سلام دوستای گلم..
بفرماید ادامه....
برگ سی و نهم
کیو وارد اتاق شد رو برگردانند نگاهی به در خروجی کرد روبه ریوون و سوریانگ و یونهو که با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده که نشان از وحشت و نگرانی بود کرد با اخم حالتی عصبانی گفت: هیونگ چشه؟... این چه رفتاریه که میکنه؟... عوض اینکه منو سالم و سلامت جلوی خودش دیده خوشحال باشه...باهام دعوا میکنه...قهر میکنه میذاره میره... این چه رفتاریه اخه؟... واقعا ازش توقع نداشتم...باید بهم خوش امد گویی میکرد...ولی جاش دعوا داره که کجا بودم...چرا فرانسه رفتم...خودش اینجا راحت داشته زندگی میکرده...انوقت من داشتم اونجا کلی زحمت میکشیدم... اگه شیوون هیونگ جای من اونجا بود الان کلی مریض شده بود...از بس که من اونجا شب و روز کار کردم...که صدای گفت: کی گفته شیوون حالش خوبه؟... شیوون که هر روز حالش بدتر میشه ... راستی چرا در بازه.... صدای مین هو بود که وارد اتاق شد نگاهی به همه کرد گویی اصلا کیو را ندید با اخم و حالتی عصبانی گفت: شیوون سردرد میگرینش هر روز بیشتر میشه...کمه که چند هفته ست سرماخورده...به فکر درمانش نیست...انوقت اصلا کدمتون این حرفو زده؟... نگاهش به کیو شد گفت: تو کیوهیون همچین حرفی زدی؟... میدونی شیوون میخواد چیکار کنه؟... بخاطر درمان پاهای تو میخواد کلیه اشو بفروشه...با دست به سرتا پای کیو اشاره کرد گفت: بخاطر توی ...که گویی تازه متوجه کیو شد یهو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت نگاه گیج شوکه ای به کیو و یونهوی روی ویلچر کرد با حالت شوک قدمی عقب گذاشت با حالت لکنت واری گفت: ای...این...این... کیه؟...کی...کیو...کیوهیون؟... تویی؟... پات خوب شده؟؟... صورتت خوب شده؟... به یونهوی روی ویلچر اشاره کرد گفت: این کیه؟... تو کی هستی؟... اینجا چه خبره؟...
کیو با حرف مین هو بی توجه به حالت شوکه شده و پرسش چشمانش گشاد و ابروهای بالا رفت حرفش را برید گفت: چی؟...هیونگ میخواد کلیه اشو بفروشه؟... بخاطر درمان یونهو؟... میخواد کلیه شو بفروشه؟؟... میگرنش؟... هر روز بدتر شده؟ ...سرماخوردگی؟ ...اخه....اخه چرا؟...چرا هیونگ به فکر درمانش نیست؟...برای چی...ریوون که با چشمان خیس و نگران به بیرون رفتن شیوون نگاه میکرد با حرف کیو چهره ش درهم شده و اخم الود بهش نگاه میکرد که با ورود مین هو نتوانسته بود جوابش را بدهد با پرسش کیو اخمش بیشتر شد وسط حرفش گفت: چون به فکر کسی بود که فکر میکرد تویی اوپا...تو داشتی تو فرانسه کار میکردی شیوون اوپا اینجا با حال بدی که داشت از کسی که فکر میکرد شمایی پرستاری میکرد...برای تامین مخارج بیمارستان و درمانش شب و روز کار میکرد....مجبور شد بخاطر تو با کیم هیچل تو دادگاه درگیر باشه...مجبور شد بخاطر تو از دست خانواده متقول کتک بخوره...بخاطر تامین مخارج درمان مجبور بود زورگویی رئیس شرکتش لی دونگهه رو تحمل کنه...چهره ریوون به شدت درهم و اخم الود ولی چشمانش از حرفهای که میزد و درد ی که بخاطر نامزدش میکشید اشک میریخت صورتش خیس بود همه اتفاقاتی که در طی این دو ماه برای وشیوون افتاده بود ،از قضیه دادگاه و درگیری با هیچل و بیمارستان یونهو و اوضاعش و درگیری با لی دونگهه و رنج ها و بدبختی های که شیوون را برای کیو تعریف کرد.
کیو که ابتدا با اخم ملایمی به رویون نگاه میکرد با حرفهایش چشمانش گرد شد ابروهایش بالا رفت میان حرفهای ریوون با صدای از ناباوری میلرزید گفت: من نمیدونستم ...یعنی...یعنی...نونا...این حرفات ...یعنی تقصیر منه...اگه...اگه من به هیونگ میگفتم قراره برم خارج...هیونگ میدونست من نیستم... انوقت این همه اتفاق برای هیونگ نمیافتاد؟...یا اگه من حساب اون هیچل رو رسیده بودم...الان اون اینکارو.... یونهو که چهره ش از گریه بی رنگ و چشمانش سرخ شده بود اخمی کرد به کیو نگاه کرد میان حرفش گفت: اگه شیوون میدونست تو خارج رفتی دیگه به منم کمک نمیکرد...الان حالش انقدر بد نبود...منم تو گنج بیمارستان میمردم...انقدر شیوون اذیت نمیشد...
کیو ابروهایش تابدار شد چشمانش گشاد بود گوشه لبش را گزید چون با حرف یونهو از حرف خود پشیمان شده بود با ناراحتی بهش نگاه میکرد میخواست حرفی بزند که مین هو فرصتی بهش نداد مین هو که همچنان شوکه به کیو و یونهو نگاه میکرد گویی از شوک توجه ای به حرفهای ریوون نکرد برای جواب گرفتن پرسش های خود میان حرف یونهو اخمی کرد گفت: یکی نمیخواد جواب منو بده؟... میگم اینجا چه خبره؟... نگاه اخم الودی به سرتا پای کیو کرد گفت: تو چرا حالت خوبه؟...پات چرا سالمه؟...چرا رو ویلچر نشستی؟... صورتت چرا سالمه؟... چرا صورتت نسوخته؟... روبه یونهو کرد گفت: تو چرا رو ویلچر نشستی؟... چرا سوختی؟؟... اصلا تو کی هستی؟...اینجا چیکار میکنی؟...
یونهو و کیو با تابی به ابروهایش نگاه اندر سفیی به مین هو کردن، ریوون هم با ابروهای کمی بالا داده متعجب نگاهش کرد ،سوریانگ هم اخمی کرد زل زده بود به مین هو جای همه گفت: بیچاره قاطی کرده...چی میگید شما؟... کسی جواب مین هو را نداد یونهو چهره ش درهم و ناراحت شد میان حرف سوریانگ رو به بقیه گفت: شیوون...شیوون با این حالش کجا رفته؟... رنگ به رو نداشت...از سرماخوردگی تب داره.... درد هم داره ...حالش اصلا خوب نیست...با این وضعیت پیش اومده هم مطمینا شوکه شده...حالا ...حالا با این حالش کجا رفته؟... کجا باید پیداش کنیم؟... بقیه با حرف یونهو چهره شان درهم شد نمیدانستند چه بگویند چون نمیدانستند شیوون کجاست که کیو به کسی مهلت نداد اخمی کرد وسط حرف یونهو گفت: من میدونم هیونگ کجاست... میدونم هیونگ در این مواقع کجا میره...مین هو که گویی بالاخره به خود امد هر چند هنوز چیزی نمیدانست ولی متوجه حال بد شیوون شد با اخم رو به کیو گفت: تو میدونی کجا رفته؟.. کجا رفته؟...کیو سرش را تکان داد گفت: اره میدونم...من ده ساله که با هیونگ دوستم...میدونم ...دراین مواقع ...یعنی زمانی که خیلی ناراحته...یا میخواد تنها باشه ...کجا میره...میدونم الان کجاست...
*<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
پاهایش ستون بدنش بود بدنی که میلرزید از سرما از شوک ،از گریه بی صدا ،از ظلمی که دیده بود ،از درد، از بیماری از سردرد ،از تب ،اما این ستونها کشدار روی برفهای سرد خیابان قدم برمیداشت راه میرفت ،به کجا؟ به مقصدی که بی اختیار مغزش طبق عادت به انجا هدایتش میکرد ولی نفهمید دارد به انجا میرود فقط قدم برمیداشت ،نگاه خمار خیسش به روبرو بود نه خیابان را میدید و نه فضای اطراف و ادمهای اطرافش حتی متوجه نمیشد که گهگاه ادمهای که از کنارش رد میشدند اشتباهی بهش تنه میزنند یا متوجه نگاه متعجب یا تاسف بار افرادی که از کنارش رد میشدند نبود.
از اسمان دانه های برف سپید که مظهر زیبای و پاکی هستند اما نشان سردی و سوزش را دارند میباریدند و ادمها برای درامان یودن از ریزشان چتر به دست یا پالتو وبارانی وکاپشن های ضخیم کلاه دار به تن داشتند .ولی شیوون نه ، با پلیوری سفید که به تن داشت بدون کلاه یا شال گردن و چتری حتی بوت و چکمه ای هم به پا نداشت با کتونی سفید که به پا داشت و تنها پیلور سفید و شلوار جین ابی از بدن رنجورش و بیمارش در برابر سرمای سوزان محافظت میکرد که هیچ بود.
شیوون حتی سرما هم حس نمیکرد چهره ش به شدت بی رنگ بود لبانش و گوشها و نوک بینی ش از سرما سرخ بود چشمانش خمار و سرخ و خیس بود موهای ابریشمی مشکیش از برف های سفید که تقلا کنان رویش نشستند خیس بود ،بدنش از سرما میلرزید ولی شیوون متوجه نبود با قدمهای کشدار در خیابان پوشیده از برف که کفش هایش تقریبا در برف نشسته روی خیابان فرو میرفت طی میکرد ،نگاه خمارش بی هدف به روبرو بود هزارن حرف در سرش که از درد در حال انفجار بود فریاد میزد" کیوهیون حالش خوبه... رفته بود پاریس ... دوماه پاریس بود...بهت نگفت داره میره تا تنبیه ات کنه...بخاطر سوء تفاهی که با سوریانگ داشت تو رو مقصر میدونست...تو رو تنبیه کرد... دو ماه تموم تو پاریس داشته خوش میگذرونده...بهت چیزی نگفت... دوست ده ساله ات...تو رو به یه گناه نکرده تنبیه ات کرد...اونم چه تنبیه ای ...دوست ده ساله ات...دیگه به کی میتونی اعتماد کنی؟.... ده سال دوستی چه راحت گذاشته شد کنار...چه راحت فراموش شد...چه بی ارزشی برای کیوهیون...تو که فکر میکرد ی کیوهونه که به اون حال افتاده ...زندگیت...جونت...وقتت...سالامتیت...تمام وجودت ...حتی ازدواجتو بخاطر کیوهیون گذاشتی کنار....همه چیزو به پای کیوهیون ریختی...تا حالشو خوب کنی...تا به زندگیش برگردونی...کیوهیون چه راحت گذاشتت کنار...چقدر تو بی ارشی شیوون...چقدر وجودت ...بودنت بی ارزشه شیوون...چه راحت ازت سوء استفاده میشه...یونهو... جونگ یونهو...همکارت...ازت متنفر بود...میخواست از بین ببرتت... میخواست بکشدت...هر کاری کرد تا نابودت کنه ...انوقت به جای کیوهیون اومد تو زندگیت...تو هر کاری براش کردی...حتی حاضر بودی جونتو بدی تا حالش خوب بشه...اون سکوت کرد...بهت نگفت که کیوهیون نیست...تا تو بهش کمک کنی...تا حالشو خوب کنی...بهت نگفت کیه تا ازت سوء استفاده کنه...تا تو هر کاری میتونی براش بکنی... شیوون تو برای یونهو هم بی ارزشی...اون تو رو وسیله سالم شدن خودش دیده...کسی که میتونه بهش کمک کنه ...کسی که کمک کنه به زندگی برگرده... یه ادم بی ارزشی که پولش به درد میخوره ...شیوون تو خودت برای کسی ارزش نداری...پولت برای بقیه مهمه...کیو ده سال کنارت بود تا درس بخونه و کار کنه...حالا که موقعیت شغلی خوبی پیدا کره بود رفت برای خودش...یونهو به خونت تشنه بود...ولی وقتی به این روز افتاد سکوت کرد نگفت کیه....تا از پولت استفاده کنه... شیوون تو واقعا بی ارزشی...خیلی خیلی بی ارزشی...."
جملات چون فریاد در مغز شیوون زده میشد چشمانش را بیتاب اشک میکرد بی اختیار قدم برمیداشت نمیداسنت به کجا رسید ، به جایی که همیشه وقتی میخواست تنها باشد ، زمانی که میخواست گریه کند ، زمانی که میخواست فکر کند ، زمانی که با شیوون بیچاره میخواست تنها باشد به انجا پناه میبرد ،حال هم پاهایش او را به انجا رساند پل پانپو بالای پل جامسو رودخانه هان، به پل پانپو روی رودخانه هان رسیده بود ولی متوجه نبود همانطور قدم برمیداشت به وسط پل رسید که مردی که تقریبا داشت میدوید عجله داشت بی اختیار به شیوون تنه زد . شیوون تعادلش را از دست داد به عقب سکندری خورد باسنش به لبه سنگی پل خورد ایستاد . مرد ایستاد هول شده بازوی شیوون را گرفت تا از عقب نیفتد هر چند لبه پل شیوون را نگه داشته بود مرد هول شده گفت: ببخشید ...بخشید...جوابی از شیوون نگرفت خودهم عجله داشت منتظر جواب نشد دوان رفت.
شیوون با تنه مرد و سکندری خوردن به خود امد گیج و سردرگم نگاهی به اطراف و مرد کرد و برای لحظه ای نمیدانست کجاست ،با دیدن پل فهمید پاهایش او را به پناهگاش اوردنند .چهره اش حالت قلبی گرفت چرخید نگاه خیس خمارش به اب رودخانه که با وجود سرمای سوزان بارش برف یخ نبسته بود هنوز خورشان بود دانه های برف که با تابش نور نور افکن های پل چون ستارهای کوچک میدرخشیدند روی اب مینشستد شد، گویی با دیدن اب رودخانه که چون دستان اغوش به سویش دراز شده بود بغضش شکست هق هق گریه بی صدایش درامد اب رودخانه هان اسمان که دامن مشکی شب را پهن کرده بود صدای قلب شکسته شیوون را شنید اما گویی انکه باید بشنود نشنید . شیوون نگاه گریانش به رودخانه بود دستانش یخ زده ش به لبه سنگی پل که از برف پوشانده شده بود چون کوه یخ دستان شیوون را از سرما میسوزاند چنگ زد هق هق گریه ش از دل شکسته ش بلندتر شد سربه اسمان تاریک شب کرد تا فریاد دل شکسته ش را به گوش اسمان برساند ،تا به خدای از این همه بیوفای، از این همه درد شکایت کند ،سربه اسمان گرفت میان هق گریه ش فریاد زد: آآآآآآآآآآهههههههههههههههه...خدااااااااااااااااا...آآآآآه... صدای ضجه وار فریادش از میان هیاهوی رودخانه خورشان و ماشین های که از روی پل میگذشتند به اسمان رسید تا به گوش خدا برسد .
بیتاب گریه میکرد و فریاد میزد خدایش را صدا میزد تا ارامش کند ولی گویی بیتابرت میشد ، تنهایش را بیشتر حس میکرد . حتی صدا کردن خدا هم ارامش نکرد ، گریه ش بیشتر شد فریادش را خفه کرد قلبش از درد بیتاب بود گویی میخواست از قفسه سینه ش بیرون بزند بدنش از سرما و گریه میلرزید و شدید گریه میکرد که صدای میان گریه تنهایش نامش را را صدا زد : اقای چویی؟.... و هق هق گریه ش قدری ارام گرفت ولی همچنان گریه میکرد روبرگرداند به مردی که هیبت یونهو را داشت یعنی هیبت کسی که در پارکینگ شرکت و جاهای مختلف میدید و فکر میکرد یونهو است ولی یونهو نبود را دید از گریه نفس نفس میزد دستانش همچنان به میان برف لبه پل بود روبرگردانند به مرد نگاه کرد ولی فرصت نکرد صورت مرد را ببیند.
برق چاقوی که چون برق شمشیری بود را دید به ثانیه ای بعد قفسه سینه ش از درد به حد وحشتناکی داشت گرفت ،چاقوی مرد به میان سینه اش فرو رفت درد وحشتناکی که تا مغز استخوانش را سوزاند به جانش افتاد .از درد فقط چهره ش به شدت مچاله شد نفسش بند امد به سختی ناله زد : اه.... دستانش را به روی سینه خود گذاشت داغی خون را میان کف دست خود حس کرد به سینه خود فشار داد تا شاید مانع بیرون جهیدن خون شود ولی بیفایده بود خون سرخ چون رودخانه از میان شکاف سینه اش بیرون میجهید وپلیور سفیدش را سرخ کرده بود پاهایش از درد و تنگی نفس سست شد تاب بدن پر درد را نداشت، زانوهایش شکست دمر چون شاخه گل که با تیزی چاقو ساقه ش را ببرند به روی سنگ فرش پل که برف نشسته رویش ضخیم بود چون زیر اندازی از یخ بود افتاد، خون سینه ش برف زیر بدنش را سرخ کرد . صورت شیوون نیم رخ به روی برف افتاد گونه اش از سردی برف یخ زد ،نفسش که چون اخرین نفسش بود از درد چون اهی بیرون داد : آه...چشمانش بی هدف به مردی که فقط پاهایش را میدید عقب عقب قدم برمیداشت و چرخید یهو شروع به دویدن کرد بود اشک ارام بی صدا از گوشه چشمانش بیرون جهید و روی برف چیکد دستش که از خون سینه ش سرخ بود روی برف سنگ فرش به چند اینچ بود جلو برد گویی میخواست دستش را دراز کند از مردی که بهش چاقو زده سینه ش را شکافته کمک بخواهد، ولی توانی برای هیچ حرکتی نداشت .نگاه خیسش به دور شدن مرد بود دست سرخ از خون خود را میدید پلکهایش از بینفس و درد سوزان سینه اش سنگین شد ارام روی هم رفت دیگر هیچ نفهمید، گویی با بیجان شدن دیگر درد هم نداشت ارام گرفت . از درد ،از بیرحمی ،از جفا ،از بی وفای ،از تنهای ،از ظلم، از بیماری ارام گرفت صدای فریاد و جیغی که صدایش میزدنند ، مین هو : شیـــــــــــــــــــــــــــوون... شیـــــــــــــــوون... ریوون : اوپــــــــــــــــــــــــا... نهههههههههههههههه...اوپـــــــــــــــــــــا... کیو : هیـــــــــــــــــــــــــونگ ... خدای مــــــــــــــــــــــن ... نهههههههههههههههه ... هیونــــــــــــــــــــــگ .... را نشنید . نشنید کسانی که به خودش نه پولش نه به کمکش احتیاج داشتن بیتاب برای بودنش به طرفش میدویدند و صدایش میزدنند.
سلام اونی خوبی عزیزم؟ دلم برات تنگ شده بود!!!!! عجیبه نه!!!























واااای کیو چرا نفهم بازی در میارههههههه چرا؟ اخه چراااااا یعنی انقده بیشعور!!!!
شیوونم که یهو امپر چسبوند! چی میگه چرا یهو همه چیو پیچید بهم!
من یونهو رو با ویلچر از دره پرت کنم پایین؟ حالا ما که نشستیم چندین قسمت واسه سر و صورت و پاهاش عرررر زدیم به درک این شیوون بدبخت چه گناهی کرده بود؟!
باز همه ی اینا رو ول کن بچسب به اون هیچول اون احمق داره چه غلطی میکنه؟!
حالا باز همه ی اینا رو ول کن این سونگمین رییس کارخونه اس کیه! میمرد حالا مخفیانه کیو رو نمیبرد فرانسه! مخفیانه نمیبرد جونش بالا میومد!!!
اون لی دونگهه ی بوووووووق هم کههههههه وااااااای خدا
حالا الان تکلیف پرونده اشون چی میشهههه!!!! این سونگمین گند به اییییین بزرگی زده، نمیخواد بیاد جمش کنه؟؟؟؟
نه حالا انصافا یونهو میخواد چه خاکی بر سر بریزه؟ الان دقیقا با چه رویی نشسته داره با بچه ها حرف میزنه!!!
دیگه....
دیگه....
آها میخواستم بگم که اونی جونم من به فدای اون قلمت بشم من تازه الان به یه چیزی دقت کردم، این اولین داستانی بود (نه نه اولیش شکارچی قلب بود) که دونگهه بچم توش خنگ نبود. بزار فکر کنم،...
توی دوستت دارم و فرشته ی اتش هم خنگ نیس طفلی
میخواستم به خاطر این لطف در حق من و دونگهه ازت قدردانی کنم.
واقعا خیلی خیلی خیلی حال میکنم وقتی داستانات رو میخونم.
ان شاالله خدا هر چی میخوای بهت بده که فیک نمینویسی. که پسرا رو گ.ی ننوشتی. یعنی عاشقتم
خیلی خیلی دوست دارم هزار تا بوووووووس
سلام عزیزم...رسیدن بخیر...سفر خوش گذشت؟...منم دلم برات تنگ شده بود ..فدای تو

اخر بدجنساست

همه شد ول کن که.... سونگمین خبر نداشت که
از همه بیخبرته اون....


اره تو شکاچی قلب و دوستت دارم و فرشته اتش خنگ نیست...تو فرشته اتش که خیلی خیلی جدیه 









اوه ارامش...کیوهیونه دیگه
اوه اوه یونهو شانس اورد دست تو نیست
هیچل
هی ای دونگهه هم خودش کلک خورده روزگاره
تکلیف پرونده؟..ادامه داره هنوز
یونهو پروه دیگه ..خیلی پروه
خدا نکنه عزیزدلم...اره خود من از دونگهه ساده بیشتر خوشم میاد...ولی خوب گاهی میخوام اون روی دونگهه رو همم امتحان کنم...میبینم بهش میاد جدی هم باشه
خوشحالم که داستانام راضی کننده ست...
اوه...ممنون از دعات ..خود منم نمیخوام دراون مورد بنویسم... باهم حرف زدیم که چرا نمیخوام بنویسم...
منم دوستت دارم بینهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت