SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

طلسم عشق ( مقدمه )


 


خوب دوستای گلم.... این داستانی که میبنید داستان دومیه  که بهتونقراره بذارم... قبلا شیچولی بود...کار خودمه... شیچولی بود گفتم وونکیوش کردم براتون اپ کنم.... یه داستان متفاوت داره.... زمانی که شیچولی هم بود حسابی متفاوت بود کلی فحش بارم کردن...خخخخ...امیدوارم شماها خوشتون بیاد... داستان بدی نیست ولی خوب زیاد استقبال نشد ازش.... حالا وونکیوش میزارم چند قسمت تو هفته براتون... امشب مقدمه شو گذاشتم برید ببیند چطوره...میشه گفت پر کاپل هم هست... از کاورش میتونید تشخیص بدید گه کاپلای داره درسته؟...


 

طلسم عشق

 

چویی شیوون : 24 ساله – صاحب فروشگاه زنجیره ای و شرکت" وون "* روحگیر *

چویی لیتوک : 48 ساله  _ صاحب فروشگاه زنجیره ای وشرکت "وون"*پدر شیوون *

چو کیوهیون : 30 ساله  _ پولدار بی خانمان

لی هیوکجه ( چویی هیوک ) : 28 ساله _ برادر شیوون

لی دونگهه : 28 ساله _ دکتر خانواده چویی

کیم یسونگ : 30 ساله _ بادیگارد خانواده چویی

شیندونگ : 29 ساله _ پلیس  دایره جنایی *پسر خاله شیوون *

لیو ژومی : 27 ساله _ وکیل فروشگاه و شرکت "وون "

لی سونگمین: 28 ساله _ منشی وکیل چوکیوهیون و شرکت "وون"

کیم کانگین ( کیم یونگ مون) : 48 ساله _ راننده و محافظ شیوون

کیم ریووک : 27 ساله _ خدمتکار یسونگ

چویی جیهون : 3 ساله _ پسر شیوون

*********      ************    ************    ************    ********


چویی شیوون :پسر ثروتمند و تاجر معروف شهر سئول ؛ صاحب بزرگترین فروشگاه زنجیره ای کشور کره و برند معروف " وون " . او یک افسانه است ؛ میشد گفت بخاطر ثروتش شهر کاملا زیر دستش است ؛ شیوون مرد جوان بسیار جذاب و زیبا ، خوش هیکل .؛ قد بلند و جنتلمن که مهربانش هم حرف ندارد.

او ارزوی هر دخترو پسری درشهر است ؛ دخترانی که در زیبایی و ثروت تک هستند و رویای شب وروزشان ازدواج با شیوون است . پسرهای که گی هستند آرزوی دست نیافتنی شان بودن دررختخواب حتی برای یک شب درکنار شیوون است ، پسرهای عادی هم دوستی با شیون را برای رسیدن به خواسته های شغلی و مالی خواهان. ولی شیوون دست نیافتنی است ؛ نه گی اس و نه به فکر دختری .اگر خودش هم این را بخواهد هم نمیتواند ماموریتش این اجازه را به او نمیدهد .

روزها مانند انسانهای عادی  زندگی میکند ، ولی ذهنش به فکر شب است  ، شب ناجی شهرش میشود  ، این را هر که با مهاجمها درگیر بودنند یا از حضور انها اطلاع دارندمیدانند   شیوون ناجی شهرشان است . با این همه شیوون زندگی عادیش راهم دارد هم کار میکند هم درس میخواند هم ناجی شهرش است.

 

چو کیوهیون: پولدار بی خانمان . خودش این شغل را انتخاب کرد ، پدرش کشاورز بود قرار بود کیو  هم شغل پدرش را ادامه دهد ولی نمیخواست او کار راحت و پول زیاد میخواست ، بعلاوه اعتقاد داشت صورت زیبایش زیر نور خورشید درمزرعه حیف میشود ، پس به بهانه تحصیل به سئول امد و فهمید هیچ شغلی بهتر از تن فروشی نیست ، شهوت و پول را با هم دارد پس کارش شد گول زدن زنان ومردان و پرکردن جیبش . از زیبایی بی وصفش دراین کار استفاده کرد ومردان وزنان زیادی را شیفته خود کرد ، یک شهر به دنبالش هستند و برای بدست ارودنش جنگ سردی به راه انداختندو کیوهیون   از این جنگ سود دوبرابر بدست اورد.

برای او عشق معنی ندارد در زندگیش جز شهوت وپول جایی برای عشق نگذاشته  ، زندگیش را تا اخر عمرش درهمین میداند ، بودن با زنان ومردان غرق درشهوت وپول ، زندگی برای او فقط همین معنی را میدهد تا اینکه برای بدست اوردن لقمه ای بزرگ که زندگیش را اخر عمرش تامین کند قدم برداشت، به دست اوردن  مردی که شهری درارزویش هستند برای او کاری نداشت ؛ چون شهری به دنبال بودن با کیو  هستند مطمینا این مرد هم مانند دیگران به دامش میافتد.

 ولی نمیدانست دراین راه همه چیز را از دست میدهد وبه چیزی میرسد که هرگز فکرش را نمیکرد ، چیزی که برای به دست اوردنش جز درد و رنج چیزی نمیبیند. ولی او همچنان حاضر به تحمل دردها و رنج ها شد تا به همان چیزی که هیچوقت فکر نمیکرد به دامش بیفتد به دست بیاورد. او قرار بود شکارچی شود ولی خودش شکار شد ، اسیر در دام صیاد تلاش برای تصاحبش کرد.

 

چویی لیتوک : پدر شیوون . مرد پروتمندی که درظاهر بدون درد ورنج زندگی کرده ؛ دررفاه کامل بزرگ شده ، بخاطر ثروتش هیچ غمی ندارد. ولی او هم درد و رنج های زیادی در زندگیش کشیده ، سالها بخاطر دیگران زندگی کرده ؛او از عشق زندگیش دور بوده ، با سختی های بسیار به عشقش رسید و عاشقانه فرزندانش را دوست دارد و حاضر است هر کاری برای فرزندانش بخصوص برای تنها فرزندش شیوون بکند. دراین راه عشق زندگیش نیز به او کمک میکند با از دست دادن همسرش به کمک عشقش فرزندانش را بزرگ کرد وحال شد پدر ناجی شهر.

 

لی هیوکجه :چویی هیوک . فرزند ناتنی لیتوک ، برادر شیوون از طرف مادری با شیوون برادر هستند. مادر شیوون وهیوک یکی است ولی پدرشان متفاوت است ، هیوک پسر شادو بی خیال که زندگی راحتی کنار پدر و برادرش دارد. او بی خیال به کار وزندگی است . کار ومسئولیت زندگی بر عهده پدر و برادر کوچکترش است.

مانند پدرش عشق زندگیش جنس مخالف نیست با همجنس خود خوش است. او شدید وابسته به برادر کوچکترش شیوون است و عاشقانه دوسش دارد. ونسبت به افراد اطراف برادرش بسیار حساس و بظاهر مراقب برادرش ولی خودش تحت حمایت برادر کوچکترش است ؛ با این همه وقتی از کسی که قراراست کنار برادرش باشد و اطمینان نداشته باشد یا به او مشکوک باشد  دیگر غیر قابل کنترل میشود ؛ دیگر هیوک شادو ساده وسرخوش نیست ؛ تبدیل میشود به شیر درنده ای که طرف مقابل را با یک هجوم تکه وپاره میکند .  با این همه او شاد وسرخوش از زندگی کنار خانواده اش لذت میبرد.

 

لی دونگهه : دکتر خانوادگی خانواده چویی ، پدرش هم دکتر خانواده چویی بود ، برای همین دونگهه با خانواده چویی بزرگ شد و عشقش هم درهمین خانواده پیدا کرد ، با انکه دکتر خانواده است ولی برای شیوون برادر بزرگتر هم به حساب میاید او مهربان و درعین حال پاک وساده است .

او عاشق دو چیز است عشقش و شراب . ولی دکتر ماهری است ؛ وقتی به کارش میرسد این دو را فراموش میکند میشود دکتری جدی که نه عشق میشناست و نه میداند شراب چیست ولی وقتی وظیفه اش تمام میشود  لباس مقدس پزشکی از تنش درمیاورد میشود دونگهه ای که بدون عشقش نمیتواند نفس بکشد و مغزش هنگ میکند مانند ماهی بی مغز میشود که درذهنش  فقط نام عشقش دران هک شده است.

 

کانگین :مردی با گذشته سخت و درد ناک ؛ گذشته بدون بودن با عشقش  که از بچه گی عاشقانه دوستش داشت و جدایی ازاوشد سرنوشتش  . بازی روزگار او را تنها و بی کس کرد، هرکه را که درزندگیش داشت از دست داد ، سالها ارزوی بودن درکنار عشقش را داشت  با تحمل سختی های زیاد او به کنار عشقش برگشت وخانواده عشقش شدن خانواده او فرزندان عشقش شدن  فرزندان او.

به کمک عشقش امد و فرزندانش را با جان دل بزرگ کرد و از همه مهمتر شیوون شد یکی یکدانه قلبش محافظت از او شد وظیفه اش .چون روز مرگ مادر شیوون روز ورود او وپیوستنش به عشقش بود وشیوون نوزاد درآغوشش گذاشته شد و نوزاد با دیدنش لبخند زد و قلب او را تصاحب کرد وحال همان قلب نگرانتر از پدر نوزاد که حال مردی شجاع شده است همه جا مراقب شیوون است .

 

 

ژومی: وکیل شرکت . از زمانی که به یاد داشت زندگیش خالی از عشق و محبت بود ، کسی او را دوست نداشت ، پدرومادرش از زمانی که او نوزاد بود ازهم جدا شدند او به اجبار با خانواده پدریش که راضی به ازدواج پدرومادرش نبودند زندگی میکرد ، با انکه از نظر ثروت چیزی کم نداشت ولی از نظر محبت فقیر بود. وجودش برای کسی اهمیت نداشت ، هیچ دوستی نداشت ، جای بی محبتی دیگران درس را جایگزین کرده بود ، رشته ای را انتخاب کرد که هدفی در انتخابش نداشت ، فقط میخواست درس بخواند تا به رنج های زندگیش فکر نکند تا از خانواده پدریش  دور باشد . با رفتن به دانشگاه و خوابگاه از ان محیط سرد بی محبت دور شد ولی باز هم تنها بود با کسی نمیتوانست ارتباط برقرارکند چون محبتی ندیده بود تا یاد بگیرد .

تا اینکه بعد از چند سال کارکردن دردفتر وکالتی به شرکت وون کشیده شد با عشق زندگیش اشنا شد ، کسی که برخلاف دیگران به او لبخند زد با او مانند بقیه رفتار کرد با مهربانی و دوستی .ولی برای او که محبتی ندیده بود این زیادی بود مهربانی جایش را به عشق بدل کرد او عاشق شیوون شد ، اینده اش را با بودن درکنار شیوون میدید ، ندانسته گی شده بود وبرای رسیدن به او هرتلاشی میکرد. ولی زندگیش نقشه دیگری برایش داشت ، نقشه ای  که عشق واقعیش را به او میرساند.

 

 

لی سونگمین  :منشی ژومی . گذشته اش تاریک وسرد بود با اتفاقات بد . اتفاقاتی که باعث شد ناخواسته او نیز خطاهایی بکند ، خطاهایی که زندگیش را نابود کرد  خانواده اش را از او گرفته بود ، اینده ای نداشت ، بی هدف زندگی میکرد تا اینکه  به این شرکت " وون " امد رنگ زندگیش عوض شد . او یک انسان بی روح وخسته به انسانی پر انرژی وشاد تبدیل شد ، انسانی که حتی عشق زندگیش را همان جا یافت . برای بدست اوردنش جنگید .جنگی که عشقش با او به راه انداخته بود . طرف مقابلش  عشقش بود نه رقیبی که رقیب نبود ؛ ناخواسته و ندانسته متهم به رقیب شد ولی سوگمین  او را به چشم رقیب میدید.

 

کیم یسونگ :محافظ شخصی . محافظی که این شغل را از پدرش اموخته بود ، شغلش ارثیه خانوادگیش بود پدرش پلیس وظیفه شناسی بود وجانش را درراه وظیفه اش از دست  داده بود. یسونگ هم شد محافظ جان اربابش. ولی قلبش برخلاف تنش به جای محافظت عاشق شد ، عاشق اربابش. اربابی که خود محافظ شهر بود ، او محافظ اربابش و عشقش وادارش میکرد که نه تنها جانش بلکه قلبش را نیز فدای اربابش کند ارباب جونش شیوون شد همه چیز زندگیش ؛عشقش  . ولی بازی روزگار برای او کسی دیگری را رقم زده بود ، کسی که همیشه جلوی چشمانش است  نمیبیند کسی که قلبش را به او داده بود او ندیده است .

 

 

کیم ریووک :خدمتکار یسونگ. روزگار بازهای زیادی با او کرده بود از زمان تولدش تنها بود ، چشمانش را درپرورشگاه باز کرد تا به خود امد ،گناهی نکرده را به گردنش نهادنند و دستبند سرد اسارت به دستان نوجوانش زده شد ، بهترین دوران جوانی اش را درچهار دیواری زندان سپری کرد با ازاد شدن اولین و اخرین عشق زندگیش  را دید. با انکه هر روز جلوی چشمش است  ولی هیچوقت دیده نمیشود. ولی گویی روزگار اینبار با او بازی نکرد و یار بود سعی دارد عشقش را به او برساند.

*******************************


نظرات 5 + ارسال نظر
aida سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 07:08

ای جانمممممم واییی بازم یه داستان جذااااااب دیگه
البته من شیچولم دوس دارماااا خودت ک میدونی چید روانیه هیچلم
مرسی عشقممم خوشحال شدم

اره یه داستان جدید...
اره میدونم شما عشقت هیچوله....
خواهش عشقم...منم خوشحالم که هر شب میای بهم سرمیزنی

ریحانه دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 01:06

دستت درد نکنه فیکای وونکیو میزاری وافعن خسته نباشی

خواهش عزیزدلم... دست شما دردنکنه که همراهمین

tarane یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:08

سلام عزیزم.
من این داستان رو یه جای دیگه خونده بودم . دقیق یادم نیست کجا بود . ولی خیلی قشنگ بود من که دوستش داشتم. باحال و بامزه و هیجان انگیز بود.
خوشحالم دوباره با یه تغییر داری میذاری .
مرررسی برای داستان های قشنگت.

سلام عزیزدلم
اوه...واقعاه؟>.. حتما تو وب شبهای رویا...اونجا اپش میکردم...
خواهش عزیزدلم
امیدوارم از اینم خوشتون بیاد

sunny یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:17 http://dokhtaroon.blogsky.com

مثه همیشه عالیه...امیدوارم خوب پیش بره و خواننده های زیادی داشته باشه

مممنون...منم امیدوارم

Sheyda یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 21:49

من شیچول اینو خوندم خیلی هم دوسش داشتم
خوشحالم که دوباره قراره بخونمش البته با زوج وونکیو
بیصبرانه منتظر شروعش هست
مرسی عزیزم

اوه....خوندیش؟...
من فدا ی تو
از فردا شب اپ میشه عزیزدلم...
خواهش عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد