SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 30

سلام دوستای گلم...

بدون هیچ حرفی بفرماید ادامه...

  

فرشته سی

( 19 ژانویه 2014 )

شیوون دستش را دراز کرد فریاد زد : سرشیلنگو اینطرف بگیر هیونگ...شیندونگ هیونگ با شمام...با رو برگردانند شیندونگ با سر اشاره کرد گفت: اینطرف...اینطرف...با حرکت شیندونگ که به امرش چرخید و شیلنگ به دستش را به سمتی که اشاره میکرد گرفت رو برگردانند با صدای بلند صدا زد : ریووک هیونگ...نرده بونو از اونجا بردار...هیوکجه هیونگ...اون بالا بروببر اونطرف.... سونگمین هیونگ شیلنگ رو بگیر روی پنجره های طبقه دوم...اره درسته...همون جا...یسونگ هیونگ...اونجا نه...نه...نه...از اینجا اره از همین جا کف رو بریز...اره درسته....

شیوون اشاره میکرد فریاد میزد برای مهار وخاموش کردن اتش ساختمان مدرسه ای که داشت بلعیده میشد توسط آتش ، افرادش هم گوش به فرمان بودنند دستوراتش را اجرا میکردنند.شیوون هم با سیاست و مهارت خاصی همه چیزرا تحت کنترل داشت .

کانگین به کنار شیوون ایستاد نگاهش به ساختمان شعله ور بود با صدای کمی بلند که شیوون صدایش را بشنود گفت: اوضاع چطوره؟... همه چیز رو براهه؟... شیوون نگاهش به ساختمان بود قدری سرش را به طرف کانگین چرخاند ولی کامل طرفش نچرخاند نگاهش همچنان به ساختمان بود گفت: خوبه...فعلا  داریم اتیش رو مهار میکنیم...با مکث رو به کانگین کرد با اخم گفت: گفتین کامل ساختمونو تخلیه کردن دیگه؟... کنترل کردن کسی تو ساختمون نباشه؟... کانگین روبه شیوون کرد گفت: اره...ساختمون رو قبل از اومدن ما تخلیه کردن... مدیر گفت ...تمام بچه ها رو اوردن بیرون..میگن کسی تو ساختمون نیست...

شیوون همراه اخم چشمانش ریز شد گفت: خوبه...خدارو شکر کسی تو ساختمون نیست...چون اصلا وضعیت ساختمون خوب نیست...که زن جوانی که معلم مدرسه در حال سوختن بود دوان به کنار شیوون امد حرفش را برید وحشت زده گفت: مین نو...نو مین نو کوچولو...تو ساختمونه...انگار تو کلاس زیر نیمکتش قایم شده...نیومده بیرون... شیوون و کانگین یهو روبه زن کردن چشمانشان گشاد شد شیوون با صدای کمی بلند گفت: چــــــــــــــــــــــــــــی؟... مین نو کوچولو؟؟...چی میگی خانم؟... یه بچه تو ساختمون مونده؟...

معلم جوان با اشفتگی سرش را تکان داد گفت: اره...مین نو...دانش اموز سال اوله...تازه 6 سالشه...دوستاش میگن از ترس اتیش رفته بود زیر نیمکتش...بیرون نیومده...تو کلاس بی 10 زیر نمیکتشه... شیوون چشمانش گشادتر و ابروهایش درهم شد با صدای بلند گفت: چــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟...یه پسر کوچولوه شش ساله زیر نیمکت تو ساختمون اتیش گرفته است؟... انوقت شما متوجه نشدی ؟...حالا میگی؟... کانگین با اخم شدید و عصبانی وسط حرف شیوون روبه زن گفت: چی میگی خانم؟... بهمون گفتین ساختمون کاملا تخلیه کردین...حالا میگی یه بچه تو اتیش گیر کرده؟...چطور متوجه نشدین اون بچه اونجا مونده؟...اصلا چرا گفتین کاملا تخیله کردین در حالی که اون بچه اونجا مونده؟؟...

زن جوان از اشفتگی گریه ش داشت در میامد وحشت زده گفت: من...من متوجه نشدم...یعنی کسی متوجه نشد...وقتی اتیش شروع شد همه هول شدیم...بچه های که همرامون اومدن...یعنی هر چی بچه بود رو اوردیم بیرون... ولی انگار این بچه...یعنی مین نو...اشتباه فهمید...چیزی که تو زلزله بهش یاد دادیم رو جای اتیش سوزی انجام داد...عوض اینکه همراه بقیه بیاد بیرون رفت زیر نیمکت قایم شد...کاری که تو مانور زلزله یادشون دادیم...رو...که صدای جیغی زنی امد که ضجه میزد : مین نو...پسرم...نهههههههههه...نهههههههههه...ولم کنید... بچه ام...اونجا تو اتیش داره میسوزه...من باید برم...پسرممممممممممم...نههههههههههه...نهههههههههههههه...دلم کندی...جمله معلم جوان نیمه ماند به همراه شیوون و کانگین رو برگردانند به زن جوان که مدیر مدرسه و چند معلم زن و چند اتش نشان مرد او را گرفته بودند نمیگذاشتند به سمت ساختمان در حال سوختن برود نگاه کردنند. معلم جوان با اشفتگی گفت: اون مادر مین نو...میخواد بره تو ساختمون بچه شو بیاره...رو برگرداند به شیوون و کانگین نگاه کرد که دید شیوون یهو دوید .

شیوون دوید طرف ماشین اتش نشانی کپسول اکسیژن رو گرفت به طرف ساختمان درحال سوختن رفت معلم جوان با چشمانی گرد شده نگاهش کرد .کانگین هم که یهو متوجه حرکتی کنار خود شد چرخید دید شیوون با کپسول که به کولش میگذاشت به سمت ساختمان دوید وارد شد. کانگین چشمانش گرد شد فریاد زد : معاون چویــــــــــــــــــــی...معاون چویــــــــــــــــــی وایستا...ولی شیوون توجه ای نکرد وارد ساختمان شد. یسونگ و ریووک و شیندونگ و سونگمین به مانند بقیه با چشمانی گرد شده به ساختمان درحال سوختن نگاه میکردنند ،کانگین وحشت زده نگاهی به همه کرد چهره ش درهم و جدی شد یهو فریاد زد : شینگ ها روبه سمت در ساختمون بگیرید... کف پاشو  به پنجره های طبقه پایین بگیرد یالااااااااااا.... بگیرد سمت پنجره کلاس... رو به زن کرد با  فریاد گفت: گفتی بچه کلاس چندم گیر افتاده؟...کدوم کلاسههههههههههههههههه؟...زن جوان با چشمانی گرد به کانگین نگاه کرد  ترسیده گفت: کلاس بی 10...با دست به سمت ساختمان اشاره کرد جای کلاس را نشان داد. کانگین رو برگردانند فریاد زد: شیندونگ...ریووک...سونگمین...یسونگ... شیلنگ کف پاشو بگیرید ظلع شرقی... بگیرد این سمت...یالااااااااااااااااااا...

...........

شیوون ماسک به دهان که صدای نفس زدن خودش را در گوشهایش میشنید راهروی که دیوارهایش از اتش سرخ شده بود قدم برمیداشت نگاهش از میان دود به دیوارهای کنار در اتاقها بود، که تابلوی بی 10 را کنار دراتاقی که نیمه باز بود دید به قدمهایش سرعت بخشید تقریبا دوید وراد اتاق شد، نگاهش به همه جای اتاق بود جلو رفت خم شد زیر تک تک نیمکت ها را نگاه میکرد به ردیف های اخر رسید در ماسک صورتش درهم شد گفت: این بچه کجاست؟...همین اتاق بود دیگه...نکنه  یه اتاق دیگه بود؟...یا نکنه بلند شد از اتاق رفت بیرون ...تو اتیش تو یه جای دیگه گیر کرده...به نیمکت ردیف اخر رسید میخواست کمر راست کند برود که دید کنج دیوار زیر نیمکت پسر کوچولوی چمباتمه زده نشسته . شیوون چشمانش گشاد شد به طرف پسرک که میلرزید سرفه میکرد گویی نفس های اخرش را میکشید با دیدن شیوون جان گرفته  رو برگردانند نگاه بیحالی بهش کرد رفت دستش را دراز کرد تکان داد زیر ماسک گفت: بیا...بیا مین نو...بیا بریم بیرون ...من اومدم ببرمت بیرون..بیا بیرون...

پسرک از خفگی و ضعف توان تکان خوردن نداشت با ضعف تکانی به بدن خود داد ولی نتوانست بلند شود یا به طرف شیوون چهار دست و پا برود. شیوون از وضعیت مین نو چهره ش درهم شد روبرگردانند نگاهی به سقف کرد ،وضعیت خیلی بد شده بود اتش همه جا را گرفته بود تقریبا داشت پودر میکرد ، سقف داشت اوار میشد.

شیوون اخمش بیشتر شد رو برگردانند به مین نو نگاه کرد به سختی خود را زیر نیمکت جا کرد چون کپسول اکسیژن پشتش بود نمیتوانست به راحتی زیر نیمکت که مال بچه ها بود برود ،به سختی با تقلا زیر نیمکت رفت زیر بغل مین نو را گرفت به طرف خود کشید بغلش کرد به تقلا از زیر نیمکت بیرون امد ،پسرک را به اغوش فشرد ماسک را از جلوی دهان خود دراورد روی صورت پسرک که تقریبا از خفگی داشت بیهوش میشد گذاشت خودش از دود غلیظی که یهوی وارد ریه اش شد سرفه کرد ، چرخید با قدمهای بلند میان دود و اتش به طرف در اتاق رفت که یهو سقف اوار شد با صدای وحشتناکی پایین امد روی سر شیوون و مین نو خراب شد.

********************************************

مین هو تابی به ابروهایش داد گفت: باهاش حرف نزدی؟...بطری نوشیدنی که به دست داشت را به طرفش گرفت گفت: یه هفته هم گذشته...ولی تو هنوز باهاش حرف نزدی؟...کیو بطری نوشیدنی را از دست مین هو گرفت گفت: ممنون...پشتش را به دیوار چسباند یک پایش خم کرد پاشه پا را به دیوار چسباند نگاهش به بطری دست خود شد با صدای گرفته ایا گفت: نه...باهاش حرف نزدم...چون وقت نشد...سرراست کرد نگاهش  به مین هو شد گفت:  یا من همش کشیک دارم تو بیمارستانم...یا شیوون هیونگ همش تو اتش نشانیه... ماموریت میره...چهره اش درهم شد گفت: نمیدونم چرا این روزا تو شهر همش اتیش سوزیه ...همه جا داره اتیش میگیره...شیوون هیونگ مدام میره برای خاموش کردن...نمیدونم چرا مردم این روزا اینقدر بی احتیاط شدن...خونه زندگیشونو به اتیش میکشن...

مین هو اخم کرد گفت: به مردم چه...چرا به مردم گیر میدی...تو هم وقت نداری کشکی داری تو بیمارستانی...به مردم چه...تو باید خودت وقت جور میکردی...میرفتی پیش شیوون باهاش حرف میزدی...تو مشکل داری نه شیوون...تو باید مشکلتو حل کنی ...سودنان شی راست میگه...تو باید با شیوون حرف بزنی...شیوون این روزا خیلی گرفته ست... حرف نمیزنه...نه شکایتی میکنه نه بد اخلاقی...ولی بد تو خودشه...این اصلا خوب نیست...اخمش بیشتر شد گفت: تو باید با شیوون حرف بزنی...از این حال درش بیاری...من میخوام دوستم حالش خوب بشه...فهمیدی؟... پس هر چه زودتر وقت بذار کیوهیون...

کیو پشت از دیوار جدا کرد با قدمهای ارام حرکت کرد چهره ش درهم شد وسط حرفش گفت: میخوام حرف بزنم...خود من بیشتر در تلاشم که با هیونگ حرف بزنم...چون باید این مسئله حل بشه...نمیشه که همینطور بمونه...ولی گفتم که وقت نمیشه...واقعا وقت نمیشه...این منو داره عصبی میکنه...چون جیوون هم خیلی شاکیه...میگه زودتر با اوپاش باید حرف بزنم...

مین هو با اخم لبانش را غنچه کرد گفت: خوب حق داره...تو همش داری دست دست میکنی...انگار همش منتظری وقت خودش جور بشه ...درحالی که خودت باید بسازی... کیو چهره ش در هم شد با حالتی عصبی دهان باز کرد تا وسط حرف مین هو حرف بزند که فرصت نکرد با د یدن صحنه روبرویش که حین رو برگردانند به طرف مین هو دید یهو ایستاد چشمانش گشاد شد گفت: ش....شیوون...هیونگ؟... اون...اون...شیوون هیونگ نیست؟...رو برانکارد؟...چی شده؟...چه...چه اتفاقی افتاده؟... مین هو با حرف کیو چهره ش وحشت زد شد رو برگرداند با دیدن بارنکارد روان  که شیوون رویش بود به داخل اورژانس رفت چشمانش گرد شد وحشت زده لکنت وار نالید:آ ...اره...شیوون.... شیوونه...یهو شروع کرد به دویدن به سمت اورژانس فریاد زد : شیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوون.... کیو هم که گویی با فریاد مین هو از حالت شوک بیرون امد به دنبال مین هو دوید به طرف اورژانس...



نظرات 1 + ارسال نظر
Chonafas سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 01:08

بازم سلام ای بابااااااااا شیوون چش شدههههههههههههه
ای خدا بدبخت کیوهیوووووون
چویی شیوون غیرتی زخمیی میشودددددد
من دلم عروسی میخواد خببببب البته نه هر عروسی، عروسی کیو با جیوون
ممنون خیلی خیلی بی صبرم برای ادامه ی این داستان هستممممم.

سلام عزیزدلم ...نگران نباش خوشگلمممممم
بله شیوون غیرتی زخمی میشود
عروسی کیو و جیوون هم میرسیم ای شیطون بذار اول شیوون عروسی کنه بعد نوبت اونم میرسه
چشم خوشگلمممممممممممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد