SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

تنها گل زندگیم 54


 


سلام دوستای عزیزم....


بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....


 

گل پنجاه وچهارم

شیوون انگشتانش بهم مشت شده بود گویی به سختی خود را کنترل میکرد چهرهش  اخم الود و گویی از چیزی حرص میخورد بدون سرراست کردن با صدای خفه ای گفت: هیونگ رفته بیرون؟.... کانگین که ویلچر را به داخل اتاق هول میداد با سوال شیوون گویی جاخورد ویلچر را نگه داشت به کنار ویلچر امد گفت: اره...نینا رو برده براش اسباب بازی بخره....دیدی که تو ماشین نینا اسباب بازی فروشی رو دید چه سرو صدای کرد...کیوهیون هم بدون استراحت کردن ....خانم رو برده تا براش اسباب بازی بخره...خانم اروم بشه ..کیوهیون راحت بتونه از دستش استراحت کنه....شیوون بدون تغییر به حالتش و صدای گرفته وسط جواب کانگین گفت: هیوکجه و دونگهه چی ؟...اوانا هم رفتن بیرون؟...

کانگین کنار ویلچر زانو زد دست روی ران شیوون گذاشت لبخند خیلی کمرنگی زد گفت: اره...اونا هم رفتن بیرون...دونگهه خان مثل زنای باردار یهو هوس بستنی توت فرنگی کرد...هیوکجه هم اونو برده تا براش بخره....همراه لبخند اخمی کرد گفت: میدونی که ...مادوتا بچه داریم...یکی...نیناست..یکی هم دونگهه...باید جفتشون.... شیوون منتظر بقیه جوابش نشد انچه را میخواست شنیده بود یهو سرراست کرد با چشمانی سرخ و چهره ا ی به شدت اخم الود وسط حرفش گفت: باهام عشق بازی هات بکن .... طوری که صدای فریادم از درد بره هوا...کسی هم که نیست...من و تو تنهایم...

کانگین ار حرف شیوون شوکه شده جاخورد یهو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گویی نفهمید چه شنیده گفت: هاااااااا؟....چیکار کنم؟.... شیوون چهرهش بیرنگ و گونه هایش سرخ بود اخمش بیشتر شد گفت: نشنیدی چی گفتم؟...گفتم باهام عشق بازی هات بکن....نکنه نمیدونی عشق بازی هات چیه؟.... کانگین بدون تغییر به حالت صورت شوکه شده ش گفت: چرا...چرا میدونم چیه.... مگه میشه ندونم چیه... ولی ...چرا باید اینکاروبا تو بکنم؟... دلیل نداره که اینکارو بکنم...اونم این ساعت از روز.....

شیوون کلافه از جواب کانگین چهره ش درهم شد گفت: دلیل نداره؟...چرا دلیل نداره...منم مثل تو مردم...میخوام تجربه ش کنم...میخوام ببینم چقدر درد داره....کانگین گویی با بقیه حرفهای شیوون به خود امد بلند شد دستی پشت شیوون و دست دیگر زیر زانوهایش گذاشت بغلش کرد از ویلچر بلندش کرد به طرف تخت میرفت اخمی کرد وسط حرفش گفت: کی گفته دردی نداره ؟...اگه خیلی ح//شره ای باشی مهم نیست ..... شیوون را روی تخت نشاند خودش هم کنارش نشست گفت: تو که حش//ره ای نیستی....تو حتی تو عشق بازی عادیمون از درد ناله ات میره هوا ....حالا میخوای باهات....

شیوون از مقاومت کردن کانگین عصبانی شد چهره ش درهم شد یهو به یقه کانگین چنگ زد به طرف خود کشید نگاه چشمان سرخش که فریاد نهفته ای دران غوغا میکرد با چشمان گشاد شده کانگین قفل بود میان حرفش با عصبانیت گفت: میخوام اینکارو باهام بکنی...برای وادار کردن کانگین سرجلو برد ل/بان کانگین را میان ل/بان خود گرفت شروع به بو//سیدن  کرد. کانگین لحظه اول هنگ شد با چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفته به شیوون که میو///بسیدش نگاه میکرد ،لحظه  ای به چند ثانیه نکشید که پشیمان شد قلبش ،وجودش ،عقلش اجازه اینکار را نمیداد .به چه دلیل باید با شیوون عشق بازی وحشیانه میکرد.  شیوون که پا نداشت. شیوون ناتوان بود.شیوون به اندازه کافی درد و عذاب دیده بود . شیوون که تمام وجودش بود دلیلی نمیدید اینکار را بکند. از عشق بازی ساده هم لذت میبرد ،عشق بازی وحشیانه لازم نبود. پس بو//سه را متوقف دستانش گونه های شیوون را رها و به شانه شیوون چنگ زد سرپس کشید شیوون را به عقب کشید ل//بانشان جدا شد  اخم کرد از بوسیدن نفس نفس میزد با حالتی جدی گفت: چی شده عزیزم ؟...این حال برای چیه؟...چرا میخوای باهات این کارو بکنم....

