SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 42



سلام دوستای گلم....

بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ...

  

برگ چهل و دوم

ایل وو با چشمانی گرد شده که اشک در ان حلقه زده بود ابروهای بالا داده گوشی موبایل با فاصله از صورتش نگه داشته بود با صدای لرزانی نالید : معاون چویی بیمارستانه...دیروز بعد ظهر یکی...یکی با چاقو به معاون چویی زده...روی پل پانیو...رودخانه هان...یکی با چاقو نامردانه معاون چویی رو زخمی کرده...وضعیتش خیلی وخیمه...نگاهش به دونگهه شد چهره  اشفته اش خشمگین شد گفت: معاون چویی دیشب نرفته بود دزدی...اون دیشب همون موقع که میگید رفته بود دزدی تو بیمارستان داشته عمل میشده....حالش...حالش خیلی بده...همه یهو روبه ایل وو کردنند با چشمانی به شدت گرد و ابروهای بالا داده وحشت زده نگاهش کردنند.

لیتوک چند قدمی جلو امد با چشمانی به شدت گرد که از شوک رنگش پریده بود پرسید: چی؟... معاون چویی رو با چاقو زدن؟...کی اینکارو کرده؟...دزد بهش زده؟... یا ... یا ...دشمنی داشته؟... اصلا کی گفته؟...ایل وو که چهره ش به شدت درهم و اخم الود بود  از خشم سرخ شده و نفس نفس میزد روبه لیتوک کرد گفت: نمیدونم کی زدتش...فقط ...فقط... گوشیش را بالا اورد گفت: به نامزدش ...خانم جانگ زنگ زدم...پرسیدم معاون چویی چرا نیومده شرکت...بهم گفت که چه اتفاقی افتاده...الانم تو بیمارستانه...منتظرن تا ببین دکترها دوباره کی معاون چویی رو عمل میکنن...با جواب ایل وو چهره همه دوباره وحشت زده تر شد اینبار هیوک به بقیه امان نداد با وحشت گفت: چی؟... معاون چویی رو دوباره میخوان عمل کنن؟...خدای من...چه بلای سر معاون چویی اومده؟...

………………………………………………………..

هیچل یهو یقه مرد را گرفت به عقب هولش داد پشت مرد را به دیوار چسباند سرجلو برد با چهره ای که از خشم سرخ بود به شدت اخم الود و چشمانش هم از خشم سرخ شده بود تو صورت مرد غرید: توی عوضی اینجا چه غلطی میکنی؟... مگه نگفتم برو یه گوشه مخفی شو....تا گندتو پلیس نشنوه....مگه بهت نگفتم اگه لو بری منم گیر بندازی زنده نمیزارمت ... برای چی اومدی اینجا؟....مرد از حرکت هیچل جا خورد چشمانش گشاد شده بود با حرف هیچل اخم کرد به ظاهر عصبانی گفت: اومدم اینجا چون پولمو میخوام... بهت که گفتم اگه با چاقو بزنمش...دو سوم پولو میگیرم...بعد میرم گوشه مخفی میشم...چون بهت اعتماد ندارم...الان چند ماهه دارم این مرد رو.... همین چویی شویون رو تعقیب میکنم ...هی بهم گفتی پول میدی... پول میدی...ولی چیزی ندادی... اخرشم گفتی با چاقو بزنمش ...بهم پول چند برابر میدی...ولی وقتی بهت خبر دادم با چاقو زدمش...میگی برم یه گوشه قایم بشم...اره برم پنهان بشم که یکی رو بفرستی سراغم منو بکشی...نخیر...اینبار دیگه گولتو... 

هیچل چهره ش از خشم لحظه به لحظه سرختر میشد همانطور که یقه مرد را به چنگ داشت دست دیگرش را بالا اورد ارنجش را روی گردن مرد گذاشت به گلویش فشار داد . مرد با حرکتش چهره ش درهم و مچاله شد جمله ش نیمه ماند حالت خفگی بهش دست داد با صدای خفه ای نالید : یاااااااااا...یاااااااااا...هیچل از خشم دندانهایش را بهم میساید سر جلوتر برد به فاصله چند اینچ به صورت مرد بود با صدای خفه ای از خشم غرید : به توی عوضی گفتم برو یه جا خودتو گم گور کن....تا اوضاع اروم بشه...چون بهت گفته بودم شیوونو بکشی نه اینکه زخمیش کنی...حالا کارتو درست انجام نداده اومدی طلبکارم هستی ...ازم جایزه میخوای...حرومزاده ..کثافت ...خیلی شانس اوردی که تا حالا زنده ای ...مرد از خفگی صورتش مچاله و کبود شده بود نفسش به زحمت بالا میامد دستانش را به دست هیچل چنگ زد تا از روی گلویش بردارد به تنش هم تکانی میداد تا از فشار زانوی هیچل که به روی پایش گذاشته بود نجات یابد ولی بی فایده بود هیچل بیشتر او را اسیر کرد مرد درحال خفه شدن بود که هان به موقع به دادش رسید. 

هان که با فاصله جلوی راهروی بار ایستاده بود تا کسی را به راهرو راه ندهد با دیدن چهره مرد که به شدت کبود شده بود دوید طرف هیچل و صدا زد: چولا...چولا...ولش کن...تا رسید به بازوی هیچل چنگ زد او را عقب کشید با صدای کمی بلند گفت: داری چیکار میکنی دیونه...هیچل با حرکت هان چند قدم عقب کشیده شد ولی همچنان با چهره ای اخم الود از خشم و نفس زنان به مرد که با جدا شدن ارنج هیچل نفس عمیقی کشید یهو هوا را وارد ریه اش کرد کمر خم و سرفه میکرد نگاه میکرد، خواست دوباره یورش ببرد که هان اجازه نداد دستش را دور سینه هیچل حلقه کرد دوباره چند قدم به عقب کشید روبه مرد که همچنان کمر خم و سرفه میکرد با خشم و صدای کمی بلند گفت: برو دیگه... برو...مگه نمیبینی میخواد بکشدتت...برو من میام پیشت پولو بهت میدم...برو... مرد با فریاد هان کمر راست کرد همانطور دست به روی گردن خود داشت نفس نفس میزد چند قدم عقب رفت چرخید یهو شروع به دویدن کرد رفت.  

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

شیوون بالاتنه اش لخت ملحفه ای سفید لگن و پاهایش را پوشانده بود رنگ به رخسار شیوون نبود، لبانش به شدت سفید و پوست پوست بود سرش نیم رخ به بالش دهان نیمه باز لوله  دستگاه تنفس وارد حلقش کرده بودنند ،به دور بازویش باند مشکی پهنی که متصل به سیم و دستگاهی بود بسته بودنند. به مچ دو دستش هم سرسرنگ دارو وخون بود به نوک انگشت سبابه دست چپ هم گیره ای که سیمی به ان وصل بود. روی سینه شیوون جای قلبش هم باند پهنی با چسب چسبانده بود بالا و زیر باند هم سیم مانیتورینگ روی سینه جا خوش کرده بود صدای ضربان نامنظم وخیلی ارام قلبش  از دستگاه مانیتورینگ در اتاق پیچیده شده بود . شیوون بی هوش به کمک دستگاه تنفس نفس میکشد و تلاش میکرد تا زنده بماند.

دکتر تقریبا مسنی موهای جوگندمیش را به یک طرف شانه کرده و عینک به چشم داشت نگاه اخم الودش به تلق رادیولوژی بود نیم نگاهی هم به صورت بی رنگ اما بسیار جذاب شیوون کرد دوباره به تلق روی دستگاه نگاه میکرد گفت: پارگی دیافراگم...نوک چاقو به قلب صدمه زده...دیافراگم رو پاره کرده... برای همین ضربان نامنظم و اروم شده...باید جراحی بشه ...که البته در حین جراحی ساده برای ریه مشخص نبود...وبرای ترمیمش باید جراحی بشه...اگه عمل نشه پارگی ترمیم نشه...همینطور به قلب فشار بیاد...قلب اسیستور میکنه  <یعنی می ایسته>... باید وضعیت بدن رو قدری نرمال کنیم...جراحی کنیم...مین هو که رنگ به رخسار نداشت و بدنش نامحسوس میلرزید چشمانش سرخ و درهم کردهش قدری گشاد و نگاهی به شیوون ودکتر جراح میکرد با صدای گرفته ای وسط حرف دکتر گفت: جراحی رو یک انجام میدید؟... وضعیتش هنوز نرمال نشده؟... ضربان قلبش خیلی داره میاد پایین...میدونم ...میدونم نباید دخالت کنم...شما بهترین جراح قلب این بیمارستان که  نه کل کشورید ...شما بهتر از هر کسی میدونید که چه باید بکنید...ولی وضعیت بیمار...یعنی چطوری بگم...دوستم وضعیت جسمیش خیلی بده...میترسم اگه عمل سریعتر انجام نشه...

دکتر چرخید طرف مین هو چهره ش تغییر کرد با مهربانی حرفش را برید گفت: دکتر لی...میفهمم چی میگید...میدونم دلیل این همه نگرانی برای چیه...بهتون حق میدم...بیمار جوان دوست شماست...شما نگرانید ...دستش را روی شانه مین هو گذاشت با همان حالت گفت: نگران نباشید ...من دوستتون رو نجات میدم...تمام سعیمو میکنم که...که یهو صدای جیغ خیلی ارام دستگاه مانیتورینگ درامد همزمان صدای فریاد دکتر دیگری که ایستاده بود : اوه ...دکتر سو.... جمله دکتر سو نیمه ماند یهو روبرگردانند با چشمانی گشاد سریع نگاهی  به دستگاه مانیتورینگ که خط های رویش خیلی نامنظم شده بود گهگاه حتی تبدیل به خط صاف میشد کرد نگاهی هم به شیوون کرد روبه بقیه دستگاهای تخت کرد دستش را بالا اورد امر به سکوت به مین هو که با چشمانی به شدت گشاد از وحشت و چهره ای که گویی گریه ش داشت در میامد  به شیوون نگاه میکرد نالید : چی شده اقای دکتر؟... دوستم...دکتر دیگر که به کنار تخت ایستاده و روی شیوون خم شده بود میخواست به شیوون دست بزند کرد مانع حرکت دکتر شد روی به شیوون خم شد با اخم شدید به صورت نیمه جان و بیرنگ شیوون نگاه میکرد گفت: اکسیژن رو بیشتر کنید...با فشار بالا وارد ریه بشه..."هیا سون نیس"....برای تزریق اماده کنید...سریععععععع...

به امر دکتر پرستارهای اطراف تخت به جنب و جوش افتادن ،دکتر دیگر هم سریع خم شد دکمه روی دستگاه تنفس را زد اکسیژن بیشتر را وارد نای شیوون کرد . دکتر سو هم سریع دستکش سفید به دست کرد پرستاری هم سرنگی که مایع تقریبا رنگی را پر کرده بود را به طرف دکترسو گرفت   و دکتر سو هم سریع سرنگ را گرفت چسب گوشه باند را گرفت و باند را از روی سینه کنار زد بیشتر خم شد اخمش بیشتر و چشمانش ریزتر شد تا نگاهش دقیق تر شود نوک سوزن را زیر قفسه سینه قسمت وسط سینه زیر قلب زیر بخیه های وسط سینه گذاشت خیلی ارام نوک سرنگ را وارد سینه کرد. با فرو رفتن نوک سوزن شیوون بی هوش تکان ارامی به بدن خود داد گویی نوک سوزن چون خنجری وارد سینه ش شد که بدنش برای فرار از درد تکانی خورد.

دکتر سو نوک سرنگ را کامل فرو کرد مطمینا نوک سوزن وارد قلب شیوون شد ،دکتر سو ارام مایع داخل سرنگ را خالی و وارد قلب شیوون کرد با مکث سرنگ را بیرون کشید همانطور کمر خم کرده بود سرچرخاند به دستگاه مانیتورینگ که صدای جیغش قطع شد دوباره ضربان قلب قدری قوی شده بود از وضعیت اخطار در امده بود کرد با مکث دوباره روبه قفسه سینه شیوون کرد باند را دوباره روی سینه چسباند کمر راست کرد با اخم به مین هو و دکتر و پرستارها نگاه کرد گفت: فعلا وضعیت رو ثابت کردم... چند سی سی مایعات رو بیشتر کنید....تا بدن زودتر اماده بشه ...عمل رو چند ساعت باید جلو بندازیم...وضعیت قلب اصلا خوب نیست...بخاطر سرماخوردگی شدید  بدن خیلی ضعیف شده...میگرن هم در بدی وضعیت بدن بیمار تاثیر زیادی داره...باید سریعتر بدن رو به حد نرمال برسونیم تا برای عمل زودتر اماده بشه...دکتر و پرستارها با سرتعظیم کوچکی کردنند باهم گفتند : چشم... مین هو هم با چشمانی خیس که ارام و بی صدا اشک میریخت به شیوون بی هوش نگاه میکرد.

لیتوک و دونگهه و هیوک و کانگین از شوک چهره شان به شدت بی رنگ و یخ زده بود با ناباوری به یونهو که نمیدانستند کیست و روی ویلچر نشسته و کیو هم نمیدانستند کیست فقط میدانستند دوست شیوون است و ریوون نامزد شیوون نگاه میکردنند ، شوکه از اتفاقی بودنند که برای شیوون افتاده بود . ولی ایل وو مثل بقیه شوک بود ولی با دیدن کیو بیشتر شوکه شد حال خود را نمیفهمید . با حالتی گیج به یونهو که قبلا فکر میکرد کیو است ، حال نمیدانست کیست و فقط میدید جیجیونگ کنارش ایستاده نگاه میکرد، از سالم بودن کیوهیون هم شوک بود از این همه حالت شوک گویی زبانش بند امده بود فقط نگاه میکرد . با بیرون امدن مین هو از آی سی یو که بی صدا گریه میکرد همه به خود امدند روبه مین هو کردنند منتظر به او نگاه کردنند تا بفهمند حال شیوون چگونه است .



نظرات 1 + ارسال نظر
Chonafas پنج‌شنبه 9 شهریور 1396 ساعت 21:03

سلام اونی چطوری؟ خوبی؟
بعله و اینم از این قسمت این داستان! خب چی بگم! واقعا موندم!
ممنون منتظر ادامش هستم.

سلام عزیزدلم
بله این قسمت هیچی لازم نیست بگی...خودم میدونم
چشم حتمااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد