SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار 34


سلام دوستای گلم...

بفرماید ادامه برای خوندنش ...


  

برگ سی و چهارم

شیوون با نگرانی نگاهی به سرتاپای دونگهه کرد نگاهش به لب دونگهه که قدری خونی بود شد گفت: حالتون خوبه؟... ولی لبتون...خونریزی داره...بهتر نیست بریم بیمارستان؟... دونگهه با حرف شیوون متوجه لب خود شد با پشت دست به روی لبش کشید خون پشت دستش را نگاه کرد گفت: نه چیزی نیست...یه زخم سادتست..بیمارستان لازم نیست...دوباره نگاهش به شیوون شد گفت: جواب منو ندادید....شما اینجا چیکار میکنید معاون چویی؟...چطور منو پیدا کردید؟...اخمش بیشتر شد گفت: منو تعقیب کردید؟... برای چی دنبال منید؟... شیوون قدری ابروهایش بالا رفت گفت: من شما رو تعقیب نکردم...من...به ایل وو اشاره کرد گفت: با اقای جانگ اومدم بیرون...برای گرفتن ایده طرح جدید که اتفاقی شما رو دیدیم...کاملا کاملا اتفاقی بود دیدنتون...شایدم خواست خدا بوده که شما رو دیدم که تونستم....

دونگهه اخمش بیشتر شد حرفش را برید گفت: کاملا اتفاقی پیدام کردی؟... خواست خدا؟... یعنی منو تعقیب نمیکردی؟... توی این شهر به این بزرگی... شما تو یه زمان مشخص... درست...زمانی که من احتیاج به کمک داشتم یهو پیداتون شد...اونم کاملا اتفاقی؟...یعنی حرفتونو باور کنم؟...شیوون ابروهایش بالاتر و چشمانش قدری گشاد شد گفت: نه قربان...من شماور تعقیب نمیکردم...بله باور کنید...کاملا اتفاقی بوده...اصلا برای چی من باید تعقیبتون میکردم؟.... هیوک با اخم روبه دونگهه کرد میان حرف شیوون گفت: عوض تشکرته...معاون چویی جونتو نجات داده...عوض تشکر داری ازش بازپرسی میکنی...یعنی چی این کارت؟...روبه شیوون کرد با حالت احترام گفت: معاون چویی ...ازتون خیلی ممنونم...واقعا به موقع رسیدین...مارو نجات دادید... اگه شما نبودید معلوم نیست الان وضع وحال ما چطور بود...هر چند با اون گردن کلفتهای که به جونمون افتاده بودنند...مطمینا ما الان آش و لاش شده بودیم....

شیوون قدری ابروهایش بالا برد گفت: نه...خواهش میکنم...من که کاری نکردم...چهره ش تغییر کرد ابروهایش قدری درهم شد گفت: ولی میشه یه چیزی بپرسم؟...امر به گستاخی و فضولی نشه...ولی میتونم بپرسم دختر اقای کیم برای چی دستور داد تا شما رو کتک بزنن؟...هیوک قدری ابروهایش بالا رفت دهان باز کرد خواست وسط حرف شیوون جوابش را بدهد که دونگهه امان نداد با عصبانیت گفت: از دست تو...بخاطر کاری که تو باید کردی نکردی... شیوون ابروهایش بالا و چشمانش گشاد شد متعجب به خود اشاره کرد گفت: چی؟...از دست من؟... مگه من چیکار کردم که دختر اقای کیم بخاطرش شما رو کتک زده؟...

دونگهه چهره ش درهمتر شد گفت: تو کاری نکردی؟...تو باعث شدی من بدقول بشم...تو باعث شدی من رو دزد بدونن...چون جنابعالی اون طرحی که باید حاضر میکردی رو نکردی...من ازت یه طرح خواستم بکشی...ولی تو هی امروز فردا کردی...هی بهونه اوردی...کارمو انجام ندادی...شیوون اخم ملایمی کرد وسط حرفش با حالت جدی گفت: چی؟...من طرح نزدم اونا شمارو میخواستن بکشن؟... بخاطر یه طرح میخواستن ادم بکشن؟... چقدر ادمهای خطرناکین...پس درسته که میگن اونا گانگسترن... بدتر از یاکوزان... دخترشون اینه خدا به داد مرداشون برسه...ظاهر شرکتشون خوبه...ولی باطنن از وحشی هم وحشیترن...یه زن اینطوری وحشیانه به یه مرد حمله میکنه...انوقت مرداشون چین؟... اونا بخاطر یه طرح داشتن ادم میکشتن یعنی چی؟...یعنی اوج خشونت...مافیا بودن...کار کردن با این جور افراد فوق العاده خطرناکه...باید دورشونو خط کشید...چون معلونم نیست دراینده چه کار دیگه ای با ادم بکنن...وقتی حالا بخاطر یه طرح به قصد کشت شمارو میزنند...در اینده از شما کارها ی دیگه ای میخوان...اگه اجراش نکنید چه بلای به سرتون میارن؟؟...

دونگهه چهره اش دهمتر شد دهان باز کرد تا اعتراض کند که هیوک دوباره امان نداد سری تکان داد وسط حرف شیوون گفت: درسته ...معاون چویی راست میگن...کانگین هم که گویی درعالم خودش بود بیتوجه به حرفهای شیوون و بقیه به شیوون نگاه میکرد قدمی جلو گذاشت با نگرانی وسط کلام هیوک گفت: معاون چویی... شما حالتون خوبه؟... جایتون زخمی نشده؟...با رو برگردانند شیوون نگاهش به صورت بیرنگ و چشمان سرخ شیوون شد گفت: شما به تنهای با چند نفر درگیر شدین...اونا مطمینا به شما اسیب زدن...

 شیوون لبخند خیلی ملایمی زد وسط حرفش گفت: نه محافظ کیم...من چیزیم نشده...حالم...که اینبار ایل وو که نگاهش فقط به دونگهه بود از چهره پرخشمش که میدانست میخواهد به جای تشکر طلبکارنه دعوا کند امان نداد میان حرف شیوون گفت: معاون چویی بهتره ما بریم...دستش را دور بازوی شیوون حلقه کرد گقت: رئیس هم که حالش خوبه...خوشبختانه به موقع نجاتش دادی...بهتره بریم ...چون خیلی کار داریم...به شیوون فرصت عکس العمل دیگری نداد بازویش را کشید با خود همراهش کرد به دونگهه که با اخم شدید و هیوک و کانگین با چشمانی گشاد شده نگاهش میکردنند سری تکان داد گفت: فعلا...ما میریم.... شیوون را که با حرکتش چشمانش قدری گشاد و نگاهش میکرد با خود همراه کرد از دونگهه و بقیه دورش کرد.

*****************************************************

5 نوامبر 2012

شیوون سرش را به سر ریوون نزدیک کرد با صدای اهسته ای گفت: به کیوهیون درمورد جلسه قبلی دادگاه چیزی نگفتم...یعنی نگفتم که کلی شاهد دروغین اوردن...دادگاه داره بر علیه اش تموم میشه.... کیوهیون هم که میدونی خیلی پاپیچ شده بفهمه قضیه چی بوده ...ولی من نگفتم...مال امروزم نمیخوام بگم... چون وقتی بشنوه خیلی عصبی میشه...باید فعلا ازش مخفی کنیم... ریوون روبه شیوون کرد سری تکان داد به اهستگی به همان صدای اهسته شیوون گفت: اهوم...میفهمم...درسته نباید....که قاضی با چکشش به روی میز کوبید ریوون به امر قاضی ساکت شد رو برگردانند مانند بقیه به قاضی نگاه کرد.  

قاضی نگاهی به برگه های روی میز کرد سرراست کرد گفت: طبق مدارکی که وکیل جانگ ( ریوون) ارائه کردن....خانوادهای کارگرهای متوفی ...اقای چویی شیوون رو در پارکینگ شرکت طراحان بزرگ کتک زدن...پرونده پزشکی ...و هم فیلمی از پارکینگ شرکت ارائه دادن...پرونده پزشکی که بیمارستان تایید کردن....ولی فیلمی که ارائه کردن تایید پلیس نبوده...یعنی گویی فیلم پارکینگ تغییر کرده...وکیل جانگ هم اقای کیم هیچل رو متهم در این قضیه معرفی کردنند... که باید.... هیچل با حرف قاضی چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت یهو رو به شیوون نگاهی کرد روبه قاضی شد. وکیل هم یهو بلند شد با صدای بلند وسط حرف قاضی گفت: جناب قاضی...این درست نیست...من اعتراض دارم...این اتهامه...یه اتهام خیلی بزرگ....اصلا این پرونده چه ربطی به....

قاضی چکشش را روی میز کوبید با اخم به وکیل نگاه کرد گفت: ساکــــــــــــــــــــــــت...ساکــــــــــــــــــــــــــت...هنوز چیزی تایید نشده که شما اعتراض داری...هیمنطور که شما شاهد ارائه کردید... ایشون هم مدارک خودشنو ارائه کردن ...که باید همش بررسی بشه....بعد از تحقیقات پلیس رای نهایی داده میشه.... این پرونده هم به پرونده اقای چو مرتبط میشه ...چون برادرو زن برادر کارگرهای متوفی به اقای چویی حمله کردن ...دال بر اینکه محل زندگی اقای چو رو بهشون نشون بدن... وهمینطور که اقای چویی شیوون رو کتک زدن...مطمینا اقای چو رو هم کتک میزدنن... پس مرتبط به پرونده میشه... تمام اینا هم در حال بررسیه...که تا جلسه بعدی دادگاه مدارک ارائه شده و شهادت ها بررسی میشه...چکشش را دوباره روی میز کوبید  به کسی مهلت نداد با صدای محکم  گفت: ختم جلسه دادگاه رو اعلام میکنم....

**************************************************

هیچل فریادی زد با خشم دست روی میزش کشید وسایل روی میزش را روی زمین ریخت دوباره فریاد زد : لعنتـــــــــــــــــــــــــــــــی....لعنتــــــــــــــــــــــی...لعنتـــــــــــــــــــــــــــــی.... هان دست به کمر جلو میز ایستاد با اخم شدید و چهره ای به شدت درهم با صدای کمی بلند گفت: بسه...داری چیکار میکنی؟...اروم باش.... هیچل کمر راست کرد با چهره ای از خشم سرخ شده  به هان نگاه میکرد نفس زنان غرید: چـــــــــــی؟... اروم باشم؟... چی رو اروم باشم؟... مگه نمیبنی اون شیوون لعنتی با اون وکیل عوضی داره همه چیزو به نفع خودشون عوض میکنه...یعنی با این مدارک جدیدی که به دادگاه داده داره منو متهم میکنه...انوقت اگه دست من رو بشه...میدونی چی میشه؟...همه چی....

هان تغییری به وضعیت خود نداد با همان حالت وسط حرفش گفت: میدونم...میدونم همه چیز رو شنیدم...ولی با این کارت...با سربه میز اشاره کرد گفت: همه چیز حل میشه؟... با داد و فریاد همه چی حل میشه؟... بعلاوه هنوز که اتفاقی نیافتاده...هنوز رای نهای رو که ندادن...هنوز باید منتظر تحقیقات پلیس باشیم....هنوز میشه یه کاری کرد...پس به جای داد و فریاد این اداها...اروم باش...بشین باهم فکر کنیم ببینم چیکار میتونیم بکنم...فهمیدی؟... هیچل که گویی با حرفهای هان ارام شده بود با اخم شدید نفس زنان نگاهش میکرد در تایید حرفش سرش را تکان داد روی صندلی نشست .

********************************************

**************************************************

فلاش بک به اینده

ریوون با لبخند پهنی که از شادی میزد با هیجان گفت: بالاخره همه چیز داره درست میشه...روبه کیو کرد گفت: برات خوشحالم کیوهیون اوپا... شیوون لبخند ملایمی به صورت بیحال خود داد میان حرفش با صدای ارامی گفت: اره...خدارو شکر ...انگار همه چیز ...که صدای زنگ درامد جمله شیوون نیمه ماند ، سرچرخاند لبخندش محو شد گفت: کیه؟... روبرگردانند نگاهش به ریوون و کیو شد گفت: ما منتظر کسی نبودیم...یعنی کسی رو نداریم که بیاد.... کیو اخم ملایمی کرد گفت: شاید دکتر لی ( مین هو) ....شیوون اخم  کرد گفت: مین هوه؟... مین هو برای چی باید بیاد؟...تو از کجا میدونی مین هوه؟... مین هو به من نگفته که میاد....

کیو اخمش بیشتر شد گفت: من بهش گفتم بیاد...گفتم بیاد معاینه ات بکنه...یا مجبورت کنه بری دکتر...چون حالت اصلا خوب نیست...راضی هم نمیشی که ...که دوباره صدای زنگ امد جمله کیو نیمه ماند ریوون بلند شد به شیوون مهلت حرف زدن نداد گفت: خیلی خوب...حالا چیزی نگید...من برم ببینم کیه..با قدمهای بلند به طرف دراتاق رفت از اتاق خارج شد.

شیوون نگاهی به بیرون رفتن ریوون کرد روبه کیو با اخم گفت: چرا به مین هو گفتی بیاد؟...من حالم خوبه...اون بشر میاد همش بهم گیر میده...منو مجبور میکنه برم بیمارستان...ولی من وقت بیمارستان رفتنو ندارم...خودت که میدونی چقدر کار دارم....کیو اخمش بیشتر وسط حرفش گفت: بله میدونم...ولی تو باید به فکر خودتم باشی شیوونی... اینطوری که نمیشه...که صدای ریوون امد دوباره جمله کیو نیمه ماند.

ریوون با صدای بلند از شادی گفت: کیوهیون اوپـــــــــــــــــــا...بیـــــــــــــــــــا...بیــــــــــــــــــــــــا ببین کی اومــــــــــــــــــــــــده...سوریانــــــــــــــــــگ...سوریانــــــــــــــــــگ اومــــــــــــــــده....دوان وارد اتاق شد با هیجان گفت: اوپا...اوپا...بیا ببین کی اومده...سوریانگ برگشته.... سوریانگ برگشته....سوریانگ اومده....شیوون و کیو یهو روبه ریوون کردنند با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهش کردنند. شیوون با ناباوری بلند شد به طرف دراتاق رفت ،کیو هم چرخهای ویلچرش را چرخاند قدری جلو رفت که سوریانگ پشت سر ریوون ظاهر شد با لبخند پهنی که به صورت داشت گفت: سلام...خوبی؟...

شیوون با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده به سوریانگ نگاه میکرد با صدای ارامی از شگفتی بود گفت: سوریانگ...سوریانگ شی....شما...شما برگشتی؟... کی؟... یعنی چرا خبر ندادی؟...چه بی خبر؟...حالت خوبه؟... کی برگشتی شما؟...سوریانگ که به کیو نگاه میکرد نگاهش را با مکث از کیو گرفت به شیوون نگاه کرد در جوابش فقط توانست بگوید: هاااااااا؟؟...که صدای مردی امد مهلت عکس العمل را از همه گرفت: :سلام....سلام به همه...شیوون و کیو و ریوون یهو رو به صدا کردنند با دیدن مرد چشمانشان به شدت گرد شد و ابروهایشان بالا رفت با حالت وحشت زده به مرد که پشت سر سوریانگ وارد اتاق شد نگاه کردنند . شیوون با حالت بهت از شوک وبا صدای که گویی از ته چاه شنیده میشد لکنت وار گفت: ا...ای...این...این...کیه؟... این کیه سوریانگ شی؟... با مکث رو برگردانند نگاهش را به کیو کرد.

 


نظرات 1 + ارسال نظر
조나파스 پنج‌شنبه 15 تیر 1396 ساعت 20:43

وایساااااا ببینم این مرده کیههههههه؟؟؟؟؟ جون من این مرد کیه؟ سویانگه! سوریانگه کیه؟! این مرده کیه اورده؟ اصلا چرا برگشته؟ دارم زود قضاوت میکنم؟ بگوووووو که دارم زود قضاوت میکنممممم
این دونگهه چرا اینجوریه؟ یکی اینو توجیحش کنه! والا
واااای جدی این مرده کیه؟ نمیشه دو قسمت دو قسمت اپ کنی؟ من که از فضولی نصف عمر میشم تا هفته دیگهه
ممنون دوست دارمممممم بوووووووس

سویانگ همون دوست دختر کیوهیون دیگه.... قضاوت چی؟.... چی فکر کردی؟... میفهمی
دونگهه ست دیگه
هی نه شرمنده عزیزم باید بتایپم و بعد بذارم...اخه الهی...شرمنده
منم دوستت دارم خیلی زیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد