سلام دوستای گلم...
بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....
عاشقتم شصت و شش
شیوون نگاه اخم الود که چشمان ریز شده بود به هیاهوی که روبرویش به پا بود نگاه میکرد روی ویلچر نشسته بود کیو که به دستش سرمی بود هولش میداد . ان دو نگاهشان به جمعیت درگیر بود .جلوی در اتاقی زن جوانی دست و پا میزد تقلا میکرد از دست پرستار ها که سون آه هم بینشان بود و او را گرفته بودنند خود را میخواست ازاد کند. زن جوان گریه میکرد جیغ میزد گویی کسی را صدا میزد پرستارها هم قصد داشتند او را از جلوی در کنار ببرند ولی زن حاضر نبود تقلا میکرد میخواست برود داخل اتاق . کلی بیمار و همراهانشان هم در راهرو ایستاده شاهد این هیاهو بودن.
کیو ویلچر را هول داده به جمعیت رسید شیوون با اخم شدید که به چهره رنگ پریده بیمار خود داده بود حالت صورتش را جدی کرده بود با صدای کمی بلند که بخاطر بیحالیش بیشتر ار این بلند نبود گفت: اینجا چه خبره؟....با حرف شیوون همه پرستارها و دکترها روبه شیوون کردنند لحظه ای شوکه بودنند و سریع خود را جمع جور کرده با سرتعظیم کردنند. سون آه هم بین انها بود به کسی مهلت نداد با چهره ای درهم به شیوون نگاه میکرد گفت: دکتر چویی....شیوون اخمش بیشتر به سون اه نگاه میکرد مهلت نداد وسط حرفش گفت: پرسیدم اینجا چه خبره؟... دکتر کیم...من به شما گفتم باید ببیند اینجا چه خبره...انوقت شما خودتون بین این هیاهوید برنگشتید...این خانم چرا جیغ میزنه؟...وگریه میکنه؟...چی شده؟...
زن جوان که همچنان تقلا میکرد با گریه اسمی را صدا میزد متوجه حرف شیوون نشده بود با صدا زدن سون آه که اسم شیوون را برد یهو ایستاد روبرگردانند با چشمانی گرد شده به شیوون نگاه کرد با صدای رفته ای میان پرسش شیوون گفت: دکتر چویی؟...دکتر...اقای دکتر...دوباره گریه ش درامد با حالت زاری گفت: دکتر به دادم برس...دخترم...دخترم داره میمیره...شیوون قدری گره ابروهایش باز شد اما با همان حالت جدی روبه زن گفت: چی؟...دخترت داره میمیره...دوباره نگاهی به پرستارها کرد گفت: چرا؟...چی شده؟...دختر این خانم چشه؟....یکی نمیگه اینجا چه خبره؟...
سون آه که بازوی زن را گرفته بود ولش کرد به طرف شیوون چند قدم برداشت دهان باز کرد جوابش را بدهد که دکتر مردی کامل به طرف شیوون برگشت با سرتعظیم خیلی کوچکی کرد به سون آه فرصت نداد با حالت احترام گفت: ببخشید اقای دکتر...من براتون همه چیزو میگم....دختر این خانم شش سالشه.... تو ازمایشاتی که انجام دادیم مشخص شده سرطان خون داره...ولی حالش خیلی بده...یعنی این خانم چند روز پیش دخترشو اورد که حالش خیلی بد بود....گفت که توی بیمارستان چانگ بو تشخیص دادن سرطان داره...وضعیتش بده...نمیشه براش کار کرد...اونم دخترشو به جای اینکه همون جا بستری کنه اورده اینجا.... اونم بخاطر اینکه شما توی این بیمارستانید.... اورد که شما معالجه اش کنید....چون شنیده که شما بهترین دکتر متخصص سرطانید ...پس میتونید دخترشو نجات بدید...ولی شما حالتون خوب نبود...تازه عمل کرده بودید... ماهم به اصرار خانم دخترشو بستری کردیم...توی این چند روز با اینکه به این خانم گفتیم که شما وضعیتون چطوریه ...نمیشه دخترشو ببینید...بازم اصرار داشت که شما حتما دخترشو ببنید...معالجه اش کنید...به هر حال این دختر چند روز بستریه...ولی نمیشه کار زیادی براش کرد ...بیمارستان چانگ بو درست تشخیص دادن...متاسفانه کاری نمیشه کرد...ماهم نمیتونیم براش کاری بکنیم...
شیوون با حرفهای دکتر اخمش بیشتر شد چشمانش ریز وسط حرفش گفت: نمیشه کاری کرد؟...دکتر سرش را تکان داد گفت: بله...زن جوان که با شروع حرفهای دکتر پرستارها بازویش را رها کردنند ایستاده بود گریه میکرد به شیوون نگاه میکرد با جواب دکتر به پرسش شیوون یهو دوید طرف شیوون جلوی پایش زانو زد، بقیه هم فقط توانستند عکس العمل در حد دراز کردن دستاهایشان برای گرفتن زن بکنند ولی موفق نشدند. زن جلوی شیوون زانو زد انگشتانش را بهم قفل جلوی چانه خود گذاشت گریه کنان با حالت التماس به شیوون گفت: خواهش میکنم اقای دکتر...دخترمو نجات بده...تو رو خدا...شما...شما تنها امید منید...خواهش میکنم اقای دکتر....
شیوون بدون تغییر به چهره خود به زن نگاه میکرد دستش را روی شانه زن گذاشت میان التماسش گفت: امیدت به خدا باشه... این کار چیه خانم...بلند شو... بلند شو خانم... به زن مهلت نداد روبه دکتر کرد با اخم بیشتری گفت: شما خداید که میگید کارش تمومه...با حرف شیوون پرستارها و دکترها چشمانشان گشاد شد فقط نگاه کردند. شیوون به کسی مهلت عکس العمل بیشتری نداد با همان حالت جدی گفت: دختر این خانم کجاست؟... میخوام ببینمش....
دکتر ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...دختر این خانم؟...قدمی به عقب رفت هول شده دستش را دراز کرد به در اتاق اشاره کرد گفت: اینجا...اینجاست...توی این اتاق ... ولی ...ولی حالش خیلی بده... شیوون سری تکان داد به حالتی عصبانی اما ارام گفت: خیلی خوب...چرخهای ویلچرش را چرخاند گفت: باید خودم ببنیمش...معاینه اش کنم... قدری ویلچرش را جلو برد که دکتر سریع به کمکش رفت . چون کیو حواسش نبود متوجه نشده بود که شیوون به داخل اتاق میخواهد برود .دکتر با حرکت کردن ویلچر سریع دوید پشت ویلچر رفت دسته هایش را گرفت ویلچر را به داخل اتاق هول داد .
کیو که با هول دادن ویلچر شیوون را به جمعیت رساند با دیدن گریه و ضجه های زن چهره ش درهم و ناراحت شد تمام مدت مات ایستاده بود فقط به زن جوان نگاه میکرد ،نمیدانست چرا نگاهش فقط به زن بود از گریه و التماسش قلبش فشرده میشد چشمانش خیس اشک شده بود به زن نگاه مکیرد. طوری محو زن بود که اصلا متوجه نشد شیوون به داخل اتاق رفت ؛ همانطور ایستاده بود به زن نگاه میکرد .
زن هم با رفتن شیوون به اتاق بلند شد جلوی در اتاق ایستاد انگشتانش بهم قفل جلوی دهان خود گذاشت بی صدا گریه میکرد نگاهش به شیوون بود که درحال معاینه دخترک کوچکش که نیمه جان به روی تخت افتاده بود ،ولی انقدر گریه و تقلا کرده بود که حالش بد شده بود. جلوی در ایستاد منتظر به شیوون نگاه میکرد تا دخترش را معاینه کند ، بدنش از شدت استرس و نگرانی میلرزید پاهایش از تقلا سست شده بود سرش از گریه به شدت درد میکرد و چشمانش سیاهی میرفت حالت تهوع داشت ، ولی بیتوجه به حال خود نگاه خیسش به شیوون بود که بالاخره شیوون جواب داد.
شیوون با معاینه دخترک نگاهش به پرونده پزشکی بود بدون رو برگرداند به سمت در نیم نگاهی به سودنان که کنارش ایستاده بود کرد گفت: برخلاف تصوارت پزشکان بیمارستان جانگ بو میشه برای این دختر کارهای کرد...باید داروهاشو عوض کنید...چیزهای که میگم رو انجام بدید تا وضعیتش کمی نرمال بشه...بعد شیمی درمانی رو شروع میکنیم برای بهبودی کامل...با جواب شیوون که نوید خوب شدن حال دخترک بود زن جوان از شوق ناباوری میان گریه ش چشمانش گشاد شد ابروهاش بالا رفت همانطور دستانش جلوی دهانش بود با صدای لرزانی گفت: دخترم...حالش خوب میشه؟...ممنون دکتر...ممنون اقای دکتر....شیوون نشید زن جوان چه گفته رو برگردانند با اخم و حالت جدی به زن نگاه کرد سری تکان داد گفت: بله...دختر شما حالش خوب میشه....
زن جوان از شادی همراه گریه میخندید قدمی برداشت که وارد اتاق شود به کنار تخت دخترش برود ولی از شدت هیجان و بیحالی که از قبل داشت نفهمید که چه شد که سرش به دوران افتاد چشمانش سیاهی رفت پاهای ناتوانش سست شد بدنش شل شد درحال افتادن بود که کیو که تمام مدت نگاهش به زن بود با فاصله کمی از او ایستاد بود متوحه وضعیت زن شد خیزی برداشت زن را به اغوش کشید تا به زمین نیوفتد . زن هم بیحال شده دراغوش کیو افتاد سرش شل شده روی شانه کیو کج افتاد بدنش شل در اغوش کیو خود را جا کرد. کیو هم دستانش دور تن نحیف زن حلقه بود نگاه چشمانش بی اختیار زل زده به صورت زیبای زن و هیچ عکس العملی نشان نمیداد همانطور فقط به زن نگاه میکرد.
*************************************
سونگمین چشمانش قدری گشاد و ابروهایش بالا وبا صدای گرفته ای گفت: تو میفهمی چیکار کردی؟...منو متهم به باج گیری کردی...من شیوون رو دزدیم که باج بگیرم؟ ...خودت گفتی باید زیر همه چیز بزنم...انوقت چرا گفتی من شیوون رو دزدیم که از خانوادهش باج گیری کنم؟...از این طرف میگی هیچی نگم...از اون طرف منو متهم به ادم ربای میکنی؟...اصلا چرا اسمی از کیوهیون نیاوردی؟...چرا نذاشتی بگم بخاطر انتقام گیری از کیوهیون اینکارو کردم؟...
وکیل با اخم چهره اش جدی بود با حالتی خونسرد گفت: شما رو متهم به باج گیری کردم...چون اون پلیس های بی منطق باور نمیکنن که شما بخاطر یه انتقام گیری بچگانه دکتر رو دزدین...یعنی کسی باورش نمیشه که شما بخاطر اینکه از چو کیوهیون بخاطر کشتن اسبتون تو دوران کودکی انتقام بگیرید...یه دکتر متخصص رو دزدین...تا به اون بفهمونید چیزی که عزیزه رو نابود کردن چه دردی داره....دلیل دزدین دکتر چویی بخاطر انتقام گیری بود...واینکه چو کیوهیون عاشق دکتر چویی بود...که اینم پلیس قبول نمیکنه ...چون چوکیوهیون مطمین میزنن زیرش...نمیگه عاشق دکتر چویی هست...خودتون که میدونید عشق بین دو مرد در کشور ما چه جرمی داره.... از طرفی هم نمیشد درمورد چوکیوهیون گفت....هم اینکه پلیس باور نمیکنه...هم اینکه اگه اسم چوکیوهیون بیاد...پاش بیاد وسط...یه شاکی هم خود چوکیوهیون میشه...چون دلیل کار شما از نظر بقیه قابل قبول نیست...حتی ممکنه چوکیوهیون ازمون شکایت کنه که میخواستیم ازش انتقام بگیرم...یه شاکی اون میشه...پس نمیشه اینطوری گفت...مجبور شدم قضیه رو باجگیری بگم....
سونگمین چهره ش درهمتر شد با حالت زاری گفت: پس...پس حالا باید چیکار کنیم؟....حالا من شدم یه ادم ربا برای باجگیری....چطور باید...وکیل تغییری به حالت خود نداد وسط حرفش گفت: نگران نباشید...من درستش میکنم...میشه با قاضی پرونده صحبت کرد ... روشهای که من بلدم میتونم کاری کنم که قاضی رای به جریمه دادن بده نه زندان...نگران نباشید قربان....
سلام اونی
پ
ممنون از اپ
سلام عزیزدلم....خواهش گلم