سلام دوستای عزیزم...
من این پستو گذاشته بودم نمیدونم چرا اپ نشد...اصلا محو شد...انگرا اصلا نذاشتمش... در حالی گذاشتم... این وبلاگ علاوه برنظرات پستارو هم میخوره.... واقعا که ...
دیگه یکشنبه این اپ نشد من امشب اینو گذاشتم....
بفرماید بخونید...شرمنده که دیر اپش کردم....
فرشته 37
(ماه عسل ..ژاپن .. توکیو )
پارک چیدوریگا فیچی
قایقران به کره ای خیلی دست و پا شکسته فریاد زد : مرد جوان مواظب باش...می افتی تو آب ...کیو خم شد پایی به لبه قایق ایستاده بود به شیوون نگاه میکرد با فریاد قایقران یکه ای خورد یهو چرخید تا با چشمانی گشاد شده به قایقران نگاه کند که یهو تعادلشو رو از دست داد با فریاد : یااااااااااااااااا... از عقب داخل اب دریاچه افتاد بخاطر اینکه غافلگیر شده بود یهو داخل اب افتاد رفت زیر آب و با مکث بالا امد هی دست و پا زد گویی شنا کردن را فراموش کرده بود فریاد زد : کمـــــــــــــــــــــــک....کمـــــــــــــــــک ... دارم غرق میشمممممممممممممممممممممم..داخل اب فرو میرفت دوباره بالا امد دست پا زد فریاد زد : کمــــــــــــــــــــــــک... کمـــــــــــــــــــــــــــــک....
جیوون با افتادن کیو داخل اب از وحشت جیغی کشید چشمانش گرد شد از جا پرید و خم شد به لبه قایق چنگ زد با حالتی گریه و وحشتزده به کیو داخل اب نگاه کرد فریاد میزد : اوپاااااااااااا...اوپاااااااااا ...سودنان هم از وحشت جیغ کوتاهی زد از جا پرید فریاد زد : کیوهیون اوپاااااا... شیوون هم گویی از شوک ثانیه اول با چشمانی گرد شده مات به کیو داخل اب نگاه میکرد ثانیه بعد از جا پرید دستی به لبه قایق ستون خم شد دست دیگر به طرف کیو دراز کرد فریاد زد : دستتو بده به من...یالااااااااا...دستو بده من...ولی کیو دستش را دراز نکرد همانطور داخل اب فرو میرفت بالا میامد دست و پا میزد با حالت خفه فریاد میزد : کمک...کمک کنیددددددد...دارم غرق میشم.... قایقران هم گویی شوکه بود قایق را نگه داشته بود با چشمانی گرد نگاه میکرد.
شیوون از نگرانی چهره اش به شدت درهم شد نگاهی به سودنان و جیوون کرد با صدای بلند گفت: این مگه شنا بلد نیست؟... چشه این؟... جیوون که از وحشت گریه ش درامده بود با حالت بیچاره به شیوون نگاه میکرد گفت: نمیدونم اوپا...سودنان هم با چشمانی گرد دست جلوی دهانش گذاشته بود به کیو نگاه میکرد کنار شیوون زانو زد میان حرف جیوون گفت: چرا...فکر کنم کیوهیون اوپا شنا بلده...ولی...ولی الان چون یهوی افتاد فکر کنم شوکه شده... شنا یادش.... شیوون نگاهی به جیوون گریان و نیم نگاهی به سودنان کرد روبه کیو که همین زمان کیو داخل اب فرو رفت گویی غرق شده بالا نیامد . شیوون هم با بالا نیامدن کیو چشمانش بیشتر گرد شد به سودنان مهلت نداد جمله اش را کامل کند بر یک چشم برهم زدن پرید داخل اب شنا کرد . با پریدن شیوون جیوون و سودنان وحشت شان بیشتر شد با چشمانی گرد وحشت زده نگاهش میکردنند فریاد زدنند ، جیوون : اوپاااااااااااااااااا.... سودنان : یوبووووووووووووووووووو...
شیوون شنا کنان به کیو رسید داخل اب فرو رفت با مهارت شنا کرد به کیو زیر اب که دستان را باز کرده بود زیر آب غوطه ور بود رسید ،دستی دور تن کیو حلقه کرد شنا کنان کیو را بالا اورد خودش هم ازآب بالا امد نفس عمیقی کشید با نگرانی به کیو نگاه میکرد با صدای بلند گفت: گرفتمت...الان...الان میبرمت به قایق... تحمل کن...با دست ازاداش به روی اب زد خواست شنا کند به طرف قایق برود که با حرکت کیو جا خورد . کیو که تا قبل پریدن شیوون دست پا میزد کمک میخواست داخل اب فرو رفت، تا شیوون رسید دستی دور کمرش حلقه کرد چشمانش را باز کرد با بالا امدن توسط شیوون نفس عمیقی کشید نفس حبس شده ش را بیرون داد در بغل شیوون چرخید رخ به رخش شد با لبخند پهنی به شیوون نگاه میکرد یهو دستانش را دور تن شیوون حلقه کرد با خنده صداداری گفت: ممنون هیونگ که اومدی کمکمممممممم...دستی را دراز کرد به روی اب به حالت شنا کردن زد پاهایش هم مثل شناگر ماهر تکان داد با خنده گفت : بیا بریم... شنای دو نفری مزه میدهااااااااا...
شیوون از حرکت کیو جا خورد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهش کرد لحظه ای هنگ بود گویی نمیفهمید کیو چه میگوید با حالت شنا کردن کیو به خود امد یهو اخم کرد چهره ش درهم شد حلقه دستش را از دور تن کیو باز کرد قدری عقب کشید ،به کیو که با جدا شدن دستش ارام دستش را روی اب تکان میداد بدون هیچ مشکلی روی اب شناور بود نگاه کرد. کیو با لبخند پهنی به شیوون نگاه میکرد از نگاه اخم الود شیوون که عصبانی بود خنده نصفه ای کرد مهلت نداد شیوون چیزی بگوید گفت: چیه هیونگ؟...فکر کردی من شنا بلند نیستم نه؟... صدادار خندید .
شیوون هم با تکان دادن ارام دست و پای خود را شناور روی آب نگه داشت اخمش بیشتر شد چشمانش ریز شد گفت: تو شنا بلدی؟...این کارت یه شوخی بود؟... واقعا که بیشعوری کیوهیون...همزمان هم سودنان که متوجه شد کیو شنا بلد است داشت سربه سرشان میگذاشت کمر راست کرد نگران از حال همسر جوانش صدا زد : یوبو( عزیزدلم ...عسلم) ...یوبو( عشقم) ...بیا... شیوون چرخید شناکنان به طرف قایق رفت . کیو از حرف شیوون خنده ش قطع شد چشمانش گشاد و ابروهاش بالا رفت هنگ شده به شیوون نگاه کرد گفت: هیونگ...هیونگ ببخشید...شنا کنان دنبال شیوون به طرف قایق رفت با صدای بلند گفت: هیونـــــــــــــــــــــــــــــــــگ...ولی شیوون توجه ای نکرد به طرف قایق رفت.
...............................
شیوون موهای سرش خیس قدری رشته رشته شده روی پیشتانیش چیده شده بود دور تنش پتوی پیچیده شده بود روی مبل نشسته لیوان که از چای داغ پر بود از دست سودنان گرفت با لبخند خیلی ملایمی گفت: ممنون...سودنان کنار شیوون نشست دستی پشتش به روی پتو گذاشت پشت همسرش را نوزاش میکرد سرجلو برد بوسه ای به گونه شیوون زد با سرپس کشیدن عاشقانه نگاهش میکرد گفت: نوش جون....بخور تا گرم بشی... روبه کیو کرد با اخم شدید و عصبانی گفت: اگه یوبو سرما بخوره میکشمت اوپا.... کیو هم مثل شیوون موهایش خیس بود پتوی دور خود پیچیده بود با فاصله روی مبل نشسته بود لیوان چایی را از دست جیوون گرفت با تشر سودنان فرصت نکرد تشکر کند یهو روبرگردانند با چشمانی گشاد به سودنان نگا میکرد گفت: چی؟...سرما بخوره؟... چرا باید سرما بخوره؟... هوا که سرد نیست...آب دریاچه هم سرد نبود...فصل بهارها ...سرما برای چی بخوره؟...
سودنان اخمش بیشتر شد دهان باز کرد جواب دهد که جیوون مهلت نداد. جیوون دستانش را به روی سینه ش جمع کرد به پشتی مبل تکیه داد با اخم شدید به کیو نگاه دلخوری میکرد گفت: اوپای من زود سرما میخوره...اوپا مرد خیلی وقیه...ولی خوب سیستم بدنش اینطوریه که زود سرما میخوره...اونم بخاطر بیماری که موقع تولد گرفته بود...سیستم دفاعی بدنش ضعیف شده...با یه سرمای کوچکی یا خیس شدن که بعدش بهش باد بخوره سرما میخوره ...درسته بهاره...ولی هوا خیلی هم گرم نبود...اب دریاچه هم گرم نبود... امروز هوا باد هم داشت.... با بادی هم که میزد و اوپا هم که خیس بود مطمینا سرما میخوره...کیو چهره ش درهم وناراحت شد حرفش را برید گفت: اه...اره راست میگی...هیونگ زود سرما میخوره ...میدونستما... یادم رفته بود...روبه شیوون گفت: ببخشید هیونگ...من...من نمیخوام سرما بخوری...اون فقط یه شوخی بود...یعنی همه از عکس گرفتن من عصبانی بودید...میخواستم یکم شوخی کنم....نمیخواستم...
شیوون با اخم ملایمی چهره ای درهم به کبونگاه میکرد با صدای ارامی حرفش را برید گفت: بخاطر حال من معذرت خواهی لازیم نیست...من حالم خوبه... ولی بابت چیز دیگه ای باید معذرت بخوای...اونم نه از من...از دو تا خانم...و البته ناراحت کردن من از یه بابت دیگه... باید معذرت بخواهی بابت ترسوندن جیوون و سودنان... و خود من...شوخیت اصلا خوب نبود کیوهیونا...درست نیست اینطوری بگم...ولی تو که دیگه بچه نیستی ...برای خودت مردی شدی...اونم یه دکتر تحصیل کرده... اونطور که تو پرت شدی داخل اب و دست پا میزدی .... بعدشم رفتی زیر اب و بالا نیومدی...من فکر کردم شنا کردن بلدی نیستی واقعا غرق شدی...خیلی ترسیدم...یعنی همه همین فکر رو کردن و ترسیدن...با دست اشاره کرد گفت: جیوون و سودنان هم وحشت کردن... فکر میکنی این شوخی خیلی بامزه بود؟... اصلا این شوخی بود؟... بخاطر یه شوخی ترسوندن کسای که دوستت دارن درسته؟... نمیخواستم این حرفا رو بزنم...ولی خیلی بخاطر کاری که کردی ناراحتم....من و سودنان اومدیم ماه عسل....تو و جیوون هم با اصرار همرامون اومدید...منم قبول کردم شما بیاید...چون جفتون رو خیلی دوست دارم...برایم خیلی عزیزید...کی دیدی تا حالا که عروس و داماد تو ماه عسلشون دونفر دیگه رو همراشون بیارن؟...اصلا جزو عجایت هفت گانه دنیاست.... پس ببین چقدر برام عزیزی...ولی از این کار امروزت واقعا خیلی ترسیدم... فکر کردم که غرق شدی...نفهمیدم دارم چیکار میکنم...فقط پریدم داخل اب تا نجاتت بدم...فکر اینکه تو غرق شدی داشت دیونه ام میکرد...من همیشه گفتم که شوخی هاتو ..با مزه گی هاتو دوست دارم... اصلا بخاطراینکه خیلی بامزه ای خیلی دوستت دارم...ولی خوب شوخی بد باشه اصلا دوست ندارم...اونم شوخی که پای جون در میون بیاد... میدونی که من سرجون ادمها حساسم و اصلا شوخی ندارم... ببنیم ...اصلا خودت فکر کن این شوخیت...می اومد موقعی داشتی ادای غرق شدن رو در میاوردی یهو عظه ات میگرفت واقعا تو اب فرو میرفتی ...منم نمیپریدم تو اب...مثلا نمیخواستم خیس بشم...یا اینکه میگفتم داری شوخی میکنی چون شنا بلدی... یا اصلا دیر میپریدم... تو واقعا میرفتی ته اب و ریه ات پر اب میشد... انوقت چی میشد هااا؟... تو ریه ات بخاطر اتیش سوری چند سال قبل مشکل داره... خودت پزشکی همین رشته رو خوندی...میدونی چه خطری برات داره... انوقت با این قضیه شوخی میکنی؟ ...میخوای من بهش بخندم ؟... اصلا اصلا شوخی خوبی نبود کیوهیون...واقعا کار امروزت ناراحت و عصبیم کرد... ماه عسلمو بهم زهر کردی...به کیو که با حرفهایش چهره ش به شدت درهم و شرمنده شد مهلت نداد دو لبه پتو را گرفت کامل دور خود پیچید لیوان چایی را روی میز گذاشت بلند شد به طرف اتاق خود رفت .
کیو هم با ناراحتی به رفتنش نگاه میکرد گفت: هیونگ... ولی شیوون نایستاد وارد اتاقش شد در را بست . سودنان هم بدون هیچ حرفی نگاه دلخوری به کیو کرد بلند شد به دنبال شیوون وارد اتاق شد. جیوون هم با اخم شدید و عصبانی به کیو نگاه میکرد مطمینا با این نگاه جیوون سرنوشت شومی در انتظار کیو بود.
....................................................
کیو در رختخواب غلتی زد پتو را دور تن خود پیچیده بود نگاه اخم الود خمارش به پنجره اتاق که اسمان تیره با ستارهای که سو سو میزدنند دران میشد دید نگاه میکرد با خود فکر میکرد چه بکند تا دلخوری را از دل شیوون در بیاورد . بعد بازگشت از دریاچه حرفهای که شیوون از دلخوری از شوخی کیو به او زد به حالت قهر به اتاقش رفت . کیو دیگر شیوون را ندید ،حتی شیوون و سودنان خودشان به رستوران برای شام رفتند چون جیوون اجازه نداد و خود کیو هم شرمنده بود همراه ان دو نرفتند .جیوون هم گفت که از برادرش خجالت میکشد ،بهتر هم هست که ان دو را امشب تنها بگذارند تا کمی دلخوری شیوون از شوخی کیو کمتر شود، کیو هم قبول داشت و جلوی شیوون افتابی نشد و جیوون هم با کیو قهر کرد.
حال هم موقع خواب بود کیو تنها در اتاق خواب روی تخت دراز کشیده بود فکر میکرد و نقشه میکشد که چطور از دل شیوون در بیاورد که چند ضربه به دراتاق نواخته شد صدای جیوون امد : اوپا...اوپا خوابیدی؟... کیو سرچرخاند به طرف در با صدای کمی بلند گفت: نه بیدارم...با جواب کیو در اتاق باز شد جیوون وارد اتاق شد با صدای که قدری میلرزید گفت: اوپا...کیو با ورود جیوون بلند شد نشست حرفش را برید گفت: چی شده؟... جیوون با قدمهای بلند و سریع وارد اتاق شد حالتش دستپاچه و نگران بود صدایش از نگرانی میلرزید وسط حرفش گفت: اوپا.... شیوون اوپا حالش خوب نیست...شیوون اوپا تب کرده...کیو چشمانش گشاد ابروهایش بالا رفت وحشت زده گفت: چی؟... هیونگ تب کرده ؟...لحاف را از روی پاهای خود کنار زد از روی تخت پایین پرید وحشت زده نالید : خدای من ...دوان به طرف در اتاق رفت جیوون هم دنبالش دوید.
سلام اونی.
ای خدا از دست این کیوهیون قلب هممون حُری(هُری، حوری، هوری!؟ ) ریخت پایین.
دیوونه اس بخدا
بیا شیوون سرما خورد خوبش شد؟ پسره ی...
ممنون اونی منتظر ادامش هستم.
دوستت دارم. بوووووووس
سلام عزیزم....

خوب کیوهیونه دیگه

کیو جای دونگهه رو پر کرده اینجا
رسما ماه عسلش با خاک یکی شد 


اره سرما خورده
منم دوستت دارممممممممممممممم