سلام به همگی دوستان عزیزم.....
بفرماید برای خوندن این قسمت به ادامه...
با به صدا در آمدن زنگ در جونسو وحشتزده از جا پرید
کیو:مثه دخترایی که براشون خواستگار اومده نباش، مرد باشُ برو درُ باز کن
جونسو:حالا چیکار کنم
کیو:کری؟ در باز کن
شیون اخم ریزی کرد و گفت:کیو درست رفتار کن
با نارضایتی چینی به بینیش داد و چشم هایش چرخاند
ججونگ:من باز میکنم
جونسو:خودم باز میکنم
شیون خندید، بازوهای جونسو را گرفت مقابلش ایستاد و با مهربانی به چشم هایش نگاه کرد و گفت:همه چیز مرتبه
شیون قوی ترین آرامش بخش جهان بود، همین که بود کافی بود
لبخند زد، بی اختیار سرش کج کرد و گفت:هممم
-ما همه دوس داریم بدونیم اون کیه که تونسته تورو بدست بیاره
-اگه..
حرف جونسو را قطع کرد سرش به علامت رد تکان داد و گفت:بدون اگه
-ممنونم هیونگ
از اینکه جونسو و شیون این همه بهم نزدیک بودند عصبی شده بود
کیو:من اگه بودم تا حالا رفته بودم
شیون سرش به علامت تایید تکان داد و جونسو بالبخندی پر از آرامش به سمت در رفت، یونجه دست های هم را گرفته بودند و ججونگ با آرامش به یونهو تکیه داده بود، شیون و کیو کنار هم ایستاده بودند، کیو مثل همیشه دست هایش توی جیب شلوارش فرو کرده بود و سرد و خشک و جدی و مغرور به نظر میرسید اما شیون با آن لبخندِ تکش مثل همیشه گرم و دوستانه بود
با ورود میکی به خانه سه نفر جا خوردند، سه نفری که به هیچ عنوان توقع دیدن دیگری را نداشتند، شیون، کیو و میکی
زیرلب زمزمه کرد:عالیه
ججونگ:خیلی خوش اومدین من ججونگ هستم
اما نگاه خیره میکی به کیو بود، پوزخندی گوشه لب کیو نشست و باصدایی که غرور و تکبر و کمی کنایه در آن موج میزد گفت:خوش اومدی آقای پارک
-چه بلایی سرش آوردی؟
پشت به میکی چرخید و درحالیکه به سمت آشپزخانه میرفت گفت:نمیدونم راجب کی حرف میزنی
میکی:حداقل بگو که زندس
جونسو باسردرگمی پرسید:شما همدیگه رو میشناسین؟
شیون:ایشون یکی از اعضای هیئت مدیرس
کیو از داخل آشپزخانه خنده بلند و ترسناکی کرد و گفت:داره جالب میشه
میکی بدنبال کیو وارد آشپزخانه شد و باالتماس ن ا ل ی د:کجاس؟
کیو:ججونگ فک کنم مهمونمون گرسنس
جونسو بانگرانی به بازوی شیون چنگ زد و پرسید:حالا چی میشه؟
شیون بااطمینان دست جونسو را به گرمی فشرد و گفت:نگران نباش درستش میکنم
همگی وارد آشپزخانه شدند، کیو با بی تفاوتی به کابینت ها تکیه زده بود و آب مینوشید، میکی اما از شدت نگرانی می لرزید
شیون:کیو ما باید باهم حرف بزنیم
کیو بالبخندی که هیچکس نمیدانست چه معنایی دارد سرش به علامت تایید تکان داد، لیوان آبش روی کابینت پشت سرش گذاشت و گفت:البته ع ز ی ز م
این "ع ز ی ز م"ِ کیو همه را بهت زده
تکیه اش از کابینت گرفت، دستش دور بازوی شیون ح ل ق ه کرد و درحالیکه او را به سمت اتاقشان میکشید گفت:تا میز بچینین ما میایم
با بسته شدن در اتاق شیون بازویش آزاد کرد و پرسید:ماجرا چیه؟
-واضح نیس؟
-تو اونو از کجا میشناسی؟
بی توجه نسبت به پرسش شیون گفت:پس اون یکی از اعضای هیئت مدیرس؟
-تو اونو چطور میشناسی؟
-این عالیه، حالا نوبتِ اونه که درد بکشه
مثل همیشه حرف زدن با کیو بی فایده بود
-کیو خوب به حرفام گوش کن
هرچقدر هم که به دنبال نقشه برای اذیت کردن یوچان بود مهم نبود، لحن جدی شیون او را مجبور به توجه میکرد
-بگو
-اینکه اون پسرُ چطور میشناسی یا هرچیز دیگه ای اصلا برام مهم نیس، رابطه شما دوتا نباید رابطه جونسوُ میکی رو خراب کنه، اگه بخاطر تو دل جونسو بشکنه مطمئن باش بهت ثابت میکنم که چه بازی بدی رو شروع کردی
بی آنکه منتظر پاسخ کیو بماند از اتاق خارج شد، باورودش به آشپزخانه جونسو لبخند نگرانی زد تا شیون را متوجه انبوه پرسش هایش بکند
شیون روی صندلی مقابل میکی نشست و گفت:از دیدنتون خوشحالم
میکی لبخند خسته ای زد و پرسید:به شما هیچی نگفت؟
شیون:نمیدونم شما و کیو چطور همدیگه رو میشناسین اما امیدوارم این شناختنتون روی رابطه شماُ سو تاثیر نذاره
میکی بااحتیاط دست جونسو را گرفت و گفت:نگران نباشین
اما با ورود کیو به آشپزخانه باوحشت دستش عقب کشید، یونهو برای کم کردن فضای پر تنشی که بوجود آمده بود گفت:منتظر چی هستین، جه برای درست کردن این غذاها کلی زحمت کشیده
میکی به نشانه تشکر و احترام سرش خم کرد، کیو درکمال بهت و ناباوری بشقاب شیون را برداشت و مشغول غذا کشیدن برای شیون شد
-کیو من خودم میتونم
-نه ع ز ی ز م میدونی که دوس دارم این کارُ بکنم
این رفتار و حرف ها برای همه آن ها عجیب بود، بشقاب شیون بین خودش و شیون گذاشت، کمی از استیک را برید و چنگال را به سمت دهان شیون گرفت
امیدوار بود شیون این بازی را قبول کند، به بازی کردن مقابل یوچان نیاز داشت، باید به او نشان میداد که درد نکشیده است، باید نشان میداد نتوانسته اند با احساساتش بازی کنند
نمیدانست هدف کیو از این رفتارها چیست اما هرچه که بود به میکی ربط داشت، دهانش باز کرد و اجازه داد تا کیو اولین تکه غذا را به او بدهد
از اینکه شیون بدون هیچ سوال و عکس العملی رفتارش را پذیرفته بود ممنونش بود
میکی:خوشحالم که یکی رو پیدا کردی
-البته که پیدا کردم، من چو کیوهیونم فک کردی واقعا به دامِ اون خرگوشِ احمق افتادم؟
-حالش چطوره؟
پوزخندی زد و گفت:داره از بازی که شروع کرده ل ذ ت میبره
-کیوهیون اون اشتباه من بود
پوزخندی زد و درحالیکه باچشم های ترسناکش به میکی خیره شده بود کمی از ش ر ا بِ ، ف ر ا ن س و ی ش نوشید و گفت:به زودی تو هم وارد بازی میشی
کمی ش ر ا ب برای جونسو ریخت و گفت:نگران نباش کاری نمیکنم که به ضرر تو تموم بشه
این حرف های پر کنایه کیو و این دوطرفه حرف زدن میکی و کیو اصلا شبیه یک جلسه آشنایی نبود
یونهو غرید:شما دوتا میشه بگین چه رابطه ای باهم دارین؟
کیو:یه آشنایی قدیمی، میکی یکی از کساییه که من توی آ م ر ی ک ا میشناختمش
یونهو:و این قضیه بازی چیه؟ اون خرگوشِ احمق کیه؟ میکی دنبال کیه؟
میکی:خواهش میکنم کیوهیون بزار باهاش حرف بزنم
کیو ابرویش بالا داد و منتظر پاسخ جونسو ماند، جونسو زیر نگاه پر از سوال کیو کم آورد و زمزمه وار گفت:نمیدونم
-خواهش میکنم کیوهیون، فقط بزار صداش بشنوم هرکار که بگی میکنم
-هرکاری؟
-هرکاری
-تمام سرمایه ات بریز توی شرکت چوی، مطمئنم تو یکی از اون آدمای ع و ض ی هستی که میخوای اون شرکت نابود بشه مگه نه؟
شیون:تو حق نداری چنین کاری بکنی
به سرعت تلفنش بیرون آورد و شماره ای گرفت
-آقای کیم همین الان تمام سرمایه امون وارد شرکت چوی کن... مهم نیس... وقتی میگم همش ینی همش... همین الان
با دست هایی که میلرزیدند تلفن قطع کرد و باچشم هایی منتظر به کیو خیره ماند، کیو بسته سیگارش از جیب کت آلمانیش بیرون آورد و یکی از آن ها را گوشه لبش گذاشت
ججونگ:اینجا نمیتونی سیگار بکشی
با نارضایتی سیگار شکست و توی بشقاب خالی مقابلش انداخت
میکی:من این کارُ کردم
کیو روی صفحه تلفنش چیزی تایپ کرد و گفت:هرزمان که گوشی من تاییدش کنه بهش زنگ میزنم
جونسو بانگرانی دست میکی گرفت و گفت:اون که این کار کرد کیو شی، خواهش میکنم اذیتش نکنین
با نارضایتی چشم هایش چرخاند اگر بخاطر جونسو نبود بیشتر از این ها او را عذاب میداد، شماره ای گرفت و تلفن روی بلندگو گذاشت
-قربان؟
-کجاس؟
-آخرین مشتریاش دو ساعت پیش رفتن، سه ساعت دیگه بیدارش میکنیم تا بره سر کارش
-بیدارش کن
سکوت کوتاهی آن سوی خط بوجود آمد و خیلی زود صدای سرفه کسی توی تلفن پیچید
-کیوهیون؟
-یه نفر اینجاس که میخواد باهات حرف بزنه
میکی:مین؟
-یو...چان خودتی؟
دستش دراز کرد تا تلفن بردارد اما کیو تلفن را عقب کشید و غرید:همینجوری صدات میشنوه
میکی:مین حالت خوبه؟ کجایی؟ من همه جا رو دنبالت گشتم
-یو نمیدونم کیوهیون چطور پیدا کردی اما بهت التماس میکنم راضیش کن بی خیال والدینم بشه
-مین تو کجایی؟
-جای خوبی نیستم اما اصلا مهم نیست من حاضرم بیشترش تحمل کنم اما بگو دست از سر والدینم بکشه
پوزخند ترسناکی زد و گفت:اون خودشم وارد این بازی شده
مین:قول میدم دیگه گریه نکنم، مقاومت نکنم، حتی حاضرم با آدمای بیشتری باشم اما خواهش میکنم کیوهیون، خواهش میکنم
-مطمئنم مشتریات از شنیدنش خوشحال میشن، به مراقبت میگم تورو به خواستت برسونه
تلفن قطع کرد و درحالیکه برای کشیدن سیگار بلند میشد گفت:اینکه زندگی تو چقدر جهنم بشه بستگی به رفتارت با جونسو داره پس سعی نکن باهاش بازی کنی چون اگه اینکار بکنی مطمئن باش بلایی بدتر از بلایی که سر اون خرگوش احمق اومد، سرت میاد
با بیرون رفتن کیو از آشپزخانه نگاه همه به سمت میکی چرخید، هیچکس نفهمیده بود شخص پشت خط چه کسی بود و این خط و نشان ها و تهدیدها برای چه بود
میکی:آقای چوی، کیوهیون شما رو دوست داره بهتون التماس میکنم بهش بگین با مین کاری نداشته باشه، بگین آزادش کنه، من قول میدم مراقب جونسو باشم من واقعا اونو دوس دارم، اما مین گناه داره اون داره تاوانِ یه بازی احمقانه رو میده
شیون:آقای پارک خواهش میکنم آروم باشین این همه نگرانی شما جونسو رو میترسونه، نمیدونم ماجرای مین چیه اما من باهاش حرف میزنم
میکی:ممنونم
شیون:هرچند که این شام خوبی نبود اما امیدوارم تا من با کیو حرف میزنم فضای پر تنش اینجا آروم شده باشه و مثه یه خونواده این جلسه آشنایی رو ادامه بدیم
دستمال سفره اش روی میز گذاشت از ججونگ تشکر کرد بدنبال کیو از خانه خارج شد، کیو به پرچین کوتاه تکیه داده بود و پک های کوتاه اما عمیقی به سیگارش میزد
-میشه خاموشش کنی؟
سیگار زیر پایش له کرد بی آنکه به سمت شیون برگردد پرسید:چی میخوای؟
-فک کنم باید توضیح بدی ماجرا چیه
-مگه تو کی هستی که بخوام بهت توضیح بدم؟
-من ازت راجب اینکه چرا یهویی تبدیل به "عزیزم"ت شدم یا اینکه بهم غذا دادی هیچی نپرسیدم، اینکه چرا این رفتار داشتی اصلا مهم نیست چون هرچی که هست مربوط به میکیه اما میخوام بدونم تو اونو از کجا میشناسی؟ ع ش قِ اولت بوده؟ چرا جوری نشون دادی که اون فک کنه تو منو دوس داری؟ اون کسی که بهش زنگ زدی کی بود؟
-جواب هیچکدوم از این سوالا به تو ربطی نداره
-ربط داره، ربط داره اونم وقتی که مهمونی شامِ جونسو رو خراب کردی، ربط داری وقتی که جونسو رو تا سر حد مرگ نگران کردی، من حق دارم بدونم چی بین شما دوتا بوده
-نه تو، نه هیچکس دیگه چنین حقی نداره
-کیو من اومدم اینجا از خودت سوال کنم تا نمایشی که نشون دادی رو خراب نکنم، من نخواستم به میکی نشون بدم که تو اونقدری که سعی کردی جلوش نقش بازی کنی بِهِم نزدیک نیستی اما حالا که نمیخوای بگی ماجرا چیه مجبورم برم از خودش بپرسمُ این ینی رابطه ما اصلا شبیه نمایشی نیس که تو بازی کردی
-تو داری منو تهدید میکنی؟
-نه فقط دارم بهت میگم این تو بودی که سعی کردی با استفاده از من یه نمایش عالی نشونِ میکی بدی پس مجبورم نکن تا نشون بدم که اون فقط یه نمایش از طرف تو بوده
دست هایش توی جیب پالتوی بلندش فرو کرد تکیه اش از پرچین گرفت و پرسید:حوصله قدم زدن داری
کیو تنها بود، نه چون سرد و مغرور بود، نه! تنهایی او را سرد و مغرور کرده بود
-البته
کنارهم درسکوت با گام هایی کوتاه هم قدم شده بودند، کیو توی خاطراتش دنبال شروعی برای حرف زدن بود و شیون در سکوت منتظر بیان حقیقتی بود که آقای چو قبلا برایش گفته بود
-من همیشه اینجوری نبودم
هیچ نگفت، شیون خیلی خوب میدانست بیان حقیقتی که او را تبدیل به این شخص کرده است چقدر سخت و دردناک است
-میکی یکی از دوستای صمیمیم بود،ما باهم بزرگ شدیم، هیچی نبود که از همدیگه پنهون کنیم اما نمیدونم چی شد یهو سرِ من باچندنفر قرار گذاشت
بالاخره افکارش منسجم شدند، درحالیکه به زمین خیره بود ادامه داد
-اونا فک میکردن من نمیتونم ع ا ش ق بشم، اونا سرِ قلب من ق م ا ر کردن
نگاهش از زمین گرفت و به نیمرخ زیبای شیون نگاه کوتاهی انداخت
-بعد یه پسر وارد زندگیم شد، یه خرگوش که این بازی رو ساخت
نگاهش از شیون گرفت و درحالیکه به آسمان تاریک مقابلش چشم دوخته بود ادامه داد
-اون خرگوش قلبمو تصاحب کرد، بعد از اینکه خوب منو بازی داد اعتراف کرد
خشم تمام وجودش گرفت و به سنگریزه ای که مقابلش بود لگد محکمی زد
-یه روز که میخواستم بهش درخواست بدم اومدُ اعتراف کرد، اعتراف کرد که منو بازی داده، که منو دوس نداره که اینا همش یه نقشه بوده و من بازی خوردم
باید این خشم را خالی میکرد، رو به سمت شیون چرخید و باعصبانیت غرید:من، چو کیوهیونِ بزرگ جلوش زانو زدم که نره، براش اشک ریختم که بمونه اما میدونی جواب التماسم چی بود؟ اینکه اون یه آشغال نیست، اینکه هرگز ع ا ش ق یه پسر نمیشه، اون منُ هویتمو تحقیر کردُ رفت
رو به سمت کیو چرخید، با مهربانی به چشم های پر از خشم کیو خیره شد و پرسید:چه بلایی سرش آوردی؟ میکی رو تهدید به چی کردی؟
-اونو تبدیل به چیزی کردم که تحقیرش کرد، میکی... مطمئن باش نقشه های بهتری براش دارم
-اونو تبدیل به چی کردی؟
-اون شبا توی یه بار کار میکنه و روزا از شغلش بهترین استفاده میشه، اون روزا تبدیل به یه موش آزمایشگاهی میشه برای آموزش بقیه
با ناباوری به چشم های گستاخ کیو نگاه دقیقی انداخت
-و هنوزم ادعا میکنی دوسش داشتی؟
-اگه بازیم نمیداد هنوزم میتونستم دوسش داشته باشه
دست هایش توی جیب شلوارش فرو کرد رو به سمت کوچه چرخید با گام هایی کوتاه به راه افتاد
-بیا باهم صادق باشیم کیو، تو هیچوقت ع ا ش ق ش نبودی
بی اختیار غرید:تو از ع ش ق چی میدونی؟
-میدونم کیو، من عشقُ خیلی خوب میشناسم، تو ع ا ش ق ش نبودی، شما هردوتون باهم بازی کردین
-تو حق نداری راجب من نظر بدی
-تو اگه واقعا عاشقش بودی هیچوقت این کارُ باهاش نمیکردی
-تو چی میدونی؟
-بزار نظرمُ بگم بعدش انکار کن
-پس بزار بگم نظرت هرچی که باشه من باهاش مخالفم
-اون بخاطر یه شرط وارد زندگی تو شد باهات بازی کرد، تو هم بخاطر نیازای فیزیکیت بهش نزدیک شدی پس تو هم باهاش بازی کردی
-این مسخرس من واقعا دوسش داشتم
-تو هرگز دوسش نداشتی کیو، مطمئنم اگه بخوای بی طرفانه به ماجرا نگا کنی به همین نتیجه میرسی، تو اگه واقعا ع ا ش ق ش بودی هرگز این بلا رو سرش نمی آوردی، اگه واقعا ع ا ش ق ش بودی با کوچکترین دردش درد میکشیدی و هرگز اونو تبدیل به کسی که الان کردی نمیکردی
-تو راجب ع ش ق چی میدونی مردِ گنده
-تو راجب من هیچی نمیدونی کیو، نقاط مبهمُ تاریک زیادی توی زندگی من وجود داره که میتونه ثابت کنه من خیلی چیزا رو بهتر از تو میدونم، حداقل راجب ع ش ق مطمئن باش من بیشتر بلدم
-ثابت کن
-اون کسی که توی ب غ ل م جون داد تنها کسی بود که دوسش داشتم، من همراهِ اون مُردم
لبخند تلخی زد دست هایش بهم م ا ل ی د و گفت:هوا سرده
به سرعت از پرچین گذشت و وارد خانه شد، کیو اما همانجا ماند، چرا با شنیدن این حرف دلش به درد آمد؟ چرا از اینکه شیون کسی را دوست داشته رنجید؟ پیش از بسته شدن در متوجه لباس های شیون شد، توی این هوای سرد شبانگاهی همگام او شده بود بی آنکه حتی نازک بودن لباس هایش برایش مهم باشد
با ورودش با داخل خانه همه نگاه ها به سمتش چرخید، لبخند گرم همیشگیش را زد و پرسید:چیزی رو از دست دادم؟
ججونگ کیک پای سیب را نشان داد و گفت:به موقع رسیدی قبل از اینکه یونهو آخرین تیکه رو بخوره
آخرین تکه پای را برداشت و درحالیکه روی یکی از صندلی هایی که یونهو از آشپزخانه آورده بود می نشست پرسید:خب آیا قسمت مهیج داستانُ که چطور باهم آشنا شدینُ از دست دادم؟
گونه های جونسو گل انداختند و یونهو درحالیکه تکه بزرگی از کیکش را داخل دهانش فرو میکرد گفت:نه
از این همه صمیمیت شیون متعجب شده بود، شیون هیچ شبیه شخصیتی نبود که توی تمام جلسه های مدیریتی دیده بود، گویی حتی برایش هم مهم نبود کسی که اینجا نشسته است یکی از اعضای هیئت مدیره است
با به صدا در آمدن زنگ تلفنش نگاهی به شماره تماس گیرنده انداخت
-وکیل لیِ
شیون:با تو کار داره
تلفن وصل کرد و درحالیکه به شیوون خیره بود پاسخ تلفنش را داد
-وکیل لی؟.... بله از طرف من واریز شده.... من یکی از اعضای هیئت مدیره هستم حق دارم برای بهتر شدن وضع شرکت اقدام کنم... باشه
تلفن قطع کرد اما پیش از آنکه چیزی بگوید شیون گفت:خب چطور با پسرِ ما آشنا شدی؟
زیرچشمی نگاهی به جونسو انداخت و بالبخند کمرنگی گفت:یه روز بارونی بود، عجله داشتم و خب بخاطر سرعت بالای ماشینم یه پسر کنار خیابان خیس شد
دست جونسو را بامهربانی گرفت و گفت:هرچند که خیلی عجله داشتم اما برگشتمُ سوارش کردم باید عذرخواهی میکردم
پشت دست جونسو را ن و ا ز ش کرد و گفت:اون بیشتر از اینکه نگران خودش باشه، نگران بچه گربه ای بود که توی بغلش بود
نگاه پر از ع ش ق شان بهم گره خورد، یونهو صدایش صاف کرد و گفت:شما دوتا بهتره به چیزی که من دارم بهش فک میکنم اصلا فک نکنین
ججونگ دمپاییش به سمت یونهو پرت کرد و غرید:اذیتشون نکن
جونسو باخجالت نگاهش از میکی گرفت و سر به زیر انداخت، درخانه باز شد و نگاه همه به سمت کیو چرخید، کیو بااخم ریزی کتش روی ساق دستش انداخته بود و به میکی خیره ماند
شیون ظرفش بالا گرفت و نیمه باقی مانده کیکش را نشان کیو داد و درحالیکه آن را روی صندلی خالی کنارش میگذاشت گفت:برات کیک نگه داشتم
از روی صندلی بلند شد و گفت:میکی میتونم باهات حرف بزنم؟
جونسو اما بانگرانی دست میکی با هردو دستش گرفت، میکی لبخند اطمینان بخشی زد خم شد و گونه جونسو را ب و س ی د و گفت:نگران نباش
هردو مقابل پرچین ایستاده بودند و به روبرویشان خیره بودند
میکی:متاسفم
-بخاطر چی؟
-همه چی
سرش به علامت رد تکان داد و گفت:بخاطر این نمیخواستم باهات حرف بزنم
-ببین شیون من اون آدمی نیستم که تو توی جلسه های هیئت مدیره دیدی
-شششش بیا هردومون فراموش کنیم که خارج از این خونه چیکاره ایم، من میخوام راجب سو باهات حرف بزنم
-اگه بخاطر حرفای کیوهیونه هر تضمینی که بخوای بهت میدم،قسم میخورم هرچی که گفته دروغه من بازیش نمیدم
-میکی من نمیدونم رابطه بین توُ کیو چیه یا اون خرگوش کیه و چی شده من الان فقط میخوام راجب سو باهات حرف بزنم اجازه میدی؟
با شرمندگی سرش به نشانه تایید تکان داد و منتظر ماند
-اصلا حرفای کیو برام مهم نیس چون سو یه پسربچه دوازده ساله نیست که بخواد از روی احساساتش تصمیم بگیره، سو اونقدر بزرگ شده و با زندگی و دنیای وحشی اون بیرون آشنا هس که بدونه به کی میتونه اعتماد کنه، نمیگم تصمیمش درسته یا غلط اما چیزی که میخوام بگم اینه که من به تصمیمش احترام میزارم، شما حدود یک ساله و نیمه که باهمین من اینو میدونم، شاید شش ماه باشه که اعتراف کرده یکی رو داره اما من از همون روز اول اینو فهمیدم
نگاهش از روبرو گرفت و به میکی نگاه کرد و ادامه داد:میکی، یوچان، آقای پارک ازت میخوام مراقبش باشی، همیشه پشتش باشی، درکش کنی و ع ا ش ق ش باشی
-هستم
-من نمیدونم چقدر باهات حرف زده اما اون تجربه های تلخ زیادی داشته برای همین از با تو بودن میترسه، سعی نکن راجب گذشتش چیزی بپرسی چون هیچ چیزِ جالبی توش نیست
-میدونم من خیلی وقته که بی خیال گذشتش شدم، هربار که سعی کردم چیزی بپرسم طفره رفتهُ اصرارم باعث گریه اش شده
-اون تورو میخواد میکی، اون بهت نیاز داره سعی کن آروم پیش بری و اگه چیزی روی بدنش دیدی یا چیزی غیرعادی بود بهش سخت نگیرُ مطمئن باش اون درد زیادی پشت زخماش و زیر پوستش داره
-مطمئن باش اذیتش نمیکنم
-تو آمادگی اینو داری که مسئولیتش قبول کنی؟
با بهت تماما به سمت شیون چرخید و پرسید:تو که جدی نیستی؟
-این ینی نه؟
باهیجان گفت:نه نه نه، من فقط سورپرایز شدم
-من امشب آمادش میکنم، فردا بیا دنبالش
-شما مطمئنین؟
-اون بدون یه خداحافظی طولانی حاضر نمیشه بیاد پیشت پس از فردا میتونی اونو برای همیشه کنارت داشته باشی
شیون در آ غ و ش کشید و گفت:ممنونم، ممنونم
در خانه باز شد و کیو با عصبانیت غرید:ازش جدا شو
میکی بااحتیاط از شیون جدا شد و زمزمه وار گفت:اون واقعا دوسِت داره
-کیو ما حرفمون تموم نشده برگرد تو
در باصدای بلندی بهم کوبیده شد
-اون هیچوقت حسود نبوده اما مطمئنم نسبت بهت احساس قوی یی داره!
-راجب سرمایه ات، اونو میتونی بکشی بیرون، نگران کیو نباش اون کاری نمیکنه که سو اذیت بشه پس نگران تهدیداش نباش
-نه شیون، من این کار نمیکنم، من بخاطر سو بهت مدیونم، اون همیشه از تو بخاطر اینکه نجاتش دادی ممنون بود و من هیچوقت نفهمیدم منظورش از "وون" تویی
-راجب اون خرگوش نمیدونم کیه اما نگرانش نباش، من درستش میکنم
دست هایش از هم باز کرد تابازهم شیون را در آ غ و ش بکشد که در خانه دوباره باز شد و کیو باعصبانیت غرید:جرات داری اینکار بکن
شیون خنده ریزی کرد و گفت:میگم سو بدرقه ات کنه، فردا بیا دنبالش
-ممنونم شیون
-قابلی نداره
باورودش به خانه نگاه همه به سمتش چرخید
-سو برو بدرقه اش کن
باخوشحالی ب و س ه کوتاهی به گونه شیون زد و به سرعت از خانه خارج شد
نگاه پر از خشم کیو، جونسو را تا خارج شدن از خانه دنبال کرد و با نارضایتی غرید:اون جدی باید این اخلاقش عوض کنه
ججونگ:میشه توضیح بدین ماجرا چیه؟
نگاه کوتاهی به کیو انداخت و گفت:میشه مارو تنها بزاری
کیو:هرچی که هس جلوی خودم بگو
سرش به نشانه تاسف تکان داد و گفت:امشب آخرین شبیه که سو اینجا میمونه، از میکی خواستم فردا صبح بیاد دنبالش
کیو:دیوونه شدی؟
کیو را نادیده گرفت و ادامه داد:فقط برای اینکه اگه خواستین باهاش خداحافظی کنین
ججونگ:مطمئنی؟
-مطمئنم که سو اشتباه انتخاب نمیکنه، اگه یک سال و نیم با میکی مونده یعنی میشه به انتخابشون اعتماد کرد، میکی گفت ازش مراقبت میکنه
کیو:تو هم باور کردی
در خانه باز شد و جونسو با گونه هایی گل انداخته وارد خانه شد، باهیجان ججونگ را در آ غ و ش کشید و گفت:هیونگ شام عالی بود
ججونگ بامهربانی کمرش نوازش کرد و گفت:باید از کیو تشکر کنی که برامون غذا گرفت
رو به سمت کیو چرخید تا او را هم در آ غ و ش بکشد اما کیو سریع تر از او بود و با دست هایش او را عقب نگه داشت
-ممنونم کیو شی
شیون بالبخند مهربانی بازوی جونسو را گرفت و گفت:لباسات عوض کن وقت خوابه
جونسو:ساعت تازه یازدهِ
ججونگ دست هایش از هم باز کرد و بابغض گفت:بیا اینجا پسر کوچولوی من
باتعجب به سمت ججونگ چرخید و بی هیچ حرفی به او خیره شد، چرا ججونگ شبیه کسی بود که میخواهد برای آخرین بار او را در آ غ و ش بکشد؟
یونهو او را به جلو هول داد تا در آ غ و ش ججونگ فرو برود
-هیونگ ماجرا چیه؟
-اوه پسر کوچولوی ع ز ی ز م
یونهو:جه اون که قرار نیس از کشور بره
جه:اون حتی اگه از این در بره بیرون من دلم براش ت ن گ میشه
جونسو:هیونگ من قرار نیس جایی برم، من همینجام
شیون:شبیه فیلمای تراژدیش نکنین
بامهربانی گونه جونسو را نوازش کرد و گفت:تو که میدونی اوما جه چقدر دوست داره، مگه نه؟
-هیونگ تو داری منو میترسونی
شیون:چیزی نیس اون فقط زیادی احساساتی شده، به هرحال تو توها پسر کوچولوش بودی اما امشب با آوردن میکی نشون دادی که خیلی بزرگ شدی، ما متوجه بزرگ شدنت نشدیم
-نه هیونگ اصلا اینجوری نیس
ججونگ بامهربانی پیشانی سو را ب و س ی د و گفت:تو دیگه میتونی از پس خودت بر بیای پسرِ بزرگم!
دست روی گونه های سرخ شده اش گذاشت و گفت:ممنونم
جونسو بامهربانی گونه یونجه و شیون را بوسید، بااحتیاط مقابل کیو ایستاد بالبخند کوتاهی به او هم شب بخیر گفت و وارد اتاقش شد
کیو غرید:تو دیوونه شدی؟ چطور میخوای اونو بدی به یوچان؟
-من امشب پیش سو میخوابم پس سعی نکن دوباره بیای توی اتاق
-اینکار حماقت محضه
-کیو من نمیخوام بخاطر خشمِ تو دلِ سو رو بشکنم، اینکه تو بازی خوردی به این معنا نیست که همه بازیگرن، جونسو خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش بکنی درد کشیده مطمئن باش خیلی بهتر از همه ما میدونه آدمای اون بیرون چقدر میتونن پست و خطرناک باشن پس اگه تونسته بعد از این همه ترس و بی اعتمادی به کسی اعتماد کنهُ دوسش داشته باشه من پشتش میمونمُ کمک میکنم تا به کسی میخواد برسهُ هیچکس نمیتونه جلومُ بگیره پس هرگز سعی نکن بخاطر اتفاقی که برات افتاده با سوُ احساساتش بازی کنی
یونهو:اگه میخوای بهش بگی براش چه تصمیمی گرفتی بهتره زودتر بری وگرنه توی رؤیاپردازیاش غرق میشه
سرش به نشانه تایید تکان داد و با گفتن یک شب بخیر کوتاه وارد اتاق جونسو شد
خورد میشه؟؟؟

خب آخه این اولین کار شیون-کیوئه منه
هنوز مبتدیئم
یعنی حقیقت تلخ کیو همین بوده فقط؟؟واقعا فقط همین..ازنظرمن همچین بدو بی رحمانه و نابودکننده هم نبود اونجوری که باباش وشیوون میگفتن..
ویه چیز دیگه چرا کیو انقدر تو داستان خورد میشه؟؟
دوباره سلامممم به عشقم
اخیییی مینی واقعا گناه داره البته یه نمه حقشه این چه کاری بود با کیو کرد انصاف نبود هر چند میکی هم تو این ماجرا بود اگه به عذابه جفتشون باید مساوی عذاب بکشن,ولی میکی شانس اورده جونسو رو داره و یه حامی بزرگ مثل شیون
شیون داره زیاده روی میکنه چرا به فکر خودش نیست یعنی هنوز نفهمیده کیو دوستش داره از این حسود بازیهاش معلومه,کیو زاید سریعتر اقدام بکنت دا این شیوث کار دست خودش نداده دست تویسنده گلش و عشقمم درد نکنت عالییییی بود این قسمت
سلام بر عشقم...
اهم...مینی هم کارش درست نببود....
هی چی بگم از دست شیوون...اره راست میگی...
خواهش عششقم..ممنون که میخونیش
taraneجون
واقعا ازت ممنونم
سلام عسلم.
باید برای بهتر شدن زندگی خودش هم تلاش کنه . باید دیگران رو هم توی خلوت خودش راه بده و درد و دل کنه . شاید در برابر کیو این کار رو بکنه . چون میخواد به کیو نشون بده تنها خودش نیست که ضربه خورده . اسیب دیده و زجر کشیده.
اون انتظار این که این طور بازی بخوره رو نداشت و با توجه به موقعیتش و زندگیش شاید هیچ وقت نه نشنیده بود . شاید واقعا عاشق مین نبود اما حداقل فکر میکرد عا/شقشه و اون اولین علاقه اش بود
. حالا یه خاطره ی بد داره و در ضمن اون حس قدرت طلبیش باعث شد این کار مین براش گرون تموم بشه و بخواد انتقام بگیره
. هر چند انتقامش خیلی بزرگ و سنگین بوده و دلم برای مین هم میسوزه ، اما اگه حرف کیو درست باشه، هیچ کس حق نداره سر احساسات کسی این طور بازی کنه واقعا کار زشتیه .
البته شاید همه چی یه سوء تفاهم باشه و کیو چون عصبیه کامل ماجرا رو نفهمیده .هنوز حقیقت کامل مشخص نیست.


شیوون اینقدر که به فکر زندگی دیگرانه فکر زندگی خودش و مشکلات خودش نیست .
به کیو هم حق میدم و هم فکر میکنم شاید زیاده روی کرده .
امیدوارم شیوون و کیو به هم کمک کنن تا هم شیوون یک کم به خودش و زندگیش برسه هم کیو از این نفرت رها بشه.
مرررسی عزیزم . عااالی بود
سلام عشقم...

اره هینطور..بعضی امها همینن خودشون تنهای سختی زندگشینو به دوش میکششن این اشتباهست....
اره کیو هم حق داره...خوب عاشق نبوده حتما...الان عاشق شده..
منم امیدوارم این دوتا حتما به خودشون کمک میکنن..
خواهش نفسمممم
سلام آبجی یعنی سوگمین باعث شده کیو اینجوری بشه
شیوون عاشق هیچول بوده
یعنی حالا عاشق کیو نمیشه کیو یه خرده از این سردی دور بشه شیوونپ عاشقش میشه شیوونم خیلی غم و راز داره محتاج کمکه دستت درد نکنه گلم
سلام گلم...اره عزیزم..همش همینه...هی چی بگم...
خواهش نفسم
آخه این چه کاری بود که مینی با کیو کرد
و چه کار بدتری بود که کیو با مینی کرد
بازم رفت پیش سو بخوابه و کیو رو تنها بذاره
درسته که آدم بدی میبینه اما نباید اینطوری جواب بدی بده
الان با این حسادتهای کیو شیوون نفهمیده که دوسش داره
مرسی عزیزم
هی چی بگم....
خوب کیو باید بیشتر نشون میداد....
خواهش خوشگلم
پس کی قراره شیوون عاشق کیو بشه وقتی من پیرشدم؟
اخه الهی...من چی بگم...میفهمی
سلام بیبی خوبی؟چه ضربه بدی خورده کیو
ولی خدایی حرفای وون راست بود کیو عاشق نبود چون یه عاشق در بدترین شرایطم این کارو نمیکنه
اخی سو هم متاهل شد خخخخ
کیوی حسود دوست دارم
مرسی بیبی
سلام عشقم...
اره خیلی...
اره شیون راست میگه...
منم از کیو حسود خوشم میاد...
خواهش نفسم