سلام دوستای گلم...
بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ...
گل پنجاه و پنج
دونگهه دستانش را تکان میداد طول و عرض اتاق نشیمن را تند تند راه میرفت با صدای بلند گفت: حتما براشون اتفاقی افتاده...حتما دزدیدنشون...اره...حتما دزدیدنشون..یا شایدم تصادف کردن...نه حتما یاکوزاها دزدیدنشون....یهو وسط اتاق ایستاد رو بگردانند همانطور که دستانش را تکان میداد با صدای بلند هیجان زده از نگرانی گفت: اره ..حتما یاکوزاها دزدیدنشون... اون نامه رو هم یاکوزاها برای رد گم کردن گذاشتن...اره..باید به پلیس...پلیس زنگ بزنم.... دور خود چرخید دنبال موبایل خود میگشت گفت: اره...باید به پلیس زنگ بزنیم...شماره پلیس اینجا چنده؟... دوباره رو بگردانند با چشمانی گشاد گفت: شما نمیدونید شماره پلیس اینجا چیه؟...ژاپنی ها به چه شماره ای زنگ میزنن؟...
هیوک و کیو و نینا نشسته روی مبل نگاهش میکردنند .هیوک با اخم شدید نگاه تاسف باری بهش میکرد ،نینا هم با چشمانی کمی گشاد و گیج رفتار عجیبش نگاه میکرد .کیو هم از زیر ابروهای گره کرده اش زل زده بهش و عاصی این رفتار دونگهه بود .هیوک اخمش را بیشتر کرد گفت: به پلیس زنگ بزنیم؟...حالت خوبه دونگهه؟... دیونه شدی؟... پلیس برای چی؟...یاکوزا چیه؟... دزدیدن و تصادف چیه؟...کابوس دیدی؟...نکنه من که خواب بودم تو بیدار شدی رفتی چیزی دیدی؟...این چرندیات چیه میگی؟...دونگهه چند قدم جلو امد چشمانش گشادتر و ابروهایش بالا رفت دستانش به جلو اورد تکانشان میداد گفت: دیونه شدم؟...نه...چرا دیونه؟... چرا شمادوتا انقدر بیخیالیت ... مگه میبینید؟.... شیوون و هیونگ نیستن...معلوم نیست چی شدن... روبه کیو گفت: هیونگ...تو خیلی بیخیالی.... بلند شدی رفتی اتاق برادرت دیدی نیست...نگران دونگسنگت نیستی؟... نمیگی چرا اتاقش خالیه؟... چرا نیستن؟... اونا تو اون اتاق خواب بودن...حالا نیستن...انگار غیب شدن...حتما دزدیدنشون دیگه...اخه به گوشیشون زنگ میزنم جواب نمیدن...یعنی ... شیوون که جواب نمیده...گوشیش زنگ میخوره جواب نمیده...مال کانگین هم که خاموشه...حتما اتفاقی افتاده ...حتما چیزی شده...
هیوک دوباره دهان باز کرد جوابش را بدهد که کیو امان نداد بدون تغییر به حالت صورتش با صدای ارامی گفت: اتفاق؟..چه اتفاقی ؟...اتفاقاتی که تو میگی؟... به قول هیوک حتما کابوس دیدید...یا هنوز خوابید...یعنی تو ندیدی یا خودتو به ندیدن زدی؟... دونگهه چشمانش گشادتر شد گیج گفت: چی رو؟...چی رو ندیدم؟... شیوون و کانگینو...خوب نه... ندیدمشون...میگم که نیستن.... کیو سرراست کرد اخمش بیشتر شد حرفش را برید گفت: نخیر... گوشی کانگین رو میگم...گوشی کانگین که چون شارژ باطریش تموم شده خاموشه.. زده به شارژ....یادداشتی هم که کانگین روی میز گذاشته بود ...گفت که با شیوون رفته سرقرار...من وشما خواب بودیم... کانگین شیوونو برده سرقرار... دونگهه هنگ شده گفت: هااااا؟...یادداشت؟...قرار؟...
کیو برگه کوچک دستش را بالا اورد گفت: اره...یادداشت...خودتم که دیدی ...کانگین نوشته رفتن سرقرار.... به کجا هم نگفت...که ما مزاحمشون نشیم که حقم داره...اصلا قرار بود این سفر با شیوون تنها بیاد...میخواست مراسم ازدواجشون تنها با شیوون برگذار کنه...یه ماه عسل عاشقانه داشته باشه.... اون خرید گلهای رز رو هم من بهونه کردم...خواستم همراه برادرم باشم....چون منم به این سفر احتیاج داشتم...تو و هیوکم که تو امریکا خواستید بیاید... شماهم که از این سفر به ژاپن خبر نداشتید...پس ما چهار نفر از اول خودمون انداختیم به این دوتا....تا امروز هم کانگین خیلی تحمل کرد....چیز خاصی هم نگفت...حالا دو نفری رفتن سرقرار....منم خوشحالم که برادرم با کسی که خیلی عاشقشه رفته سرقرار...اصلا هم نگرانش نیستم....چون کانگین خیلی دوسش داره..بهتره از هر کسی مراقبشه...مطمینم به شیوون خیلی خوش میگذره...پس نمیخوام مزاحمتی براشون داشته باشم... نگرانم نیستم...این بل بشویی که تو راه انداختی رو نمیفهمم...یاکوزا و پلیس زنگ زدن میگم از زایل شدن عقلته...ندید میگیرم...
هیوک رو به کیو کرد چهره ش ناراحت شد وسط حرفش گفت: درست میگی هیونگ...خیلی خوبه کانگین هیونگ شیوونو برده سرقرار...واقعا کار کانگین هیونگ عالیه...با سرتعظیمی کرد گفت: متاسفم بابت رفتار دونگهه...فکر کنم بستنی که بهش دادم مسموم چیزی بوده...عقلشو از دست داده...خودم درستش میکنم...کیو روبه هیوک کرد با نگاه جدی سری تکان داد گفت: اره...حتما همونه...درستش کن...بعدشم وقتی عقلش اومد سرجاش ...بیا باهم بریم یه رستورانی جایی شام بخوریم...حالا که تا عصر خوابیدیم...شب خوابمون نمیبره...تا دیر وقت میتونیم بریم بیرون...هیوک بدون تغییر به چهره ش دوباره با حالت احترام با سرتعظیم کرد گفت: چشم هیونگ...کیو دوباره سری تکان داد دست نینا را گرفت گفت: نینا بیا بریم برات لباس بپوشم میخوام بریم بیرون...بلند شد نینا را دنبال خود راهی کرد.
دونگهه هم کاملا هنگ بود با چشمانی به شدت گرد و ابروهای بالا و دهانی باز به ان دو نگاه میکرد با صدای ضعیفی گفت: اینا یاکوزان؟... عین یاکوزا رفتار کردن چرا؟... نکنه من هنوز خوابم؟..اره؟...هیوک رو به دونگهه با اخمش شدید نگاه کرد دندانهایش بهم ساید گفت: یاکوزا؟... به من میگی یاکوزا؟..الان درست میکنم دونگهه خان...
*************************************
( پل اینبو بریج)
اسمان لباس مشکی شب را پوشیده بود دامنش را بر سر شهر پهن کرده بود گویی به مردمان میگفت " وقت خواب است " ولی کسی به حرفش گوش نمیداد در تکاپو بودن.
کانگین ویلچر که شیوون رویش نشسته بود را به جلو هول میداد نگاهش به اطرافش بود ظاهرا مناظر را نگاه میکرد ولی گویی دنبال کسی میگشت گفت: عشقم..این پله...یعنی چه پل جالبیه ها...خیلی قشنگه...تا حالا پل دو طبقه ندیده بودم...سرراست کرد به پل بالای سرش نگاه کرد گفت: طبقه بالا ماشین رد بشه...یعنی بالای سرمون کلی ماشین رد بشه...اونم حتی...چشمانش گشاد کرد کشدار گفت: تریلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.... انوقت ...ویلچر را نگه داشت سرپایین کرد به پل زیر پایش نگاه کرد گفت: تو طبقه پایین پل راه بری... بالا ماشین رو...طبقه پایین پیاده رو...واقعا جالبه...دوباره به اطرافش نگاه میکرد گفت: اسمش جالبه...یعنی اصلا اسمش ژاپنی نیست ...انگار....
شیوون نگاه خمارش به رودخانه زیر پایش بود با نگه داشتن ویلچر رو بگردانند نگاهش میکرد ،با به اطراف نگاه کردن کانگین اخمی کرد وسط حرفش گفت: چی شده کانگین؟... دنبال کسی میگردی؟...کانگین با پرسش شیوون یهو رو بگردانند با چشمانی گشاد گیج گفت: هاااااااا؟... شیوون همانطور اخم کرده با چشم به اطراف اشاره کرد گفت: پرسیدم دنبال کسی میگردی؟...همش داری به اطراف نگاه میکنی...انگار دنبال کسی میگردی...
کانگین چهره ش درهم شد اخمی کرد گفت: دنبال کسی نه...دارم میبینم دونگهه این اطراف نباشه...شیوون ابروهایش بالا رفت لبخند گیجی زد گفت: چی؟... دونگهه؟... دونگهه این اطراف نباشه؟... حالت خوبه کانگین؟...دونگهه اینجا چیکار میکنه؟...مگه قراره بیاد ؟.... کانگین چهره ش درهمتر شد گفت: نه...قرار نیست بیاد...ولی من میترسم که بیاد...دارم نگاه میکنم ببینم دونگهه این اطراف نباشه...یا ادمی مثل دونگهه که بیاد قرارمونو بهم بریزه...یعنی اگه خود دونگهه نباشه...یکی مثل دونگهه پیدا میشه که قرارمونه خراب کنه...مگه ندیدی تو پارک ...اون اقاهه....
شیوون که ابتدا یج حرفهای کانگین بود با بقیه حرفش خنده ش گرفت یهو بلند خندید و جمله کانگین نیمه ماند. شیوون هم میان خنده ش گفت: بیچاره کانگین...انقدر این دونگهه بلا سرت اورده که فوبیای دونگهه گرفتی...نترس بابا ...دونگهه نمیاد...درسته تا نیم ساعت پیش همش بهم زنگ میزد من جواب نمیدادم ...اونم حمتا میخواست بدونه که کجایم...ولی خوب مطمینا حالا دیگه قطع امید کرده...دنبال ما نیست...چون نمیدونه کجاییم ...نمیاد سراغمون...نترس ...کس دیگه ای هم قرار نیست بیاد قرارمونه بهم بزنه...دوباره یاد حرفهای کانگین افتاد خنده ش گرفت صدادار خندید.
کانگین هم از کلافگی موهای سرش را بهم ریخت گفت: نمیدونم حتما حق باتوه دیگه....من نمیدونم چی چی دونگهه گرفتم ...از دست کارهای اون بشر .... شیوون خنده ش قدری ارام گرفت گفت :خیلی خوب... دونگهه رو ولش کن...تو تازه چی پرسیدیه بودی؟...گفتی اسم پل ژاپنیه ؟.... کانگین که پرسش خود را فراموش کرده بود اخمی کرد گفت: هااااااا؟..اسم پل؟...یادش امد ابروهایش بالا رفت گفت: اه ...اره...گفتم اسم پل ژاپنی نیست اینگار...شیوون با لبخند سری تکان داد گفت: اهوم...اسم اصلی پل به ژاپنی این نیست...اسم رسمی این پل هست " شوتو کوسوکو جو ایچی گودا یباسن توکیو وان دنرا کو باشی " ...
چشمان کانگین به شدت گرد شد گفت: چی؟... چی؟...چی؟..اینا که گفتی اسم این پل بود؟... یعنی این همه اسمه پل بود؟... شیوون از حالت صورت کانگین دوباره خنده اش گرفت خندید گفت: اره...اسمش به ژاپنیه...که تو منطقه میناتو روی خلیج توکیوهه...یعنی این ابی که زیر پله خلیج توکیوه...این پل اسکله شیبائوراو ...همون جایی که ماشینو پارک کردی... به اسکله اورایبا ...با دست اشاره کرد گفت: اون طرف پل میشه...رو بهم وصل میکنه...همینطور هم که خودت گفتی این پل دو لایه مجزا ازهم داره... لایه زیر پل با قسمت بالاش جداست ...ماشین از پل بالا میرن... و پیاده رو هم پل زیریه.... که مردم میتونند برن روش از مناظر زیبای خلیج لذت ببرن...دوچرخه موتور از قسمت پیاده رو ممنوعه حرکتش...اینم بگم که نور پردازی پل خاصه...تو بعضی از اوقات بخصوص سال به رنگ رنگین کمان در میاد ...یعنی این نور پردازی که میبینی پل اینطور مثل روز روشن کردن...تو بعضی از ایام خاص سال مثلا کریسمس و ایام عید مخصوص به رنگ رنگین کان در میاد...
کانگین با چشمان گرد شده و ابروهای بالا داده و دهانی باز به شیوون نگاه میکرد با شگفتی گفت: واااااااااو...چه جالب...واقعا این ژاپنی ها چه کارها نمیکنن...اینا خیلی خیلی باحالن.... یعنی جمعیت اینا زیاد هست...ولی اگه ژاپنی ها بیشتر از این بشن کل دنیا رو بگیرن ...دنیا چی میشه... شیوون اخم ملایمی کرد حرفش را برید گفت: اتفاقا باید بهت بگم ژاپنی ها تمایل به زیاد شدن ندارن...چون اهل سکس نیستن.... یعنی ژاپنی ها تمایلی به سکس ندارن برای همین نصف ژاپنی ها با کره ان... مگه اونا مثل تو منحرفن...اصلا میدونی برای چی ژاپنی ها اینقدر انیمه های سکسی میسازن؟... بخاطر اینکه تمایل مردمشونو به سکس زیاد کنن....
کانگین چشمانش دوباره گرد شد گفت: چی؟... ژاپنی ها نصفشون باکره ان؟... وااااااااای...اینا چقدر عجیبن ...اینا دیگه...که صدا نواختن گیتار در فضا پیچید و جمله کانگین نیمه ماند یهو رو برگردانند مردی ژاپنی را دید که موهایش بلند ریش و سبیل داشت دستش گیتار بود به لبه پل تکیه داد و گیتار مینواخت ظاهرا مرد ژاپنی بود ولی شعر را همراه با نواختن شروع به خواندن کرد انهم با لهجه بد کره ای. کانگین گره ای به ابروهایش وچشمانش قدری گشاد شد گفت: این مرده ژاپنیه یا کره ایه؟... انگار کره ایه....ولی چرا اینجوری میخونه؟...
شیوون نگاهش به دست مرد که روی تارهای گیتار میرقصید بود نیمه ای از هواسش به ترانه ای که میخواند در جواب کانگین با صدای گفت: نه ژاپنیه ...یه خواننده معروف ژاپنیه.... " ماسا تاکاهاشی ".... ولی داره یه ترانه کره ای میخونه...نگاه چطور میخونه ...لهجه داره... داره یه شعر از گروه سوپرجونیور میخونه...اشنا نیست برات ؟( تو زیبای لی دونگهه)...شنیدی که ترانه شو ...ولی صداشم خیلی خوبه ها...خیلی قشنگ داره میخونه....کانگین نگاهش را با مکث از مرد گرفت اخم کرد رو به شیوون خواست غر بزند که " یه ژاپنی چرا داره ترانه کشور ما رو میخونه".. ولی با دیدن چهره عشقش که محو ترانه عشقی که مرد میخواند بود زیبا و دلنشین شده بود سکوت کرد به شیوونش نگاه میکرد .
گویی با سکوت و خیره شدن به نیم رخ شیوونش تازه متوجه ترانه شد چه ترانه زیبای بود گویی از زبان خودش بود نگاهش به شیوونش بود قلبش از این همه جذابیت میطپید سر قرار عاشقانه با شیوونش بود تنها و رومانتیک لحظات زیبای هم ان خواننده برایشان ایجاد کرد چرا از این همه ثانیه های زیبا لذت نبرد ؟چرا از لحظات ساده بگذرد؟ خم شد دستی پشت شیوونو دست دیگر زیر زانوهای شیوون گذاشت از روی ویلچر بلندش کرد. شیوون از حرکتش یکه ای خورد یهو روبه او کرد کانگین امان نداد حرفی بزند سرجلو برد بو//سه ای به گونه اش زد با سر پس کشیدن نگاه چشمانش در چشمان خمار شیوون قفل شد در نگاهش هزاران بار گفت:" عاشقتم .."
شیوون هم صدای نگاهش را شنید و فقط نگاهش کرد کانگین هم چند قدم عقب رفت روی سکوی که کنار پل بود ارام نشست و شیوون را در اغوش خود جا کرد دستانش را دور تن شیوون حلقه کرد او را به خود فشرد هر دو رو برگردانند به خواننده که مردم کم کم دورش حلقه میزدنند نگاه کردنند. کانگین سرروی شانه شیوون گونه به گونه ش چسباند نگاه به خواننده بود با صدای ارامی هم نوای ترانه ای که نوازنده گیتار میخواند برای شیوون نجوا کرد:
** زیبای .. من نمیتوانم بی تو باشم.. به این فکر میکنم که اولین بار که همو دیدیم چه شکلی بودیم...نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم...بهت زل نزنم... مثل یه احمق .. من فقط تونستم خودمو در تو گم نکنم...میخوام به اندازه تمام عمرم با تو قدم بزنم...من ازت محافظت میکنم... دوستت دارم عشق من...چون تو خیلی زیبای.... بزار جلوی لب هات نفس نفس زنان جمله رو بگم...." دوستت دارم".... چون تو خیلی زیبای... تو فقط مال منی... زیبای من...زیبای من... اگر زمان اینجوری مثل الان بایسته...خیلی خوب میشه... دوستت دارم...دوستت دارم...متشکرم...متشکرم... بعضی اوقات اگه دعوامون بشه من گریه میکنم...لب هاتو میبوسم...چون تو خیلی زیبای... بزار جلوی لب هات نفس نفس زنان این جمله رو بگم.." دوستت دارم"... چون تو خیلی زیبای... تو فقط مال منی... چون تو خیلی زیبای.... **
خواننده گیتار مینواخت و ترانه را میخواند و کانگین هم شیوون را دراغوش میان بازوان مردانه ش به خود میفشرد ،نه نو وار تاب میداد و ارام برایش نجوا میکرد. شیوون خمار و بیحال از ارامش نگاهش به نوازنده و گوشش به نجوای کانگین بود از ثانیه ثانیه لحظاتش لذت میبرد .کانگین هم غرق لذت بود چشمانش ارام و بی صدا اشک شوق را راهی گونه هایش میکرد . بعد از چند ماه بیتابی و درد و رنج و گریه و عذاب روزهای خوبی داشتند ،اشک شوق و سپاس از خداوند برای داشتن این لحظات میریخت و ارام سرچرخاند چشمانش را بست بو///سه ای به گونه شیوون زد پیشانی به شقیقه شیوون چسباند ارام در گوش نجوا کرد: دوستت دارم شیوونا...عاشقتم تا اخرین نفسم...تا اخرین ضربان قلبم عاشقتم... شیوون هم ارام پلکهایش را بست اشکی که در چشمانش حلقه زده بود ارام بی صدا روی گونه ش غلطید او هم ارام نجوا کرد: منم دوستت دارم کانگین...
*****************************************
نگاهی به تخت که شیوون رویش خواب بود کرد چرخید از در اتاق بیرون رفت ولی در را نبست به طرف یخچال که گوشه اتاق نشیمن بود رفت درش را باز کرد بطری ابی را برداشت در را بست به طرف اتاق خواب برمیگشت که در ورودی باز شد هیوک و دونگهه و کیو که بغلش نینا خوابیده بود با سرو صدا وارد شدند البته ایونهه با صدای بلند حرف میزدنند ،کیو هم همراهشان وارد شد نینا به بغل رو برگردانند با اخم به ان دو نگاه کرد گفت: هیسسس...ارومتر...چه خبرتونه؟... بچه بیدار میشه....نمیشه ارومتر حرف بزنید؟...کانگین وسط اتاق ایستاد نگاهشان میکرد به ایونهه امان نداد وسط حرف کیو با اخم گفت: این دوتا چیزی به نام ولوم پایین ندارن .... همه کارشون با دادو فریاده.... الانه که نه تنها نینا که تمام مردم هتل بیدار بشن.... ان دو با حرف کانگین جا خوردن یهو ایستادن .
دونگهه با چشمانی گرد و ابروهای بالا داده وحشت زده نگاهش کرد .کیو با چشمانی گرد شده ترسید گفت: یاااااا خدااااا...هیوک هم یکه ای خورد دست روی سینه خود گذاشت با چشمانی گرد به کانگین نگاه کرد گفت: یا مادر جان....کانگین با حالت انها خنده اش گرفت همراه لبخند اخمی کرد گفت: چی شده؟...ترسیدید؟...کیو که زودتر از بقیه به خود امد به طرفش رفت گفت: سلام هیونگ....اره...یهویی ظاهر شدید ترسیدم...کی اومدید؟.... کانگین لبخندش پهن تر شد گفت: ببخشید ...اره.... یه نیم ساعتی هست برگشتیم ...به در اتاق اشاره کرد گفت: شیوون خوابیده...خسته شدیم.... شیوون زود خوابش برد ...منم میخواستم برم بخوابم....دونگهه از یهو دیدن کانگین ترسیده بود با حرف زدنش به خود امد با قدمهای سریع به طرفش رفت وسط حرفش اخمی کرد گفت: هیونگ کجا رفتید؟... بی خبر شیوون کجا بردی؟...نمیگی نگران میشیم...
کانگین رو به دونگهه اخم شدید کرد عصبانی گفت: چی؟... به تو چه که ما کجا رفتیم؟...نگران میشید؟... برای چی؟....من که یادداشت گذاشتم رفتیم بیرون...نگرانی برای چی؟... نخیر شما نگران شیوون نیستی...شما ناراحت این بودی که همراه خودمون نبردیمت... هیوک هم با عصبانیت کانگین به خود امد سریع جلو رفت برای ارام کردن کانگین وسط حرفش گفت: نه هیونگ دونگهه بیدار شد دید شما نیستید... نگرانتون بود...ماهم برای اینکه اروم بشه با هم رفتیم رستوران...شام خوردیم... کانگین با حرف هیوک اروم نگرفته که عصبانی تر شد پوزخندی از سرخشم زد خواست حرفی بزند که کیو تمام کردن بحث امان نداد با اخم ملایمی روبه کانگین گفت: راستی ...هیونگ...از گلخونه باهام تماس گرفتن گفتن سفارشات امادست ...فردا میتونم بریم برای دیدن سفارشاتون که برامون بفرستن کره...کانگین ایونهه را رها روبه کیو گفت: از گلخونه زنگ زدن؟..فردا؟... خوبه...پس فردا صبح میریم گلخونه...کیو سری تکان داد گفت: اره ...حالا هم بهتره بریم بخوابیم که هم همهمون خسته ایم...هم صبح باید پاشیم ...با چشم به هیوک اشاره کرد که دونگهه را به اتاقش ببرد گفت: شب بخیر همگی...هیوک هم متوجه اشاره کیو شد بازوی دونگهه را گرفت به دنبال خود میکشید گفت: اه...اره...بریم بخوابیم...شب بخیر... کانگین ایستاده بود با اخم چشمان ریز شده به انها نگاه کرد با وارد شدن انها به اتاقشان با صدای ارامی گفت: شب بیخر ....با مکث چرخید به طرف اتاق خواب خود رفت.
**************************************************
(( روز بعد))
شیوون چهره ش درهم و اخم الود کاملا میشد نارضایتی را در چهره اش دید که به اجبار همراه بقیه به گلخانه هیچل امد ؛ نگاهش اخم الود و سنگنی بود به هیچل که با لبخند پهنی به استقبالشان امد تعظیم کرد ، سلام کرد با سرتعظیمی کوچکی کرد جوابش را داد رو برگردانند بقیه متوجه حال شیوون نبودنند از هیچل سلام و احوالپرسی گرمی کردن اما هیچل متوجه رفتار شیوون بود علت این رفتارش هم میدانست چیست وچیزی نگفت اصلا به روی خود نیاورد با لبخند پهنی بعد احوالپرسی گفت: خوب سفارشاتون حاضره ...میتونید ببنید... بیاید حسابی کتاباتونو کنیم...با دست اشاره کرد گفت: بفرماید از این طرف ....شما بفرماید گلها رو ببنید...منم شیوون شی رو میبرم به اتاقک....با اشاره هیچل بقیه لبخند زدنند خواستند راه بیفتند که شیوون بدون رو کردن به هیچل با اخم نگاهش به کانگین و کیو بود وسط حرف هیچل گفت: من میرم سفارشاتو میبنیم ...امروز میخوام ببینم چه گلهای از بین رفتن....اصلا چی سفارش دادی....شما میخواید برید حساب کتاب کنید....
همه گویی با حرف شیوون جا خوردنند سرجایشان ایستادنند با چشمان کمی گشاد نگاهش کردند. ولی خوب شیوون حق داشت باغ او اتش گرفته گلهای او خراب شده بود پس حق داشت این حرف را بزند. هر چند کسی دلیل اصلی اینکار شیوون را نمیدانست شیوون میخواست با هیچل روبرو یا در اتاقک تنها نباشد ،هیچل مایه عذابش بود نمیخواست با او در اتاقک تنها باشد از طرفی هم نمیخواست برای بقیه ماجرای کاری که هیچل با او کرد را بفهمد پس بهانه اورد که گلها را خواهد ببیند. کیو سر تکان داد گفت: درسته...شیوون تو باید گلها رو ببینی...باشه من میبرمت که گلها رو ببینی...ایونهه با لبخند پهنی امان ندادند جمله کیو کامل شود باهم گفتند : ماهم میام....
کانگین با اخم نگاهش میکرد گفت: نخیر ...لازم نکرده...من خودم شیوونو میبرم...کیوهیون تو برو حساب کتاب رو بکن....کیودهان باز کرد حرفی بزند که هیچل که با لبخند موزیانه ای که زده بود به شیوون نگاه میکرد چون کاملا متوجه شد علت این حرف شیوون چیست امان نداد روبه کانگین گفت: نه اقای کیم... بذارید دو برادر باهم برن...شما بیاد باهم حساب کتاب کنیم...من با شما کاری هم دارم...یه چیزی میخوام بهتون بگم...با حرف هیچل شیوون یهو رو بگردانند با اخم شدید به هیچل نگاه کرد نمیفهمید هیچل چه کاری با کانگین داشت ولی با روبگردانند هیچل که با تمام شدن جمله ش دوباره به شیوون کرد سریع رویش را برگردانند.
کانگین هم گیج حرف هیچل ابروهایش بالا و چشمانش قدری گشاد شد گفت: هااااا؟..باهام کار داری؟...چه کاری ؟...کیو دست روی شانه کانگین گذاشت گفت: خوب هیونگ برو ببین اقای کیم چیکار داره...منم شیوونو میبرم گلها رو نشونش بدم... دوباره دیرمون میشه ها...خودت که میدونی کجا میخوایم بریم....کانگین روبه کیو کرد هنوز گیج بود ابروهایش بالاتر رفت گفت: هاااااا؟..باشه....
هیچل با دست به میل جلوی میزش اشاره کرد گفت: بفرماید بنشیند اقای کیم....کانگین نگاهی به همه جای اتاقک کرد با اشاره هیچل به مبل نگاه کرد رویش مینشت گفت: خوب باهام چیکار داشتید اقای کیم؟...هیچل باسن به لبه میز تکیه داده نشست با لبخند پهنی بی مقدمه گفت: خیلی دوسش داری نه؟...خیلی عاشقی؟...ولی با این رفتارت خیلی نمیتونی نگهش داری....مطمین باش یه روزی با این رفتارت از دستش میدی....کانگین متوجه حرفهای هیچل نشد تابی به ابروهایش داد گفت: بله؟...یعنی چی؟...ببخشید ...نفهمیدم منظورتون چیه؟....
هیچل پوزخندی زد نیشخندش پررنگتر شد با نگاهی گستاخ گفت: منظورم عشقت به شیوونه...تو عاشق شیوونی...ولی اخلاق گندی داری...اخلاق خیلی گندی داری....اخمی کرد لبخندش خشکید گفت: حیف شیوون که برای تو شده...تو عاشق و دلباخته شیوونی...انقدر عاشقشی که حاضری دنیا رو به پاش بریزی....ولی اخلاق گندت یه روزی شیوونو ازت جدا میکنه...این خشمت در مقابل رفتار دیگران شیوونو ناراحت میکنه...انو هر روز ازت دورتر میکنه...در حالی که شیوون دوست داره... هیچوقت حاضر نیست بهت خیانت کنه...حتی درمقابل من...منی که مظهر زیبایم و هر کی ببینه عاشقم میشه... ولی شیوون بخاطر تو حتی بهم نگاه هم نمیکنه...در مقابل کاری که من باهاش کردم حاضر نشد بهم نگاه کنه چه برسه که همراهیم کنه...چون دوستت داره...انوقت تو با رفتار خشک و خشنی که با اطرافیانت داری مثل رفتارت اون روز تو اب گرم ...شیوون ازت میرنجه...هر روز دورتر میشه ازت....
کانگین نگاهش به هیچل بود با هر جمله اش چهره ش درهمتر و اخمش بیشتر میشد با جمله " در مقابل کاری که من با شیوون کردم" چشمانش گرد و اخمش بیشتر شد وسط حرفش با خشم گفت: کاری که تو کردی؟...تو چیکار کردی با شیوون هاااااا؟...تو کی با شیوون چیکار کردی هااااااا؟...با جواب هیچل انگشتانش بهم مشت شد با فریاد مشتی به صورت هیچل کوبید نقش زمینش کرد فریاد زد : عوضی کثافت ...فقط مرگ جواب کاریه که با شیوون کردی...هیچل روی زمین افتاده با چشمانی گرد و وحشت زده به کانگین که به طرفش هجوم اورده نگاه میکرد.
چولی پابو!!!!هرچند حرفاش یه ککککم درست بود ولی فک کرده حالا نصیحت میکنه کانگینم میگه ممنون؟!خوبه میگه کانگین خشنه

آغااااا من مردم از فوضولی آخر نفهمیدم چکار کرده بوده؟!
ممنون عاالی بود
اره هیچل به خیال خودش داشته نصیحتش میکرده
از خشم کانگین بیخبر بوده


خدا نکنه..میفهمی عزیزدلم
خواهششششششششش میکنم خوشگل دوست داشتنیم
راست میگه اما باید خر باشه فکر کنه کانگین ساکت میمونه.....
کانگین سکوت میکنه ..عمرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا