: واقعا...واقعا میتونم ببینیمش؟...مینهو سری تکان داد گفت: اره...میتونید ببنیدش...ولی گفتم نباید عمس العمل بدی نشون بدید...اخمش بیشترشد گفت: یعنی اولین باره تو تاریخ بیمارستان بشریت من چند نفرو باهم میفرستم به آی سی یو...باید تو گینس ثبت بشه...
................................................
شیوون بالاتنه اش لخت بود لحاف سفیدی پاها و لگنش را پوشانده بود هر سیمی که در دستگاها اطراف تخت بود روی بدن شیوون بود ،گویی جای از بدن شیوون نبود که سوراخ نشده بود ، کانتل تنفس داخل بینش بود باند پهنی وسط جای قلب بود سیم مانتیورینگ روی پستان چپ بود سیم درنی پستان راست را شکافته بود مایع سرخ رنگی را از داخل سینه بیرون میامد سیم های سرم و دارو و خون به مچ دستانش وصل بود دستگاهی اطراف تخت کاملا شیوون را اسیر کرده بود. شیوون چشمانش نیمه باز به شدت خمار بود لبان بیرنگش پوست پوست شده و نیمه باز بود رنگی به رخسار نداشت به شدت بیحال بود . اصلا حال خود را نمیفهمید نمیدانست کجاست و کیست و احوالش چیست در نگاهش هیچ نبود بی هدف بود بی رمق، به افراد اطراف تخت نگاه بیجان میکرد . درنگاهش میشد فهمید کسی را نمیشناسد ان هم ازبیحالی بود واین برای ذهنش نبود که با اگاهی به کسی نگاه کند فقط نگاه میکرد .
ریوون و سویانگ و ایل وو و کیو ویونهو که روی ویلچر نشسته بود و مین هو ویلچرش را هول داده بود با گان مخصوص اتاق آی سی یو به تن کرده بودنند درو تخت حلقه زده بودنند با چشمانی سرخ و خیس و چهره های به شدت درهم که حالت گریه داشت به شیوون نگاه میکردند. مین هو دستی کنار سر شیوون روی تخت ستون کرد به ریوون نگاه کرد گفت: ریوون شی...دست شیوونو بگیر...میتونی باهاش کمی حرف بزنی...درسته حالش طوری نیست که بتونه جوابتو بده...یا چیزی زیادی نمیفهمه...ولی متوجه میشه...با اینکار حداقل کمی بهش نیرو میدی...کیو که با دیدن وضعیت شیوون تمام وجودش میلرزید و چشمانش ارام و بیصدا روی گونه هایش میغلطید عذاب وجدان زانوهایش را سست و لرزان کرده بود طوری که تاب نگه داشتن بدنش را نداشت ،دستی به تخت گرفته تا زانوهایش نشکند و یا نیافتد با حرف مین هو رو برگرداند با صدای لرزانی وسط حرفش گفت: منم...منم میتونم دست شیوون هیونگ رو بگیرم باهاش حرف بزنم؟...فقط چند کلمه...
مین هو رو به کیو کرد با اخم چهره اش جدی بود سری تکان داد گفت: اره...میتونی...چرا نتونی؟...اتفاقا خیلی خوب میشه اینکارو بکنی...فقط زیاد حرف نزنید...که خسته ش کنید ...حالش بد بشه...یونهو هم که روی ویلچر نشسته از حال شیوون مات و گریان به شیوون نگاه میکرد با حرف مین هو اوهم قصد کرد با شیوون حرف بزند دستش را بگیرد و لمسش کند تمام وجودش را تقدیم شیوون کند تا حال شیوون خوب شود ،پس دستش را دراز کرد تا دست شیوون را بگیرد ولی نتوانست ،تا دستش را قدری بالا اورد کیو که با جواب مین هو خیزبرداشت کنار تخت رفت دست شیوون را میان دستان یخ زده و لرزان خود گرفت به یونهو اجازه نداد . یونهو دستش را دوباره پایین اورد نگاه خیس حسرت وار به دست شیوون و دوباره به صورت بیحال شیوون کرد.
کیو هم که دست تب دار شیوون را میان دست خود گرفت انگشان یخ زده ش ارام پشت دست شیوون را نوازش کرد خم شد نگاه خیس چشمان لرزانش به صورت بیحال شیوون و تمام سعیش را کرد با نگاه خمار و بیهدف شیوون یکی باشد با صدای خیلی لرزانی نالید: هیونگ...ولی فقط همین را توانست بگوید ،فقط توانست شیوون را صدا بزند بغضی که به دیواره گلویش چنگ زده بود اجازه نداد چیز بیشتری بگوید هق هق ارام گریه ش درامد گریه کنان فقط به شیوون نگاه کرد.
ریون هم با حرف مین هو تمام قوایش را جمع کرد دست دیگر شیوون را گرفت میان انگشتان سرد خود به آغوش کشید پاهای لرزانش تاب ایستادن نداشت همانجا کنار تخت زانو زد با چشمانی خیس و سرخ لرزان به شیوون نگاه میکرد اوهم بغض اجازه نداد فقط با صدای لرزان و ضعیفی نالید: اوپا...دوستت دارم...سرجلو برد بوسه ای به شقیقه شیوون زد هق هق گریه ش درامد نتوانست چیزی بیشتری بگوید.
****************************************
افسر پلیس نگاهی به دراتاق کرد روبه مرد کارگر پرسید : اقای کیم هیچل تو اتاقشونن؟ ...مرد کارگر سری تکان داد گفت: بله...تو اتاقشونن...اخمی کرد گفت: ولی ... ببخشید ...شما؟...افسر پلیس رو به دستیارش سری تکان داد جوابی به کارگر نداد فقط دستش را بالا اورد نگاهش به در اتاق بود گفت: ممنون... با قدمهای بلند و سریع به طرف اتاق رفت دستیارش هم به دنبالش راهی شد. افسر پلیس چند ضربه به دراتاق زد با جواب گرفتن از طرف هیچل که داخل اتاق بود در راباز کرد در استانه در ایستاد گفت: ببخشید...اقای کیم...من افسر مین جانگ هستم... وارد اتاق شد در را بست.
مرد کارگر همچنان ایستاده بود با اخم به وارد شدن افسر پلیس داخل اتاق و بسته شدن در اتاق نگاه میکرد زیر لب گفت: معلوم نیست توی این کارخونه چه خبره...یه روز اتیش میگره...دو نفر میمیرن...مهندس چو اینطوری بد میسوزه...یه روز پلیس میاد سراغ رئیس کیم...که یهو با امدن صدای شلیک گلوله از داخل اتاق جمله ش نیمه ماند با چشمانی گرد و وحشت زده به دراتاق نگاه کرد.
سلام اونی. اصلا داستان رو نوشتی واسه جون به سر کردن من، نه؟ یعنی عاشقشم خیلی خوبه.

این هیچول عجب ادم بوقیه. مر.. بووووووق.
پس واسه همین میخواست کیو و شیوون رو سر به نیست کنه؟!
ادم پست
حالا خوب شد مینهو گفت عکس العمل بد نشون ندن، البته حق میدم بهشون.
صدای شلیک! گلوله! خشونت! یا خداااااااا چرااااااااااا؟؟؟؟؟
ممنون و متشکر اونی جونم. بی صبراااانهههههه منتظر ادامه اش هستم
سلام عزیزم...اخه الهی...دور از جونت....ببخشید

یعنی من زاده شدم برای اذیت کردن 









اره هیچل برای همین میخواست شیوون و کیو رو بکشه...
خوب اره دیگه به بقیه حق بده
خواهششششششششششش عزیزجونییییییییییییییییییییییییی