سلام دوستای گلم
با یه قسمت دیگه اومدم ...
واینکه باید بگم تو شب های قدر و شهادت مولا چیزی اپ نمیکنم... دیگه شرمنده ...مطمینم اون شب ها شما هم وقت با حال خوندن ندارید...به هر حال درست نیست اپ کردن تو اون شب ها درسته...پس چند شبی اپ نداریم تا بعد اون شبها...ممنون از همراهی همهتون... دوستتون دارم خیلی زیاد ...
, و اینکه امشب متاسفانه حقایق اپ نمیکنم...چون فعلا چیزی ندارم...
بفرماید ادامه...
پارت سی ام
انگشتان کشیده و مردانه شیوون با ظرافت خاص و بینظیری روی دکمه های پیانو بالا و پایین میرفت موسیقی گوش نوازی که چون سنفونی ارام بخش را در فضا پخش میکرد ، شیوون هم پلکهایش را به روی هم گذاشته هم نوا با اهنگ شعری عاشقانه را میخواند تابلوی رمانتیک زیبای را به وجود اورده بود چشمان را جادوی خود کرده بود. کیو هم که نگاه چشمانش که از تشنگی و خواستن خمار شده بود حلقه اشک از لذت در ان لغزید به معشوق بود که جلوی پیانو نشسته بود پیانو مینواخت ترانه میخواند.انقدر محو شیوون بود که برای لحظه ای یادش رفت باید با او هم نوا شود ،ولی سریع به خود امد با شیوون هم اواز شد . صدای دلنشین ومردانه شیوون و کیو همراه با اهنگ پیانو زیبا در فضا میچپید دلهای عاشق را میلرزاند بخصوص ببیندهای اطرافشان را.
شیوون با پیراهن و کت وشلوار سفید شیک هیبت مردانه اش را خوش فرمتر نشان میداد موهای بلندش به یک طرف شانه کرد نصف پیشانی اش را پوشانده بود چهره جذابش بینظیر کرده بود چون فرشته ایدرحال نواختن بود قلب کیو را بیتاب ضربان میکرد. کیو هم با پیراهن سفید و کت وشلوار مشکی هیبت مردانه ش خوشتیب شده بود اوهم موهایش را به یک طرف شانه کرده بود پیشانی اش را نمایان کرده بود چهره اش جذابتر شده بود روبروی پیانو جلوی شیوون ایستاده بود با او هم اواز بود.
کارگردان و فیلمبردان و کلی عوامل و دستیار نیز با چند دوربین اطراف ان دو میچرخیدند درحال فیلمبردای بودن برای مینی البومی که قرار بود وونکیو بیرون بدهند همه سخت مشغول بودن میخواست هر چه زودتر البوم را اماده کنند. زمان خاصی برای بیرون دادن البوم مشخص نکرد ولی کیو میخواست هر چه زودتر اینکار رو بکند یعنی قبل از رفتن به تور جهانی میخواست البوم پخش شود. شیوون هم با اینکه خسته شده بود ولی بدون هیچ شکایتی حتی نشان دادن حالش به کارش ادامه میداد هر چه انها میخواستند انجام میداد. ولی تمام این مدت با کیو حرف نمیزد سه روز از ماجرای بوسه کیو و هانیول گذاشته بود و شیوون هنوزم از دست کیو دلخور بود هنوز دلخوری بینشان حل نشده بود .کیو نتوانسته بود از دل شیوون دربیاورد .حتی نشد باهاش حرف بزند میترسید حرفی بزند . شیوون بیشتر از دستش عصبانی شود . شیوون هم با او حرف نمیزد فقط کیو ازش چیزی میخواست مثل امدن برای ضبط البوم بدون هیچ حرفی همراهش میامد.
حال هم خواسته کیو به استادیو امدن و ساعتها فیلمبردای کردن کیو که تمام نگاهش به شیوون بود خستگی را در چهره رنگ پریده شیوون دید خوانندگی را قطع کرد دستش را بالا برد گفت: ببخشید ...کارگردان که فکر کرد کیو اشتباه کرده یا بیتی از شعر را فراموش کرده نگاهش را از مانیتور گرفت رو به کیو گفت: اشکال نداره ...از بیت قبلی دوباره شروع...کیو نگاه نگرانش به شیوون که با قطع شدن فیلمبرداری سرپایین کرد پلکهایش را بسته بود چهره خسته ش را از بقیه پنهان میکرد بود با مکث گرفت رو به کارگردان با اخم وسط حرفش گفت: ببخشید اقای کارگردان استراحت نمیدین بهمون؟...باید استراحت کنیم.... خودتون میدونید شیوون شی حالش خوب نیست...ولی شما بدون استراحت دارید پلان به پلان میگرید...استراحت نمیدید...این روش کار درست نیست هست؟....
کارگردان ابروهایش بالا و چشمانش گشاد شد بلند شد چند قدم به طرفش رفت وسط حرفش گفت: اه ...ببخشید ...ببخشید اقای چو...درست میگید...منو ببخشید...انقدر کارتون عالیه که حیفم میاد قطع کنم...واقعا کارتون عالیه اقای چویی اقا چو ... با تعریف کارگردان عوامل شروع به کف زدن کردن. کیو با دست زدن بقیه گره ابروهایش باز شد نگاهی به بقیه کرد. شیوون هم در عالم خود بود جاخورد یهو سرراست کرد با چشمانی کمی گشاد گیج به همه نگاه کرد. کارگردان هم میان کف زدن رو به بقیه گفت: استراحت میکنم... دنبال شخصی میگشت گفت: چیزی برای پذیرای نیست؟...مدیر تدارکات کجاست؟...
.....
کارگردان جرعه ای از قهوه خود را خورد نگاهش را با مکث از شیوون که همانطور پشت پیانو نشسته بود از قهوه ش میخورد گرفت رو به منجیر چاء گفت: شیوون شی واقعا حافظه اش رو از دست داده؟... منجیر مشخص بود از سوال کارگردان خوشش نیامد اخمی کرد گفت:اره...از دست داده ...چطور؟... کارگردان قدری اخم کرد گفت: هیچی ..اخه خیلی قشنگ پیانو میزنه...معمولا اونای که حافظه شونو از دست میدن همه چیز رو فراموش میکنن...بخصوص کارهای اموختی مثل پیانو زدن ...انوقت شیوون شی با اینکه حافظه اش رو از دست داد ولی خوب پیانو میزنن....
منیجر چاء اخمش بیشتر شد با حالتی جدی گفت: نخیر...ایشون حافظه شو از دست داره...خوب پیانو میزنه چون تمرین میکرده... دکترشون تو امریکا یکی از درمانهاشون این بود که کارهای که شیوون شی میکردن باعث ارامشون میشدن ...مثل موسیقی که پیانو یا درام هستش رو تمرین کنن...اونجا از این تمرینا زیاد میکردن.... برای همین میتونه خوب پیانو بزنه.... منیجر دورغ نمیگفت با اینکه شیوون حافظه ش را به دست اورده بود ولی دکتر معالجش در امریکا همینکار رو میکرد .منیجر هم که چون در امریکا زندگی میکرد با اینکه کارمند اس ام بود منیجر شیوون هم بود. زمانی که شیوون را خانوادهش به امریکا بردن منجیر انجا همراهشان میکرد بهشان کمک میکرد بدون حمایت اس ام، میشد گفت تنها کسی بود که از اس ام هنوز با شیوون مانده بود .حال هم از حرف کارگردان عصبانی شده بود جوابش را داد با اخم بیشتری نیم نگاهی به کیو که با فاصله ایستاده بود گویی متوجه حرف کارگردان شده بود به طرفشان میامد رو به کارگردان گفت: بهتره دیگه از این حرفا نزنی.... بخصوص جلوی کیوهیون شی... اگه بشنوه شما چی گفتی درمورد شیوون شی...مطمین باشید عواقب بدی براتون داره...
همین موقع کیو به ان دو رسید با اخم نیم نگاهی به کارگردان رو به منجیر با اخم وسط حرفش گفت: چی شد هیونگ؟... مشکلی هست؟...کارگردان با حرف منیجر ترسیده بود با امدن کیو چشمانش به شدت گشاد شد ترسیده نگاهش کرد منیجر هم رو به کیو کرد لبخندی زد گفت: نه ...چیزی نشده...اقای کارگردان دارن از پیانو زدن شیوون تعریف میکنه...چیزی نیست....
..........................
هر کسی گوشه ای مشغول کار خود بود تایم استراحت بین صحنه فیلمبردای بود یه سری در حال خوردن حرف زدن باهم بودن یه سری هم درحال اماده سازی صحنه بعد بودن .کسی توجه ای به شیوون وکیو نداشت . شیوون روی صندلی پیانو نشسته بود چرخیده بود مخالف پیانو در حال نوشیدن قهوه بود گوی در حال فکر کردن درعالم خود بود.کیو هم با فاصله ایستاده بود نگاهش میکرد دنبال بهانه ای برای رفتن پیش شیوون سرچرخاند نگاهش به اطراف شد که بشقاب کیک دست خانم سون جیو ( خانم میکاپه) را دید که میخواست برای شیوون ببرد سریع جلو رفت بشقاب را از دستش قاپید گفت: بده من بهش بدم....میان چشمان گرد شده سون جیو که از حرکتش جا خورد بود به طرف شیوون رفت با لبخند گفت: بیا شیوونی کیک بخور ....کنار شیوون ایستاد بشقاب را به طرفش گرفت.
شیوون سرراست کرد با اخم نگاهی به بشقاب با مکث به کیو کرد چیزی نگفت رو از کیو گرفت دوباره به لیوان دست خود نگاه میکرد. کیو مسر به کار خود ، از این رفتار شیوون پشمان نشد بشقاب را بیشتر به طرف شیوون گرفت لبخندش پررنگتر شد گفت: کیک نمیخوری عشقم؟....از صبح چیزی نخوردی ...گشنگی برات خوب نیست...کیک رو بخور تا نهار هم بیارن.... شیوون دوباره جوابی نداد سرش هم بالا نکرد تا نگاهش کند درست مثل این سه روز که عکس العملی شیوون در مقابلش به همین صورت بود جوابی نمیداد نگاهش هم نمیکرد.
کیو کیک را روی پیانو گذاشت دست روی شانه شیوون گذاشت با ناراحتی گفت: شیوونا....شیوون اجازه نداد حرفش را بزند شانه اش را به عقب کشید دست کیو از شانه اش جدا شد چهره کیو درهمتر شد دهان باز کرد حرف بزند که اینبار سون جیو به طرفشان میامد گفت: نهارو اوردن.... شیوون شی کیوهیون شی بیاید نهار بخورید...کیو نتوانست حرفی بزند با اخم و ناراحت به شیوون که بلند شد لنگان به طرف سون جیو میرفت نگاه میکرد.
****************************************************************
(( خوابگاه سوجو))
همه اعضا با چهره ای درهم و ناراحت ساکت روی مبلهای وسط حال نشسته بودند به لیتوک و کانگین که در حال بحث بودن نگاه میکردنند کسی هم جرات نداشت وارد بحثشان
بشود.
لیتوک دست به کمر ایستاده بود با چهره ای که از خشم سرخ شده بود به کانگین نگاه میکرد گفت: تو این اوضاع کارت گند بزرگیه.....مگه با اولته؟...اشتباه... یه بار ...دوبار...این بار سومته....خودت نمیدونی مست پشت فرمون بشینی چه جرمی داره؟...بچه ای؟.... سی و یک سال سنته....بعلاوه تو ادم معمولی نیستی ...آیدلی...الگوی مردم...تو اشتباه بکنی چه توقعی میشه از مردم داشت...کانگین هم چهره ش از عصبانیت گر گرفته بود انگشتانش را بهم مشت کرده بود وسط حرف لیتوک اوهم فریاد زد: چه گندی؟... اشتباهه...اتفاق میفته... مگه من چیکار کردم؟... به کسی نزدم که...یه تیرک بود ...مگه خسارتش چقدر میشه؟... اصلا تمام تیرک اون خیابونو حاضرم پولشو بدم...عوضش کنند... بعلاوه آیدال باشم که چی؟...مگه آیدال کیه...ادمیه مثل بقیه ادمها....
لیتوک از پروریی کانگین چشمانش گشاد شد میان فریادش گفت: چی؟... حاضری پول بدی؟...کانگین تو...تو واقعا رو داری...میفهمی چیکار کردی...عوض معذرت خواهی میخوای پولتو به رخ ملت بکشی....واقعا که...تو الان باید به فکر دادگاهی که در پیش داری باشی.... حداقل باید تو اون دادگاه بابت اشتباهی که کردی معذرت بخوای....کانگین چهره ش درهمتر شد با خشم و صدای بلندتر گفت: چی؟... معذرت خواهی؟...بابت چی؟... من که کاری نکردم.... یه تصادف بود ...یه تصادف ...فهمیدی؟...
کانگین و لیتوک بر سر هم فریاد میزدنند اعضای گروه با ناراحتی شدید نگاهشان میکردنند. البوم ریووک وهیچل و یسونگ و ایونهه شکست خورده بود با تصادفی که کانگین کرده بود اوضاعشون بدتر شده بود. کانگین هم حاضر نبود حداقل معذرت خواهی کند و اوضاع را قدری بهتر بکند. با جملات بعد کانگین چشمان اعضای گروه بیشتر گرد شد : من از هیچکی معذرت نمیخوام...چون هیچ اشتباهی نکردم... اوضاع گروه بد بود ربطی به من و کار من نداره....میخوای پیج ایستامو انفالو کنی بکن....به درک ...فکر کردی انفالوم کنی من عذا میگیرم....لیتوک هم با عصبانیت بیشتر فریاد زد: بله که انفالوت میکنم...پس چی....
دونگهه با چشمانی گرد شده به ان دو نگاه میکرد روبرگردانند نگاه هنگ شده اش بین اعضا چرخید گفت: این دوتا دارن چی میگین این وسط؟... دعواشون سرتصادف کانگین هیونگه یا انفالوی اینستاش... هیوک شانه هایش را بالا انداخت گیج گفت: نمیدونم ...که همین زمان رئیس منجیرها وارد سالن شد با صدای بلند گفت: اینجا چه خبره؟...لیتوک و کانگین با فریادش ساکت شدن.
******************************************************
کیو دستانش را به پشتش بهم قفل کرده بود جلوی پنجره تمام قد اتاق وکیلش که طبقه سی ام برج بود ایستاده بود نگاه اخم الودش به اسمان خرشهای شهر سئول بود گوشش به صحبتهای وکیلش بود که پشت میزش نشسته بود صندلیش را به سمت کیو کرده بود میگفت:
" اون ایمیل رو خود هانیول برای شیوون شی فرستاده بود ...چون حس کرده بود بین تو و شیوون شی رابطه ای هست... بخاطر همون سفر 8 ماهت با شیوون به امریکا به این نتیجه رسیده بود ...خوب شد خودت اقدامی نکردی و شکایتی نکردی ....چون دردسر میشد برات...به حسش و نظرتش با شکایتت حکم تایید میزدی....منم به بهانه شایعه سازی ازش شکایت کردم...البته اون عکس رو به کمک یکی از دوستاش درست کرده بود ...عکس تو مال یکی از مینی فیلم تبلیغات که 8 ماه قبل بازی کرده بودی....به هرحال من از دستش شکایت کردم.... کارگردان هم بخاطر رفتار اون روزش ناراحتی تو که از بازی تو موزیکال رو کنسل کردی...اونو از تئاتر گذاشت کنار....خانم دیگه ای رو اورده که البته این خانم دیگه مجرد نیست...ازوداج کردهست...اقای کارگردان هم درخواست عاجزانه کرده که حتما تو موزیکالش بازی کنی ...که من بهت گفتم تو هم قبول کردی با شرایط جدید....به هر حال این مشکل حل شد ...بدون اینکه سزوصداش در بیاد گند بخوره به همه چیز تموم شد...شماهم که مینی البومتون تقریبا داره اماده میشه...موزیکلتم کم کم شروع میشه...بعدش که میرید تور جهانی از طرف کمپانی والت دیزنی...."
وکیل حرف میزد کیو به ظاهر گوش میداد ولی ذهنش جای دیگری بود " شیوون" تمام ذهنش پر بود از شیوون و به ماجرا صبح که بالاخره شیوونش با او آشتی کرد.
..
شیوون گوشه لحاف را گرفت خیز برداشت خواست به لبه تخت برود بلند شود که کیو اجازه نداد دست روی لحاف گذاشتن دوباره شیوون را نشاند گفت: کجا؟...کجا میخوای بری؟...چرا داری بلند میشی؟...شیوون سرراست کرد با اخم ملایمی به کیو نگاه میکرد با صدای ارامی گفت: مگه نمیخوای بریم برای ضبط البوم...کیو لبه تخت نشست لبخندی زد گفت: نه عشقم ...امروز ضبط نداریم...چون این چند روزه کارگردان پرو بازی دراورد هی ضبط کرد ...اصلا نذاشت درست حسابی استراحت کنی...امروز دیگه کارو کنسل کردم... گفتم یه روز رو آف باشیم تا تو حسابی استراحت کنی...نمیخوام دوباره حالت بد بشه....شیوون با اخم ملایمی نگاهش کرد بدون هیچ حرفی نگاهش را گرفت به پنجره اتاق نگاه کرد به تاج تخت تکیه داد.
کیو هم با محو شدن لبخندش نگاهش کرد بلند شد دو زانو روی تخت رفت کنار شیوون نشست تا شیوون خواست به خودش بیاید چون متوجه حکرکت کیو شد تا خواست رو بگردانند کیو کنارش نشست دستانش را دور تن شیوون حلقه کرد شیوون را از تاج تخت جدا کرد خزید پشتش دستانش کامل شیوون را از پشت بغل کرد شیوون را به سینه خودفشرد، در مقابل شیون که از حرکتش عصبانی شد چهره ش درهم شد خود را تکان داد تا از بغلش کیو بیرون بیاید مهلت نداد حلقه دستانش را محکمتر کرد با ناراحتی گفت: خواهش میکنم شیوونی ...اجازه بده... اجازه بده بغلت کنم...خواهش میکنم عشقم...اجازه بده میخوام باهات حرف بزنم... خواهش میکنم شیوونی.... شیوون با التماس کیو ارام گرفت ولی تغییری به چهره درهمش نداد نگاهش هم نکرد با عصبانیت رو به پنجره کرد.
کیو هم حلقه دستانش را تنگتر کرد شیوون را بیشتر به خود چسباند سرجلو برد بوسه ای سریع به گونه شیوون زد گونه ش را به گونه شیوون چسباند گفت: ممنون عشقم...ممنون نفسم...اب دهانش را قورت داد چهره ش غمگین بود نگاهش به روبرو گونه به گونه شیوون چسباند با صدای ارامی گفت: شیوونی عشقم ...میدونم از دستم عصبانی هستی...بهت حق میدم...من کار بدی کردم... بهم گفتی بودی که با هانیول کل کل نکنم...یه جور دیگه توی زمان مناسب باهاش حرف بزنم...ولی من انقدر از دستش عصبانی بودم که نفهمیده باهاش درگیر شدم... اون دخترم از سرلجبازی اون کارو کرد...اون بوسه از سرلجبازی بود...بخاطر اشتباه من بود...من دوباره اشتباه کردم... چشمانش نمناک اشک شد با صدای غمگین گفت: مثل اون عصر توی کافه که به حرفت گوش ندادم باعث شدم تصادف کنی... حالا دوباره اشتباه کردم ...دوباره عجله کردم با این دختره درگیر شدم.... دختره ای که فکر میکرد میتونه وارد زندگی من بشه.... نمیدونه که من توئ زندگیم بهترین عشقمو دارم...یه فرشته ...یه مرد بینظیر که تمام وجودم براش میطپه...مردی که همه زندگیمه...لحظه لحظه تمام زندگیم با وجود اون معنی پیدا میکنه.... مردی که جونم بهش بسته است... مردی که اگه تمام دنیا فراموشش کنن من نمیتونم فراموشش کنم...چون دلیل زنده بدنمه...اون زن هیچی نمیدوه...نمیدوه من عاشق کی هستم...چقدر عشقمو میخوام...اون هیچی نمیدونه...به خیال خودش فکر کرده مردی رو که تمام وجودش مال یه نفر دیگه ست رو میتونه به دست بیاره....نمیدونه که من اصلا اونو نمیبینم....اخمی کرد با همان حال گفت: اصلا اون چی میفهمه....من بهترین مرد دنیا ..."چویی شیوون".... جذابترین .... بینظیرتن...مهربونترین...با صفا ترین..جنتلمن ترین... فرشته ترین...مرد دنیا رو ول میکنم اونو قبول میکنم؟...شیوون زندگیمه....من نمیتونم بدون شیوون زندگی کنم...انوقت برم سراغ اون زنکیه احمق؟... واقعا که... گونه اش را از گونه شیوون جدا کرد سرعقب برد به نیم رخ جذاب شیوون نگاه کرد گفت: اصلا تو میدونی چقدر من عاشقتم؟... چقد میخوامت؟... چقدر دوستت دارم ؟..اره بارها بهت گفتم...ولی نمیدونی وسعت این دوست داشتنم چقدره....هیچ میزانی برای مقدار این دوست داشتنم نیست...باور کن شیوونی...من....
شیوون که با اخم رو برگردانند به پنجره اتاق نگاه میکرد با جملات اخر کیو پوزخندی زد روبه کیو کرد وسط حرفش گفت: زبون بازتر از تو دیگه کسی نیست کیوهیونا... نمیدونم تو اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی هااااا؟.... کیو که لحظه اول با رو بگردانند شیوون و جمله ش جا خورده بود گیج نگاهش میکرد ولی با لبخند زیبای که چال گونه های معشوقش مشخص شد فهمید شیوونش با او اشتی کرد با چشمانی گشاد شده گفت: شیوونی تو.... میخواست بگوید " شیوونی تو باهام اشتی کردی نه؟ اشتی هستی عشقم دیگه نه؟" ولی پشیمان شد ترسید دوباره بحثشان شود یا شیوون جواب دیگری دهد پس سریع لبخند دویلی از شادی زد گفت: هیچی.... بازم عاشق تو میشدم...مثل حالا که با همین چرب زبونی عاشقتم....به شیوون که از حرفش خنده ش گرفت قدری صدادار خندید مهلت نداد سرجلو برد بوسه ای به لبان شیوون زد قدری سرپس کشید با ذوق گفت : دوستت دارم شیوونا...خیلی خیلی عاشقتم....
شیوون هم لبخند زنان هم نگاهش بود گفت: منم دوستت دارم...کیو دویل چند وقتی بود تشنه خواستن شیوون بود نیازش گشنه مانده بود، دوباره به شیوون مهلت نداد با لبخندی که شیطنت و هوس پهنش کرده بود حرف شیوون را برید گفت: پس دوسم داری حالا باید رفع نیاز کنی...میدونی که خیلی وقته بهم دست نزدی...باید جبران کنی...همانطور که دستانش دور تن شیوون حلقه بود او را به اسارت داشت شیوون که از حرفش چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفته بود را به روی تخت خواباند خودش هم رویش دمر شد گفت: بیا باهم یه عشق بازی عالی داشته باشیم.... بعد مدتها که من خیلی میخوامت شیوونا....سرجلو برد لبانش را به لبان شیوون گذاشت شروع به مکیدن و بوسیدن لبانش کرد تا شیوون را اماده کند که کیو را تصاحب کند .
...
کیو نگاه اخم الودش به پنجره اتاق و اسمان خراشها بود از عشق بازی که خود را تقدیم شیوون کرده بود لذت برده بود لبخند کمرنگی زد که با سوال وکیل به خود امد : کیوهیون شی کجاید؟... نشنیدید چی گفتم؟....با چشمانی گشاد یهو رو بگردانند گفت: بله؟... چیزی پرسیدن؟.... وکیل با اخم ملایمی گفت: بله...پرسیدم شیوون شی چطورن؟... حالشون خوبه؟... وضعیت جسمیشون چطوره؟... مشکل بینتون حل شده؟.... ولی انگار شما حواستون....
کیو چند قدم برداشت از پنجره فاصله گرفت به طرف مبل کنار میز میرفت لبخند زد وسط حرف وکیل گفت: بله شیوون خوبه...خوشبختانه وضعیت جسمیشم خیلی بهتره...دیروز که برده بودمش چکاب...دکتر گفت وضعیتش خیلی خوبه... مشکل ماهم بله...حل شد...یعنی اصلا مشکلی نبود...روی مبل نشست به وکیل که با حرفهایش چشمانش گشاد شد گویی میخواست اعتراض کند امان نداد با لبخندی که پهن تر شده بود گفت: خوب حالا بریم سراغ برنامه بعدیمون....ولی اولش بگید اوضاع سوجو چطوره؟...با تصادفی که کانگین کرده اوضاعشون چطور شده؟....
************************************************************************
شیوون اورکت را از روی تخت برداشت پوشید جلوی اینه قدی روبروی تخت ایستاد اورکتش را مرتب میکرد خود را در اینه ورنداز میکرد با سوال کیو که پشت سرش در اینه نگاهش میکرد و گفت: به به ...چویی شیوون ...خوشتیپ کردی؟...اخم تاب داری کرد گفت: کجا میخوای تشریف ببری اینجوری خوشتیپ کردی؟... شیوون لبخند زد گفت: سلام...کی اومدی؟...
کیو بدون تغییر به چهره اخم الودش گفت: همین تازه ..نگفتی کجا میخوای بری؟.... شیوون برگشت رخ به رخ کیو شد لبخندش محو شد گفت: هیچی میخوام یه سربرم خوابگاه... کیو نفهمید شیوون چه گفته اخمش بیشتر شد گفت: چی؟... خوابگاه؟...خوابگاه چی؟... خوابگاه کجا؟.... شیوون اخم ملایمی کرد گفت: خوابگاه سوجو...میخوام برم خوابگاه سوجو برای دیدن بچه ها....
کیو اخمش دوبرابر و چشمانش گشاد شد با صدای کمی بلند گفت: چی؟... کجا بری؟...خوابگاه سوجو؟... خوابگاه اون لعنتی ها برای چی؟... اونجا چه خبره؟...نکنه اون عوضی ها گفتن بری ...تو هم میخوای.... شیوون هم قدری اخمش بیشتر شد حرفش را برید گفت: نه ...اونا چیزی بهم نگفتن...من خودم میخوام برم...میخوام برم دیدن کانگین هیونگ.... کیو چهره ش دهمتر شد با حالتی عصبانی گفت: چی؟...برای دیدن کانگین؟... دیدن اون عوضی برای چی؟... شیوون هم بدون تغییر به چهره ش گفت: دیدن برای چی نداره...میخوام برم پیشش...میدونم که میدونی کانگین تصادف کرده ...میخوام برم.... کیو اخمش شدیدتر شد با عصبانیت وسط حرفش گفت: نه...تو نباید بری...تو حق نداری بری اونجا....
سلام....پس کی میای دیگه؟؟ دلمون گرفت..
سلام عزیزم
اومدم
سلام گلم
ممنون خیلی زحمت کشیدی
سلام جون دلم
خواهش میکنم
ممنون عزیزدلم