سلام دوستای گلم...
بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ...
برگ سی و پنجم
( 7 نوامبر 2012 )
شیوون سری تکان داد گفت: اهوم...کمر راست کرد ارنجهایش را که به زانوهایش ستون بود برداشت به پشتی صندلی تکیه داد اخم ملایمی کرد گفت: دکتر گفته زمان خیلی تو درمان کیوهیون مهمه...باید هر چه زودتر ببرمش خارج....منم چاره ای ندارم..به دکتر گفتم که به بیمارستانهای که خودش میدونه درخواست بده که برامون دعوت نامه بفرستند...تا من کیوهیون رو ببرم....مین هو چهره ش درهم و ناراحت شد حرفش را برید گفت: هزینه ش خیلی زیاد میشه...بعلاوه کارت...کارتو میخوای چیکار کنی؟...میدونی باید مرخصی بگیری؟...میگی که رئیس ات زیاد بهت مرخصی نمیدن...میخوای چیکار کنی؟...
شیووون دستش را روی پیشانی خود گذاشت با انگشت فشار میداد سردرد میگرنش برای لحظه ای قطع نمیشد گویی شده بود یار همیشگی سرش دیگر توانی برایش نگذاشته بود، با چند ثانیه فشار دادن پیشانیش دستش را برداشت نگاه خمار بیمار چشمان سرخش به مین هو شد با صدای گرفته ای گفت: چاره ای ندارم...درخواست مرخصی میدم...اگه بهم مقدار مرخصی که میخوام رو نمیدن...مجبورم که استعفا بدم...مین هو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت میان حرفش گفت: چی؟... استعفا بدی؟... اونم کاری که خیلی برات مهمه و دوستش داری؟...
شیوون با همان حال سری تکان داد گفت: اهوم...گفتم که مجبورم ....بخاطر کیوهیون مجبورم... اون کسی رو نداره... تنها کسی که براش مونده ...تنها کسی که میتونه بهش کمک کنه منم...بعاوه الان مهمه برای من...کار مورد علاقه ام یا استعفا دادن نیست...مهم هزینه سفر و درمان تو خارجه...باید هزینه مورد نیاز رو به دست بیارم... اونم خیلی سریع...چون کیوهیون وقت زیادی نداره...اگه همینطور زمان بگذره درمان نشه ...برای همیشه فلج میشه...تو فکر این که وام بگیرم... از بانک ...ولی ممکنه خیلی طول بکشه...ما وقت زیاد نداریم...پس باید فکر دیگه ای بکنم...حتی شده کلیه ام رو میفروشم...که بتونم هزینه درمانو... مین هو چشمانش از حرفش به شدت گرد شد ابروهایش بالا رفت وسط حرفش با صدای کمی بلند گفت: چــــــــــــــــــــــــــــــی؟... کلیه اتو بفروشی؟...دیونه شدی شیوون؟... چی میگی تو؟...حالت خوبه؟...کلیه فروختن؟...
شیوون چهره ش درهمتر شد با ناراحتی گفت: خوب میگی چیکار کنم؟...چاره دیگه ای ندارم...مین هو دوباره حرفش را برید با حالتی عصبانی گفت: چرا ...میشه کاری کرد...حتما راه دیگه ای هست... میشه از کسی قرض بگیری...یا همون وام...میتونی منتظر جوابش بمونی...یا به کمک کسی زودتر وامتو بگیری...ولی این فکر...فروختن کلیه...دیگه اخر دیونگیه...شیوون اخمش بیشتر شد اینبار او وسط حرف مین هو با دلخوری گفت: دیوانگی نیست...چاره دیگه ای ندارم...راهای دیگه هم میگی نمیشه...خودمم بهش فکر کردم...زمان میبره...وقت زیادی نداریم..باید کیوهیون رو هر چه زودتر ببرم خارج....مین هو چهر اش درهم و اخم الود تر شد با صدای کمی بلند از عصبانیت گفت: بس کن شیوونا...انقدر نگو زمان ندارم ...زمان ندارم..باید ببرمش... کلیه بفروشم...زمان داری...انقدرها هم وقت کیوهیون کم نیست...راهای دیگه ای هم برای تامین پول و هزینه هست... به جای این فکرهای احمقانه و حرفا بیا یه چاره بکنیم...اصلا تو و کیوهیون و ریوون شی رو بردار ببر ویلای پدریت...یا نه برو ویلای من تو جزیره جیجو...هم استراحت کن...هم خوب فکر کن...هم کیوهیون یه هوایی عوض میکنه...جای نشستن و فکر کردن به این چیزهای عجیب به فکر خودت و سلامتیت باش... تو خودت هم وضعیتت بهتر از کیوهیون نیست که بدتر هم هست...حال خودت هم بده... باید درمان بشی...اینطوری نمیشه...بهتره بری ویلای من خوب استراحت...
شیوون یهو از روی صندلی بلند شد با چهره ای درهم و گرفته میان حرفش گفت: چی میگی تو؟...برم ویلا استراحت کنم؟...من میگیم دنیال هزینه بیمارستانم...تو میگی برم ویلا خوش بگذرونم... بیخیال بابا... چرخید اورکتش را از روی صندلی برداشت به طرف در اتاق رفت . مین هو با اخم نگاهش میکرد گفت: یاااااااا...شیوونا...کجای داری میری؟... داریم حرف میزنیما.... شیوون دستگره در را گرفت چرخاند بدون رو برگردانند گفت: هیچی دارم میرم خونه...در اتاق را باز کرد گفت: حوصله حرف هاتو ندارم...خداحافظ...از اتاق بیرون رفت دراتاق را بست. مین هو با اخم شدید به در بسته نگاه میکرد لبانش را بهم فشرد نفسش را صدادار بیرون داد گفت: از دست این بشر... اخرش با این کارش خودشو به کشتن میده...
*************************************
9 نوامبر 2012 )
شیوون وارد پارکینگ شد همانطور که قدم برمیداشت رو برگردانند گفت: بیا برسونمت...من که دارم میرم سمت دانجانگ...تو روهم میرسونم...ایل وو هم قدم با او بود لبخندی زد گفت: مزاحمتون نمیشم...با مترو میرم...شیوون همراه اخم لبخندی زد گفت: مزاحم نیستی...خوب دارم از اون سمت میرم ...که با جمله ایل وو که با وحشت گفت جمله ش نیمه ماند . ایل وو که ناخوداگاه رو برگردانند به پارکنگ نگاه میکرد متوجه چیزی شد یهو ایستاد دسش را دراز کرد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده فریاد زد: یااااااا...یاااااااا...داری چیکار میکنی؟... شیوون با فریاد و حرکت ایل وو روبرگرداند دید مردی کنار ماشنیش جلوی لاستیک ماشین زانو زده ؛گویی درحال کاری است با فریاد ایل وو مرد بلند شد بدون روبرگرداند یهو شروع کرد به دویدن ،ایل وو هم همانطور فریاد میزد: یاااااا...کجا میری؟...وایستا ببینم...شروع کرد به دویدن دنبال مرد که هیبتش درست مثل یونهو بود ولی نتوانست به مرد برسد. مرد یعنی یونهو سریع دوید از پارکنگ خارج شد . ایل وو هم تا نیمه راه دوید با بیرون رفتن یونهو ایستاد نفس زنان دست به کمر به درخروجی پارکینگ نگاهی کرد چرخید به شیوون که با اخم و چهره ای درهم نگاهش میکرد با مکث رو برگردانند به طرف ماشینش رفت نگاه کرد چرخید تقریبا دوباره دوان برگشت پیش شیوون کنار ماشینش ایستاد نفس زنان گفت: چی شده؟.... کاری کرده؟....
شیوون کنار چرخ ماشین زانو زد دست روی لاسیتک گذاشت ورنداز میکرد با اخم گفت: پنچرش کرده ...ایل وو چشمانش گشاد شد ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...پنچرش کرده؟...چرا؟...کنار شیوون زانو زد چرخ ماشین را نگاه کرد گفت: چرا پنچرش کرده؟... کی بود این؟... نامرد....سرراست نگاهی به اطراف و سقف کرد گفت: باید بریم اتاق کنترل...بگیم فیلم پارکینگ به ما نشون بدن...ببنیم کی بود طرف... شیوون بااخم به چرخ ماشین نگاه میکرد وسط حرفش با صدای ارامی گفت: یونهو...کار یونهوه...روبه ایل وو که با حرفش یهو روبرگرداند با چشمانی گرد و بهت زده نگاهش میکرد مهلت نداد گفت: درخواست دیدن فیلم پارکینگ فایده ای نداره...ایل وو با همان حالت شوکه گفت: یونهو؟... جانگ یونهو؟... اخه چرا یونو اینکارو کرده؟...چرا دیدن فیلم پارکینگ فایده ای نداره؟...
شیوون بدون تغییر به حالتش و صورتش به همان ارامی گفت: چون اصلشو بهم نمیدن.... مگه دفعه قبل که برای زد وخورد تو پارکینگ فیلم خواستم...اصلشو بهم دادن؟...این یکی که کار یونهوه...اصلا بهم نمیدن...یونهو همدست رئیس لی دونگهه ست... حتما اون بهش گفته چرخ ماشینو پنچر کنه...تلافی اماده نکردن طرح ...هر چند احتمال میدم اینطور باشه...به هرحال یونهو به هر دلیل اینکارو کرده باشه...من اون طرحو اماده نمیکنم...بلند شد به طرف عقب ماشین میرفت گفت: الانم باید لاستیک رو عوض کنم...زاپاسشو....
ایل وو با همان حالت شوکه شده فقط به شیوون نگاه میکرد بلند شد دنبالش راهی شد وسط حرفش گفت: یعنی واقعا این کارو ...یعنی رئیس لی با یونهو اینکارو کردن؟...اخه این طرح لعنتی انقدر براش مهمه؟... شیوون ریمیت ماشین را زد کاپوت عقب ماشین را هم بالا زد لاسیتک زاپاس را درمیاورد وسط حرفش گفت: نمیدونم...روبه ایل وو گفت: حتما براش مهم دیگه...به هر حال اون رئیسه...زورش زیاده...منم فقط دارم مقاومت میکنم...الانم دیگه این حرفا رو ولش ...بیا بهم کمک کن تا لاسیتو عوض کنم... نمیخوای کمک کنی؟...ایل وو چهره ش درهم شد گویی فکر میکرد با مکث گفت: چرا قربان... لاستیک زاپاس را از دست شیوون گرفت.
**********************************************
لیتوک با اخم و چشمان ریز شده به دونگهه نگاه میکرد حرفی نمیزد . دونگهه درحال حرف زدن با موبایلش بود که پشت خطش هیوک بود متوجه نگاه لیتوک بود . بعد از تمام شدن مکالمه دونگهه لیتوک حرفی نزد به همان حالت فقط نگاهش میکرد. دونگهه هم با گوشی خود ور میرفت زیر چشمی به پدرش نگاه میکرد از حالت نگاه پدرش و سکوتش کلافه شد سرراست کرد هم نگاهش شد با اخم گفت: چی شده پدر؟... چیزی شده؟... دست روی صورت خود گذاشت گفت: چیزی رو صورتمه؟...
لیتوک تغییری به چهره خود نداد گفت: تو امروز کجا بودی؟... دوباره خونده موندی؟... نیومدی شرکت؟... دونگهه تابی به ابروهایش داد گفت: اره...امروز خونه موندم...چطور؟...لیتوک اخمش بیشتر شد گفت: خونه موندی؟...هائه تو چته؟... این روزا رفتارت خیلی عوض شده...چند روزه شرکت نمیای...همش تو خونه میمونی...میگی میخوام استراحت کنم...میگم مریضی بریم بیمارستان...یا برات دکتر بیارم...میگی نه...حالت خوبه...فقط میخوای استراحت کنی...تویی که عاشق کار کردن تو شرکت بود...حالا میگی از کار تو شرکت خسته شدی...میخوای استراحت کنی...چی شده؟...چه اتفاقی افتاده؟... رفتارت و کارت عجیب شده...میگفتی برای توسعه و پیشرفت شرکت...یه کار جدید میخوای راه بندازی...برای همین هم بادیگارد جدید گرفتی...ولی نه تنها کار جدید شروع نکردی...چند روزه تو خونه نشستی...معلوم نیست چته....
دونگهه اخمش بیشتر شد گفت : من چیزیم نیست...فقط خسته ام... خسته...میخوام استراحت کنم... نمیشه استراحت کنم؟...حق استراحت کردن ندارم؟... بلند شد به طرف راه پله قدم برداشت که لیتوک با اخم نگاهش میکرد گفت: چرا میتونی استراحت کنی...نه این همه مدت و بی دلیل...بهتره خستگی رو تموم کنی...چون به اندازه کافی استراحت کردی...فردا باید بیای شرکت...چون طرحهای که معاون چویی به جای طرحهای دزدی که از شرکت جی نی دزده بودیم زده...مورد قبول قرار گرفته...قراره فردا برامون جوابیه کتبیش بیاد...اینطور که یه چیزهای شنیدم یه خبرهای هم هست...انگار اتفاقاتی برای بقیه شرکت های طراحی افتاده....
دونگهه با حرفش ایستاد یهو رو برگردانند با نگرانی وسط حرفش گفت: چی؟...خبرهای جدید ؟...چه خبرهای؟...چه شرکت های؟...لیتوک تغییری به چهره خود نداد گفت: نمیدونم چه شرکت های...ولی یه خبرهای شده که فردا خبرش میرسه...اگه میخوای بدونی چی شده بهتره فردا بیای شرکت.... بلند شد به دونگهه مهلت پرسش نداد به طرف اتاقی رفت.
***********************************
10 نوامبر 2012
ایل وو دوان بدون انکه در اتاق را بزند وارد اتاق شد نفس زنان گفت: قربان...قربان...میدونید چی شده؟... شیوون که نشسته روی صندلیش خم شده روی میز در حال طرح زدن بود با یهو وارد شدن ایل وو سرراست کرد چند سرفه کرد با اخم گفت: چته ایل وو؟... جایی اتیش گرفته؟...در نزده میای تو...ایل وو جلوی میز ایستاد از دویدن نفس نفس میزد هیجان زده بود لبخند زنان وسط حرف شیوون گفت: ببخشید ...ببخشید قربان...انقدر هیجان زده ام که یادم رفت در بزنم... شیوون کمر راست کرد به پشتی صندلی خود تکیه داد با اخم گفت: هیجان زده ای؟...چی شده؟...اتفاقی افتاده؟...
ایل وو لبخندش پررنگتر شد سری تکان داد گفت: بله...یه اتفاق خوب...اتفاق خیلی خوب...طرحی که شما به جای طرح دزدی شده از شرکت جی نی زدید ...یعنی اون دوتا طرح زدید...مورد قبول قرار گرفته شده...حتی جای طرح جی نی که از شما زدین طرحها شما رو قبول کردن...حتی قرار شد یه شبه شرکت و شما بابت طرحهای که زدید جایزه نقدی هم بدن...شیوون یهو کمر از پشتی صندلی گرفت ابروهایش بالا و چشمانش گشاد شد گفت: چی؟...طرحها قبول شدن؟...
ایل وو هیجان زده سرش را چند بار تکان داد گفت: اهوم...اهوم...طرحها قبول شدن...به شیوون مهلت حرف زدن نداد گفت: یه چیز دیگه قربان...دستانش را روی میز گذاشت به جلو خم شد لبخندش کمرنگ شد گفت: یه خبرهای هم شده...یعنی اینکه ..یکی دوتا شرکت به جرم دزدی متهم شدن...لبخندش محو اخم ملایمی کرد گفت: انگار همون طرحی که شرکت جی نی از شما دزد....رئیس لی و پارک ( دونگهه و لیتوک) دوباره از شرکت جی نی دزدین...به شما داده که تکمیلش کنید...یه چند تا شرکت همون طرحها رو دزدین...یعنی همزمان با رئیس پارک اوناهم همون طرحها رو دزدین...با دستکاری تغییر ازش تولید کردن وارد بازار کردن....که شرکت جی نی فهمید از دستشون شکایت کردن...حالا اون شرکت ها دچار مشکل شدن... پوزخندی زد گفت دزدی دست جمعی بوده انگار... اخم کرد گفت: ما واقعا شانس اوردیم....اگه شما پافشاری نمیکردی...به خواسته رئیس پارک فقط طرحها رو تغییر میدادی...الان ماهم جزو اون شرکتهای بودیم.... شیوون چهره ش تغییر کرد با اخم به ایل وو نگاه میکرد حرف نزد گویی فقط فکر میکرد.
********************************
دونگهه چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟... اون شرکت ها هم دزدی کردن؟...همون طرحو؟...لیتوک با اخم سری تکان داد گفت: اهوم...ما واقعا شانس اوردیم...اگه معان چویی سرپیچی نمیکرد ...به خواسته ما طرحو تکمیل میکرد....الان ماهم جزو شرکتهای دزد بودیم...الان باید وکیل لی ( هیوک) رو میفرستادیم دادگاه دنبال پرونده دزدی... واقعا شانس اوردیم...دونگهه اخم کرد گوشه لبش را گزید گفت: اره... ما شانس اوردیم...معاون چویی دوباره مارو نجات داد...جمله دومش را اهسته تر و با کنایه گفت لیتوک نشنید او چه گفته.
متشکر و ممنون منتظر ادامه اش هستم
خواهش میکنم عزیزم
چشم