شیوون هم از بو///سه نفس نفس میزد چهره ش از حرکت کانگین درهم و حالت بیچاره گرفت با صدای گرفته ای از بغض خفه گفت: کانگین خواهش میکنم اینکاروباهام بکن....من...من......باید اینکارو باهام بکنی.... کانگین نمیفهمید این حال شیوون از چیست ؛ عجیب شده بود درخوست بسیار مشکوکی داشت اخمش بیشتر شد با حالتی جدی تر گفت: نه...اینکارو نمیکنم...چون نمیدونم علتش چیه...تو هم نمیگی چرا این درخواستو داری...چون این درخواستت خیلی خیلی بی مورده...من و تو میتونم با یه عشق بازی عاشقانه و عادی هم لذت بریم... عشق بازی وحشیانه اصلا برات لذت نداره...فقط درد داره...یه شکنجه ست...میفهمی؟......پس منم اینکارو نمیکنم...من هرگز باهات اینکارو نمیکنم...حتی اگه تو یه درصد هم همچین ادمی بودی من اینکارو باهات نمیکردم...حالم نیاز داری ..باشه اینکارو میکنم...اونم مثل همیشه...طوری که خودم میدونم...به شیوون که دهان باز کرد تا اعتراض کند مهلت نداد سرجلو برد لبان خوش فرم شیوون را میان ل/بانش گرفت ارام ونرم شروع به بو/سدن کرد همانطور که میبو/سید شانه های شیوون را گرفته بود ارام روی تخت خواباندش رویش دمر شد.

***************************************

( ساعتی بعد)

کانگین نگاه چشمان ریز شده اش که بخاطر نوری که از پنجره به تخت میتاپید تارو ریز شده بود با مکث گرفت پلکی زد دستش را به روی چشمانش گذاشت مالید تا تاری چشمانش کم شد دوباره چشم باز کرد نگاهش به شیوون شد که کنارش روی تخت دراز کشید درخواب بود، دستش را ارام روی گونه و گذاشت با نوک انگشت قطره اشکی که گوشه چشمش خشک شده بود را قاپید گره ای به ابروهایش داد نگاه چشمان سرخ و خمار از خوابش به جز جز صورت جذاب اما بیرنگ شیوون بود انگشت ارام ابروهای پر پشت و پشت پلک و مژه های پر و بلند شیوون را نوازش میکرد طوری ارام نوازش میکرد که بیدارش نکند ذهنش درگیر بود، به اتفاق ساعتی قبل و رفتار و حرفهای شیوون فکر میکرد.

رفتار شیوون خیلی عجیب شده بود به گلخانه هیچل میرفتن حالش خوب بود ولی وقتی درانجا فهمید گلخانه اش  اتش گرفته شوکه و عصبانی شد سکوت کرد، به همراه هیچل به اتاقک گلخانه رفت بعد ان هم دوباره سکوت بود نه در رستوران حرفی زد نه در ماشین ، وقتی هم به هتل رسیدن در خواست عجیبی از کانگین کرد ،عشق بازی وحشیانه با او بکند. کانگین از در خواستش شوکه شده بود انتظار داشت شیوون با او وبقیه دعوا کند که چرا اتش سوزی گلخانه را از او مخفی کردن ،ولی شیوون به جای دعوا کردن درخواست عشق بازی انهم از نوع شکنجه وارش کرد.

این رفتارشیوون خیلی مشکوک بود . کانگین علتش را نفهمید حتی عجیب تر این بود که با اینکه درخواست عشق بازی وحشیانه کرده بود کانگین به جایش با او خیلی نرم و عاشقانه برخورد کرد ؛ کاری میکرد که لذت ببرد ولی شیوون حین عشق بازی بیصدا گریه میکرد کانگین هم متوجه شد با انکه کانگین خود را وارد نکرد به روش خاصی با تماس و بو//سه و نوازش به اوج رساندش ار/ضایش کرد هیچ دردی به جانش نینداخت ،ولی شیوون بی صدا گریه میکرد کاملا مشخص بود هیچ لذتی نبرد ،گویی شکنجه شد بیحالتر ازحالت عادی شد به خواب که نه گویی بیهوش شد و این کانگین را نگران کرد. نمیدانست چرا شیوون حالش اینگونه ست علت این رفتارش چیست.

قبل عشق بازی که علت را پرسید شیوون نگفت ،موقع عشق بازی هم زمان اشک ریختن پرسید دوباره شیوون نگفت . مطمینا وقتی بیدار هم شد از شیوون بپرسد نمیگوید. کانگین هم دیگر نمیخواست بپرسد ولی باید میفهمید علت این حال و رفتار شیوون از چیست . نگاه نگرانش به صورت رنگ پریده شیوون بود چهره ش درهم شد دستش گونه شیوون را نوازش میکرد نجوا کرد: نمیدونم چته....نمیدونم چرا حالت ینطور شده...اگه ازدست من بخاطر گلخونه ات عصبانی هستی که باید دعوام میکردی نه اون درخواست...اون درخواست یعنی درخواست شکنجه...چرا درخواست شکنجه کردی؟....نمیفهمم ...ولی باید بفهمم...باید...سرجلو برد بوسه ای خیلی ارام به گونه شیوون زد سربه بالش گذاشت نگاهش به شیوون بود دوباره ارام نجوا کرد: من خیلی دوستت دارم شیوونا...خیلی زیاد... این حالت ...این رفتارت بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی عذابم میده....من نمیخوام به این حال باشی...حالتو خوب میکنم..بهت قول میدم ...حالتو خوب کنم....

..........................................

( عصر)

کانگین سینی کوچکی که لیوان اب پرتقال رویش به دست به کنار تخت ایستاد به شیوون که نگاهش به پنجره بود که گل بوته های رز سرخ با وزش باد از شیشه پنجره سرک میکشیدند داخل گویی بهش چشمک میزدنند نگاه کرد لبخند خیلی ملایمی زد ارام گفت: عشقم.... شیوون درعالم خود بود  فکر میکرد، مشخص نبود به چه فکر میکرد شاید اصلا فکر نمیکرد فقط به گل بوته رز نگاه میکرد؛ شاید هم به اتفاقاتی که افتاده بود یا به کاری که هیچل کرده بود فکر میکرد ،  به هر حال در عالم دیگری بود با صدا زدن کانگین به خود امد ارام رو بگردانند با چشمانی خماربه کانگین که لبه تخت نشست نگاه کرد. کانگین لیوان اب پرتقال را به طرف شیوون گرفت با نگاهی مهربان گفت: بیا عزیزم ...آب  پرتقال بخور.... شیوون نگاهش به لیوان با مکث دستش را ارام بالا اورد لیوان را گرفت لبخند خیلی بیحالی زد با صدای ارامی گفت: ممنون...لیوان را ارام بالا اورد قلوبی ازاب پرتقال نوشید لیوان را پایین روی ران خود میان دو دستش گرفت سرپایین به لیوان دست خود نگاه میکرد.

کانگین هم به شیوون نگاه میکرد بی اختیار چهره شیوون در چند ساعت قبل حین عشق بازی جلوی چشمان امد:

++

کانگین لخ/ت دمر روی شیوون لخ/ت سربه گردنش فرو برد وگردنش و سرشانه لخ/تش را میبو/سید که متوجه لرزش بدن شیوون شد، با انکه با چشیدن بدن خواستیش تحر///یک شده بود ولی متوجه حالتش شد بو/سه را متوقف سرراست کرد به صورت شیوون نگاه کرد با دیدن صورت خیس اشک شیوون که چشمانش بسته اشک چون سیلاب از گوشه پلکهای بسته ش جاری بالش را خیس میکرد گویی داشت شکنجه میشد درد میکشید ،چشمان کانگین گشاد شد یهو قدری کمر راست و دستانش را به تخت ستون کرد با نگرانی گفت: چی شده ؟... دردت اومد؟.. حالت خوب نیست؟... ولی من که کاری نکردم....

شیوون بدون چشم باز کردن اب دهانش را قورت داد تا گریه ش را فرو برد سرش را به دو طرف تکان داد با صدای لرزان و ضعیفی گفت: نه حالم خوبه...کانگین با شنیدن صدای لرزان شیوون قلبش هزار تکه شد بیشتر کمر راست کرد نگرانتر گفت: حالت خوبه؟...پس تو چی شده؟...چرا گریه میکنی؟؟... تو چته شیوون؟...امروز تو چته؟... چی شده؟... چه اتفاقی افتاده؟... این حالت برای چیه؟....ازم میخوای باهات عشق بازی وحشیانه بکنم...حالا با یه عشق بازی ساده داری گریه میکنی.... چته تو هاااااااااا؟... اصلا میخوای کاری نکنیم ها؟... اصلا نمیخواد کاری بکنیم...بیا ...بیا باهم حرف بزنم... خیز برداشت تا بلند شود که شیوون اجازه نداد لای چشمانش را ارام باز کرد بازوهای کانگین را گرفت کشید دوباره روی خود دمر خواباند با صدای لرزانی نالید : نه...کارتو بکن...خواهش میکنم...کانگین اخمی کرد دهان باز کرد خواست حرفی بزند ولی با بسته شدن چشمان شیوون که بهش اجازه حرف زدن نداد پشیمان شد چیزی نگفت با مکث نگاهش را گرفت سربه گردن شیوون فرو برد به گردنش بو//سه زد.

++

آن چشمان خمار و سرخ و خیس اشک ، ان صدای لرزان  ؛ ان صورت خیس و بیرنگ و ان لبان سفید شده ولرزان شیوون حین گریه کردن بند دل کانگین را هزار تکه کرده بود ،سعی کرده بود شیوونش از عشق بازی لذت ببرد ولی نه خود لذت برد نه شیوونش ؛ شیوونش درد پنهانی داشت که از او مخفی میکرد و کانگین میخواست بفهمد ولی قبلش باید در مورد اتفاقی که برای باغ رزش افتاده بود با شیوون حرف میزد تا شیوونش را به حرف بیاورد تا بفهمد چه اتفاقی افتاده پس با قورت دادن با دهانش  دستش را ارام دراز کرد دست شیوون را گرفت با حرکتش شیوون سرراست کرد نگاه خمارش با او قفل شد کانگین هم لبخند خیلی کمرنگی زد گفت: عزیزم ...میخوام باهات حرف بزنم... در مورد باغ رز... مکث چند ثانیه ای کرد منتظر عکس العمل شیوون شد.

ولی شیوون عکس العملی نشان نداد کانگین هم ادامه داد: راستش ما قبل ازاینکه بریم امریکا...باغ رز اتیش گرفته ...یعنی یه روز کیوهیون اومد گفت که ...عمو هان زنگ زده گفته نمیدونه چی شده باغ رز اتیش گرفته...چند تا ازگل های رز نایاب ...که فقط تو ژاپن هست بوته هاش کاملا سوخته...اونم درست زمانی بود که تو بخاطر خودکشیت بیمارستان بودی.... مجبور شدم ازت پنهانش کنم...گفتم وقتی رفتیم امریکا از اونجا بریم...

شیوون نگاه خمارش به کانگین بود به حرفهایش گوش میداد ولی مهم نبود، ازش اتش گرفتن باغ رز را مخفی کرده بودن ولی گفتنش حالا چه فایده ای داشت، دیگر مهم نبود .بعلاوه خودش افکارش درگیر بود ،درگیر کاری که هیچل با او کرده بود، میخواست فرار کند، از این حال ،از این افکار،از گناه نکرده ،عذابی که میکشید ،پس وسط حرف کانگین با صدای ارامی گفت: کانگین .... کانگین که غرق توضیح دادن بود با صدا زدن شیوون جا خورد مکثی کرد قدری چشمانش گشاد شد گفت: جانم....

شیوون تغییری به لبخند بیحالش نداد گفت: هیونگ و نینا از بیرون برگشتن؟... هیوکجه و دونگه چی؟...اونا برگشتن؟... کانگین که منتظر بود شیوون درمورد توضیحاتی که داده بود حرفی بزند از سوالتش تعجب کرد با گیجی گفت: هاااااااا؟...اره...اره...همه شون برگشتن...تو اتاقشون خوابیدن....خر وپفشون به هواست...یعنی امشبو فکر کنم تا صبح بیدار باشن... چون الان خوابیدن و نذارن من و تو یه خواب راحت بکنم...اخمی کرد گفت: باید با کتک امشب اینارو بخوابونم.... شیوون با حرفش خنده ش گرفت لبخندش پررنگتر شد پوزخندی زد به همان ارامی گفت: خوبه...کانگینی میتونی منو بری پارک شینجوکو گیوئن...بعدشم بریم پل راینبو بریج.... حالشو داری منو ببری؟....

کانگین از اسمهای که تا حالا نشنیده بود واسمهای ژاپنی بود اصلا از درخواست شیوون چشمانش گرد شد گفت: هاااااا؟... کجا؟؟...کجا ببرمت؟.... شیوون با حالت کانگین فکر کرد حوصله ندارد نمیخواد ببردش لبخندش محو شد گفت: پارک شینجوکو گیوئن...یه باغ گیلاس خیلی قشنگه....با اون باغی که تو منو بردی خیلی فرق داره...درسته داره عصر میشه ...ولی این باغ تو عصر بهاری هم خیلی قشنگه....اون پل اینبو بریچ هم خیلی معروف و قشنگه..از جاهای توریستیه....چهره ش غمگین شد گفت: باشه...نمیخوای ببری اشکال نداره...

کانگین از شنیدن اسمها تعجب کرده بود باحالت ناراحت شیوون چشمانش گشادتر شد گفت: نه...نه..چرا نبرم  ...کی گفته نمیبرمت...دستان شیوون را گرفت دور لیوان اب  پرتقالی که میان دستان شیوون بود قاب گرفت لبخند پهنی زد گفت: تو جون بخواه ..هر جا دلت میخواد میبرمت...به ان باغ شین نمیدونم چی چی ...یا اون پل اینا بلیچ نمیدونم چی چی که سهله..اون سر دنیا هم بخوای میبرمت....اصلا بهتر...من و تو ......باهام...تنها...یه قراره عاشقانه...میریم به اون باغ...عالی میشه...چشمکی زد گفت: تا اونا خوابن بیا اماده شیم بریم ...که این چهار نفر بیدار بشن بهمون اویزن میشن میرن رو اعصابم.... شیوون از حرفهای کانگین خنده ش گرفت وارام و بیصدا خندیدو سرش را به دو طرف تکان داد کانگین هم با خنده شیوون صدادار خندید.

.......................................

( پارک شینجو کو گیوئن )

عصربهاری با نسیم خنکای که میوزید عطر شکوفه های گیلاس و گلهای بهاری را در فضا پخش میکرد و با تابلوی زیبای غروب خورشید که اسمان را سرخ و خورشید چون گوله  توپ نارنجی میانش بود چون بهشتی زیبا بکر برای مسافرات و بازدیدکننده ها به وجود اورده بود و بسیار دل انگیز بود. کانگین و شیوون هم برای قرار عاشقانه شان که شیوون درخواست کرده بود به پارک امده بودنند.

کانگین ویلچر که شیوون رویش نشسته بود را هول میداد سرمیچرخاند نگاه چشمانش که از زیبای پارک گشاد شده بود به اطراف بود با صدای کمی بلند از هیجان گفت: وای ..واقعا این پارک خیلی قشنگه...خیلی... خیلی از اون پارک قشنگتره...ویلچر را نگه داشت کنار ویلچر امد چمباتمه زده نشست نگاهش شگفت زده ش به شیوون شد با همان حالت گفت: البته اون یکی پارکم قشنگ بود .....ولی این پارک یه چیز دیگه ست...انگار بزرگتراز اون پارکه نه؟... اسمش خیلی جالبه.... یعنی نمیخوره ژاپنی باشه....اصلا اسمش ژاپنیه؟...

شیوون که با چشمانی خمار و لبخند خیلی کمرنگی به اطراف نگاه میکرد با پرسش کانگین روبرگردانند درجوابش سری به بالا تکان داد گفت: نه... اسمش نصفش ژاپنیه...نصف دیگه ش انگلیسیه...چون طرح این باغم نصفش اروپایه...مساحتش هم خیلی بیشتر از اون پارکه....کانگین چشمانش از تعجب گشادتر شد گفت: چی؟...نصفش اروپایه؟...یعنی چی؟...چطور میشه نصفش اروپای باشه؟... مستاحتش زیاده؟....مگه چقدره؟.... شیوون لبخندش قدری پرتنگتر شد به ارامی گفت: اینطورکه مشخصه کلی اطلاعات باید بهت بدم...اخم شیرینی همراه لبخند  زد با شیطنت خاص خودش گفت: که مجانی هم نمیشه...شما کلی اطلاعات میخوای از این پارک بدونی ...منم باید کلی انرژی صرف کنم برات بگم....خوب باید بهم حق زحمتشو بدی...

کانگین که نگاه چشمان تشنه اش به لبان خوش فرم شیوون بود متوجه شیطنتش شد، دلش لک زده بود برای داشتن لحظات عاشقانه و شیطنت و شوخی خنده با عشقش پایه شوخی با او به ظاهر جا خورد تابی به ابروهایش داد گفت: هاااااا؟...حق زحمه میخوای؟...چه حق زحمه ای....مثلا فهمید ابروهایش بالا رفت به طور مزحکی لبخند پهنی زد گفت: آها...فهمیدم...بوسه..باشه... هر چند تا دلت بخواد بوست میکنم عشقم...سرجلو برد تا لبان شیوون را ببوسد که شیوون اجازه نداد دست جلوی صورتش گذاشت نیمه راه متوقفش کرد با اخم گفت: نخیر اقای منحرف...چرا شما همه کارها و حق زحمه هات بوسه ست؟...یعنی چیز دیگه به ذهنت نمیرسه؟....

کانگین با حرکت شیوون ابروهایش بالا رفت چشمانش چپ شد به دست شیوون که روی لبانش بود نگاه کرد از خدا خواسته بوسه ای صدا دار به انگشتان شیوون که روی لبانش بود زد سرپس کشید با لبخند پهنی کشدار گفت: نخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــر.... خودت که میگی من اقای منحرفم.... شیوون از حرفش خنده ش گرفت خنده پوزخند انه ای کرد سرش را تکان داد کانگین هم امان نداد با محو کردن لبخندش پیچاندن لب زیرنش ظاهرش ناراحت شد گفت: خوب...بوسه که میگی نه... پس چی میخوای؟... حق زحمه چی میخوای که بهم این اطالاعات رو بدی؟...مردم از فضولی که...بگو عشقم دیگه.... شیوون دوباره از حرفش و چهره که به صورت مزحکی با مزه شده بود خنده ش گرفت بی صدا خندید دست بالا اورد با انگشت به طرفی اشاره کرد با لبخند گفت: پشمک...برام پشمک بخر....

کانگین مثلا گیج حرفش شد ابروهایش بالا و چشمانش گشاد شد گفت: هااااا؟..چی؟؟؟؟... به طرفی که شیوون اشاره کرد  نگاه کرد گفت: پشمک؟...کو؟...کجاست؟... دکه چوبی چرخدار زیبای که روی سقف و دیوارهایش طرح شکوفه گیلاس کشیده بود را بافاصله دید چشمانش گشادتر شد گفت: آهااااااااااا...اونهاش...روبه شیوون لبخند پهنی زد کشدارگفت: چشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم... الان برات میخرم...دوتا هم میخرم...نه...اصلا...ده تا میخرم.... شیوون همراه لبخند اخمی کرد گفت: نه...ده تا نمیخواد...یکی بخر..باهم بخوریم...دوباره دست بالا اورد اینبار به طرف دیگری اشاره کرد گفت: دوتایی باهم میتونیم پشمک بخوریم.... کانگین اینبار واقعا گیج شد به طرفی که شیوون اشاره کرد با چشمانی گشاد شده نگاه کرد دید زن و مرد جوانی روی نیمکتی نشسته پشمکی را به میان گرفته رخ به رخ هم پشمک را میخورن بهم میخندند کاملا مشخص بود پایان خوردن پشمک به بوسه ختم میشد چون صورتشان با خوردن پشمک بهم نزدیک و نزدیکتر میشد. کانگین با دیدن ان دو چشمانش گشادتر و لبخند پهنی زد رو به شیوون با هیجان گفت: ووووووووااااااااااااااااااوووووووووو..عشقم..این عالیه..اره...اره...اره..اره...یه پشمک مزهش خیلی بهتره....چون ته پشمک میشه مزه شیوونی.... میدونی که من ..بستنی ...یا کیک ...یا پشمک ...اصلا هر چی طعم شیوون بده رو دوست دارم...عاشقشمممممممممم....

شیوون دوباره از حرفش خنده ش گرفت اینبار صدادار خندید گفت: یااااااااا...کانگین... با دست به شانه کانگین زد گفت: تو واقعا منحرفی... کانگین همراه لبخند اخمی کرد لب زیرنش را پیچاند گفت: خوب چیه...اره من منحرفم...چون عاشق توام...عاشقت شیوون ...سرش جلو برد گفت: الان میرم حق زحمو میخرم...تا هم بهم اطلاعات بدی...هم من پشمک طعم شیوونی بخورم...خیز برداشت بلند شود که شیوون نگذاشت بازویش را گرفت دوباره کنار خود نشاند گفت: وایستا کجا؟... کانگین ابروهایش بالا رفت گفت: هاااا...خوب دارم میرم پشمک بخرم....

شیوون لبخند ملایمی زد گفت: نه وایستا...اول بدم اطلاعات رو بعد برو .... کانگین هم لبخند پهنی زد منتظر به شیوون نگاه کرد. شیوون هم با دست به اطراف اشاره میکرد گفت: اسم این پارک شینجوکو گیوئن ....که تو منطقه شینجوکو توکیوه....که اسم اول این پارک بخاطر همین منطقه که توشه هست...این پارک 5 هزار و خورده ای هکتاره ...که 1500 درخت گیلاس برای دیدن ساکورا یا همون شکوفه گیلاس توش کاشته شده... این پارک بزرگ به شکل پارک های انگلیسی و فرانسه و ژاپن طراحی شده.برای همین گفتم که نصفش ژاپنیه.. و نصفش اروپایه....چون همینطور میبینی بعضی از منظرهای پارک به سبک پارک های انگلیس و فرانسه ست.... مساحتش که بیشتره ازاون پارکه....

کانگین با چشمانی گرد و ابروهای به شدت بالا داده دهانی باز به حرفهای شیوون گوش میداد فت: وااااااااااااااوو...با همان حالت نگاهی به اطراف کرد لب زیرنش را پیچاند سرش را چند بار تکان داد گفت: که اینطور ...واقعا جالبه....رو به شیوون با لبخند گفت: عشقم تو بینظیری...واقعا اطلاعات عمومیت حرف نداره...یعنی تو ازهر چیزی اطلاعات داری...ولی من خنگم.... در کل هیچی نمیدونم...لبخندش پهنتر شد گفت: خوب تموم شد دیگه؟...من برم بخرم؟... شیوون پوزخندی زد گفت: اره...برو بخر...ولی فکر کنم تو بیشتر دلت میخواد پشمکو بخری تا اطلاعات عمومیت بره بالا... کانگین لبخند پهن مزحکی زد گفت: بله....وقتی قراره پشمک طعم شیوونی بخورم از اطلاعات عمومی خیلی خیلی مهتره...امان نداد سریع بلند شد دوان به طرف دکه رفت.

شیوون از حرکتش صدادار خنیدید به دویدن کانگین  نگاه میکرد که کانگین به طرز خنده داری دوید طوری که پاهایش تا سینه ش بالا میامد سرش به عقب میرفت و دستانش شدید تکان میخورد تا به دکه رسید ،هی به مشتری های صف کشیده تعظیم کرد چیزهای گفت بدون نوبت جلو رفت پشمک را خرید دوباره به مردم هی تعظیم کرد دوباره همانطور خنده دار دوید ولی ارامتر و مراقب بود که پشمک از دستش نیافتد به طرف شیوون امد. شیوون هم تمام مدت نگاهش میکرد میخندیدو کانگین هم به شیوون رسید نفس زنان با لبخند پهنی گفت: خریدم عشقم.... دسته های ویلچر شیوون را گرفت به طرف نیمکت میبرد گفت: بیا بریم باهم بخوریم... ویلچر را کنار نیمکت نه داشت روی لبه نیمکت جلوی شیوون نشست پشمک را جلوی صورت خودش و شیوون گرفت به جلو خم شد گفت: بیا پشمک با طعم شیوونی بخوریم...

شیوون هم سرش را به دو طرف تکان داد بی صدا خندید سرجلو برد شروع به خوردن پشمک کرد ولی ارام و اهسته میخورد ازخوردنش لذت میبرد طعم شیرینی را دوست داشت ارام پشمک را وارد دهانش میگذاشت اجازه میداد پشمک در دهانش اب شود شیرنیش تمام وجودش را پر کند .ولی کانگین هول بود تند تند گاز میزد اصلا نمیفهمید چه میخورد فقط میخواست زودتر پشمک تمام شود وصورتش به صورت شیوون نزدیک شود به لبان شیوون برسد با تمام شدن پشمک به لبان شیوون بوسه بزند. شیوون ارام میخورد به حرکات کانگین بی صدا میخندید.

تقریبا اخرای پشمک رسیده بودنند کانگین از ذوق بوسه قلبش به طپش افتاده نفسش به شماره افتاده بود به خوردنش سرعت بخشید تا چند اینچ بافقیمانده را زودتر تمام کند که یهو جسمی بهش برخورد کرد تا خواست بفهمد چه شده به پهلو به پشتی صندلی افتاد پشمک دستش هم به روی زمین افتاد و ان جسم که شخصی بود با فریاد دمر رویش افتاد.شیوون که با حرکت کانگین که تندتر میخورد ابروهایش بالا و خنده ش بیشتر شده بود که با افتادن مردی بسیار چاق و تپل روی کانگین لحظه ی هنگ بود با چشمان گشاد و دهانی باز و ابروهای بالا داده نگاهی به کانگین که زیر مرد و نگاهی به سرتا پای مرد چاق و پشمک افتاده روی زمین کرد چند ثانیه بعد با ناله کانگین زیر مرد به خود امد نالید : کانگین....کانگین خوبی؟... همزمان با شیوون مردی هم بازوهای مرد چاق را گرفت کمک کرد از روی کانگین بلند شود به ژاپنی چیزی گفت.

شیوون چرخ های ویلچرش را چرخاند به نیمکت چسباند بازوی کانگین را گرفت با نگرانی گفت: کانگین ....مرد ژاپنی به دوستش کمک کرد که از روی کانگین بلند شود روبه شیوون هی تعظیم میکرد دست به سر دوس چاقش که اسنوبرد به پا داشت وادارش کرد که او هم تعظیم کند چیزهای به ژاپنی میگفت. شیوون با اخم نگاهی به ان دو رو به کانگین که با چهره ای  درهم دست به بازوی خود گذاشت ورزش میداد ناله کنان بلند شد نشست کرد با نگرانی گفت: کانگین خوبی؟...اسیب دیدی؟....جایت زخمی شده؟....

کانگین که با افتادن مرد به رویش برخورد بازویش با پشتی صندلی دردش گرفته بود لحظه اول نفهمید چه شده با صدا زدن شیوون به خود امد دید هیکل گنده ای رویش افتاده با بلند شدن مرد او هم به کمک شیوون بلند شد با چهره ای درهم درجوابش گفت: خوبم... چیزی نیست... حالم خوبه...بازویش درد زیادی نداشت ولی یهو یاد پشمکش افتاد نگاهش به زمین و پشمک شد چهره ش درهم و اخم الود شد یهو سراست کرد با خشم به دو مرد نگاه کرد عصبانی میان حرفهای مرد ژاپنی  گفت: چه خبرته اقا؟... کوری افتادی روم؟... هیکلش عین خرس گلیزلیه...افتاده روم...کوری؟...چرا جلوتو نگاه نمیکنی؟...مستی؟... دیونه ای؟....

شیوون رو به دو مرد که با فریاد کانگین کمر راست کرد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهش میکردند کرد به ژاپنی چیزی گفت که در جواب معذرت خواهی مرد به ژاپنی گفت " اشکال ندارد ...چیزی نشده...میتوانن بروند".. دو مرد هم با شرمندگی دوباره تعظیم کردنند چیزی گفتند. شیوون هم با سرتعظیم کوچکی کرد روبه کانگین وسط فریادش گفت: اروم باش کانگین... اینا ژاپنی...متوجه حرفات نمیشن...بعلاوه مرده داره معذرت خواهی میکنه...کانگین با خشم رو به شیوون کرد وسط حرفش گفت: داره معذرت میخواد؟...چی رو معذرت میخواد؟... افتاده روم...زده نفله ام کرده...معذرت میخواد؟...اصلا چرا افتاده روم؟؟..کوره؟؟...مسته؟....

شیوون اخم ملایمی کرد گفت: نه ...کور نیست...مستم نیست...داره اسنوبرد سواری میکنه...یعنی اسنبوبرد پاشه...چون بلد نیست ...تعادلشو از دست داد افتاد روت....بعلاوه تو که گفتی خوبی...چیزیت نشده...حالا میگی نفاله شدی.... همراه اخم لبخندی زد گفت: تو نفله نشدی...میدونم دردت چیه....دردت پشمکه...کانگین که از دست ان دو به قول شیوون بخاطر پشمک و محروم شدن از بوسه عصبانی بود نمیخواست هم حرف شیوون را تایید کند اخمش بیشتر شد وسط حرفش گفت: چی؟... داره اسنوبرد سواری میکنه؟...تو پارک؟...اونم پارکی که کلی ادم هست؟....داره اسنوبرد سواری میکنه...مرد گنده...خپل.... مگه بچه ست...حالیش نمیشه...

شیوون تغیری به حالت صورتش نداد برای ارام کردن کانگین گفت: هی کانگین اروم باش...نه اقا بچه نیست...ولی خوب داشته اسنوبرد میکرده....نگاه کن...چند نفر دیگه هم دارن اینکارو میکنن...خوب پارکه...از این کارها زیاد میکنن...تو هم نمیخواد حالا انقدر عصبانی باشی...تموم شد دیگه...خوب نیست این رفتارت....به جای عصبانی شدن...بیا بریم پل اینوبریچ.... بیا بقیه قرارمونو که اونجا قراربود بریم...بلند شو...بلند شو بریم...به کانگین که دهان باز کرد تا اعتراض کند امان نداد گفت: بسه دیگه کانگین ...میدونم بخاطر پشمک عصبانی هستی...تا افتادن این اقا روت ...بیا بریم دیگه...بریم اونجا پشمک بخوریم...لبخند ملایمی زد که با نشان دادن چوله هایش دل کانگین قنج میرفت گفت: پاشو دیگه....پاشو بریم دیگه...باشه؟.... کانگین هم که مثل همیشه با دیدن لبخند شیوون تسلیم شد چهره عصبانیش تغییر کرد ناراحت شد نگاهش به پشمک افتاده روی زمین شد گفت: باشه...بریم...من که حریفت نمیشم...بریم به همون پل نمیدونم چی چی.... اخم کرد گفت: ولی...یعنی ..یه قرار که دونگهه رو با خودمون نیاوردم...یکی مثل دونگهه باید پیدا بشه خرابش بکنه بره رو اعصابم...پوفففففففففففف.... شیوون از حرفش خنده ش گرفت و صدادار خندید.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 15:48

سلام،خسته نباشید،داستاناتون خیلی خوشگله،میخواستم بدونم رمز گذشته ای در آینده رو چه جوری باید بگیرم؟؟ممنون

سلام عزیزدلم...ممنون.... ممنون از تعریفت.... رمزو باید تو پست ثابت برای مدیر کامنت بذاری بهت میده عزیزدلم

saha1982 یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 22:02 http://leeteukangel.blogsky.com

اینم قشنگه عزیزم...اما...وون وون چرا حالش خوب نیست؟چی اذیتش میکنه؟

ممنون عزیزدلم.... خوب باید تو قسمهای بعد بفهمی یعنی مشخص میشه...ولی خوب اگه بخوای کامل بفهمی باید از اول بخونی...از اول خوندیش؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد