سلام دوستای گلم...
این قسمت...خوب خودتون برید ببیند چه اتفاقی میافته
فرشته سی و چهار
< 20 مارس 2014 > < روز اول بهار >
روز مراسم ازدواج
شیوون جلوی اینه قدی ایستاده بود خدمتکارها در حال پوشاندن لباس به تنش بودن . با تمام شدن کارشان شیوون نگاهی در اینه به سرتا پای خود کرد " پیراهن سفید ابریشمی که روی یقه ش با نخ طلای خیلی ضریفی طرح شکوفه دوخته شده بود به تن و رویش کت و شلوار شیک گرانقیمت سفید رنگ به همراه کروات سفید و کفش مارکدار سفید به پا داشت" ظاهرش بسیار جنتلمانه و شیک چون شاهزاده جوان زیبای شده بود بخصوص با چهره بسیار جذابی که داشت " موهای تقریبا بلندش را ارایشگر کج به طرف راست شانه کرده قدری به بالا پف داده و نصف پیشانی راستش را پوشانده بود با قدری کرم مخصوص مردانه به پوست لطیف صورتش چهره ش دو چندان جذاب و زیبا شده بود، عطر مردانه اش که بوی خاصی داشت به تلخی قهوه داغ و چون گل رز مجذوب کننده و چون گل های وحشی خوش بود" در فضا پیچیده بود همه را مست و دیوانه کرده بود .در نگاه خدمتکارها میشد تحسین و متحیری از این همه جذابیت خوشتیپی اربابشان را دید.
شیوون که با نگاهی به سرتاپای خود سرراست کرد چرخید با لبخند نگاهی به خدمتکارها کرد با مهربانی گفت: ممنون... دو خدمتکار مرد و ارایشگر با سرتعظیمی کردنند باهم گفتند: خواهش میکنیم ارباب جوان...وظیفه مون بود... تبریک میگیم... شیوون سری تکان داد گفت: ممنون...خدمتکارها هم دوباره تعظیمی کردنند چند قدم عقب رفتند . شیوون به طرف میز وسط اتاق رفت گوشی موبایلش را برداشت اخم ملایمی کرد با انگشت روی صحفه اش کشید ارام صحفه ش را بالا و پایین کرد گویی چیزی را بدون تکان خوردن لبانش با نگاه خواند .
تقریبا چند دقیقه ای به این حال گذشت و شیوون با چشم مطلبی را خواند با تمام شدن کارش با اخم به گوشیش نگاه میکرد با انگشت روی صحفه اش میکشید زیر لب گفت: وسعت آتیش زیاده...امیدوارم با کف مخصوص کارشونو انجام بدن...اب اتیش رو به این راحتی خاموش نمیکنه...بدتر سرعتشو بیشتر میشه...با اون همه وسایلی که به راحتی اتیش میگیره... فقط از اب استفاده کردن اشتباه...اگه خودم اونجا بودم میتونستم...مکثی کرد همانطور به گوشیش نگاه میکرد اخمش وا شد به حالت پوزخنده انه ای لبخند ملایمی زد گفت: سودنان ازم قول گرفته که امروز نرم برای ماموریت...سرراست کرد نگاه بی هدفی به اتاقش میکرد گفت: مگه من دیونه ام...درسته کارم نجات ادمهاست...جون ادمها برام خیلی مهمه...ولی خوب ...امروز یه روزه...یعنی امروز یه بار تو زندگیم اتفاق میفته... پس نمیخوام خراب بشه...بخصوص اینکه قول دادم... نگاهش دوباره به گوشیش شد گفت: سودنان میترسه من زیر قولم بزنم...برای همین دیروز خیلی سعی کرد گوشیمو ازم بگیره...فکر کرد نفهمیدم...اصرار میکرد... با ترفندهای مختلف ازم گویشمومیخواست بگیره... تا کسی بهم خبر نده.... همراه لبخند اخم شیرینی کرد گفت: فکر کنم همدستم داره...که میدونم کین... جیوون...کیوهیون...مین هو..دوباره سرراست کرد نگاهش به اینه شد چشمان ریز لبخندش قدری بیشتر شد سرش را به طرف راست تکانی داد نوک زبانش را دراورد فکر میکرد به همان اهستگی گفت: چطوره یکم اذیتشون کنم...حسابی کیف میده ها.... از حرف خود خنده ارامی کرد گفت: اره...کلی میخندم بهشون... ولی...لبخندش کمرنگ شد گفت: اون فروشگاه اتیش گرفته...وضعیت اصلا خوب.... که چند ضربه به در اتاق زده شد جمله ش نیمه ماند چرخید گفت : بله....
در اتاق باز شد اقای چویی وارد شد گفت: شیوون...با دیدن شیوون در لباس دامادی چشمانش قدری گشاد و ابروهایش هم قدری بالا رفت وجد و قربان صدقه رفتن در نگاه پدرانه ش فریاد میزد به طرفش میرفت گفت: واااااااااااااااو...پسرم...خیلی خوشتیپ شدی... خیلی بهت میاد...تو شاهزاده منی... شیوون از خجالت لبخند زد گونه هایش سرخ شد گفت: ممنون پدر...اقای چویی جلوی شیوون ایستاد دستانش را روی بازوهای شیوون گذاشت با لبخند وچشمانی عاشق پدرانه ش که اشک شوق دران حلقه زده بود نگاهی به سرتاپای شیوون کرد گفت: تبریک میگم پسرم...تبریک میگم.. نگاهش به نگاه شیوون شد گفت: میخواستم باهات حرف بزنم...هنوز چند دقیقه ای وقت داریم تا به کلیسا بریم...میخوام در مورد زندگی و همسر داری باهات حرف بزنم...وقت داری که؟... شیوون با حالت احترام تبسمی به لب داشت گفت: البته...حتما پدرم...مشتاق شنیدنم....
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
سودنان با لباس عروسی سفید که "بالاتنه اش گیپور سفید طرح دار توری که گلهای سفید رز کوچک برجسته رویش کار شده بود آستین دار و یقه هفت بود، دامنش تور پفی که گلهای رز سفید و گلبه ای کمرنگ برجسته لبه دامنش را کاملا پوشانده بود دامنش هم دنباله دار بود که لبه دنباله ش دلبری بود پاپیون بزرگی هم پشت دامن قسمت کمر داشت .موهای سودنان هم شینیون زیبای داشت موهایش به حالت ملکه ای به بالا پف داده حالت گوجه ای بزرگ وسط سرش بود تاج بزرگ با طرح شکوفه رز کوچک وسط سرش بود، تور طرح دار با گلهای خیلی ریز که تور هم خیلی بلند بود تا زیر باسن سودنان بود ،به همراه کفش سفید پاشنه بلند ده سانتی که با شیوون هم قد شود .سودنان بلند قد بود ولی نه به قد شیوون و با این کفش چند سانتی فقط از شیوون کوتاهتر بود. ارایش صورت سودنان هم خیلی ملایم بود زیبای چشمان و لبان سودنان را چند برابر کرده بود چون فرشته ای زیبا شده بود.عطر زنانه ای هم که زده بود خیلی دلفریب بود برای مشام همسرش شیوون مطمینا مست کننده بود هم در فضا پیچیده بود " .
سودنان لباس عروسی به تن کرده روی مبل نشسته بود با چهره ای درهم و ناراحت به جیوون و کیو و مین هو که جلویش ایستاده بودنند نگاه میکرد گفت: نتونستم موبایلشو بگیرم... انگار اوپا ...ان سه چشمانشان گشاد وابروهیشان بالا رفت کیو به دونفر دیگر مهلت نداد با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: چی؟... نگرفتی نونا؟... برای چی؟ ... یعنی...یعنی چی؟... یعنی گوشی هنوز پیش هیونگه؟...اخه چرا؟... سودنان چهره ش درهمتر شد با ناراحتی سری تکان داد گفت: اره...خوب چیکار کنم... انگار...انگار اوپا فهمید برای چی میخوام گوشیشو بگیرم...حتی یه بار سوال کرد برای چی گوشیشو میخوام... خودش گوشیشو لازم داره...بعلاوه گوشی من چی شده که گوشی اونو میخوام... منم نتونستم چیزی بگم... خوب من چیکار میکردم... در ثانی اوپا بهم قول داده...گفته هر اتفاقی بیافته مراسمو....
مین هو چهره ش اخم الود و درهم شد بی توجه به حرف سودنان حرفش را برید گفت: حالا چیکار کنیم؟...حالا چی میشه؟... کیو هم بیتوجه به جملات اخر سودنان با اخم حالتی عصبانی گفت: هیچی ...رسما بدبخت شدیم... عملیاتمون با شکست سختی مواجه شده... الان هیونگ میره تو گوشیش...یعنی مطمینم الان تو گوشیشه...خبرها رو چک میکنه... میبینه فروشگاه جی جی اتیش گرفته...میزاره میره ...ما تو کلیسا منتظر هیونگ... هیونگ کجاست....هیچی ...هیونگ با کت و شلوار سفید دامادی وسط دود و اتیش داره ادم نجات میده اتیش خاموش میکنه...مراسم عروسی هم بهم میخوره...همه باید بریم دنبال هیونگ... تا بیاریمش که دیگه مراسم بهم خورده...مهمونا هم رفتن.... سودنان چهره اش به شدت ناراحت شد گوشه لباش را گزید به کیو نگاه میکرد از اشفتگی داشت گریه ش در میامد.
جیوون که به سودنان نگاه میکرد با دیدن چهره ناراحتش اخمی کرد عصبانی رو به کیو وسط حرفش دست به کمر شد گفت: بس کن اوپا...اوپای من اینطوریا هم نیست... وقتی قول داده پای حرفش هست...هیچوقت زیر قولش نمیزنه...وقتی قول داد نره پس نمیره...با انگشت به مین وهو کیو که با حرفش ابروهایشان بالا و چشمانشان گشاد شد اشاره کرد گفت: شما دو نفر...مگه ساقدوش داماد نیستید؟... اینجا چیکار میکنین؟... برید...برید دنبال اوپا...بگیرید بیاریدش... با دست اشاره کرد با عصبانیت گفت: برید دیگه...یالا... کیو از تشر جیوون چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفته هنگ شده نگاهش میکرد ،مین هو هم مثل حالت کیو نگاه میکرد با جمله اخر جیوون گویی به خود امد بازوی کیو را گرفت کشید گفت: چرا ...چرا داریم میریم...رفتیم... کیو را که همچنان هنگ شده به جیوون نگاه میکرد ولی با پرویی میگفت: من میدونم...هیونگ مارو قال میزاره... وسط مراسم میره...حالا ببین... کشان کشان برد. جیوون با اخم به بیرون رفتن انها نگاه میکرد زیر لب گفت: بچه پروها...روبه سودنان کرد چهره ش تغییر کرد گفت: نگران نباش اونی...اوپا من نمیره... وقتی بهت قول که داده مطمین باش سر قولش میونه...تو هم بهتره این قیافه رو به خودت نگیری...ارایشت خراب میشه... انوقت اوپا بیاد با این قیافه ببیندت ناراحت میشه ها... گفته باشم...چشمکی زد . سودنان که در دلش از نگرانی غوغای به پا بود ولی برای راضی کردن جیوون لبخند زورکی زد.
...............................
میهمانها دعوت شده روی صندلی سالن نشسته بودنند که از خانواده های دو طرف همه بودنند. پدر و مادر و آرا خواهر و همسر خواهر کیو هم میان دعوت شده ها بودنند. از اتش نشانها هم کانگین و یسونگ و ریووک و شیندونگ و سونگمین و هیوک و چند مقام رسمی اتش نشان هم بودند . کلی تاجر و مردان سیاسی با خانواده هاشان که از مهمانهای اقای چویی بودنند . سالن تقریبا داشت پر میشد.
کیو مین هو وارد سالن شدند نگاهی به میهمانها کردنند با دیدن کانگین و تیمش با سر هم اشاره کردنند به طرفشان رفتند نفس زنان کنارشان نشستند . کانگین با یهو نشستن ان دو چشمانش گشاد شد نگاهی به سرتاپای ان دو کرد گویی با دیدنشان او بیشتر هول شده بود گفت: دکتر چو...دکتر لی... شما اینجا چیکار میکنید؟... مگه شما ساقدوش داماد نیستید؟... حلقه ها ...حلقه پیش شماست؟.. گمش نکردید؟... معاون چویی...یعنی شیوون...یعنی داماد کجاست؟... کیو با چهره ی درهم لبخند زورکی زد نگاهی به دورو اطراف کرد که با حرفهای کانگین مهمانها برگشتند نگاهشان میکردنند سری تکان داد گفت: خوبید؟ ... خوبید؟ ...خوش اومدید...خوش اومدید... رو به کانگین کرد لبخندش محو شد با ناراحتی صدای ارامی گفت: هیونگ...نمیدونم کجاست... یعنی اره...ما ساقدوشیم...رفتیم ...یعنی از در سالن رفتیم بریم دنبال ...بهش زنگ زدیم که ببنیم حاضره شد بیاریمش...ولی... مین هو ظاهر مثل کیو اشفته بود نفس نفس میزد وسط حرف کیو حرفش را ادامه داد گفت: شیوون جواب نداد...شیوون به تلفنش جواب نداد...اقای چوی ...پدر شیوون اومده ...میگه شیوون حاضر شده ...داشت میاومد...ولی هر چی زنگ زدیم جوابمونو نداد...میترسیم...میترسیم...
کانگین ابروهایش بالاتر رفت وسط حرفش گفت: چی؟.. میخواستید برید دنبالش جواب تلفونو نداد؟...اخه شما که ساقدوشیت تو سالن چیکار میکنید؟...مگه نباید خونه پیشش باشید...تا حاضر بشه بیاریدش؟... ولی...ولی حالا معاون چویی کجاست؟... نکنه اتفاقی افتاده باشه؟...نکنه تو راه تصادف کرده باشه؟...کیو چهره ش درهمتر شد گفت: نه....تصادف چیه...ما میترسیم رفته باشه محل اتیش سوزی.... یعنی فروشگاهی که اتیش گرفته...حتما هیونگ رفته اونجا ...جوابمونو نمیده...دست روی سر خود گذاشت چشمانش گشاد شد گفت: وااااااااای...واااااااااااااای...باید به سودنان نونا بگم...
مین هو اخمی کرد وسط حرفش گفت: چی روبه سودنان نونات بگی؟... عروس بیچاره رو دچار استرس نکن...کم بیچاره داره .... کانگین هم اخمی کرد وسط حرفش گفت: معاون چویی رفته فروشگاهی که اتیش گرفته؟...کی گفته؟....نه بابا...معاون چویی امروز عروسیشه...مگه ...هیوک که به جلو خم شده بود تا بشنود انها چه میگویند وسط حرف کانگین با چشمانی گشاد شده گفت: دکتر راست میگه...حتما معاون چویی رفته اونجا ...معاون چویی همینه دیگه...تا جای اتیش میگیره ...اون میره.... کانگین با اخم رو به هیوک کرد وسط حرفش گفت: چی میگی تو؟... اون اتیش سوزی به مقر ما ربطی نداره..بعلاوه امروز روز عروسی معاون چوییه...اون امروز داماده...ما که مهموناشیم اینجا نشستیم...انوقت معاون چویی میره محل اتیش سوزی... یسونگ پا روی پایش گذاشت حرفش را برید با اخم گفت: هیوکجه راست میگه...احتمالا معاون چویی رفته اونجا...اخه خیلی از نیروهای مقرهای دیگه رفتن... میگه اماده باش دادن به بیشتر مقرها....
ریووک هم سری تکان داد گفت: اره... اخه میگن اتیش سوزی خیلی شدیده...فروشگاه جی جی خیلی بزرگه...فکرشو بکن...دو طبقه فروشگاه به اون بزرگی....اتیش گرفته... شیندونگ با اخم لب زیرنش را گاز گرفت حرف ریووک را برید گفت: اوه... اوه...معاون چویی با لباس دامادی...الان اونجاست؟...واااااااای...لباسش حتما سیاه شده...قیافه اشم بگو...حسابی سیاه و کثیف شده...فکر کنم مراسم بهم خورد...مین هو چهره ش به شدت درهم شد اخم شدید کرد وسط حرف شیندونگ با حالتی عصبانی گفت: یااااااااا....ای بابا ...شما که اوضامونو بدتر میکنید... ما خودمون کم داریم دق میکنم...شما بدتر داری دقمون میدی... کانگین با چهره ی درهم وجدی وسط حرفش گفت: خیلی خوب بسه...این حرفا چیه... هنوز خیلی وقت داریم... معاون چویی حتما میاد... اونجا نرفته... هنوز که به شروع مراسم خیلی وقت هست... کیو با چشمانی به شدت گرد و ابروهای بالا داده وحشت زده به انها نگاه میکرد گویی از استرس و وحشت لال شده بود نمیدانست چه بگوید.
...................
شیوون با کت شلوار سفید که تمام لباسش سفید بود موهای اراسته ظاهری کاملا جنتلمنانه کنار فرمانده عملیات اتفای حریق ایستاده بود با اخم به فروشگاه در حال شعله ور نگاه میکرد با صدای بلند که فرمانده بشنود گفت: اینجوری که نمیشه....بهتر نیست کپسولهای خنثی رو بفرستیم تو ساختمون؟...از داخل باید اتیش رو خاموش کنیم...فرمانده نگاهش را با مکث از ساختمان گرفت روبه شیوون کرد گفت: فکر بدی نیست...درسته.... باید اینکارو بکنیم...باید نیروها بیشتر به ساختمون نزدیک بشن... از این فاصله کپسولها رو نمیشه به پنجره پرت کرد داخل.... شیوون که کت و شلوار سفیدش پر از کله های مشکی اثر دود و خاکستر اتیش سوزی شده بود وصورتش چند لکه کبودی دود شده بود لباس اتش نشانی را از اتش نشانی که برایش اورده بود گرفت وسط حرف فرمانده گفت: من به همراه چند تا نیرو میرم جلو...چند نفر که سرعت عملشون زیاد باشه...بهم بدید...چون وقتی کپسولها رو پرت کردیم سریع باید بکشیم عقب...انفجار باعث میشه...فرمانده ابروهایش بالا وچشمانش گشاد شد وسط حرفش گفت: چی؟... شما به همراه چند تا نیرو میرید جلو؟... ولی...ولی معاون چویی...شما چرا؟... شما مگه امروز روز عرسیتون نیست؟... اصلا شما اینجا چیکار میکنید؟...مگه شما داماد نیستید؟...
سلام اونی. دیشب اینترنتم تموم شددددددد


تا بخوام بسته بخرم طول میکشهههههه


الان با اینترنت خونه اومدم
بگذریم.







انشالله همیشه سالم و سلامت باشی






وااااای اونی از دست تو پاچیدم از خنده
این شیوون عجب ادمیه هااااا کجا پاشده رفته؟ حالا پاشد رفت، چی چی من و چند نفر دیگه بریم تو اتیش؟ بابا یکی جلو اینو بگیره!!!!! کیوهیون گفته بود این پا میشه میره هاااا
راستی اونی جونم تولدت مبارک
یه روز زودتر تبریک گفتم اخه دلم میخواست بین خواننده ها نفر اول باشم که بهت تبریک میگه
دوست دارم خیلیییی زیاااااد
ممنون و منتظر ادامه هستم
سلام عزیزم ...اشکال نداره...اخه الهی
یعنی من هر چی بگم ادامه اش لو میره ...سکوت میکنم... چون یه چیزی هست...نه یعنی هیچی نیست...نه اصلا هیچی نمیگم 





شیوون ؟
ممنونننننننننننننننننننننننننن عشقمممممممممممم...خیلی خیلی بهم لطف داری...فدای تو...خیلی ممنون ازتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
منم دوستت دارم خیلی زیادددددددددددددددددددددد
چشممممممممممممممممممممم