سلام دوستان گل...
بفرماید ادامه....
عاشقتم 53
شیندونگ دستانش را به روی سینه اش جمع کرد پشت به دیوار تکیه داد با اخم و چشمانی ریز شده به کانگین که جواب درست حسابی به سوالات نمیداد میکرد . کانگین با چشمانی کمی گشاد و ابروهای بالا داده بی توجه به پرسش بازجو که پرسید: کی بهتون دستور داد که دکتر چویی رو بدزدید؟...این رئیس لی کیه؟... کانگین پرسید : دکتر چویی؟... این پسره که دزدیدیم رو میگید دیگه؟... حالش چطوره؟... وضعیتش چطوره؟... زنده ست دیگه نه؟...حال ...حال مادرش چطوره؟...هیون یونگ حالش خوبه؟...حتما حالش خیلی بده نه؟...
شیندونگ با پرسش کانگین اخمش بیشتر شد پشت از دیوار جدا به طرف میز رفت دستانش را روی میز ستون کرد با اخم شدید و چشمان ریز شده به کانگین نگاه میکرد به افسر پلیس بازجو مهلت نداد وسط حرف کانگین گفت: چی؟...هیون یونگ؟... تو داری اسم نونای منو میگی؟...تو کی هستی؟...خواهر منو از کجا میشناسی؟... فکر نکنم خواهرم با امثال تو برخوردی داشته که تو حالا داری با گستاخی اسم کوچیک خواهرمنو به زبون میاری...در ثانی... اگه حال خواهرم انقدر برات مهم بود چرا پسرشو دزدی که با این حال و روز انداختیش؟...
کانگین با حرف شیندونگ چشمانش به شدت گرد شد با دهانی باز نگاهی به سرتاپای شیندونگ کرد گفت: چی؟...نونات؟...شما...شما ...اقای پلیس...برادر هیون یونگ...نه ببخشید خانم چویی هستی؟... هول شده گفت: من..من...با اون پسر کاری نداشتم...یعنی هیچکدومون کاری باهاش نداشتیم...اون خودش حالش بد بود...دکتر گفت که سرطان داره... شیندونگ اخمش بیشتر و چشمانش ریزتر شد گفت: چی؟...سرطان داره؟...دکتر ؟...اون جلادو میگی دکتر؟...باهاش کاری نکردی؟...دزدی...شکنجه اش دادی...میگی کاری نکردی؟...همون دزدیدنش جرمه...دزدیدن کسی که مریضه و باعث بدحالیش شدن...هم جرم مرتب کردنه...حال شیوون بی خیال...تو الان جواب منو بده....خواهر منو از کجا میشناسیش؟...تو کی هستی؟... چه خصومتی با خواهرم داری که پسرشو دزدی؟...
کانگین حالت چهره اش وحشت زده شد گفت: من...من هیچ خصومتی با خواهرت ندارم...بر عکس ...من عاشق خواهرتم...من...یعنی اسم واقعیم...من کیم یونگ بو هستم... چهره ش تغییر کرد حالت غم گرفت گتفت: از جوونی عاشق خواهرت بودم....اما نتونستم باهاش ازدواج کنم...یعنی نشد...یعنی خواهرت هیچوقت نفهمید من عاشقشم.... شیندونگ با شنیدن اسم اصلی کانگین او را شناخت چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت وسط حرفش گفت: چی؟...تو یونگ بوی؟... پسر کیم یونگ جو...خدمتکار پدرم؟...همون پسر تپل بد اخلاق؟...تو خودتی؟...لبخندی از شگفتی زد لحظه ای موقعیت خود و کانگین را فراموش کرد گفت: واااااااااو...پسر تو واقعا تغییر نکردیها...قیافه ات درست مثل بچگی هاته...ولی من چرا نشناختمت؟...پسر تو حالا کجا بودی؟... گویی دوباره به خود امد لبخندش محو شد با حالتی ناراحت و درهم گفت: تو رفتی تو کار خلاف؟...از اون پدر زحمتکش و مهربون این پسر دزد ادم کش؟... بیچاره پیرمرد...چقدر برات زحمت کشید...حقش نبود که تنها پسرش بره خلافکار بشه...دوباره اخم شدید کرد گفت: حتما بخاطر عشقی که به خواهرم داشتی بهش نرسیدی رفتی خلافکار شدی نه؟... تو اون زمانها هم خیلی طماع و زیادی خواه بودی...میخواستی به همه چیز یه شبه برسی...برای همین اخلاقات بود که خواهرم ازت خوشش نمیاومد...ولی نمیدونست که تو عاشقش هم هستی...اخمش بیشتر شد گفت: حالا هم حتما بخاطر انتقام اینکه خواهرم باهات ازدواج نکرد پسرشو دزدی نه؟...
کانگین که با حرفهای شیندونگ چهره ش حالت غمگین گرفت حتی اشک در چشمانش حلقه زد با جمله اخرش چشمانش گشاد شد وحشت زده حرفش را برید گفت: نه...نه... من نمیخواستم انتقام بگیرم...من اصلا نمیدونستم خواهرت زنده ست...بهم گفتن همون سال مرده...در اثر همون بمیاری ...این...این دزدی هم رئیس لی بهمون گفت...یعنی رئیس لی بهمون گفت که دکتر چویی رو بدزدیم...من نمیدونستم دکتر چویی کی هست...یعنی نمیدونستم دکتر چویی پسر هیون یونگ ... شیندونگ همراه اخم چشمانش ریز شد وسط حرفش گفت: رئیس لی؟...بهم درمورد این رئیس لی بگو...بگو ببینم این رئیس لی کیه و چرا دستور داد شیوونو بدزدین؟...چه دشمنی با شیوون داره؟...همه چیزو کامل برام توضیح بده...
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
هیچل بطری مشروب را یهو سرکشید مشروب را ته خورد شیشه را روی میز کوبید با حالت نیمه مستی رو برگردانند فریاد زد : آجوماااااااااااااا...آجوماااااااااااااااااااااا...یه شیشه دیگه بیار...هان که دستانش را به روی سینه ش به روی هم گذاشته بود با اخم شدید و چشمانی ریز شده به هیچل نگاه میکرد وسط فریادش گفت: امشب تو چته چولا؟...چرا داری دوباره مست میکنی؟... حالت پدرت خیلی بده؟... هیچل رو برگردانند اخمی کرد با حالتی خمار گفت: حال پدرم؟... نه بابا...اون که دیگه امیدی بهش نیست...خودم میدونستم که با این مریضی که داره مردنیه....بردمش بیمارستان بستریش کردم که به این بهونه شیوونو ببینم...
هان اخمش بیشتر شد گفت: میدونستی حال پدرت بده؟... حال پدرت برات مهم نیست؟...پس چیه؟... چته امشب تو؟... ابروی بالا انداخت دوباره اخم کرد گفت: نکنه بخاطر اون دکتر...چویی شیوون...مگه اون تو بیمارستان بستری نیست هر روز ببنیش؟... خودت گفتی با حال زار اوردنش ...الان بستریه....خوب هر دقیقه که دلت بخواد میتونی ببری ببنیش...پس چته؟... هیچل چهره ش درهمتر شد شیشه های خالی مشروب را تکان میداد تا اگر داخلش بود از شیشه سربکشد با حالت عصبانی اما خفه گفت: بله میتونم هر ثانیه برم شیوونو ببینم...ولی با وجود کیوهیون چطور برم...یعنی شانس ندارم...هر جا میرم باید به این مرد بربخورم...فکر کنم تو زندگی بعدیم هم باید این مردو ببینم...
هان چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: کیوهیون؟...هیچل با همان حالت نیمه مست و اخم الود سری تکان داد گفت: اره کیوهیون...اون مردک عوضی تو بیمارستان بستریه ...نمیدونم چه مرگشه...انگار وقتی شیوونو عمل کردن...اونم بی هوش شده...الان بستریه ...هر وقت هم دلش بخواد میره تو آی سی یو شیوونو میبنه...منم از ترس اون کثافت نمیتونم دورو بر آی سی یو افتابی بشم.... اصلا شاید مجبور بشم بابامو از بیمارستان مرخص کنم تا چشم تو چشم اون مرتکیه نشم.... چون اگه منو تو بیمارستان ببینه حتما میکشتم...لعنتی...رو برگردانند دوباره با خشم فریاد زد : آجومااااااااا...پس چی شد این شیشه مشروب من؟...هان با اخم و چشمانی ریز شده به هیچل نگاه میکرد و هیچ نگفت گویی فکر میکرد.
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<
27 نوامبر 2011
روز سوم آی سی یو
شیوون با بالاتنه لخت که پاهایش و لگنش با ملحفه سفید پوشانده شده بود لوله را از دهانش بیرون کشیده و جایش کانتر بینی گذاشته بودند ورنگی به رخسار شیوون نبود گونه چپش کبود بود لبانش هم بیرنگ و پوست پوست و زخمی بزرگ روی لب زیرنش بود، روی سینه ش وسط قلب و بالای پستان چپ هم سیم های مانتیورینگ بود. روی مچ دستانش هم سیم سرنگ دارو وخون بود دور شکمش هم باند بزرگی بود که پرفسور کانگ بازش کرده بود ، درن را از زخم بخیه خیلی درازی که مساحت زیادی از بالای ناف را گرفته بود بیرون کشیده شده بود روی تخت خوابانده شده بود .
پرفسور کانگ روی شیوون خم شد نگاه اخم الود جدیش به شکم شیوون بود دستانش را در دو طرف برش بزرگی که بالای ناف داده بود با بخیه پوشانده شده بود گذاشته ارام با نوک انگشت روی بخیه ها میکشید به اطراف بخیه ها فشار خیلی خیلی نرمی وارد میکرد با حرکت پرفسور شیوون که چشمانش خیلی خمار نیمه باز بود درعالم بیهوشی و هوشیاری بود از دردی که شکمش با فشار سرانگشتان پرفسور کانگ میاورد پلکهایش را میبست بهم میفشرد چهره ش مچاله میشد ناله خیلی ضعیفی میزد : آههه....سرش را تکان خیلی ارامی میداد گویی میخواست با تقلا و تکان دادن سرش به خیال خود بدن خود را از دستان پرفسور نجات دهد، ولی توانی برای این کار نداشت فقط سرش تکانی خیلی ارامی میخورد بدنش هم بی حرکت بود فقط از نفس زدن شکم و سینه ش سریع و تند بالا و پایین میرفتند .
شیوون جز درد شکم و بیحالی و ضعف شدیدی که داشت چیز دیگری را نمیفهمید . از ضعف وبیحالی همه چیز را فراموش کرده بود . اصلا زمان و مکان و انچه که برایش اتفاق افتاده بود را درک نمیکرد به یاد نداشت فقط درد داشت بیاختیار چشم باز میکرد نگاه بیهدفی به ادمای اطرافش میکرد ،حال هم از فشاری که پرفسور به شکمش میاورد درد میکشید و ناله ضعیف میزد .
پرفسور کانگ هم همانطور روی شیوون خم شده بود با نوک انگشت به اطراف زخم بخیه ها فشار میداد با ناله شیوون نیم نگاهی به او کرد قدری سرراست کرد به سون آه و یونهو و مین هو و دو دکتر جوان دیگری که در طرف دیگر تخت ایستاده بودنند نگاهی کرد گفت: باید بیشتر از این علایم کنترل بشه... دکتر چویی هنوز مختصری تب داره که این مدت زمان تب اصلا خوب نیست... زخم هم بیاد بیشتر چک بشه...مخاطبش دو دکتر جوان بود گفت: میدونید که بعد عمل روده درصد ابسه خیلی زیاده... "ابسه آنا ستوموز" یا "آبسه سپتی سمی" ممکنه بشه ...گفتم بهتون که دومی خیلی خطرناکه...کمر راست کرد با اخم به زخم بخیه نگاه میکرد گفت: اگه سپتی سمی بشه...باید دوباره ببریمش اتاق عمل ...شکمو بشکافیم... ابسه رو در بیاریم...که باعث عفونت شدید حفره شکمی نشه...سرراست کرد به دو دکتر جوان نگاه کرد گفت: مایعات داخل وریدی رو چند سی سی بیشتر کنید...ولی با کنترل شدید تزریق بشه... برای قلبش هم بخاطر اسیستور که حین عمل کرد...وضعیت قلبش اصلا خوب نیست...باید داروهای که تجویز کردم رو زمان تزریقش رو کمتر کنید...یعنی تو زمان کمتری بهش تزریق بشه...تا وضعیت قلب نرمال بشه...برای درد هم "بیونورفین" ..."مورفین پتیدین" رو تزریق کنید...تا دکتر درد نکشه... نباید بخاطر دردی که داره بیشترزمان به هوش باشه...برای قلبش اصلا خوب نیست....
دو دکتر جوان با سر تعظیم کردند گفتند : چشم پرفسور...پرفسور هم سرش را چند بار تکان داد دهان باز کرد خواست حرفی بزند که یهو شیوون عکس العملی نشان داد که همه وحشت زده شدند. شیوون که چشمانش بسته بود چهره ش از درد مچاله بود نفس های ارامی میزد یهو تکانی به خود داد قدری سرش را از بالش جدا شد بالا اورد اوقی زد مایع خیلی کمرنگی شبیه اب بالا اورد همانطور چشمان بسته و بهم فشرد دوباره اوق زد بالا اورد. مین هو و یونهو و سون آه و پرفسور و دکترها با چشمانی گرد شده به شیوون نگاه میکردنند هر کدام صدا زدنند : شیوون...شیوونا... دکتر چویی...اوپا...دکتر چویی...
سلام اونی خوبی؟ ای بابا این کیوهیون چرا اینجوریه من چیکار کنم؟ کلم رو بکوبم به دیفال؟؟؟!!!
هیچول هم که زده ارا رو کشته بعد به کیوهیون میگه مرتیکه؟ عوضی؟ کلش رو بکوبم تو دیواررر
این شیوون طفلی گونا داره هااااا بزار خوب شه طفلک
ممنون اونی جوووونممممم بووووووووووس
سلام عزیزدلم







نهههههههههههههه چرا دیفال...کیو خوب میشه...شیوون هم خوب میشه...هیچل هم رد داده بابا بخیالش
خواهههههههههههههشششششششششششششششش خوشگلمممممممممم...دوستت دارمممممممممممم