SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

من که فراموشش نکردم 10


سلام دوستای گلم...


بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ....

  

پارت دهم

 

هیوک دستانش را دور تن شیوون حلقه کرد به آغوشش کشید بغضش ترکید و گریه اش درامد گفت: ممنون شیوونا...ممنون شیوونا...ببخشید... ببخشید ...اگه تو نبودی من چیکار میکردم... کارم تموم بود... منو ببخشش... همش تقصیر منه ...حالا تو باید...شیوون که از حرکت هیوک لحظه اول جا خورده بود چشمانش گشاد شده بود با حرفش چهره ش تغییر کرد دستانش را دور کمر هیوک حلقه کرد بغلش کرد با مهربانی لبخند کمرنگی زد حرفش را برید گفت: هیشششششش...چیزی نبود که...تموم شده... همه چیز تموم شد... خدارو شکر...که دیگه... که با امدن صدای کیو که گفت: چی شده؟... هیوکجه هیونگ چیکار کرده؟...جمله ش نیمه ماند یهو رو بگردانند با دیدن کیو  که از اخم شدید نگاهی که عصابنت از ان میبارید جلوتر از اعضای گروه ایستاده بود به انها دو نگاه کرد چشمانش قدری گشاد شد.

هیوک هم با امدن صدای ککیو به خود امد یهو حلقه دستانش را باز کرد از بغل شیوون بیرون امد با چشمانی خیس گشاد شده به کیو نگاه کرد  هول شده گفت: کیوهیون.. من... نه یعنی ما.. نه یعنی من کاری نکردم...نه یعنی شیوونی...نه یعنی من داشتم از شیوون ...کیو غضب الود طوری که با نگاهش قصد جان هیوک را کرده بود خیره بود هیوک هم با نگاهش بیشتر ترسید قدمی به عقب گذاشت از شیوون فاصله گرفت دستانش را بالا اورد وحشت زده نالید: کیوهیون ببین ...من.. که شیوون به دادش رسید طبق معمول نجاتش داد به خصوص از دست خشم کیو که زنده بگذارد .چون هیوک بابت تشکر شیوون را بغل کرده بود کیوحسود دیده بود. کیوی که به شدت روی شیوون حساس بود نمیخواست کسی به شیوونش نزدیک شود، بغلش کند، از همه وحشتناکتر ببوسدش .شیوون میتوانست هر کاری بکند ازاد بود شیطنت کند، هر که دلش میخواهد ببوسد بغل کند. ولی کسی اجازه نداشت به شیوون دست درازی کند. چون کیو به شیوون اعتماد داشت چون میدانست عشق با ایمان و با معرفت و مهربان و دوست داشنیش با وفاترین مرد دنیاست. ولی دیگران قابل اعتماد نبودن هر کاری میکردن به چشم کیو نیت بدی داشت. 

حال هیوک شیوون را به آغوش گرفته بود کیو را خشمگین کرده بود ،مطمین بخاطر اینکار تاوان سختی میداد ،هیوک و بقیه هم میدانستند .هیوک از همین وحشت کرده بود شیوون هم میدانست چه خطری جان هیوک را تهدید میکند باید به دادش برسید ،از طرفی باید جواب عشقش را میداد ،پس چند قدم به طرف کیو رفت لبخند ملامی دلنشینی زد با مهربانی وسط دست و پا زدن هیوک گفت: هیچی نشده ...یه مشکلی بود که حل شد...همه چیز تموم شد...کیو که با خشم که تیرهای زهراگین به طرف هیوک راهی کردنند نگاهش میکرد رو به شیوون گفت: همه چی تموم شد؟...چی تموم شد؟... میگم هیوکجه هیونگ چیکار کرده که وکیل یانگ تا اینجا یعنی تایلند اومده سراغش؟... حتما یه کاری کرده که کمپانی اونو انداخته به جونش... لیتوک هم جلو امد کنار کیو ایستاد اخم ملایمی کرد نیم نگاهی به هیوک کرد رو به شیوون گفت: اره شیوونا...بگو چی شده؟... من که باید بدونم چی شده... من لیدر گروهم...اخمش بیشتر شد به هیوک نگاه کرد گفت: انوقت نمیدونم بچه هام چیکار میکنن...با اومدن وکیل باید بفهم گند زدن... واقعا کارم به کجا رسیده...  لیدر نباید خبر داشته باشم... بهتره عنوانمو.... رو به شیوون کرد گفت: بدمش به یه نفر دیگه....چون من که لیدرم نمیدوم چی شده...

هیوک که از شرم حرفهای که لیتوک میزد وگندی که زده بود سرش پایین بود گوشه لبش را گزید با لبه کتش بازی بازی میکرد حرفی نزد دونگهه هم با قدمهای بلند به کنار هیوک ایستاد دستش را پشت هیوک گذاشته با بغض نگاهش میکرد.جایش شیوون جلو رفت چهره ش از حرفهای لیتوک غمگین شد حرفش را برید گفت: نه هیونگ ...این حرفا چیه... راستش میخواستم همه چیزو بهتون بگم...گفتم بعد از برنامه بگم...ولی میبنم بهتره الان بگم... چهره ش تو هم رفت با دست به هیوک اشاره کرد به کسی مهلت نداد گفت: راستش هیوکجه هیونگ اشتباهی کرده...کمپانی از دستش عصبانی شد...طوری که میخواست بفرستش دادگاه...ازش غرامت بگیره... وکیل یانگ هم اومد هیمنو بگه که من راضشون کردم...

با حرفهای شیوون همه از وحشت چشمانشان گرد وابروهایشان بالا رفت کیو با صدای کمی بلند گفت: چی؟...دادگاه؟... لیتوک هم امان نداد با چهره ای وحشت زده تر گفت: دادگاه؟... دادگاه چی؟... کمپانی شکات کرده؟... برای چی؟؟... مگه هیوک چیکار کرده؟... شیوون سری تکان داد با چهره ناراحت و اخم الود گفت: اره...کمپانی میخواست شکایت کنه...چون هیوکجه هیونگ رفته بود وکیل گرفته از دست کمپانی شکایت کرده...اون هم...کانگین جلو امد دستش را  به طرف شیوون بالا اورد با اخم و حالتی گیج گفت: صبر کن ...صبرکن بینم... الان ما نفهمیدیم چی شده... میگی کمپانی شکایت میخواست بکنه...انوقت هیوکجه شکایت کرده؟...یعنی چی؟... درست حرف بزن بفهیم چی به چیه؟...اصلا تو اینا رو رو میدونستی به ما نگفتی؟...چرا؟... چرا به ما نگفتی ؟....چرا گذاشتی تا اینجا بکشه؟...

شیوون برای توضیح دادن دستانش را تکان میداد اخمش بیشتر شد گفت: نه...من نمیدونستم... منم مثل شما تازه با اومدن وکیل یانگ فهمیدم... منم نمیدونستم هیوکجه هیونگ چیکار کرده... رو به هیوک کرد گفت: مثل اینکه هیوکجه هیونگ روزی که فهمید کمپانی از ما خواسته  ...رو به بقیه کرد نگاهش به کیو یکی شد گفت: اون روز تو خوابگاه کیو همه چیزو گفته ...که کمپان ازمون خواسته از اون فرقه فراموسون حمایت کنیم... من شرایط دیگه رو پذیرفتم... هیوکجه هیونگ رفته بر علیه کمپانی شکایت کرده که در حق ما بیانصافی میکنه... چند تا وکیل گرفته ازشون به دادگاه شکایت کرده که کمپانی برخلاف خواسته مون مارو وادار به خواسته های نامربوط خودش میکنه... چه میدونم بهمون زور میگه ...حقمونو میخوره... برخلاف قراردادش درصد بیشتری  از پولامون میگیره...از این حرفا...نگاهش به بقیه شد ادامه داد: کمپانی هم که فهمید هیوکجه چیکار کرده...خودتون میدونید که چقدر قدرت داره.. چقدر نفوذ داره.. با چه کسایی در ارتباطه...شکایت هیوکجه هیونگ برعکس کرده...یعنی وکیل یانگ اومده گفته کمپانی میخواد از دستش شکایت کنه که برخلاف خواسته کمپانی داره کارهایی انجام میده... داره میزنه زیر قراردادش...چون خودتون میدونید توی قراردادی که  ما با کمپانی بستیم بندی وجود نداره که کمپانی چه مقدار از سود از کارمونو بگیره... اون میتونه هر چقد دلش میخواد سود بگیره از دست مزدامون...همچین تو قرارداد قید شده که ما باید هر خواسته ای که کمپانی ازمون میخواد رو اجرا کنیم... پس شکایت هیوکجه بی فایده ست... برعکس کمپانی میتونه به علت زیر قولش زدن از هیوکجه شکایت کنه... حتی گروه سوج  رو متهم به همدستی کنه...

بقیه از وحشت چشمشان دوبرابر گرد شد لیتوک با صدای بلند گفت: چیییییییییییییی؟... از سوجو شکایت کنه؟... حرف شیوون را قطع کرد کانگین هم با بهت یهو رو به هیوک کرد گفت: اره هیوکجه؟...شیوون چی میگه؟... تو واقعا اینکارو کردی؟... یسونگ هم جلو امد با اخم و چشمانی گشاد شده گفت: هیوکجه تو چیکار کردی؟... گویی میخواست به هیوک یورش ببرد دوباره قدمی جلو گذاشت با عصبانت گفت: تو اون کمپانی لعنتی رو بیشتر وحشی کردی... میفهمی چیکار کردی؟... که شیوون جلوی هیوک ایستاد طوری که هیوک و دونگهه پشت شیوون پنهان شدن شیوون شد  سپر برای انها دستانش را بالا اورد به یسونگ و بقیه را امربه ارامش کرد با ناراحتی وسط  فریاد یسونگ گفت: هیونگ... هیونگ اروم باش... اروم باش...هیوکجه کار بدی نکرد ...فقط عصبانی بود میخواست حساب کمپانی رو برسه... که فهمید این راهش نیست...چون هنوز ما خیلی قدرت نداریم جلوش بایستیم... چیزی که من قبلا گفتم ...درسته؟...

با حرف شیوون یسونگ که چهره ش درهمتر شد با عصبانیت گفت: ولی اخه... شیوون مهلت نداد دستانش را بالاتر اورد با ارامش گفت: همه چیز تموم شد ...فعلا اوضاع اروم شد... من باهاشون حرف زدم... راضیشون کردم... اونا هم راضی شدن کاری به ما ندارن.. شکایت نمیکنن... کیو دستانش را روی سینه خود جمع کرد اخم شدید نگاهی به هیوک  که همچنان سرش پایین بود بی صدا گریه میکرد رو به شیوون با عصبانیت وسط حرفش گفت: دوباره چه شرایطی قبول کردی که اونا راضی شدن؟... شیوون رو به کیو کرد بدون تغییر به حالتش گفت: هیچی...باهاشون فقط حرف زدم...کیو اخمش بیشتر شد گفت: نه... نگو هیچی... شیوونا تو دروغ نمیگفتی.. حالا داری بخاطر هیوکجه هیونگ دروغ میگی... مطمینا این کمپانی تا چیزی ازت نگیره راضی نمیشه... بگو دوباره چه شرایطی رو قبول کردی؟... یهو گویی فهمید شیوون چه کرده چشمانش گشاد شد دستانش را پایین اورد با وحشت گفت: نکنه...نکنه ...بازی تو اون سریال چینی رو قبول کردی؟... چند قدم جلو امد رخ به  رخ شیوون شد گفت: شیوونا نگو تو بازی تو سریال چینی مزخرف رو قبول کردی .اره؟... شیوونا میدونی اون سریال چقدر وقتتو میگیره؟... چند قسمته؟... تمام انرژیتو میگیره ازش بازی کردن هم نداره...با چشمانی گشاد اما حالت تردید گفت: شیوونا تو قبول نکردی نه؟... بگو که اینکارو نکردی...

شیوون اخم ملایمی کرد چشمانش ریز فقط به کیو نگاه میکرد، حدس کیو درست بود شیوون نمیتوانست دروغ بگوید، راستش هم میگفت کیو عصبانی تر میشد. سکوت کرد فکر میکرد که چه جواب کیو را بدهد که هم دروغ نگفته باشد هم جواب درست را ندهد که کیو با سکوت شیوون فهمید حدسش درست است چشمانش بیشتر گشاد شد با دست به سرخود کوبید با درماندگی گفت: واییییی...واییییییییییییییی.. شیوون تو چیکار کردی؟؟... تو بخاطر گند کاری هیوکجه هیونگ اون سریال لعنتی رو قبول کردی...با بیچارگی چشمانش خیس اشک شد دست روی پیشانی خود گذاشت نالید : خدای من... شیوونا تو چرا اینکارو کردی؟... چرا؟.. یهو چهره اش از خشم درهم شد به طرف هیوک یورش برد فریاد زد : همش تقصیر توه... تقصیر تو لعنتی... که شیوون اجازه نداد دستانش را دور تن کیو حلقه کرد او را به اغوش کشید نگذاشت به هیوک حمله کند فریاد زد : اروم باش کیوهیونا... ولی کیو توجه ای نکرد در اغوشش تقلا کرد تا دستش به هیوک برسد با خشم فریاد میزد : خودت میدونی چیکار کردی نه؟... شیوون بخاطر تو چی رو قبول کرد نه؟... میدونی چه گند بزرگی زدی درسته؟... هیونگ چرا؟...چرا اونکارو کردی؟...

هیوک با فریادهای کیو هق هق گریه اش بیشتر شد دستانش را جلوی صورتش گذاشت شدید گریه میکرد، دونگهه که هنگ اوضاع بود با گیجی نگاهی به کیو و هیوک کرد برای دفاع ازیورش کیو هیوک را از جلو بغل کرد چند قدم عقب برد و هیوک هم دراغوشش سر به سینه اش گذاشت گریه اش بیشتر شد بقیه هم گیج و نفهمیده نگاه میکردنند. لیتوک بهت زده نگاهی به کیو کرد میان فریادش رو به شیوون کرد گفت: شیوونا کیو چی میگه؟... تو بخاطر هیوکجه چی رو قبول کردی هااا؟... چی شده؟...شیوون که با تنگتر کردن حلقه دستانش کیو را بیشتر به بغل میگرفت تا تقلا کردن از آغوش بیرون نیاید طرف هیوک نرود با ناراحتی به لیتوک نگاه کرد گفت : هیچی من ...که کیو مهلت نداد و از خشم نفس نفس میزد یهو رو به لیتوک کرد وسط حرفش گفت: هیچی... شیوون بخاطر هیوک یه سریال رو قبول کرده که اصلا ارزش بازی کردن نداره... باید جونشو  وقتشو روش بذاره بره چین...با قبول این سریال خودشو اسیر کمپانی کرد... یه جور گروگانش شد تا ما خفه بشم ...تا ما دیگه نتونیم هیچ اعتراضی بکنم ...تا شما بتونید دوباره به جون شیوون نق بزنید... تا شما دوباره به شیوون هر چه دلتون میخواد توهین کنید بگید دنبال پول بیشتره ...همین... فهمیدید ؟...بخاطر گندی که هیوکجه زده شیوون با جورشو بکشه... فریاد زد : لعنتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.... به بازوی شیوون چنگ زد خود را از آغوش بیرون کشید دوان به طرف اتاق رختکن رفت. شیوون هم که با ناراحتی نگاهش میکرد فریاد زد: کیوهیوناااااااا... بی توجه به اعضای گروه که با بهت و گیج نگاهش کردن و لیتوک به جای همه گفت: یعنی چی؟... کیوهیون چی میگی؟... دوان به دنبال کیو وارد اتاق شد.

*************************************

کیو نگاهش را از پنجره اتاق که پرده حریر سفید اسمانی گرفته را از دیدگانش پنهان کرده بود گرفت به هم تخت خود ،عشق خود ،همه وجود دلیل زندگش، شیوونش کرد که ارام و خواستی سر به به بالش تخت گذاشت بود با ارامشی که کیو عاشقش بود در خواب بود. کیو شیوون در رختخواب به پهلو رخ به رخ هم دراز کشیدن بودن شیوون خواب بوده .کیو نگاه عاشقش به صورت جذاب و بینظیر محبوبش بود دستش ارام روی موهای ابریشمی شیوون گذاشت سر جلو برد بوسه ای نرم ارام به شقشه ش زد سرپس کشید انگشانش با رشته های موهایش چون نخهای ابریشمی ارام بازی بازی میکرد لبخند کمرنگی روی لبانش نشست نجوا کرد: شیوونی ...عشقم میدونی چقدر دوستت دارم؟... میدونی چقدر به بودنت تو زندگیم احتیاج دادم؟... میدونی حتی وقتی کنارتم دلتنگتم؟...میدونی دلیلی برای عشقم نیست ...ولی انقدر دوستت دارم که هیچ مقیاسی براش نیست... بی دلیل دوستت دارم... میخوام برای همیشه... که با صدا زدن شیوون: کیوهیونا... جا خورد دستش از حرکت ایستاد و با چشمانی گشاد شده قدری سرعقب کشید گفت:اِاِاِاِاِاِِاِاِّ...بیدارت کردم یا هنوز نخوابیدی ؟... شیوون بدون چشم باز کردن گره ملایمی به ابروهایش داد گفت: نه بیدار بودم...

کیو دوباره سرش را جلو برد لبخند پهن زد دستش دوباره موهای شیوون را نوازش میکرد به شوخی گفت: ای کلک ...من فکر کردم خوابیدی ... پس خودتو به خواب زده بودی تا حرفهای منو... شیوون امان نداد دوباره بدون چشم باز کردن چهره ای اخم الود وسط حرفش گفت: کیوهیونا میشه بهم راستشو بگی ...کیو مکثی کرد ولبخندش کمرنگ شد گفت: چی؟... راستشو بگم؟... راست چیرو ؟...چی شده؟... شیوون ارام چشمانش راباز کرد سرراست کرد نگاه خمار اخم الودش به گردن کیو بود با صدای ارام اما حالت جدی گفت: اگه منو یه مدت نبینی... یه اتفاقی بیفته... یا من مسافرتی برم که منو یه مدت طولانی نبینی ...دلت برام خیلی تنگ میشه نه؟... اگه دلتنگ تنگ بشه چیکار میکنی؟... یا نکنه از دلتنگی میری پیش چانگین و اصلا منو فراموش میکنی؟...

کیو با حرفهای شیوون لبخند خشکید و چشمانش گشاد و ابروهایش به شدت درهم شد قدری سرعقب کشید با دست چانه شیوون را گرفت بالا اورد با خود هم نگاه کرد وسط حرفش گفت: چی میگی شیوونا؟... حالت خوبه؟...خوابی کابوسی چیزی دیدی؟... این حرفا چیه؟... گویی یهو چیزی یادش امد ابروهایش بالا رفت گفت: نکنه بخاطر حرفهای دیروز توی رختکن قبل از رفتن به برنامه ست؟... بابا اون موقع عصبانی بودم یه چیزی گفتم...چهره ش درهم شد گفت: تو بخاطر هیوک اون سریال لعنتی رو قبول کردی... سریالی که نه محتوایی داره ...نه ارزش بازی کردن...اونم چند ماه وقتتو میگیره... خودتم قبلا گفتی اصلا دوست نداری بازی کنی... کمپانی بخاطر سود زیادش پشنهاد داده بود... ولی تو قبول نکردی ...ولی حالا بخاطر هیوک قبول کردی... منم عصبانی شدم باهات دعوا کردم... ولی هیچوقت چیزی نگفتم که مروبط به این حرفا ت باشه...تو.... 

شیوون تغییری در چهره اخم الودش نداد حرفش را برد ارام گفت: نه...بخاطر اون نیست.. تو که دیروز چیزی نگفتی... اخمش بیشتر شد گفت: من نمیدونستم چیکار میشه برای راضی کردن کمپانی کرد... رو بگردانند به پشت خوابید نگاه اخم الوش به سقف شد به همان ارامی گفت: واقعا هیچ راهی نبود...اونا این دفعه دیگه تصمیم داشتن کاملا مارو نابود کنن... هیوک هم خوب بهونه ای دستشون داد...گفتم که وکیل یانگ اومده بود هیوک رو برای یه سری توضیحات با خودش ببره... دستش هم برگه های احضار نامه برای بقیه اعضا بود ...یعنی کارها از قبل اماده شده بود برای نابود کردن سوجو ...همهمونو میخواستن بکشن دادگاه...عابرو و تلاش و تمام کارهای که توی ده سال کردیم داشت از بین میرفت...اونم یه لحظه با کار هیوک... منم فقط بازی تو اون سریال به ذهنم رسید...چون دستمزدش خیلی زیاد بود...کمپانی سود خلی زیادی ازش میبره... سودی که توی این چند سال از هیچ کاری نگرفت... چهره توهم و اخم لودش به کیو شد گفت: با وعده سود چند برابر وکیل یانگ پذیرفت قبول کنه... البته بهت گفتم که من همون لحظه زنگ زدم به بابا... تا از وکلای خونوادگیمون  کمک بگیره... بره سراغ لی سومان.. بابام اون کارو کرد...وکیل یانگ راضی شد...ولی... چهره ش حالت غمگین گرفت گفت: خودم حس خوبی به این سفر ندارم... سریالش مهم نیست.. من هر کاری برای سوجو میکنم... خودت میدونی هر کاری میکنم تا سوجو موفق بشه... شهرتش جهانی بشه...ولی این سفر یه حس بدی بهم میده.. دوری از تو اونم چندین ماه... درسته چند وقت یه بار میتونم بیام ببینمت... بخصوص اینکه برای سوپرشو و برنامه ها بیام... ولی ...که جلمه اش با حرکت کیو نیمه ماند.

کیو که ازحرفهای شیوون چهره ش درهم و غمگین شد اشک در چشمانش حلقه زد یهو دستانش را دور گردن شیوون حلقه کرد سر شیوون را به سینه خود چسباند با صدای لرزانی از بغض نالید: نه شیوونا...اینو نگو... نمیخوام بشنوم... من هیچی نمیخوام بشنوم... از حست نگو... لبانش را به لای موهای شیوون چسباند بوسه ای به سر شیوون زد حلقه دستش را تنگتر کرد سر شیوون را به سینه بیشتر فشرد شیوون هم دستانش را دور تن کیو حلقه کرد خود را در کیو فرو برد هق هق ارام گریه ش درامد .کیو هم از لرزش بدن شیوون اوهم بغضش ترکید و گریه ش درامد نالید: شیوونی منم حس بدی دارم ...ولی نمیخوام بهش فکر کنم...نمیخوام اون حس لعنتی داشته باشم... چون از دلتنگیت میمیرم...نمیخوام فکر کنم چقدر ازم دور میشی... چقدرنمیتونم ببینمت... اصلا نمیخوام بهش فکر کنم... میدونم ...میدونم عشقم تو اینکارو داری برای سوجو... برای دوستامون میکنی...منم همراهتم... این سفر که چیزی نیست... یه سفر که زود  تموم میشه..برمیگردی.. مگه عشق من ...مگه دوست داشتن تو به بدونت کنارم.. به عشق بازی به بوسه هات وابسطه ست؟... توتمام وجودمی ...تو عشقمی... هیچوقت ...هیچوقت عشقم بهت کم نه هر روز هر لحظه هر ثانیه بیشتر میشه... من عاشقتم شیوونا... عاشقت.. هق هق گریه اش نگذاشت ادامه دهد و شیوون هم صورتش  در سینه کیو بیشتر فرو برد با او هم گریه بود. اتاق از صدای گریه دو عاشق که اینده شومی در انتظارشان بود پر شد.

*****************************************

 اعضای سوجو نشسته روبروی مجری به سوالتش جواب میدادن. البوم جدید منتشر شده بود سوجو برای فن میتینگ و برنامه میرفتن، در این برنامه دعوت شده بودن شیوون غایب بود بخاطر بازی در سریال چینی. مجری هم گویی از قصد بحث را به شیوون ربط میداد  و اعضا سعی کردنند بحث را عوض کنند ولی مجری دست بردار نبود.

مجری برگه ها دست خود را بالا وپایین کرد روبه ژومی با لبخند پهنی گفت: البومتون تو چنل رتبه اول اورده... فن ها هم حسابی خوششون امده...این روزها همش حرف البوم شماست.... البته حرف چویی شیوون هم هست.. که رفته چین داره سریال بازی میکنه... خیلی دیر به دیر به کره میاد...زیاد هم تو برنامه شما شرکت نمیکنه.. تقریبا میشه گفت یک ماهه که اصلا پاشو کره نداشته... تماما تو چینه... اخمی همراه لبخند کرد به شوخی پرسید: چیکار داره میکنه؟.. حالش خوبه؟... توییت هاش هم کم شده...اوضاعش چطوره؟... انقدر برنامه کاریش پر شده که دیگه وقت نمیکنه باسوجو باشه درسته؟... سوالاتش از ژومی بود و ژومی هم در جواب چشمانش را قدری گشاد لبخند زد دست به طرف کیو اشاره کرد گفت: باید همه اینا رو از کیوهیون بپرسید... اون دقیقا میدونه شیوون داره چیکار میکنه...چون این دوتا خیلی باهم صمیمی هستند... کیوهیون مطمینا میدونه حالش چطوره؟... ما که خبر نداریم... کیوهیون مدام باهاش در تماسه... بقیه اعضا هم با گفتن: اره.. راست میگه... درسته... کیوهیون میدونه... تایید کردن. مجری با جواب ژومی و بقیه اعضا نگاه معنا داری به کیو کرد ،جواب اعضا گروه جدی بودن کاپل وونکیو رو تایید میکرد، گی بودنشان را فریاد میزد.

کیو هم با اخم نگاه دلخور به بقیه کرد میدانست گروه سر طعنه همچین جوابی به مجری دادنند ،کیو هم فهمید و ناراحت شد نگاهش را با مکث از بیقه گرفت رو به مجری بالبخند ملایمی گفت: شیوون هیونگ حالش خوبه... داره سریالشو بازی میکنه...با سوجو هم کی گفته ؟...تو برنامه ماست ...اصلا داره برای سوپر شو جدید سولو اماده میکنه...مجری با تعجب گفت: سولو برای سوپرشو جدید؟... چه سولویی؟... اصلا کجا میخواید برید سوپر شو؟.. کیو از قصد ان حرف را زد تا بحث را عوض کند که موفق هم شد بحث را به جای دیگری کشاند مجری دیگر ول کرد.

**********************************

همه وارد خوابگاه شدن کانگین نگاهی به همه کرد رو به لیتوک با لبخند گفت: برنامه خوبی بود...اخمی کرد گفت: هر چند مجری یکم اذیت کرد...ولی ماهم خوب حسابشو رسیدیم... در کل تبلیغ خوبی میشه برامون... وسط سالن ایستاد به اعضا گروه که روی مبل ها ولو میشدن نگاه کرد با لبخند گفت: گروه کارشو خیلی خوب انجام داده...حالا هم داره نتیجه شو میگره... که با حرف کیو جمله ش نیمه ماند: شیوون هم داره نتیجه فداکاریشو میگیره... همه جا خوردن یهو رو به کیو کردن .

کیو با چهره ای به شدت درهم و خشگمین نگاهشان میکرد به کسی امان نداد گفت: واقعا خیلی بی انصافید...خیلی نمک نشناسید... به جای اینکه جواب مجری رو بدید یا از سوالات مسخره ای که کرده پشیمونش کنید همپاش میرفتین... اینه معنی حمایت از هم گروه؟...نمیدونم چرا فقط از همدیگه حمایت میکنید...هیچکدومتون از شیوون حمایت نمیکنید... لیتوک قدمی به طرف کیو رفت با ناراحتی گفت: چی شده کیو؟.... این حرفا چیه؟.... کی همپای مجری رفت؟.. کسی که... کیو اخمش بیشتر شد با عصبانت بیشتری حرفش را برید گفت: کی همپاش رفته؟...با دستش به طرف همه اشاره کرد گفت: شماها... وقتی مجری هی سوالات بی ربط  درمورد شیوون میکرد  شما عوض عوض کردن بحث مسخره ش کردید شیوونو... یا ...به هیوک اشاره کرد گفت: تو عوض زدن تو دهن مجری نشستی یه ساعت حرف زدی که شیوون تو سوپرشو نیست...کار زیاد داره...یا اون حرفت چی بود ؟...بلند شدی رفتی جلوی دوربین مسخره بازی دراوردی... گفتی شیوونی برگرد تو سوپرشوی بعدی غیبت نکن...اخمش بیشترشد به هیوک که از حرفش چشمانش گشاد شد با صدای بلند گفت: مگه شیوون بخاطر گند کاری تو این سریال قبول نکرده؟...مگه شیوون توی این تابستون لعنتی گرم نرفته توی اون چین خراب شده ..از خانوادهش دور شد... فقط بخاطرتو ...بخاطر نجات تو شرایط کمپانی رو قبول کرد...انوقت تو عوض حمایت اش هیزم میریزی تو اتیشی که مجری به پا کرد... رو به ژومی گفت: یا تو هیونگ...نمیشد خودت جواب بدی...مگه جوابش چی بود هااااااااا؟... حالش خوبه ...یا بحثو عوض میکردی...درسته؟؟...

 ژومی شرمنده از حرف کیو سرش را پایین کرد. لیتوک هم به کنار کیو ایستاد با ناراحتی وسط حرفش گفت: کیو اروم باش...بچه ها اشتباه کردن...میخواستن جوو عوض کنن.. کیو یهو روبه لیتوک کرد با خشم وسط حرفش گفت: جوو عوض کنن؟... با مسخره کردن شیوون جوو عوض کنن... من که عوض کردن جو ندیدم.. شماها که همش داشتید شیوونو مسخره میکردید ...با مسخره کردن شیوون جو عوض میکنید؟... یا پای ثرتشو وسط میکشید...یا از اینکه شیوون  با دخترها خوب برخورد میکنه...بهش انگ دختر باز میزنید... درحالی که خودتون هم میدونید اینطور نیست... یا از اینکه شیوون فن سرویس انجام میده شماها سختونه... چندشتون میشه ...

یسونگ یهو بلند شد وسط فریاد کیو گفت: برای انکه شیوون دیگه از حد گذرونده... درسته بخاطر هیوک اون سریال رو قبول کرده...ولی خودشم از چین بدش نمیاد ...دوست داره اونجا رو...بعلاوه دستمزد خوبی هم میگیره... ریووک دستانش را روی سینه ش گذاشت با اخم گفت: در مورد فن سرویس هم چیز بدی نگفتیم...من از فن سرویس متنفرم... وقتی شیوون باهام فن سرویس میکنه میخوام بزن... کیو نگاه خمشگین و سنگینش به ریووک شد حرفش را برید غرید: متنفری؟... برای همینه همیشه تو بغل یسونگ هیونگی.. از بوسه کاغذی خوشت میاد... که صدای زنگ موبایلش ساکتش کرد. ریووک هم یهو از جا پرید با خشم فریاد زد: چیییییییی؟...خواست به طرف کیو هجوم ببرد و دونگهه و ژومی و هیوک و شیندونگ سونگمین متوجه حرکت ریووک شدند، انها هم خیز برداشتند که مانعش بشوند دونگهه و شیندونگ بازوهای ریووک رو گرفتن که با حرف کیو همه سرجایشان ماندن. لیتوک و کانگین هم دو طرف کیوایستادنند هم نگاهشان یهوی به کیو شد.

کیو که با خشم به ریووک نگاه میکرد با صدای خفه ای غرید که با صدای زنگ موبایلش ساکت شد بدون گرفتن نگاهش از ریووک سریع گوشی را که به دست داشت بالا اورد چون منتظر تلفن شیوون بود. سه ساعت قبل به شیوون زنگ زده بود دلش برایش تنگ شده بود، قرار بود شیوون بعد از 2 ساعت تماس بگیرد ولی زنگ نزده بود .حال با شنیدن صدای زنگ سریع گوشیش را بالا اورد با دیدن اسم روی صحفه اش چشمانش گشاد شد با صدای کمی بلند گفت: منجیر تدی هیونگ ؟...این ...این چرا زنگ زده؟... نگرانی چون طوفانی به جانش افتاد سریع تماس را وصل کرد با نگرانی گفت: الو .. هیونگ...شما چرا... منجیرتدی امان نداد : الو ...کیوهیون...خودتی؟... ببین...مکثی کرد نگرانی از صدای منجیر تدی هویدا بود گفت: راستش حال شیوون خوبه...گفت قرار بود بهت زنگ بزنه...من جاش زنگ زدم بگم حالش شیوون خوبه...هیچی نیست... یعنی چیز مهمی نیست...نگران نباش.. اگه هم چیزی شنیدی بدون گنده اش کردن... شیوون حالش خوبه...یعنی انقدر که میگن بد نیست.. دکتر گفته مهم نیست... عملش هم چیز مهمی نیست....

کیو با هر کلمه ای که منجیر تدی میگفت چشمانش گشاد و ابروهایش بالا میرفت رنگ از رخسارش پرید با جملات اخر از وحشت نزدیک بود سکته کند با صدای بلند وحشت زده وسط حرفش گفت: چی؟... دکتر؟... عمل؟... حالش خوبه؟... بد نیست؟.. چی میگی هیونگ؟... از نگرانی اشفتگی چهره ش درهم و اخم الود شد با صدای بلند گفت: شیوون چشه؟... کجاست؟... هیونگ شیوون چش شده؟... فریاد زد : هیونگ شیوون کجاست؟... موبایلو بده بهش... شیوونم کجاستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟...

باحرفهای کیو اعضا که ابتدا با اخم نگاهش میکردند وحشت زده شدند همه دور کیو حلقه زدند لیتوک به جای همه با نگرانی گفت: کیوهیون... شیوون چی شده؟... اتفاقی افتاده؟... کیوهیون بگو شیوون چی شده؟؟...

  

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
maryam جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 00:00

اینجوری نمیشه من باید یه صحبتی با ریووک ویسونگ داشته باشم چی از جون بچم میخوان حسودن

اوه...باشه برو صحبت بکن...هر کاری دلت میخواد باهاشون بکن....

Sheyda پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 21:23

واقعا که پسرا چقدر بدی در حق شیوون کردن
نمیدونم چرا از بین پسرای سوجو هیچوقت نتونستم اونطور که باید از ریووک و یسونگ و کانگین خوشم بیاد
ای وای این همون بلایی که سر وونی اومده
مرسی عزیزم

اره خیلی بدی کردن...
خخخ مثل خودمی ....
هم؟...
خواهش عزیزدلم

tarane پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 21:06

سلام گلم.
این شیوون سپر بلای همه شد و به داد همه رسید ولی هیچ کس به داد اون نرسید اونقدر بد باهاش برخورد کردن . خیلی گناه داره
ممنون عزیزم. خیلی عالی بود

سلام نازنینم...
اره خیلی در حقش بد ی کردن... به سزای اعمالشون هم میرسن
خواهش خوشگلم...

sunny پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 20:37 http://dokhtaroon.blogsky.com

مرسیییییی...واقعا قشنگ بود....دیگه خیلی دارن در حق شیوون بدی میکنن...مخصوصا ریووک و یسونگ...از کاراشون بدم میاد

اره دیگه بدی رو به حد رسوندن و پشیمون میشن از کارشون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد