سلام دوستای عزیزم...
طاعات و عباداتون قبول...عذاداری هاتون قبول.... امیدوارم برای منم دعا کرده باشید....
خوب بعد چند شب اومدم.... قبلا هم گفتم داستان های من معمولیه و میشه تو این ایام گذاشت...برای همین بعد چند شب اومدم...
درمورد این داستان هم دو قسمت دیگه تمومه...یعنی هفته دیگه تموم میشه... البته بیحرف پیش.... و بعد اون داستان جدیدی رو میزارم که... حالا به وقتش در مورد توضیح میدم...
بفرماید برای خوندن این قسمت.....
عاشقتم شصت و هشت
( 4 دسامبر 2011)
دستانش از هم باز بود به دو طرف به میله های سرد زمختی بسته شده بود مچ دستانش به شدت درد گرفته بود مچ پاهایش هم درد میکرد . دستان و پاهایش به اسارت گرفته شده بود روی تخت خوابانده شده بود طاق باز دست و پاهایش را بسته بودند و نمیتوانست تکانشان دهد. به بدن خود تکانی داد و تقلایی کرد تا شاید بتواند خود را آزاد کند ولی بیفایده بود . نگاهی به اطراف کرد ، اطرافش تاریک بود هیچ کس نبود ،دهان باز کرد تا کسی را صدا بزند کمک بخواهد که صدای ارام فیس فیس را شنید ، صدای اشنا بود واما خیلی خطرناک .
سرچرخاند تا منبع صدا را پیدا کند که حرکت چیزی را روی پاهایش حس کرد گویی دستی نرم و ارام روی پاهایش را مالش میداد وبالا میامد ، سرچرخاند نگاهش به پایش شد که مار بسیار بزرگ و زرد رنگ را دید ماری که به کلفتی رانش بود . مارارام از رانش بالا امد به روی شکم شیوون جا خوش کرد .بالاتنه شیوون لخت بود مار روی شکم لخت شیوون ارام و نرم میخزید و زبانش را به شیوون نشان میداد. گویی میخواست با نشان دادن زبانش قدرتش را به شیوون نشان دهد. نشان دهد که چقدر زهر اگین است و قصد جانش را کرده.
شیوون از وحشت چشمانش گشاد شد و ابروهایش بالا رفت دهان باز کرد تا کمک بخواهد و همزمان هم تکانی به بدن خود میداد تا مار را از تن خود بندازد ولی بیفایده بود بدنش اسیر تخت بود نمیتوانست تکان بخورد. صدای هم از گلویش در نمیامد گویی لال شده بود . دهانش باز شده نفس نفس میزد مار هم روی شکمش میخزید وبالا میامد روی سینه اش ؛ زبانش که نیش زهر اگین داشت روی سینه اش میکشد همانطور بالا میامد .
شیوون بیشتر و بیشتر دهانش باز شد ولی صدایی از ان در نمیامد از بیچارگی به گریه افتاد همانطور هم بیفایده بدنش را تکان میداد تا مار کنار برود ولی مار ارام بالا میامد گویی قصد داشت در دهان شیوون وارد شود که یهوی صدای امد صدای دخترکی": عشقم ...اوپا...دوستت دارم..." صدای کودکی بود صدای دختر بچه. شیوون میان وحشت و تقلا کردن نفس زنان رو برگردانند ودید جینهو دختر بچه ای که سرطان داشت عاشق شیوون شده بود مثلا با او ازدواج کرده بود ومرده بود حال با فاصله از او ایستاده بود بهش لبخند میزد.
شیووون گریه کنان به جینهو نگاه کرد با صدای خیلی لرزان و ضعفی نالید : جین هو...کمک...که یهو گویی پرت شد به جای دیگری ،پلکهایش یهو باز شد سقفی جلوی چشمانش ظاهر شد . برای لحظه ای نفسش بند امده بود با چشمانی گشاد شده نفس زنان به سقف نگاه میکرد از شدید نفس زدن زخم بخیه دار شکمش شدید درد گرفت ، چهره اش مچاله شد چشمانش زیر شده ناله زد : آههههههههههه...سرش را در بالش فرو برد پلکهایش را بهم فشرد که با دستی روی گونه اش و دستی روی شانه اش گذاشته شد صدای گفت: اوپا...اوپا صدامو مینشوی؟...اوپا.... صدای سون اه بود.
شیوون از گذاشته شدن دست روی صورت و شانه ش جا خورد یهو چشم باز کرد روبه سون اه کرد سون اه هم با نگرانی شدید نگاهش میکرد با دست عرق پیشانی و صورت و سینه شیوون را پاک میکرد گفت: چی شده اوپا؟...دوباره کابوس دیدی؟..نکنه بازم خواب دزده شدنتو دیدی؟...یا شکنجه شدنوتو دیدی؟....
شیوون که از نوازش های سون آه قدری ارام شده بود نفس زدنش هم کمتر شده بود درجواب سون آه چشمانش را بست و سرش را ارام در تایید " بله" تکان داد و اب دهانش را به سختی قورت داد. سون آه از جواب شیوون چشمانش خیس اشک شد با ناراحتی گفت: آه...اوپا...بازم اون کابوس لعنتی...شیوون چشمانش را باز کرد با چشمانی ریز شده به سون آه نگاه میکرد با صدای ضعیفی وسط حرفش گفت: چیزی نیست...من خوبم...بیاختیار نگاهش به روبرو شد که هنری را نسشته کنار پنجره خیزه به بیرون دید با همان حالت با صدای ارام و گرفته ای گفت: سون آه ...هنری چشه؟...
سون آه که گویی متوجه حرف شیوون نشد رد نگاهش را گرفت به هنری نگاه کرد با چشمانی گشاد شده دوباره روبه شیوون کرد گفت: چی میگی اوپا؟...هنری چی؟...شیوون تغییری به حالت خود نداد روبه سون آه کرد با همان حالت ضعیفی گفت: میگم هنری چشه؟...چند روزه رفتارش عوض شده...تو خودشه...همش یه گوشه میشینه ...با منم حرف نمیزنه...از دست من ناراحته؟... چیزی ناراحتش کرده؟...
سون آه با حرف شیوون اخمی کر دوباره روبه هنری کرد با دقت بیشتری نگاهش کرد گفت: نمیدونم..یعنی توجه نکردم....ولی اره...انگار از چیزی ناراحته...ولی فکر نکنم از تو ناراحت...شیوون اخم ملایمی به چهره بیحال خود داد وسط حرفش گفت: صداش کن...میخوام باهاش حرف بزنم...صداش کن ببینم چشه...سون آه سری تکان داد روبه هنری کرد گفت: هنری....
*******************************
کیو اخم ملایمی کرد چشمانش ریز بود به هیوک که درمورد زن جوان و دختر بیمارش توضیح میداد نگاه میکرد با تمام شدن توضیحاتش با صدای ارامی گفت: سون یو...اسم زنه سون یو؟...چه جالب ...هم اسم اون دختریه که دوسش داشتم و سونگمین اونو بخاطر انتقام از من قاپید....هر چند من عاشق سون یو نبودم...مثل بقیه دخترها و پسرها بهش نگاه میکردم...ولی جالبه هم اسم اونه...ولی فامیلشون فرق داره...اینکه این دختره خیلی خوشگله... خیلی زیبا و باوقاره...یه زن تنها اما مستقل و خیلی زیبا....
هیوک با تابی به ابروها به کیو نگاه میکرد پوزخندی زد . کیو متوجه پوزخند هیوک شد مکثی کرد گفت: چیه؟...چرا پوزخند میزنی؟...هیوک بدون تغییر به چهره ش گفت: هیچی...تو واقعا مرد عجیب و فوق العادی هستی کیوهیون...اینو میدونستی؟...تو داری از یه زن تعریف میکنی...یه زن خیلی زیبا...واین یه معنی میده...یه معنی که هم من میدونم وهم تو...کیو اخمش بیشتر شد میدانست هیوک میخواهد چه بگوید؛ دستی را بالا اورد اجازه نداد جمله اش را کامل کند وسط حرفش گفت: بسه...نمیخواد بگی ...چون داری چرت و پرت میگی...جای این حرفا برو ویلچر رو بیار میخوام برم اتاق شیوون...کارش دارم ... کمکم کن منو ببر به اتاق شیوون...میخوام ببینمش...
هیوک اخمش بیشتر شد گفت: چرت و پرت نمیگم...خوب میدونی که دارم راست میگم ...میخوای بری دیدن دکترچویی؟...چرا؟...چیکارش داری؟... کیو اخمش بیشتر شد گفت: خوب کارش دارم...اصلا دلم براش تنگ شده...میخوام برم ببینمش...تو منو ببر پیش شیوون میفهمی چیکارش دارم....
سلام اونی.
چرااااا
من همونیم که نمیخواست بخونه ها

ای وااااالای هفته ی بعد تمومه؟؟؟؟؟؟
کم بود که
طفلک شیوون هنوز خواب گروگان گیرا رو میبینه!
نوچ نوچ نوچ واقعا نمیفهمم هیوک چجوری این اخلاق گند کیوهیون رو تحمل میکنه!
ممنون از اپ اونی دوست دار بوس
سلام عزیزدلم







اره تموم میشه...والا گفتن زودی تمومش کن دیگه
کم بود؟....میگن زیادی خسته کننده ست که....
هی اره
هیوک تحمل میکنه دیگه
منم دوستت دارم خیلی زیادددددددددددد