SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 40

سلام دوستای گلم....

بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ...


  

برگ چهل

دونگهه قلوبی از مشروب را نوشید گیلاس را روی میز گذاشت با اخم گفت: فردا کاری میکنم که معاون چویی حساب کار دستش بیاید....باید بفهمه نباید با من در میافتاد...کاری میکنم که بیاد با خفت و خاری ازم معذرت بخواد... حتی مجبورش میکنم کفش هامو لیس بزنه...ولی من...هیوک با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده به دونگهه نگاه میکرد میان حرفش گفت: چی میگی؟... معاون چویی حساب کارش دستش بیاد؟...با خفت و خاری ازت معذرت بخواد؟...اخه برای چی؟...اون بیچاره که کاری نکرده... اون که باهات در نیافتاد...فقط برات طرحو نزد ...طرحی که اون شرکت مافیای ازت میخواست...که به نظر من کار معاون چویی درست هم بود...بعلاوه اون بدبخت نجاتت هم داده...حالا تومیخوای بهش انگ دزدی بزنی؟...میخوای انگ کاری که نکرده رو بهش بزنی؟... دستور دادی از طرحهای مزون خانم کانگ بدزدن بندازی گردن معاون چویی؟... این کارت اصلا با عقب جور درمیاد؟...معاون چویی که همه به درستکاری و پاکیش قسم میخورن تو بهش انگ دزدی بزنی؟...اونم از کی؟...از خانم کانگ که معاون چویی برخوردی باهاش نداشته...اونم کی؟...خانم کانگ که با اون اخلاق عجیبش که به یکی گیر بده دیگه محاله ولش کنه... همه میگن اون عقلش پاره سنگ برمیداره...اگه مزونش و طرحهای زیباش نباشه تا حالا فرستاده بودنش بیمارستان روانی... انوقت اونو میخوای بندازی به جون معاون چویی؟...اخمی کرد به حالت عصبانی اما کنترل شده گفت: خیلی بیانصافی..این کارت نهایت بیانصافیه... وقتی خانم کانگ ازش شکایت کرد نمیخوای هیچ حمایتی ازش بکنی... برعکس میخوای بهش استعفا نامه شوبدی ...اگه قول نکرد میخوای با خفت و خاری اخراجش کنی...این کارت از انسانیت به دوره...واقعا این کارت بی شرمانه ست....

دونگهه چهره ش درهمتر شد گیلاس که به دست گرفته بود میخواست از ان بنوشد را دوباره روی میز گذاشت با حالت عصبانی حرفش را برید گفت: من کارم بیشرمانه ست یا معاون چوی لعنتی ؟...که با کاری کرد باعث شد رابطه من و یونا بهم بخوره...من بیانصافم یا اون چویی عوضی که....هیوک عصبانی از دست دونگهه یهو بلند شد به جلو خم شد دستانش  به روی میز کوبید عصبانی تو صورتش با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: اون رابطه به نفعت نبود...خودتم خوب میدونی ...معاون چویی خیلی خیلی درحقت لطف کرد ...خودتم میدونی اما نمیدونم چرا خودتو زدی به اون راه...شاید چون از معاون چویی بدت میاد...چون این مرد حسادت میکنی...مردی که همه چیزش عالیه ...تو بهش حسادت میکنی....دردت یونا نیست...دردت حسادته... حتی از اینکه این مرد نجاتت داد عصبانی هستی...عوض اینکه ازش تشکر کنی...داری نابودش میکنی...ولی رئیس لی من اجازه نمیدم این کارو بکنی...دیگه در مقابل این کارت سکوت نمیکنم...پس بهتره تمومش کنید...کمر راست کرد چرخید میان چهره خشمگین دونگهه که کمر راست کرد با چشمانی گشاد و ابروهای به شدت درهم بهش نگاه میکرد چرخید به طرف در رفت در مقابل فریاد دونگهه که از خشم زد : یااااااااا...یاااااااا...وکیل لی...هیوکجه...وایستا...مرتیکه عوضی...تو چی گفتی؟...یاااااااااااا... نایستاد همانطور به طرف در میرفت دستش را برایش تکانی داد یعنی" نمیایستم و جوابتو نمیدم" از در اتاق خارج شد.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

کیو به فرمان چنگ زده نگاه خیسش که از اشک تار میشد نگاهی به روبرو وبه اینه جلو و برمیگشت به صندلی عقب نگاه میکرد با پشت دست اشک را از چشمانش پاک میکرد تا ازتاری چشمانش کم کند به شیوون غرقه در خون در اغوش مین هو نگاه میکرد هق هق گریه ش دوباره درمیامد مینالید: هیونگ...هیونگ خواهش میکنم...تاب بیار...هیونگ تو رو خدا...هیونگ منو ببخش... هیونگ تو رو خدا.... به پدال گاز فشار میداد تا ماشین را سریعتر به بیمارستان برساند ولی گوی ماشین قصد سرعت گرفتن نداشت .شاید چون جاده خیس بود از برف لغزنده شده بود، یا چون بخاطر ماشین های مزاحمی که در خیابان میرفتند کیو گهگاه به اجبار پا روی پدال ترمز میگذاشت از سرعتش کم میشد. راه بیمارستان  چند برابر شده بود شیوون فاصله ش با مرگ کم  وکمتر میشد و وحشت کیو لحظه به لحظه بیشتر میشد .البته فقط کیو نبود که وحشت زده بود ریوون و مین هوهم  در ماشین بودنند.

شیوون بیهوش بود به صورتش رنگی نمانده بود لبانش به شدت بیرنگ بود ،موهایش  و صورتش از برف خیس شده بود بدنش یخ زده بود. پیلور سفیدش از خون سرخ شده بود روی سینه ش شکافی بود خون چون چشمه ای بیرون میجهید قصد داشت پلیورش را کاملا به سرخ در اورد .نفس شیوون بیرمق بود دهانش نیمه باز به زحمت دم و بازدمش را میزد . شکافی که به روی سینه ش جا خوش کرده بود نفسش را به شماره انداخته بود قصد جانش را کرده بود . ماشین از بوی خون شیوون پر شده بود .

شیوون بیهوش غرق در خون در اغوش مین هو  روی صندلی عقب بود ریوون هم کنار مین هو بالای سر شیوون نشسته بود هق هق گریه ش  همراه ناله ضجه وار ارامش  : اوپا...اوپا...خواهش میکنم...اوپا...درهم پیچیده بود دستان لرزانش بیتاب موهای شیوون و صورت یخ زده ش را نوازش میکرد . مین هو دستی زیر گردن شیوون ودست دیگر روی سینه شیوون گذاشته بود دستمال سفید که حال به رنگ خون سرخ شده بود به روی شکاف  سینه شیوون فشار میداد تا شاید مانع خونریزی شود اما فایده ای نداشت خون چون رودخانه ای ارام روی سینه شیوون جاری بود ، مین هو  از گریه هق هق اش درامده بود با صدای لرزانی مینالید: شیوونی...شیوونا...خواهش میکنم...طاقت بیار...الان میرسیم ... شیوون...خواهش میکنم مرد... شیوون...شیوونا...سرراست کرد با چهره ای درهم از اشفتگی عصبانی به کیو نگاه کرد فریاد زد : چرا نمیرسیم؟...گاز بده...گاز بده لعنتی... هق هق گریه ش بلندتر و چهره ش از گریه مچاله و بیچاره شد نالید: خواهش میکنم کیوهیون ...گاز بده... شیوون داره از دست میره...تو روخدااااااااا...خونریزش شدیده... تو رو خدا کیوهیون... خواهش میکنم گاز بده.... حلقه دست زیر گردن شیوون را تنگتر کرد سر شیوون را به سینه خود فشرد و دست روی سینه ش فشار بیشتری به روی شکاف اورد همانطور گریان به کیو نگاه میکرد ضجه وار نالید: تو رو خدا کیوهیون... شیوون حالش بده... تو روخدا.... کیوهیون.... شیوون منو نجات بده... تو روخدا کیوهیون....

کیو هم که تمام سعیش را میکرد تا در خیابان شلوغ سئول راه باز کند ماشین را سریعتر براند با گریه نیم نگاهی به عقب کرد با صدای کمی بلند از وحشت و گریه نالید : دارم میرم...میبنی که خیابون شلوغه...دوباره نگاهی به شیوون کرد با گریه بیشتری نالید: هیونگ...الان میرسیم...هیونگ تو رو خدا ...تحمل کن...هیونگ من...هیونگ جونم ...نگاهش دوباره به جلو شد هق هق گریه ش ضجه وار بلند  شد نالید : هیونگ...تو رو خدا...هیونگ... که بالاخره ساختمان بیمارستان را دید چشمان خیس و سرخش گشاد شد  با صدای کمی بلند گفت: رسیدیم...بیمارستان اونجاست...هیونگ طاقت بیار ...رسیدیم... روی پدال گاز فشار داد .

ریوون و مین هو به گفته کیو که میدانست شیوون با این حالش کجا میرود به پل پانیو رودخانه هان رفتند و وقتی رسیدن شیوون را میانه پل ایستاده دیدند ، تا بهش نزدیک شدند یهو مردی را دیدند که روبروی شیوون ایستاد و گویی چیزی بهش گفت و یهو شروع به دویدن کرد رفت ؛شیوون هم بلافاصله یهو دمر روی زمین افتاد. تا کیو و مین هو و ریوون کنارش رسیدند شیوون بی هوش غرق در خون بود حال او رابه بیمارستان رسانند.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

افسر پلیس با اخم نگاه جدی که توام با ناراحتی بود میکرد گفت: نمیدونید طرف چه دشمنی با مضروب ...مکثی کرد گفت: اقای چویی داشت؟... گفتید نشناختید کی بود؟... کیو چهرهش  از گریه بی رنگ و خیس بود چشمانش سرخ و ورم کرده بیتاب اشک میریخت نگاه لرزانش را با مکث از در شیشه ای اتاق عمل گرفت رو به افسر با صدای لرزانی گفت: نه...گفتم که نمیدونم کی بود...دشمن؟.. هیونگ هیچ دشمنی نداره...یعنی هر کی اگه دشمنشه بهش حسادت میکنه... از بس که هیونگ خیلی خیلی خیلی خوبه...همه دوسش دارن...کی میتونه دشمنش باشه؟...اون ..اون لعنتی رو هم نمیشناختم...یعنی وقتی ما رسیدم ...دیدم اون مرده داره فرار میکنه...ندیدم کیه...هیونگ هم روی زمین افتاده....

مین هو هم حالش مثل کیو بود در تایید جواب کیو سرش را چند بار تکان داد گفت: اره...ما تا رسیدم ...اون مرده رفته بود...ما ندیدیم طرف کیه...فقط... ریوون که چشمانش به شدت سرخ و ورم کرده بود صورتش کاملا خیس از اشک و دستمالی به دست داشت ارام گریه میکرد با دستمال صورتش را پاک میکرد وسط حرف مین هو با صدای ر و لرزانی گفت: دو نفر هستن که با اقای چویی دشمنی دارن...دو نفری که توی این چند ماه با اقای چویی درگیرن ...بهش اسیب هم رسوندن...اقای کیم هیچل ...اقای لی دونگهه...با حرف ریوون کیو و مین هو با چشمانی گشاد گویی هنگ کرده یهو روبه او کردن. افسر پلیس هم اخمش بیشتر شد با چشمانی ریز شده نگاهش را جدی تر کرد گفت: چی؟... دو نفر؟...یعنی میخواید بگید یکی از این دو نفر ضاربن؟...

ریوون اب دهانش را قورت داد تا بغضش را فرو دهد بتواند حرف بزند گفت: نه ضارب این دو نفر نیستند ...یکی از این دو نفر ضارب رو اجیر کردن که اقای چوی رو بزنند... اقای کیم هیچل رئیس کارخونه ست...مطمینا شخصا که چاقو به دست نمیگیره...همین اقای  با اقای چویی توی دادگاه یه پرونده دعوای دارن...باهم درگیرن...اقای لی دونگهه هم رئیس شرکتیه که اقای چویی توش کار میکنه...چند وقته که سر مساله ای با اقای چویی درگیره...حتی یه بار هم شخصا کتکش زده...نمیخوام قاطعانه بگم حتما یکی از این دو نفرن ...ولی این دونفر دشمنی دارن با....

کیو و مین هو همچنان با چشمانی گشاد و خیس هاج و واج به ریوون نگاه میکردنند کیو وسط حرفش رو به افسر گفت: اره..اره ...نونا راست میگه...من که چند ماهی نبودم...ولی میدونم کیم هیچل با هیونگ دشمنی داره...که در اصل ماجرا برمیگرده به زمانی که من هنوز نرفته بودم سفر...هیونگ جای من ...یعنی جور منو سر این ماجرا داره میکشه... حالا که فکرشو میکنم میبینم هیچ دشمنی خطرناک تر از کیم هیچل برای هیونگ نمیتونه باشه...افسر پلیس گیج از حرفهای انها چهرهش درهم شد دستش را بالا اورد امر به سکوت کرد گفت: صبر کنید...صبر کنید...یکی ...یکی...چی شد؟... اول گفتید دشمنی نداره...حالا دوتا دشمن داره که قبلا هم بهش اسیب زدن؟...این ماجرا به چند ماه قبل برمیگرده؟...من کاملا گیج شدم...توضیح بدید که قضیه....که با باز شدن در های کشویی اتاق عمل جمله افسر پلیس نیمه ماند چون کیو و مین هو و ریوون با باز شدن در یهو روبه در کردنند از جا پریدند تقریبا دوان به طرف در رفتند که دکتر جراح بیرون امد.

مین هو با حالت اشفته و بیتاب گفت: دکتر ...چی شد؟...عمل...چطور بود؟...اقای چوی...وضعیتشون...دکتر عینک خود را از چشمش برداشت با اخم به مین هو و بقیه که با نگرانی نگاهش میکردنند هم نگاه شد وسط حرف مین هو گفت: عمل خوب تموم شد...وضعیت بیمار فعلا نرماله... ولی باید دوباره عمل بشه...مین هو و کیو و ریوون چشمانشان گشاد شد وحشت در چشمان لرزانشان بیداد میکرد کیو به ان دو مهلت نداد با صدای لرزانی نالید: عمل؟...

دکتر سری تکان داد با همان حالت اخم الود گفت: بله...چاقو قفسه سینه ش رو شکافته بود...خوشبختانه به شش ها اسیب نرسونده...تو قلب هم فرو نرفته...یعنی شانس اوردن ...فقط چند میلمتر نزدیکتر فرو رفته بود تو قلب فرو میرفت...با اینکه تو قلب نرفته...و به ریه اسیب نرسونده ...ولی جدار اطراف قلب رو اسیب زده...ما فعلا کارهای اولیه رو انجام دادیم...ولی باید متخصص جراح قلب عملش کنه...چون جداره اسیب دیده و به قلب فشار میاد...همین باعث مشکل برای قلب میشه...با وضعیتی که اقای چویی دارند ...سرما خوردگی شدید که با وضعیت که داشت داره به سینه پهلو بدل میشد...سردرد میگریشون که برای جراحی طولانی مدت اصلا خوب نیست... بخصوص خونریزی شدیدی که داشتند افت فشار ...نتونستیم مدت عمل رو بیشتر کنیم...باید جراح قلب ایشون رو عمل کنند که دکتر....ان سه از حرفهای دکتر از وحشت تمام وجودشان میلرزید چشمانن خیسشان گشاد و لرزان بود گویی نفسشان را به زحمت بیرون میداند توان هیچ پرسش یا حرفی نداشتند .

فقط مین هو که به حکم پزشک بودنش توانست قدری خود را جمع جور کند با صدای لرزانی که از وحشت ضعیف بود وسط حرف دکتر گفت: متخصص قلب؟...خوب...خوب ما که تو این بیمارستان بهترین جراح قلب رو داریم...میشه میشه شیوون رو همین جا عمل کرد....دکتر سری تکان داد گفت: بله میشه...منم همینو گفتم که میشه همین جا عملش کرد...ولی خودتون میدونید دکتر...لی ...وضعیت اقای چویی خوب نیست...باید وضعیتشون قدری نرمال و برای عمل طولانی اماده بشه...بدنش خیلی ضعیفه...ممکنه زیر عمل دوم نیاره...باید وضعیتشون برای عمل اماده کنیم...جراح قلب هم بیان ببیند و عملشون کنند....

 

نظرات 1 + ارسال نظر
Chonafas جمعه 27 مرداد 1396 ساعت 00:11

سلام. ایام به کام.
واآاااای چه مصیبتی ای خدا.....
حالا این از طرف کی بود؟ ضارب رو میگم.
راستی یه سوال حتما راجع به عواقب کار یونهو توی قانون تحقیق کردی دیگه... تکلیفش چی میشه؟ تو داستان معلوم میشه یا باید فراموشش کنیم! دوست دارم بدونم تکلیفش چی میشه! اخه من یکی بشخصه دلم میخواد قیمه قیمه اش کنم، بقیه رو نمیدونم.
واااااای کلی حرف دارم. البته جلو خودم رو باید بگیرم.
دوست دارم بوسسسسسسس
ممنون

سلام خوشگلم
ضارب از طرف هیچل بود دیگه
عواقب کار یونهو؟... نه بابا...خودت شیوونو نمیشناسی هیچوقت از دوستاش انتقام نمیگیره
اخه اخه قیمه قیمه شانس اورد دست تو نیست
منم دوستت دارم خیلی زیادددددددددددددددددددددد ...خواهش عشقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد