SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

دوستت دارم 46

 


سلام دوستای گلم...

طبق چیزی که گفتم این داستان رو در هفته دوبار اپ میکنم تا زودتر تموم بشه ...

بفرماید ادامه ...

 

عاشقتم چهل وشش

کیو چهرهش بی رنگ بود صدادار نفس نفس میزد انگشت لرزانش را روی صحفه موبایلش کشید تماس را قطع کرد نگاهش را از موبایلش که به دست لرزانش بود گرفت روبه ایونهه که با چهره های نگران و اشفته نگاهش میکردنند کرد آب دهانش را به زحمت قورت داد با صدای لرزان به حالت عصبی گفت: اون...اون عوضی رو برام گیر بیارید....دفتر کار...شرکت...خونه...هر جای که اون حرومزاده توش هست...هر قبرسونی که جاشه...روبرام پیدا کنید...باید اون عوضی رو ببینم....

ایونهه گیج پرسش کیو بودنند هیوک گفت: کی رو؟...کی رو برات گیر بیاریم؟... دونگهه هم با چشمانی گشاد و هنگ شده به کیو نگاه میکرد مهلت نداد گفت: کی رو میخوای ببینی؟...نمیخوای بری پیش پلیس؟..باید این فیلمو...با دست به موبایل کیو اشاره کرد گفت: این ویدیو رو به پلیس نشون بدی... این یه رده...برای گیر اوردن اونا....باید به پلیس نشونش بدی...باید بری پیش پلیس... کیو چهره ش از خشم و اشفتگی و دردی که ناگهان به شکمش افتاد درهم و اخم الود و کبود شده بود چشمانش سرخ بود لبانش بیرنگ یهو از خشم منفجر شد دستانش را به روی میز کوبید میان حرف دونگهه فریاد زد: سونگمین...اون سونگمین عوضی رو برام پیدا کنید...همین حالا...اون عوضی رو برام پیدا کنید...روبه دونگهه که با حرکتش یکه ای خورد چشمانش بیشتر گرد شد دستش را دراز کرد به طرفش نشانه رفت با صدای بلندتری گفت: توی عوضی میفهمی داری چی میگی؟... به پلیس بگم؟... مگه ندیدی تهدید کردن اگه به پلیس بگم شیوونو میکشن...من به اون پلیس های برعرضه عوضی اعتماد ندارم...انوقت چی روبهشون نشون بدم...بهشون چی بگم...هاااااااااااااا؟...

دونگهه با فریاد کیو چشمانش بیشتر گرد شد از ترس چند قدم عقب رفت . هیوک هم برای ارام کردن کیو که لحظه به لحظه چهره ش کبودتر و نفس زدنش بیشتر میشد کاملا مشخص بود حالش بد است چند قدم جلو رفت دستش را بالا اورد میان فریادش گفت: خیلی خوب...اروم باش... فهمیدیم...به پلیس نگو...باشه...باشه...من برات سونگمین رو پیدا میکنم...تو فقط اروم باش...اروم باش....کیو صدادار و به سختی نفس نفس میزد به هیوک نگاه میکرد بریده بریده گفت: برام... پیداش ...کن...سونگمین ...رو ...برام ...پیداش ...کن....

****************************************************************

کانگین با چشمانی گرد شده به شیوون که دمر روی تخت خوابانده شده بود صورتش از بیهوشی بی رنگ و گونه هایش و لبش از تب سرخ بود موهای پیشانیش از خیسی عرق روی پیشانی و اطراف صورتش ریش ریش شده چسبیده بود نفسش به زحمت و با صدای خس از لبان بی رنگش بیرون میامد ،بالاتنه لخت بود پیراهنش را دراورده بودنند تنش خیس عرق و پشتش بالای لگنش زخمی که از لای بخیه هایش خون بیرون زده خشک شده بود با صدای خیلی ضعیفی از تب هذیان میگفت: از ...پدرم...چویی کی کو...هر چی بخواید ...بهتون میده...خواهش...میکنم...نگاه میکرد سرراست کرد با حالت بهت زده گفت: ...این...این چی گفت؟...چویی کی کو؟... یعنی چی؟... این پسره چویی ؟... چویی کی کو همسر هیون یونگه مگه نیست؟... یعنی ...یعنی این پسر هیون یونگه؟... نگاهش به لیتوک یکی شد چهره ش درهم و اخم شدید کرد با صدای تقریبا بلندی گفت: این چی میگی تیکی؟... این پسره...این پسره هیون یونگه؟... مگه هیون یهونگ نمرده؟...این چی میگه؟....یعنی هیون یونگ زنده ست؟... بچه اش رو دنیا اورده؟...این پسرشه؟...تو که هیون یونگ مرده؟...پس این پسره چی میگه؟...

 لیتوک هم مثل بقیه گیج و منگ بود واقعا نمیدانست شیوون کیست، چشمانش گشاد به شیوون نگاه مییکرد با سرراست کرد درجواب کانگین نالید: من...من نمیدونم...من نمیدونم این کیه...این پسر...یعنی...نه...این ..دکتر...من نمیدونم کیه... کانگین چهره ش درهمتر شد فریاد زد: چی؟... تو نمیدونی...یسونگ مهلت نداد کانگین عکس العمل بیشتری نشان دهد دستانش را بالا اورد گفت: من ...من میرم بفهمم چی به چیه...یعنی...یعنی من برات در میارم هیونگ...من برات در میارم این کیه...یهو دوید به طرف در اتاق رفت. کانگین که از حرفش ساکت شده بود مثل بقیه به بیرون رفتنش نگاه کرد. دانجو هم با تابی به ابروهایش نگاهش میکرد سرش را به دو طرف تکان داد گفت: واقعا که...همشون دیونه ان...رو برگردانند نگاهی به بقیه کرد که گویی هنوز گیج و شوکه و هنگ بودند با مکث رو به شیوون بیهوش کرد خم شد تا شاید بتواند قدری مداوایش کند.

*************************************************

( بیمارستان)

کیو چهره اش به شدت درهم و ناراحت بود به خانم چویی که بیحال روی تخت دراز کشیده بود نگاه میکرد با مکث رو برگردانند به اقای چویی که حالش بهتر از همسرش نبود ولی به زحمت سرپا ایستاده بود کرد نگاهش فریاد میزد " عمو من از شیوون خبرهای جدید دارم...من میدونم کی شیوونو گرفته...ولی نمیتونم بهتون بگم... ولی قول میدم...قول میدم ازادش کنم...بهتون قول میدم...شیوونو براتون بیارم..." درنگاهش به اقای چویی همه چیز را گفت ولی به زبانش جملات جاری نشد .گروگان گیرها تهدید کردن اگر حرفی بزند شیوون را میکشند ،کیو ترس برای جان شیوون سکوت کرده بود هرچند دودل بود که بگوید یا نه ؛ حس میکرد نگفتن به پلیس اشتباه است ولی گفتنش هم اشتباه است. بارها شده که در خبرها شنیده گروگان ها کشته شدن چون پلیس دخالت کرده بود . پس نمیتوانست ریسک کند به پلیس و بقیه بگوید خودش باید اقدام میکرد ، خودش باید شیوون را ازاد میکرد پس سکوت کرد چیزی در مورد ویدو نگفت جایش با صدای ارام ولرزانی روبه اقای چویی گفت: حالش چطوره؟...از شوک بیهوش شده نه؟...

اقای چویی نگاه غمگین و سرخش را به کیو کرد ارام سری تکان داد با صدای گرفته ای گفت: بله...بخاطر شوک و ناراحتی و استرس شدید یهو بیهوش شد....از وقتی رفتیم خونه...همش گریه و بیتابی میکرد...یه لحظه هم اروم نشد...همین باعث شد که فشارش بیاد پایین...بی هوش بشه...مین هو که طرف دیگر تخت ایستاده بود با صدای غمگین حرف اقای چویی را برید گفت: کاش یه خبری میشد ...حداقل اون گروگان گیرهای عوضی تماس میگرفتن ...میگفتن برای چی شیوونو گرفتن...چی از جون شیوون میخوان؟... دو روزه شیوونو گرفتن...ولی تماس نگرفتن....کیو روبه برگردانند هم نگاه مین هو شد که ادامه داد: پلیس که کاری نکرده...انگار منتظر تماس از طرف اوناست... تمام امیدمون به توه کیوهیون شی...الا اینکه تو کاری بکنی....

کیو چهره ش درهمتر شد گوشه لبش را گزید گویی لبش را گاز گرفت تا حرفی نزند درمانده و شرمنده به مین هو نگاه میکرد با صدای گرفته ای وسط حرفش گفت: من واقعا متاسفم...هنوز نتونستم کاری ....که صدای زنگ موبایلش درامد جمله اش را نیمه گذاشت سریع گوشیش را دراورد با دیدن اسم هیوک روی صحفه موبایلش چشمانش گشاد شد دستش را بالا اورد نیم نگاهی به اقای چویی و مین هو کرد گفت: ببخشید...باید جواب بدم...اقای چویی با دست اشاره کرد یعنی " بفرماید" گفت: راحت باشید....کیو سری تکان داد گفت: ممنون...با قدمهای سریع از تخت فاصله گرفت تماس را برقرار و گوشی را به گوشش چسباند گفت: الو...هیوکجه؟...چی شده؟...با جواب هیوک یهو ایستاد اخم تاب داری کرد با صدای خفه ای گفت: پیداش کردی؟... خیلی خوب...ادرسو اس ام اس کن...اره...همین الان...تماس را قطع کرد نگاه اخم الودش به گوشی دست خود بود با صدای خفه ای گفت: میکشمت سونگمین...زنده نمیزارمت...زنده زنده دفنت میکنم...

*************************************

شیوون روی تخت خوابانده شده بالاتنه اش لخت دور شکمش باند پیچی شده سینه خوش فرم و شکم ورزیده ش از خیسی عرق برق میزد ،سرش نیم رخ به بالش بود موهای سرش خیس بود طوری که گویی حمام کرده بود، صورتش به شدت بی رنگ بود ،گونه چپش کبود و زخم خونی بود ،لب زیرنش هم پاره شده زخم بود، زیر چشمانش گود افتاده بود به زحمت نفس میکشید گویی هر دم و بازدمش اخرین نفسش است صدای نفس زدنش که تند بود دراتاق میپچید، گهگاه از درد ناله میزد به خود میچید و چهره اش از درد مچاله میشد: هممممممممممم.... دوباره ارام میگرفت نفس نفس میزد، به مچ دستش سرم وصل بود دستمال سفید به روی پیشانیش بود تلاش برای پایین اوردن تبش بود ولی بیفایده بود گونه هایش از تب سرخ بود .

دانجو که کنار تخت نشسته بود با سرنگ سرم مچ دست شیوون ور میرفت دستش را روی سینه خوش فرم شیوون که با نفس زدن تند تند بالا و پایین میرفت گذاشت چهره ش درهم شد سرراست کرد به لیتوک رو کرد که روی صندلی نشسته به جلو خم ارنج هایش را به روی زانوهایش گذاشته و کانگین طرف دیگر تخت نشسته بود با چهره ای که بهت و نگرانی و وحشت گیجی توام دران موج میزد به شیوون نگاه میکردنند گفت: وضعیتش اصلا خوب نیست...اینجا نمیتونم کاری براش بکنم...باید ببریمش بیمارستان...اینجوری اینجا تلف میشه....

کانگین اخم شدید کرد یهو روبه دانجو با صدای کمی بلند خشمگین وسط حرفش گفت: چی؟... کاری نمیتونی بکنی؟...وقتی بهت میگم قاتلی شاکی میشی که چرا بهت میگم...تو عرضه نداری؟...نمیتونی کاری بکنی چون بی سوادی...چون دکتر نیستی...دانجو اخمش بیشترشد عصبی گفت: چی؟...بازم گفتی بی سواد قاتل ...خودتی عوضی...من اینجا کاری نمیتونم بکنم...چون وسایل پزشکی ندارم...چرا نمیتونی بهفمی...به شیوون اشاره کرد گفت: وضعیت این جوون خیلی بده...نمیدونم چشه...چون اگه سرطان داشته باشه باید از وسایل خاصی استفاده کنم... احتمال میدم این جوون سرطان خون داره...تب بالا...خون دماغ شدن...ازمایش مغز استخوان که زخمش پشت لگنشه...همش مال سرطان خونه.... که بدون وسایل و داروهای خاص نمیشه کاری کرد...من که نمیتونم معجزه کنم...با یه چند تا تب بر و مسکن و داروهای زخم از من انتظار داری که سرطانشو درمان کنم؟...تو حالت خوبه کانگین؟...خودت میفهمی چی میگی؟...

لیتوک کمر راست کرد از روی صندلی بلند شد به طرف دانجو رفت با ناراحتی حرفش را برید گفت: درسته...تو راست میگی ....ولی خوب به کانگین هم حق بده...کانگین مثل ما اشفته است...نمیفهمه چی میگه...ولی خودت هم میدونی که نمیشه این جوون رو ببرم بیمارستان...اگه میشه اینجا یه کاریش بکن...دانجو ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...یه کاریش بکنم؟...اخه من چیکار میتونم بکنم...اینجوری این جوون تاف میشه...باید ببریمش بیمارستان...شماها چرا نمیفهمید...که یهو در اتاق باز شد یسونگ وارد شد جمله دانجو نیمه ماند لیتوک و کانگین هم مهلت حرف زدن نیافتن.

یسونگ با هیجان بی مقدمه گفت: این جوون...این دکتره...اسمش دکتر چویی شیوون...پسر تاجر سناتور چویی کی کو...لیتوک با چشمانی گشاد یهو روبه یسونگ و کانگین ناباورانه با چشمانی گرد و ابروهای بالا داده ارام از لبه تخت بلند شد با صدای لرزانی گفت: چی؟...این...این جون...اسمش چیه؟... دکتر چویی شیوون....پسر چویی کی کو؟...تو مطمنی این ...یسونگ جلوی کانگین ایستاد نفس نفس میزد سری تکان داد مهلت نداد کانگین  پرسشش را کامل کند گفت: اره...مطمینم...این جوون پسر چویی کی کوه...خانم کیم هیون یونگ ... خانم کیم هیون یونگ زندست...نمرده...این پسر هم پسر اونه....

کانگین چشمانش بیشتر گرد شد گویی نفسش برای لحظه ای بند امده با صدای که از ته چاه شنیده میشد نالید: چی؟... هیون یونگ زنده ست؟... این... این پسر...از شوک نتوانست جمله ش را کامل کند با ناباوری روبه شیوون بیحال کرد پلک زنان که اشک را از چشمان گرد شده ش راهی گونه هایش میکرد به شیوون گاه میکرد.

****************************************************

کیو با لگدی به در یهو در اتاق را باز کرد فریاد زد : لی سونگمین...وارد اتاق شد منشی که پشت میز نشسته بود با یهو باز شدن در یکه ای خورد و یهو بلند شد از ترس قدمی عقب رفت پایش به پایه صندلی گیر کرد به روی زمین افتاد جیغی زد گفت: شما کی هستید اقا؟...اینجا چیکار میکنید؟...

کیو چهره ش از خشم سرخ به شدت درهم بود به طرف میز منشی رفت دستانش را به روی میز کوبید ستون کرد نگاه تاریکش به خانم منشی بود فریاد زد: من...قاتل لی سونگمینم  ....اومدم لی سونگمین رو بکشم... اون لعنتی کجاست؟... اون عوضی تو اتاقشه؟...به منشی مهلت جواب نداد چرخید به طرف در اتاق رفت. ایونهه که وحشت زنان دنبالش میدویدند صدا زدن : کیوهیون... کیوهیون وایستاد...کیوهیون...خانم منشی هم از جا پرید وحشت زده فریاد زد : اقا ...اقا کجا؟...وایستا....  



نظرات 10 + ارسال نظر
ف م دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 00:41

خدایی خسته شدم چرا نمیشه دانش کرد؟ به هرحال من دانلود میکنم یه فایل بااسم doc.x باور کن عاشقتم با حجم ۲۸kb به صورت ۱۱ صفحه دانلود میکنم که هیچی ازش نمیفهمم دیگ واقعا نارحت شدم شرمنده برای تو هو دردسر درست کردم

والا منم نمیدونم دیگه چه بکنم.... ببین به صورت پی دی اف گذاشت مدیرمون...رمزش هم همون باور کن به انگلیسیه.... دانش کن...
اگه بازم مشکل داشت دیگه تقصیر ما نیست... یا کامپیوترت خیلی پر شده حافظه نداره...یا گوشیت مشکل داره ....

ف م یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 10:40

مطمین هستی به صورت ‌pdf قرار دادی؟ چون به نظرم فرمت فیک به صورتpdf نیست برای همین گوشی من نمیخونه! با اینکه چند مدل word توی گوشی داشتم ولی بازم نصب کردم و همه نرم افزار ها error میدن که فرمت text موردنظرو ندارن.
این فیک چند صفحه است؟ حجمش چقدره؟ من ۱۱صفحه دانلود کردم به حجم ۲۸kb!!!، یعنی حتی به یه گیگ هم نرسیده

بله مطمینم... ولی تمام دان ها رو مدیر وب میزاره...اونم چند بار برسی کرده گفته مشکلی نداره..خوب راست میگه...من دانش کردم ...چند نفری هم سپردم دان کردن مشکلی نداشت... نمیدونم والا
11 صحفه؟...نه بابا صد و خورده ای صحفه ست...11 صحفه چیه..

f m شنبه 31 تیر 1396 ساعت 15:55

Bazam nashod Benin moshkel gashi man nist ...ba ye sistem dige emtehan kardam bazam download shod vali bazam hard tahvil dad

ای بابا یعنی چی؟...مگه میشه؟... دویست و خورده ای زده دان یعنی دویست و خورده ای دانش کردن ولی مشکل نداشتن ...والا نمیدونم دیگه

ف م جمعه 30 تیر 1396 ساعت 07:47

نمیشه این فیکو یه جای دیگ مث وب قبلی بذاری؟ من با گوشی دانلود میکنم هبچ وقت هم مشکلی نداشتم.... مطمئنی درستش کردی چون اون اوایل که اومدم دانلود کردم و همین جوری بود که تو گفتی حذفش کردی که کسی نخونه حالا هم که میگی درستش کردی باز هم همونجوریه!

وب قلبی؟...نه...چون رمز و ای دی وب قبلی رو ندارم...اصلا دیگه او وب رو گذاشتیم کنار ...خود مدیر وب هم همه چیزو فراموش کرده...
بعلاوه این درست بود من اینو هر شب تو وب اپ کرده بودم گفتم اونا رو پاک کردم...برای دان بوده از اول دانش هم مشکلی نداشته...
ولی خوب میگی وب قبلی مشکل داشتی ...فرقی نمیکنه...انجا با اینجا فرقی نداره ...
ببین یه کاری بکن.... یه برنامه هست با گوشیت دانلود کن بعد دانلودش بیا اینو دانلود کن... مشکلت حل میشه ..اوکی...
برنامه اش word

ف م جمعه 30 تیر 1396 ساعت 00:23

نمیششششششششه اخههههههههههههه چراااااااا؟ بقیه فیک هارو دانلود کردم مشکلی نداشت این یکی داره منو اذیت میکنه

والا منم نمیدونم...نمیدونم باید چیکار هم بکنم... باید فردا از مدیر وب بپرسم ببینم چی به چیه... خودمم موندم چرا اینجوریه...گفتم که برای من مشکلی نداره..دانش کردم سالمه...ولی مال تو اینجوریه عجیبه برام

ف م پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 17:09

وای من5بار دانش کردم چرا به جای داستان اون چیزارو تحویلم میده؟

والا نمیدونم... من دانش کردم مشکلی نداشت.... تو با چی دان میکنی؟...با گوشی یا کامپیوتره؟.... شاید برنامه ای داری به ورود نمیخوره....هر چند این ورود که به هر برنامه ای میخوره.... نمیدونم دیگه مشکل چیه ....همه چیز سالمه و مشکلی نداره...

ف م پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 07:27

دانلود کردنش مشکلی نداره وقتی فایل در یافتی رو باز میکنم به جای نوشته های فارسی فقط حروف اینگلیسی میاد 11 صفحه کلمات اینگلیسی!!

ف م چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 15:36

چرا بازم اینجوری شده که؟؟ فقط حروف اینگلیسی تحویل میدهئ

یعنی چی انگلیسی تحویلت میده؟...رمزو به انگلیسی اونم حروف کوچیک میزنی؟.... فایل ورود که دان کردی حروف انگلیسه؟....
من رفتم دان کردم...ورودش سالمه ..انگلیسی چیه؟... ورودش سالمه...دانش کردم مشکلی نداره

ف م چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 15:31

عزیزم دان کردم ولی بازم حروف بی معنی تحویلم داد

ف م سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 11:24

اوهوم سلام من درگیر اسباب کشی بودم نتونستم بیام. اگرچه میومدم هم بازم سودی نداشت چون من نه ایمیل دارم نه شبکه اجتماعی همه رو حذف کردم چون توی ترک اینترنت بودم اینجا هم تنها جایی هست که میومدم تا خماری نکشم ولی داستان باورکن عاشقتم بدجوری زمین گیرم کرد که اونم تو میگی نمیشه که خوب حق هم داری اه خدا میبینی شانس منو؟ هیچ راه دیگه ای نیست من بتونم این فیکو بخونم و راحت بشم؟ خیلی داغون شدم

سلام عزیزم
سلامتی...منظورم اسباب کشیه
ای وای چقدر بد
ببین عزیزم بهت یه کاری میگم انجام بده...بعد بهم جوابو بده...یعنی اون کارو کردی انجام بده...
ببین تو همین وب در پست ثابت در ادامه مطلب جدول فیک های کامل شده هست که برای دانلود هست.... فیک باور کن عاشقتم هم هست... برو توش و رمزشو بزن...وقتی دانش کردی بهم بگو تا حذفش کنم...فهمیدی...وقتی دان کردی بگیا.... ببین یه شرط هم دارم... قسمت به مقدسات ..قسمت میدم به هر کی که برات خیلی عزیزه...دانش کردی به هیچی نمیدیش...فهمیدی عزیزم؟... مدیونت کردم....قسمت میدم به هیچی ندیش.... جایی هم برای نشر نذار... نمیخواد دیگه هیچکی بخوندش.... باشه؟...
رمزش
bavar
رمزش اینه دانش کن بهم اطلاع بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد