SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 45


سلام دوستای عزیزم...

بفرماید ادامه...



  

برگ چهل و پنجم

با باز شدن درهای شیشه ای اتاق عمل دکتر سو بیرون امد رنگ به رخسارش نداشت جلوی لباسش خونی بود گویی از استخر خون بیرون امده بود ، اخمی به چهره داغون خود داده بود چند قدم جلو امد کلاه ابی سرخود را برداشت مشت خود فشرد ،به کیو و ریوون و سویانگ و لیتوک و کانگین وایل وو و دونگهه و هیوک و جیجونگ و یونهوکه با بیرون امدنش به طرفش امدند صدا زدنند : اقای دکتر ... دورش حلقه زدنند نگاه کرد چهره ش داغون و درهمش جای لبان حرف میزد ، خبرخوشی نداشت گویی با بیرون امدن از اتاق عمل ناقوس مرگ را به صدا دراورد بقیه با دیدن این حال دکتر روح از بدنشان رفت ،بدنشان یخ زد و چشمانشان گشاد شد به زحمت میتوانستند اب دهانشان را قورت دهند گویی همه شان لال شده بودند کسی توان پرسش نداشت .ولی نمیشد که کسی چیزی نپرسد به چند ثانیه همه به دکتر نگاه کردنند . دکتر به بقیه نگاه میکرد که لیتوک زودتر از همه به خود امد آب دهانش به زحمت قورت داد چشمانش گشاد به دکتر نگاه میکرد با صدای لرزانی پرسید : اقای دکتر...چی شد؟... عمل تموم شد؟؟... چقدر عمل طولانی بود؟... وضعیت ...وضعیت اقای چوی چطوره؟؟... با حالت شک و تردید کسی نمیدانست بپرسد یا نه گفت: نگید ...نگید که اقای چویی زیر عمل دووم...گویی از حرف خود سریع پیشمان شد جمله ش را نیمه گذاشت  با هیجان از استرس و نگرانی شدید گفت: اقای چویی زنده ....   

دکتر اخمش بیشتر شد نگاهش به لیتوک حرفش را برید گفت: اقای چویی زنده هستند...همه از جواب دکتر گویی شوکه شدند ، چهره دکتر و جوابی که داد زمین تا اسمان فرق میکرد همه از جوابش چشمانشان بیشتر گرد شد این بار کیو که گویی با جوابش از شوک جان گرفت با صدای به شدت لرزان اما بلند گفت: چی؟... شیوون زنده ست؟... ولی...ولی شما این چهره تون ...یعنی ...یعنی ما فکر کردیم شیوون...نه ...یعنی چهره شما انقدر داغونه که ما فکر کردیم شیوون زیر عمل دووم نیاورده...دکتر اخمش چند برابر شد حرف کیو را برید گفت: نه اقای چویی زندست...نگران نباش... خوشبختانه عمل خوب تموم شد ...وضعیت قلب اقای چویی هم خوبه... البته زیر عمل یه لحظه ایشون رو از دست دادیم...چون به قلبش خیلی فشار اومده بود یه لحظه ایست قلبی کرد...ولی خوب سریع برگردونیمش...الانم وضعیتش خوبه...تو اتاق ریکاوریه...که وضعیتش نرمال بشه منتقلش میکنیم ای سی یو.... چهره من هم داغونه چون عمل طولانی شد....من قبلا هم گفتم عمل سختی خواهد بود...عمل قلب باز بود...ده ساعت عمل برای عمل قلب طبیعیه...منم چهره ام داغونه چون قبل این عمل یه عمل چند ساعته داشتم ...این عملم ده ساعت طول کشید من از خستگی دیگه خیلی داغونم...توانی ندارم...پس بهم حق بدید...

با حرف دکتر چهره ها تغییر کرد و لبخند بر لبان نشست یا چشمان اینبار از شوق خیس اشک شد گریه سویانگ و ریوون و کیوو ایل وو و یونهو اینبار از شادی درامد گویی لیتوک به حکم بزرگتر بودن خود نماینده بقیه شد حرف دکتر را برید با لبخندی که از شادی میزد گفت: ممنون اقای دکتر...خسته نباشید...خیلی زحمت کشیدید ...واقعا ممنونیم...خیلی خیلی ممنونیم...

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

< چند ساعت بعد آی سی یو >

شیوون روی تخت میان وسایل عظیم و پیچیده پزشکی خوابانده شده بود بدنش کاملا لخت، پاهایش را با ملحفه سفید پوشانده بودنند رنگی به رخسار نمانده بود . شیوون از بدحالی و ضعف نیمه بیهوش بود چشمانش را بسته بود لوله ای سفید تقریبا بزرگی از میان لبان  بیرنگ پوست پوست شده ش وارد حلقش کرده بودنند با چسب های سفید بلند به اطراف لبانش چسبانده بودنند کاکسیژن را با فشار وارد ریه هایش میکردنند، روی سینه خوش فرمش هم باند چسب بسیار پهنی که تقریبا تمام سینه و شکم تا بالای نافش را پوشانده بود سیم مانیتورینگ هم روی پستان چپ جا خوش کرده بود برای سنج ضربان قلب بود ؛به مچ دستانش هم سیم های سرم خون و دارو به اسارت گرفته بودنند و به نوک انگشتانش هم گیره های وصل بود برای سنج دمای بدن و فشار شیوون را کاملا اسیر وسایل پزشکی کرده بودنند همه علایم حیاتی بدنش را کنترل کردنند . دو پرستار هم با لباسهای سفید مخصوص <گان>  مخصوص اتاق ای سی یو در اطراف تخت شیوون میگشتند .

مین هو هم با لباس مخصوص ای سی یو به تن کرده بود کنار تخت شیوون ایستاده بود صورت مین هو بیرنگ بود چشمانش از گریه که کرده بود سرخ و روم کرده بود ولی لبخند خیلی کمرنگی به روی لبانش نشسته بود نگاه چشمانش به صورت بیحال دوستش بود . مین هو دستی به کنار سر شیوون به روی تخت ستون کرده بود و دست دیگر روی سینه لخت شیوون گذاشته بود قدری کمر خم کرده بود نگاه لرزان  از شوق به شیوون بود ؛دستش سینه لخت شیوون را نوازش میکرد با صدای ارامی با او حرف میزد : شیوونی...دوست خوب و مهربونم...میدونم خیلی خسته ای... ده ساعت عمل رو تحمل کردی...خیلی درد کشیدی... ولی بالاخره تموم شد...منم میخوام بگم کارت خیلی خوب بود مرد....ازت ممنونم که تحمل کردی و موندی ...ممنون شیوونی که تاب اوردی...حالا استراحت کن...خوب ...خوب استراحت کن...باید استراحت کنی...تا حالت خوب خوب بشه...مثل اولت...چون حسابی کارداری...یعنی کلی کار نکرده داری...یکش همین ازدواجت...دختر مردم رو نباید که همین جوری بلا تکلیف بذاری....باید براش عروسی بگیری...ریوون شی بیرون منتظرته...باید حالت زودی خوب بشه...چون ما منتظر یه عروسی هستیم...بغض شادی و غم برای حال دوستش گلویش را فشرد لبخندش محو شد چشمانش دوباره خیس شد مکثی کرد اب دهانش را قورت داد تا بغضش را فرو دهد با صدای لرزانی گفت: شیوونی...دلم برات خیلی تنگ شده...خیلی برای صدات...برای نگات...برای صدای خندهت...لبخند جذابت...برای خودت...برای روزهای که داشتیم...برای زمانی که من برات از غم و دردهام میگفتم...تو گوش میکردی...سنگ صبورم بودی...حتی بهم کمک میکردی...شیوون دلم برای خود خودت تنگ شده...خواهش میکنم شیوون...زود خوب شو...مین هوت ...دوست بیچاره ات مین هوتنهاست...کلی حرف باهات داره...خواهش میکنم شیوون ...چشمانش ارام و بی صدا اشک را راهی گونه هایش کرد لبانش میلرزید بغض اجازه نداد بقیه حرفش را بزند کمر بیشتر خم کرد دستش را روی گونه شیوون گذاشت سرجلو برد پیشانی به پیشانی شیوون چسباند و چشمانش را بست بی صدا گریه کرد؛ قلبش از بیتابی و درد میخواست فریاد بزند زمین و زمان را بهم بریزد اما جز گریه کار دیگری نتوانست بکند. این حال مین هو سه نفر دیگر هم داشتند که شاهد این صحنه بودنند. 

کیو و ریوون و یونهو پشت در شیشه ای بزرگ آی سی یو ایستاده بودنند . یونهو روی ویلچر نشسته بود قدری خود را بالا کشید ه بود تا بهتر بتواند داخل را ببیند چشمان سرخش با دیدن شیوون که بیهوش روی تخت افتاده بود از اشک میلرزید برای رفتن به داخل آی سی یو بیتاب بود ولی اجازه نداشت حسرت وار نگاه میکرد. ریوون هم که بی تاب اما بی صدا گریه میکرد دستش را جلوی دهانش گذاشته بود سرش را به شیشه چسبانده بود نگاه خیس و تارش از گریه به شیوون نگاه میکرد گهگاه چشمانش را میبست با مکث باز میکرد نگاهش به نامزدش میشد . از دکتر التماس کرده بود که اجازه دهد به آی سی یو کنار نامزدش برود ولی دکتر اجازه نداد  و ریوون هم بیتاب فقط از شیشه به شیوون نگاه میکرد. کیو هم حالش از ان دو بدتر بود به شیشه پنجره ای سی یو کاملا چسبیده بود دستانش هم به بالا روی شیشه گذاشته بود مثل مارمولک به شیشه چسبیده بود بیتاب و ارام گریه میکرد وچشمان خیس تار و لرزان بود گهگاه با صدای خیلی لرزان گرفته ای زمزمه میکرد : هیونگ....هیونگ...ان سه بی تاب پشت پنجره ای سی یو ایستاده بودند ؛دکتر به انها اجازه نداده بود که وارد شوند و شیوون را ببنید حتی با التماسهای که کرده بودنند . ان سه فقط اجازه یافتند از پشت شیشه به داخل نگاه کنند .در حال خودشان بودند گویی هر کدام با شیوون خلوت کرده با نگاه گریان با او حرف میزدنند که افرادی این خلوت انها را بهم ریختند.

ایل وو که بعد عمل به شرکت رفته بود بعد از تمام شدن کارش بعد از چند ساعت دوباره به بیمارستان امد تا شاید اوهم اجازه دیدن شیوون را بیابد ،ولی وقتی به نامزد شیوون اجازه داده نشد عمرا به ایل وو اجازه داده میشد. پس ایل وو  به قسمت پنجره  ای سی یو رفت با دیدن ان سه با سرتعظیمی کرد گفت: سلام...روز بخیر....ان سه به خود امدن با مکث رو برگردانند در جوابش سری تکان دادن.

ایل وو هم جلوی پنجره ایستاد و با چهره ای به شدت درهم و غمگین به داخل اتاق نگاه کرد وبا دیدن شیوون در ان وضعیت که روی تخت بود چشمانش خیس شد دستش را جلوی دهانش گذاشت گویی با فشار به صورتش میخواست بغضش را خفه کند به چند دقیقه به این حال  به شیوون نگاه کرد ناخوداگاه روبرگردانند به ان سه نگاه کرد وسوالی که این چند وقت ذهنش را مشغول کرده بود با دیدن مردی که روی ویلچر نشسته بود او را کیو میدانست و مرد که به شیشه چسبیده بود برایش غریبه بود  دوباره  در ذهنش رجه رفت. کامل به طرفشان برگشت اب دهانش را قورت داد تا بغضش را فرو دهد با صدای گرفته ای گفت: ببخشید اقای چو کیوهیون...نگاهش به یونهو که فکر میکرد کیو است روی ویلچر نشسته بود صدایش زد منتظر بود یونهو رویش را برگردانند .ولی یونهو با سری که کج کرده بود چشمانش خیس به داخل اتاق نگاه میکرد توجه ای به صدا کردن ایل وو نکرد و  جایش مردی که ایستاده بود یعنی کیو با مکث رو برگردانند نگاهش کرد.

ایل وو از حرکت ان دو تعجب کرد اخمی به چهره اش داد با چشمانی ریز شده به یونهو نگاه میکرد میخواست مطمین شود که واقعا کیو کدام است، قدمی جلو گذاشت دست روی شانه یونهو گذاشت گفت: اقای چو...صدامو نمیشنوید؟... یونهو با گذاشته شدن دست ایل وو با مکث رو برگردانند با اخم ملایمی نگاهش کرد ولی فرصت نکرد جواب دهد جایش کیو با صدا زدن ایل وو که فقط صدایش میزد کامل طرفش برگشت با اخم گفت: بله...میشنوم صدام زدید...ایل وو با جواب دادن کیو یهو سرراست کرد با چشمانی کمی گشاد و ابروهای بالا داده متعجب نگاهش کرد با حالتی بهت زده گفت: بله؟...ببخشید...شما ...شما اقای چو هستید؟...نگاهش دوباره به یونهو شد با همان حالت گفت: مگه شما اقای چو نیستید؟... نگاه بهت زده ش بین کیو و یونهو در رفت و امد شد گفت: شما...شما مگه...کیو اخمش بیشتر و چشمانش ریز شد دهان باز کرد جوابش را بدهد که اینبار یونهو مهلت نداد با چهره ای پژمرده جایش وسط حرف ایل وو گفت: نه...من چو کیوهیون نیستم...من جونگ یونهوم...با دست به کیو  اشاره کرد گفت: ایشون اقای چو کیوهیون هستن...دوست شیوون...ایشونن...

ایل وو چشمانش از تعجب بیشتر گرد شد با صدای کمی از شوک گیج گفت: چی؟...تو...تو کی هستی؟...جونگ...جونگ یونهو؟... تو جونگ یونهوی؟... یونهو با همان حالت پژمرده سری تکان داد گفت: بله...من جونگ یونهوم...که همین زمان صدای کانگین امد که با فاصله ایستاده گفت: ببخشید خانم جانگ....من ...من میخواستم باهاتون صحبت کنم...یعنی میخواستم یه چیزی بگم...ریوون ارام روبرگردانند به کانگین نگاه کرد یونهو هم جمله اش نیمه ماند با کیو و ایل وو رو برگردانند . ولی فرصت نکردن حرفی بزند که صدای مردی امد که افسر پلیس بود گفت: ببخشید اقایون...باید باهاتون حرف بزنم...در مورد اقای چویی شیوون...در مورد ضارب اطلاعات جدیدی به دست اوردیم...اینبار همه رو به افسر پلیس که با فاصله ایستاده بود رو برگردانند.


 

نظرات 1 + ارسال نظر
Chonafas پنج‌شنبه 30 شهریور 1396 ساعت 19:50

سلام اونی جونم.
آه خداروشکر فکر کردم یه بلایی سرش اومده هاااااا شیووونو میگم
خیلی بود اونی ممنون. حسابی اشکمونو در اوردیااااا
خیلییی خیلییییییی عالیییی بود ممنون و دوست دارم

سلام عزیزجونم
من اینم دیگه حرص درار و اشک درار

خواهششششششششششششششششش عزیزجونییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد