SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

افسون نگاهت 5


سلام دوستای خوشگلم...

بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....

  

باورش نمیشد بعدازیک سال ونیم زجرکشیدن ودوری ازعزیزترینش قراره دوباره باهم باشن دیگه لازم نبود به تنهایی با مشکلاتش روبه رو بشه قراربود همه چی دوباره درست بشه بلاخره بیرون اومد با اون جسته ی لاغرونحیفش بزرگترین تکیه گاه اون بود:بابا؟؟؟

لبخندبزرگی صورتش وپوشوند:شیوونی؟؟؟ساکش وانداخت وبه سمت پسرکش پروازکردواون ودراغوش کشید اشک های شیوون شونه های پدرش وخیس میکرد:من وببخش پسرم بخاطرداشتن همچین پدربدردنخوری من وببخش

محکم ترپدرش ودراغوش کشید:این حرف ونزن میدونی چقدردوست دارم

-منم عاشقتم شیوونم

حالاکه پدرش پیشش بود راحت تر نفس میکشید غذامیخورد راه میرفت وزندگی میکرد همه میدونستن جون پدروپسربهم وصله ته شیک برای شیوون ازهمه چیزش میگذشت وشیوون با عشق بی اندازه اش ان را جبران میکرد

-بابا دارم خفه میشم تا خرخره خوردم

بی توجه به اعتراض شیوون قاشق غذارودوباره به زورتودهنش کرد:ایگو من زندان بودم توچرا انقدرلاغرشدی بهت گفتم خوب غذا بخوربه خودت برس ولی تو روز به روز لاغرتر میشدی

سرش وروی شونه ی پدرش گذاشت:الان تواینجایی میتونی برام هرروز غذاهای خوشمزه درست کنی منم انقدربخورم تا صدکیلوبشم

دستاش وروی موهای ابریشمی پسرش کشید:اره تو راست میگی دیگه نمیزارم بیشترازاین غصه بخوری

خودش نمیدونست همین بودنش چقدر به شیوون نیرومیده :بابا دوباره باهم همه چی ومیسازیم به هرحال ما فقط هم وداریم

-راستی شیوونی ازاون دوستی که کمکت کردچه خبر؟

-چه خبری قراره باشه اخرین باری که دیدمش رفتیم پول اون مرتیکه رو دادیم

ته شیک بانگرانی گفت:ادم خوبیه؟تو نباید به هرکسی اعتماد کنی

انقدر با کیو اشنایی نداشت که بگه ادم خوبیه یا نه ولی قلبش این اطمینان ومیدادکه کاردرستی کرده:همینکه شما الان اینجایی خودش یه نشونه ی خوبیه همین برای من بسه

-اگه تواینجوری میگی من حرفی ندارم ولی باید یه روزی دعوتش کنی بیاد شام خونمون ما باید ازش تشکرکنیم

شونه هاش وبالا انداخت:باشه یه روزی دعوتش میکنم

 

-نگفتی کی میای؟

لیتوک ازاون ورخط جواب داد:حال مامان بزرگم بهترشده فردا میام اوه شیوون نمیدونی چقدر برات خوشحالم بلاخره بابات ازاد شد بهش بگودلم براش خیلی تنگ شده

-هی توخجالت نمیکشی انگار بابای من همسنه توئه

-ایگو انقدربداخلاق نباش دیدی گفتم باید بری از کیوهیون شی کمک بگیری اوه خدای من این روزا هرچی میگم درست میشه

-بایدبری فالگیرشی انفاقا خیلی بهت میاد

-توهم به عنوان جن دستیارم استخدام میکنم

-فکربدی نیست ولی این پول تلفن وباید به حقوقم اضافه کنی ازبس حرف میزنی

-خودت حرف میزنی به من میگی باشه بروبه دانشگاهت برس

-باشه فعلا

گوشی وقطع کردیک هفته بود لیتوک ومادرش بخاطرحال بد مادربزرگش به مسافرت رفته بودن وشیوون امیدواربود هرچه زودتر دوستش برگرده بادستی که دورگردنش حلفه شد سر ازروی گوشیش برداشت:کیبوم؟؟

-بله خودم هستم

-بی مزه چیزی شده؟

کیبوم قیافه اش وناراحت کرد:چرا نیومدی تولدم؟

-گفتم که نمیتونستم بیام معذرتم خواستم حالا سه روزاز اون موقع میگذره الان میگی

- اخه علاوه برتو کیوهم به عنوان برادرم نیومده بود میگه خوشش نمیاد بین دوستای من باشه مرتیکه ی عوضی

شیوون ضربه ای به سرکیبوم زد:به برادرت فحش نده اون از تو بزرگ تره

با دستش جایی که ضربه خورده بود وماساژداد:-اخ دردم گرفت اصلامن نمیفهمم شما رابطه تون باهم چیه

نگاه بیتفاوتی به کیبوم کرد:منظورت چیه؟

صداش وپایین تراورد:میدونی برادرمن ...گیه...گفتم شاید باهم سکس...

شیوون ضربه ی محکم تری به سرش زد:اگه میخوای بکشمت همینجوری ادامه بده

-من فقط...

-بسه دیگه من رفتم سرکلاسم

واقعا رابطه اش با کیوچی بود؟دوست؟ولی کیوسردتر از این حرفا بود شاید فقط دلش برای شیوون سوخته؟هرچی بود شیوون بهش مدیون بود وخوشحال بود که باهاش اشنا شده یادحرف کیبوم افتاد "یعنی کیوهیون شی واقعا گیه؟ولی لوهان میگه خواهرش کیوهیون ودوست داره وقراره باهم ازدواج کنن شاید کیبوم چرت وپرت میگه یا لوهان اشتباه فهمیده"

-شیوون حواست کجاست

با حرف استادش از فکردراومد:ببخشید استاد وتا اخرکلاس دیگه به کیوهیون فکرنکرد وحواسش وبه درسش داد

****************************************************************************************************

دوهفته از ازادشدن پدرشیوون میگذشت تو این مدت هرچقدرشیوون سعی کرده بود با کیوتماس بگیره موفق نشده بود اوضاع داشت خوب پیش میرفت ته شیک یه کارخوب تو فروشگاه اسباب بازی با کمک دوستاش پیدا کرده بود شیوونم تونست تو یه اموزشگاه موسیقی مشغول به کاربشه البته تو این مدت بخاطرامتحان های لوهان نتونست پیشش بره ازکیبومم به خاطرذهن خرابش تمیتونست سوال کنه برای همین کاملا از کیوهیون بی خبربودپدرش واقعا دوست داشت با کیواشنابشه از طرفی دلش میخواست بیشترکیوروببینه نمیدونست این احساس ازکجا سرچشمه میگیره ولی ازهمون شبی که اون ودیده بود این احساس تو دلش به وجوداومده بود....

کارتواموزشگاه ودوست داشت قبول کرده بود به دانش اموزاش که تقریبا هشت نفربودن گیتاریادبده البته گیتارساز اصلی اش نبود ولی اموزشگاه به یه معلم گیتارنیازداشت وازاونجایی که شیوون توزدن این سازهم مهارت بالایی داشت قبول کرد همه ی شاگرداش از معلم جوان وجذابشون خوششون میومد وباعلاقه به حرفاش گوش میدادن واین کارشیوون وراحت ترمیکرد

با رفتن اخرین نفربرگه هاشو ازروی میزجمع کرد وگیتارعزیزش وتوی جلدش گذاشت این گیتارارزشمندوگرون هدیه اولین استادش بود که نه خودش نه پدرش تحت هیچ شرایطی حاضربه فروش اون نمیشدن بابیرون اومدن ازاموزشگاه تصمیم گرفت باردیگه با کیوتماس بگیره با اینکه امیدی به جواب دادنش نداشت بعدازچندتا بوق خوردن قطع کرد"اوه کجا رفته که جواب نمیده؟شاید جواب منونمیده؟اخه چراباید جواب من ونده؟ایششش عوضی همه ی فکرم ومشغول کرده"گوشیش وتوجیبش گذاشت وبه سمت خونه راه افتاد

 

برای بارچندم شماره ی شیوون روی گوشیش ظاهرشدواون جواب ندادهنوزبا خودش کنارنیومده بود هنوزجایگاه این پسرکه ناگهان تو زندگیش فرود اومده بود ونمیفهمید به خاطرش کارایی میکردکه تا به حال انجام نداده بود احساسایی وتجربه میکرد که نسبت به هیچ کس نداشت واقعا چه بلایی داشت سرش میومد وقتی باهم رفته بودن تا پول اون مرتیکه عوضی وبدن نگاه های بی پروا وچندش اورش روی شیوون عصبی ش میکرد واون کلاماتی که ازدهنش درمیومد:اوه بگوچراهمش منورد میکردی یه جوون تر وخوشگل ترش وزیرسرت داشتی پس حدسم درست بود تو یه هرزه ی بی مصرفی

وکیو چطور کنترلش وازدست دادوبه جون پیرمرد افتاد واگه افرادش نبودن حتما بلای بدی سرش میاورد:اسم منو به خاطرت بسپارمن چوکیوهیونم یه باردیگه دوربر این پسرببینمت بیچارت میکنم حتی جرئت نداشته باش اسمش وبه دهن کثیفت بیاری ودست شیوون وگرفت از اون محیط متعفن بیرون اومدن

-من بی دست وپا نیستم خودم میتونستم جوابش وبدم صدای شیوون دلخوربود

ولی کیو حواسش به حرف شیوون نبود ازگرمای دست شیوون ضربان قلبش روی هزاربود هنوزتوشک کاری بود که انجام داده اولین بار بود که کسی ومیزنه با این که هنرهای رزمی وتا حدعالی یاد داشت ولی هیچ وقت ازشون استفاده نکرده بود همیشه سعی میکرد تو این موقعیت ها قرار نگیره یا اگه به طور اتفاقی نیاز به کتک کاری باشه همیشه محافظ هاش کارارو درست میکردن ولی امروز به خاطریه حرف اینجوری عصبانی شد با گیجی به چشم های شیوون که هنوز داشت غر میزد خیره شد حق با اون بود این چشمای گیرا چطور میتونست ناپاک باشه...

ازاون روز به بعد خودش وبیشتر تو کارغرق کرد جواب شیوون ونمیدادبیشتر به کلاب های مختلف میرفت ولی هیچ تاثیری نداشت هیچ دختر یا پسری براش جذابیت نداشت دلش فقط اون پسربا پوست عسلی ولبخند درخشانش ومیخواست داشت شیشه ی بعدیش وسرمیکشید که هیچل اون وازدستش کشید:بس کن دیگه میخوای خودت وبکشی همین الانشم باید بعدازاینجا بریم بیمارستان

-هیچل تووقتی سونگمین ومیبینی چه احساسی داری؟

-چی؟؟؟..چرا یه دفعه یاد بدبختی های من افتادی؟

با نگاهش به هیچل فهموندمنتظرجوابشه

نفس عمیقی کشید:خب هروقت نردیکشم قلبم تندترازهمیشه میزنه وقتی میخنده تمام وجودم پرازشادی میشه وقتی ناراحته دیوونه میشم همیشه نگاهم دنبالشه براش هرکاری میکنم هیچکس برام مثل اون زیبا نیست...بسه یابازم بگم؟

-شما اصلا بهم نمیاین

هیچل از رکی حرف کیو خندش گرفت:ممنون دوست خوبم ولی اگه میتونستم به قلبم این وبفهمونم مشکلاتم حل میشد

یعنی اونم به همچین دردی گرفتارشده اون این ونمیخواست؛نمیخواست عاشق کسی شه عاشق شدن یعنی دردسر یعنی زجرکشیدن یعنی ازخودت گذشتن این همه سال دورقلبش یه حصاراهنی کشیده بود تاکسی واردش حالا این پسرنیومده داشت همه چیزوبهم میریخت

هیچل باچشمای ریزشده نگاه مشکوکی به کیوکه عمیقا توفکربود انداخت یعنی کیوعاشق شده؟میدونست حال این روزای کیو یه ربطی به کسی به اسم چوی شیوون داره :توچت شده نکنه عاشق شدی؟

نگاه سردوبی حالتی به هیچل انداخت:من رفتم خونه شرکت میبینمت

-ها باشه مراقب خودت باش اگه معدت دردگرفت به دکترزنگ بزن

سرش وتکون دادوازهیچل دورشدامکان نداشت اون عاشق شده باشه این وبه خودش ثابت میکرد...

یک ساعت توی ماشین نشسته بود "واقعا خجالت اوره مثل احمقا توماشین نشستی معلوم نیست منتظرچی هستی خیره سرت تو قراره وارث شرکت چوبشی"ازماشین پیاده شد نفس عمیقی کشید وزنگ دروفشاردادبعداز چنددقیقه مردمیانسالی باچهره ی مهربون دروبازکرد:بله؟

سرش وکمی خم کرد:سلام من چوکیوهیون هستم

مردباشنیدن اسم کیوهیون لبخندبزرگی زد ودستای اون وتودستش گرفت : من ته شیک پدرشیوونم خوشبختم بفرمایید داخل

-بله ممنون وهمونطورکه دستاش تودست ته شیک بود وارد خونه شد:لطفا بشینید کیوروی مبل نشست وپدرشیوونم دقیقا کناراون نسشت :شیوون خیلی ازشما تعریف میکنه حالا که ازنزدیک میبینمتون خیلی برازنده به نظرمیرسید

لبخندمحوی زد:ممنون اقای چوی منم خوشحالم که میبینمتون

-به خاطرکاری که برای من وپسرم کردید خیلی ممنونم نمیدونیدچقدرزجزمیکشیدم که شیوون مجبور بود با اون کفتارای پیرسروکله بزنه

کیوبه صورت رنج کشیده وناراحت مردروبه روش نگاه کرد شیوون هیچ شباهتی به اون نداشت ولی صمیمیت ومهربونی تونگاه هردوشون موج میزد:من کاری نکردم خودتون وناراحت نکنین

دستش وروی زانوی کیوگذاشت :ممنونم پسرم کیو به نشانه ی ادب سرش وکمی خم کرد:اممم راستی شیوون نمیاد؟

-اوه چرا دیگه بایدالانا بیاد

همین موقع صدای شادشیوون توخونه پیچید:بابا؟؟؟بابا؟؟کجایی؟؟پسرخوشگلت اومده نمیایی استقبالش

ته شیک ازرفتاربچه گانه پسرش لبخندزد:انگارنه انگاربیست ویک سالشه

شیوون باسروصدا واردخونه شد که با دیدن کیو کنارپدرش یکه خورد:اوه کیوهیون شی

کیوبادیدن شیوون توی اون سیوشرت سرمه ای وگیتاریه دست احساس کرددوباره ضربان قلبش بالارفته ولی صورتش کاملا خونسرد بود:سلام

شیوون نگاهش نگران شد گیتاروکیفش وگوشه ای گذاشت وبه طرف کیواومد:حالت خوبه؟اتفاقی که برات نیوفتاده وبانگاهش سرتا پای کیوروجستجومیکرد

ته شیک باتعجب به شیوون گفت:ایگومگه قراربود اتفاقی براشون بیفته

-اخه خیلی وقته اصلا جواب من ونمیدن گفتم شاید بلایی سرشون اومده

کیوپوزخندی زدبلا که سرش اومده بود ولی نه اراون نوعی که شیوون فکرمیکرد:یکم سرم شلوغ بود وقت نمیکردم

شیوون لبخندی زدوچال هاش ونمایان کرد:خداروشکرخوشحالم که میبینمت

کیومات ومبهوت لبخند زیبای شیوون فقط سرش وتکون داد....

شب خوبی بود کنارشیوون وپدرش به کیوخوش میگذشت وقتی شیوون بهش میخندید لمشس میکردباهاش حرف میزدقلبش انقدرتندمیزد که امکان هرلحظه ایستادنش بود ولی با این حال اروم بود به چیزی فکرنمیکرد واین احساس خوبی بود ته شیک بعدازخوردن غذا به بهانه ی خواب اون دوتا رو ترک کرد حالا فقط کیومونده بود وشیوون

-تو اصلا شبیه پدرت نیستی

شیوون به طرف کیوچرخید:به خاطراینکه اون پدرمن نیست

-یعنی چی؟

-یعنی وقتی پدرم با مادرم اشناشد من توشکم مادرم بودم پدرواقعی من سالها پیش مرده

-ولی پدرت خیلی دوست داره

شیوون ازبه یاداوردن محبت های پدرش لبخندزد:من خیلی پسربدی بودم باورت نمیشه چقدراذیتش کردم ولی اون عاشقانه من وبزرگ کرد حتی یه بارم نخواست بچه ی دیگه ای داشته باشه من بدون اون وحتی نمیتونم تصورکنم

کیو به نیم رخ شیوون خیره شد اون نمیتونست عشق بین پدروپسروبفهمه ولی ازلابلای حرفای شیوون میفهمید که باید حس خیلی قشنگی باشه

-کیوهیون شی خیلی ازت ممنونم امیدوارم بتونم یه روزی لطفت وجبران کنم

نگاه کیو به سمت لبای خوش فرم شیوون رفت دلش میخواست بگه برای جبران بذارلباتو ببوسم حتما طعم بی نظیری داشت سرش وبا شدت تکون داد دراصل اومده بود اینجا تا به خودش بفهمونه که عاشق شیوون نیست ولی حالا داشت به چی فکرمیکرد ازجاش بلندشد:بهتره برم

شیوون هم ازجاش بلند شد:فقط دوباره غیب نشوبزارباهم دوست باشیم ودستش وبه سمت کیو درازکرد

کیوبه دست شیوون نگاه کرد وبه ارومی اون وتودستاش گرفت:حتما...هنوزمطمئن نبود بخوادعاشق باشه یا نه ولی با تمام وجودش میخواست با این پسرجذاب دوست باشه وکمکش کنه غافل ازاینکه عشق به دلخواه ادما رفتارنمیکنه ومهم نیست چقدرخودت وگول برنی وقتی تو دامش بیفتی بیرون اومدن ازش محاله...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
wallar سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 01:50

سلاممممم عشقم من اینو نخوندم هنوز
زیرش که اسم خودته ,خودت نوشتی یا کسی بهت داده ؟

سلام خوشگلم...
نه من ننوشتم..اینم داستانش وونکیویهه ..قشنگه حتما بخون... یکی از بچه ها نوشته بهم داده... کار مریم جونه...

Sheyda سه‌شنبه 18 اسفند 1394 ساعت 00:09

چه جالب با اینکه کیبوم به شیوون گفته برادر من گی،اما شیوون وقتی کیو رو دید هیچ حسی نداشت
من اگه جای هیچول بودم با اون سوالی که کیو کرد یه مشت میزدم تو دهنش
مرسی عزیزم

اره خوب ... نشون نداد دیگه ..خخخ..
خخخخخخخ ..خشن شدی ها...
خواهش نازنینم

tarane دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت 22:28

سلام عزیزم.
خیلی خوب شد که کیو به شیوون کمک کرد . حالا خیال شیوون راحته و میتونه یه نفس راحت بکشه . از اون استرس راحت شد . به کیو بدهکار بودن براش هزار برابر بهتر از بدهکار بودن به اون مردک پیره.
پس شیوون پسر واقعی پدرش نیست . ولی با هم خیلی خوبن و به هم اهمیت میدن . دقیقا نقطه ی مقابل کیو که با وجود اینکه با هم پدر و پسر واقعی هستن خیلی خیلی از هم دورن.
کیو باید کم کم با حسش کنار بیاد . درسته براش سخته اما حقیقت رو نمیتونه مدت زیادی انکار کنه.
ممنون از تو و نویسنده .

سلام عزیزدلم
اره خیلی خوب شد...
اره خیلی بهتره...کیو خیلی بهتره...
اره این دوتا برعکس همن

اره درسته یکی به کیو کمک کنه تا بفهمه چی به چیه
خواهش عزیزدلم...من ازت ممنونم

ghazal دوشنبه 17 اسفند 1394 ساعت 21:53

منم شیوونو تو سویشرت سرمه ای با گیتار تصور کردم!!کااااااملا کیو رو درک مبکنم
خسته نباشی

اره عالیه....
ممنون عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد