SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

من که فراموشش نکردم 3


 


سلام دوستای عزیز....

این از این قسمت....چند بار گفتم بازم میگم...این داستان رو با صبر و حوصله بخونید.... مثل ادمهای داستانم زود قضاوت نکنید.... بفرماید ادامه....تا یادم نرفته بگم این پست اینده است ..اگه مشکلی داشت یا سوالی داشتید میدونید که تو کامنت بگید برگشتم درست میکنم....

راستی پست بعدی سوپرایزه...


 

پارت سوم


همه با چشمانی گشاد شده به کیو که با چهره ای اخم الود و چشمانی که از تنفر بی روح شده بود نگاه میکردنند . کسی توان حرکت نداشت حتی قدرت قورت دادن اب دهانشان را نداشتند. لیتوک با حالت بهت زده ارام از روی مبل بلند شد قدمی جلو گذاشت با صدای ضعیفی گفت: کیوهیون تو...تو اینجا ...کیوهیون ....یهو از شادی و شوک لبخند پهنی زد تقریبا دوان به طرف کیو رفت دستانش را برای بغل کردنش از هم باز کرد گفت: خوش اومدی کیوهیون...واقعا خوشحالم که میبینمت...خوش اومدی پسر....به کیو رسید خواست بغلش کند که کیو اجازه نداد، دست روی سینه لیتوک گذاشت به عقب فشارش داد از خود فاصله داد ،خشم به وضوح توی لحن تک تک اجزای صورتش مشخص بود با صدای خفه ای گفت: ببخشید آقای پارک....میان لبخند خشکیده و چشمان گرد شده لیتوک از کنارش گذشت به طرف میز وسط حال که افراد سوجو و منیجرها دورش نشسته بودن رفت پوشه ابی رنگ که به دست داشت را با خشم به روی میز کوبید کمر راست کرد نگاه آزرده و پر تنفری به همه کرد با لحن سرد و عصبی گفت: این هدیه شیوون برای موفقیتونه...مبارکتون باشه.... امیدوارم با این تو کل دنیا مشهور بشید و فراموشکار و بی وفاتر...فقط یادتون باشه مدیون کسی هستید که به لطفش به این موقعیت بزرگ رسیدید ...کسی که پسش زدید ...ولی اون هنوز اینکارو براتون انجام داده... رو برگردانند به طرف در خروجی رفت .

همه از حرفهای کیو گیج و بهت زده بودنند گویی کانگین زودتر از بقیه به خود امد چهره اش اخم الود شد نگاهی به پوشه دوباره رو به کیو کرد از جا پرید با صدای بلند گفت: یااااا...کیوهیون...وایستا کجا میری؟.... وایستا ببینم چی میگی؟....کی فراموشکاره؟...یااااا...یاااااا... دونگهه هم با فریاد کانگین به خود امد نگاهی به کانگین رو به کیو فریاد زد : یااااااا...کیوهیون...هیونگ با توهه ...کجا میری؟...این هدیه چیه؟؟... کیو بی توجه به فریادهای انها میرفت که لیتوک که مات برده وسط اتاق ایستاده بود با رسیدن کیو کنارش یهو بازوی کیو را گرفت نگهش داشت با درماندگی گفت: کیوهیون وایستا ...کجا میری؟؟...شیوون...شیوون کجاست؟... حالش خوبه؟...

کیو ایستاد نگاه اخم الود و عصبانی به لیتوک کرد با عصبانیت وسط حرفش گفت: شیوون؟... شما مگه شیوونم میشناسید؟... مگه میدونید شیوون کیه؟... بازویش را از خشم از چنگ دست لیتوک بیرون کشید سرجلو برد گره ابروهایش بیشتر وچشمانش را درشت کرد تو صورت لیتوک با حالتی تهدید امیز غرید : بهتره از موفقیتتون لذت ببرید... چون به زودی من .... بقیه حرفش راخورد رو برگردانند با قدمهای سریع و بلند به طرف در ورودی رفت سریع بازش کرد بیرون رفت با شدت در را بهم کوبید وبست.

با محکم بسته شدن در بقیه یکه ای خوردن هیوک با چهره ای درهم و خشمگین فریاد زد : این وحشی چشه؟...یااااا...کیوهیون عوضی ...بلند شد رو به بقیه با همان حالت گفت: این دیوونه از کجا پیداش شد؟... برای چی اومد اینجا؟... اومد چرت و پرت بگه بره؟... سونگمین با دست به میز اشاره کرد گفت: نه...انگار چیزی برامون اورده... نشنیدی گفت هدیه از طرف شیوون؟....همه نگاها به میز شد . لیتوک که گویی با حرف سونگمین به خود امد به طرف میز رفت ایستاد چند ثانیه به پوشه آبی که کیو اورده بود نگاه کرد با مکث دستش را دراز کرد پوشه را گرفت با پرسش یسونگ : چیه؟... اون شیوون عوضی بازم خود نمایی کرده برامون هدیه فرستاده...ریووک که دستانش را به روی سینه اش جمع کرده به پشتی مبل لمه داد پوزخندی زد گفت: نمیدونی مگه ...میخواد بازم مثل همیشه با این کارش بگه که من خیلی جنتلمنم...برای موفقیتتون هدیه فرستادم...نگاهی به انها کرد پاکت را باز کرد برگه های را از داخلش دراورد با اخم به برگه ها نگاه کرد ومطالب رویشان را میخواند . باخواندن خط به خطشان چشمانش ذره ذره گشاد و ابروهایش بالا رفت برگه ها را تندتر ورق میزد .

بقیه هم با اخم و چشمان ریز شده و منتظر نگاهش میکردنند و لیتوک مشغول خواندن بود توجه ای به انها نداشت. بالاخره صبرشان به سرامد وهیچل زودتر از بقیه به ستون امد بلند شد چند قدم به طرفش رفت با حالتی عصبانی گفت: تیکی میشه بگی اونا چیه؟...تو اون برگه های کوفتی چی نوشته که اینجوری چسبیدی بهش؟...لیتوک نیم نگاهی بی هدفی به هیچل کرد گره ای به ابروهایش داد به طرف مبل قدم برداشت گفت: این برگه ها ...یعنی نمیدونم...انگار یه جور دعوت نامه ست...یا یکی...روی مبل نشست گفت: یعنی یه کمپانی جایی مارو ساپورت کرده...برای البوم جدیدمون.... کانگین به کنارش خزید سرجلو برد به برگه ها نگاه کرد با اخم گفت: مارو ساپورت کردن؟...کی؟...برای چی؟... لیتوک که نگاهش به برگه های دست خود بود سرش را تکانی داد گفت: اوهوم...ورق دیگری زد میخواست صحفه بعد را ببیند گفت: توی این برگه ها ...که پاکت نامه ای از لای برگه ها به زمین افتاد جمله لیتوک نمیه تمام ماند نگاهش به پاکت شد که کانگین زودتر جونبید دست دراز کرد پاک را گرفت گفت: این چیه دیگه؟؟... یه نامه ست؟... پاکت را سریع باز کرد با اخم گفت: نامه ست ...انگار دست خط کیوهه...

لیتوک سریع برگه را از دستش قاپید گفت: نامه ؟...کیوهیون نامه نوشته؟... بدون منتظر جواب کسی شدن شروع به خواندن کرد ، بی صدا لبانش تکان میخورد چشمانش روی خطوط میکشت و چهره اش کم کم درهم و حالت گریه گرفت، چشمانش ابتدا گشاد و بعد خیس شد یهو گریه اش درامد دست جلوی دهان خود گذاشت هق هق گریه اش بلند شد.

بقیه که با چشمانی منتظر نگاهشان به لیتوک بود با تغیر حالش چشمانشان گشاد شد نگران دور لیتوک حلقه زدنند سونگمین گفت: هیونگ چی شده؟...هیوک گفت: چرا گریه میکنی؟... کانگین گفت: چت شد یهو؟... یسونگ گفت: اون عوضی چی نوشته اینجوری شدی؟... هیچل گفت: تیکی اروم باش ...چته تو؟... شیندونگ گفت: هیونگ گریه نکن...دونگهه گفت: هیونگ گریه نکن...منم گریه ام میگیرها.... ریووک گفت: هیونگ.... ولی لیتوک جوابی نداد فقط گریه میکرد .

کانگین با نگرانی به لیتوک نگاه میکرد دست روی شانه اش گذاشت گفت: اخه چته تو؟... برگه دست لیتوک را قاپید با اخم شدید و عصبانی گفت: هر چی هست ربط به این نامه داره...اون کیو عوضی معلوم نیست چی نوشته...هیوک مهلت نداد وسط حرفش گفت: هیونگ بلند بخون ببینیم چی نوشته؟... تو دوباره اروم نخونی....گریه نکنی؟...کانگین تابی به ابروهایش داد به هیوک گفت: گریه کنم؟... عمرا...من با نامه اون عوضی گریه ام بگیره؟... دیونه ام مگه.... نامه را جلوی صورت خود گرفت شروع به خواندن کرد:

""سلام پارک لیتوک . لیدر گروه سوجو. سلام بچه های سوجو. من چو کیوهیون هستم.میدونم الان از دستم خیلی عصبانی هستید میخواید منو بکشید.  مهم نیست. الان برام دیگه هیچی مهم نیست. فقط مزاحمتون شده بودم تا اون پاکت رو براتون بیارم.

آقای پارک برگه ها رو دیدید نه؟ اون برگه ها دعوت نامه ایه برای گروه سوجو به تور جهانی برای آلبوم جدیدتون . سفر به نصف اورپا؛ قاره امریکا، کشورهای آسیا توی این برنامه تورهست. ساپورتشم توسط کمپانی بزرگ "والت دیزنی " شده. یعنی کمپانی والت دیزنی ترتیب این تور رو داده. والت دیزنی که میدونید چه کمپانیه؟ شما با این تور مطمینا موفقیتون چند برابر میشه. این کار هم توسط شیوون انجام شده. یعنی 8 ماه پیش قبل از تصادف شیوون کارهاشو کرده بود برنامه ریزشو با کمپانی والت دیزنی انجام داد، تا جوابش بیاد این مدت طول کشید . چون این کمپانی سخت کسی رو قبول مکینه. بخصوص اینکه اصلا کشورهای اسیای رو قبول نداره. برای همین 8 ماه طول کشید تا جوابش بیاد. بالاخره دیروز جوابش اومد. شیوون اون زمان نگفت چون هنوز مطمین نبود این کمپانی قبولش میکنه یا نه. میخواست زمانی که کمپانی قبول کرد برگه ها رو روز تولد آقای پارک لیتوک بهش بده. یعنی چند روز دیگه. میخواست با بچه های سوجو جشن بگیره بهت بده ولی نشد. منم با اومدن جواب براتون اوردمش چون هم شیوون دیگه شما رو یادش نیست هم من حوصله جشن گرفتن برای شما رو ندارم ببخشید.

اون برگه های اخرم چند صحفه شعر برای آلبوم جدیده. همچنین اهنگ پیانوشه که شیوون به پارک لیتوک قولشو داده بود . یادته که لیتوک شی؟ هشت ماه قبل به شیوون گفتی کمپانی اس ام یه اهنگ خاص میخواد ، براش دنبال اهنگ خاص میگرید . اس ام گفته حتما باید براش اهنگ خاص بسازید تا اجازه بده به کارتون ادامه بدید . شیوون اونو همون موقع ها اماده کرد ولی نتونست بهتون بده. نمیدونم الان این شعرها به دردتون میخوره یا نه؟ اون اهنگ رو اماده کردید یا نه ؟ ولی چون شیوون قولشو داده بود من براتون فرستادم ببخشید اگه دیر شد . توی این مدت بخاطر شرایطی که داشتیم نشد بفرستم. اصلا یادم نبود که اینارو باید به دستتون برسونم. چون وضعیت شیوون طوری بود که به هیچی فکر نمیکردم. هر چند الان دیگه شیوون هیچی یادش نمیاد .نمیدونه این کارها رو انجام داده ،این کارو برای کسایی انجام داده که چند ماه فراموشش کردن ، اصلا یادشون رفته چویی شیوونی هم وجود داره . به هر حال چون قولشو به شما داده بود براتون اوردم نمیخوام شیوون بدقول بشه.

اها راستی تا یادم نرفته بگم که شیوون برای آلبوم جدیدی که قراره بعد ازاین آلبوم درست کنید بخاطر اینکه به کمپانی اس ام وابسطه نباشید پولشو میده ، برای همین میتونید اهنگ های دلخواهتونو بسازید.خودتون 8 ماه پیش به شیوون گفتید که دلتون میخواد البوم جدید رو بدون وابستگی به اس ام بسازید . شیوونم همون زمان در فکر این قضیه بود براش برنامه ریزی کرد .حالا با ساپورت شیوون میتونید آلبوم جدید هم بسازید  موفق باشید.

شیوون همیشه بهتون میگفت " تیکی هیونگ قلب سوجو دوستت دارم " ولی من میگم آقای پارک ازتون متنفرم بچه های سوجو ازتون متنفرم .برای همیشه خداحافظ. چوکیوهیون. ""

خواندن نامه تمام شد کانگین که ابتدا با چهره ای اخم الود عصبانی شروع به خواندن کرد حال در آخر چهره اش تغییر کرد و چشمانش خیس اشک لبانش از بغض میلرزید صدای هم میلرزید، بقیه هم حالشان بهتر از کانگین نبود . سرها پایین بود گویی از نامه دست کانگین شرمنده بودن چشمانشان خیس اشک بود، لیتوک هم گریه اش ارامتر شده بود . فقط این وسط یسونگ بود که با حالتی بهت زده به همه نگاه کرد گویی نفهمیده بود چه شده گفت: این یعنی چی؟؟...یعنی ...یعنی شیوون برای آلبوم جدید یه تور راه انداخته بود؟؟...اونم 8 ماه قبل برنامه ریزشو کرده بود؟؟...اونم زمانی که ما همش داشتیم باهاش دعوا میکردیم از کاراش ایراد میگرفتیم...اون به فکر ما بود؟... برای دوتا آلبوم جدید از قبل برنامه ریزی کرده؟...یعنی شیوون والت دیزنی رو وادار کرد که اسپانسر ما بشه؟... انهم کی؟...والـــــــــــــــــــت دیزنـــــــــــــــــــــــــــی... که حاضر نمیشه اسپانسر کسی بشه...اصلا کسی رو ادم حساب نمیکنه.... شیوون...شیوون وادارش کرد؟؟...من باورم نمیشه... از جا پرید به برگه های دست لیتوک چنگ زد ناباورانه با چشمانی گشاد شده به برگه ها نگاه میکرد. بقیه هم که هم شوکه بودن هم شرمنده درسکوت فقط به لیتوک که گریه میکرد میانش میگفت : ما چه کردیم؟... ما با شیوون عزیز چه کردیم؟... اون به فکر ما بود انوقت ما باهاش چیکار کردیم... من با دونسنگام چیکار کردم...شیوون و کیوهیون من با شما چیکار کردم... سرپایین کرد دوباره هق هق گریه اش بلند شد نالید: شیوونم منو ببخش... شیوونم منو ببخش... کیوهیون خواهش میکنم برگرد...دونسنگام برگردین...منو ببخشین...بود. بقیه هم گویی سطلی اب یخ را روی سرشان خالی کرده بودنند تکان نمیخوردند به خود میلرزیدند. آنها اشتباه کرده بودنند یه اشتباه بزرگ. 

*******************************************

شیوون نگاه خمار و بیحالی به فضای اتاق عمل کرد در چشمان خمارش تنفر فریاد میزد ولی در چهره بیحالش ارامش موج میزد . مثل هر انسانی باید ترس از اتاق عمل داشت ولی با نجوایی در قلبش با خدایش میکرد شجاعتی که همیشه با او بود برترسش مثل همیشه غلبه کرده بود .از عمل نمیترسید خسته بود از عملهای که چند ماه بود تنش را پر درد کرده بود خسته شده بود ،چاره ای هم نداشت برای سالم شدن لازم بود که این عملها را بکند. نگاهش به اطرافش بود که با حرکت کیو به خود امد.

کیو لباس ابی مخصوص اتاق عمل پوشیده کنار تخت که شیوون لخت کامل رویش دراز کشیده پرستاری در حال کشیدن پارچه آبی روی تنش بود ایستاده بود با دستی یخ زده دست شیوون را گرفته بود با چشمانی خیس اما لبخند کمرنگی که بیتابش را مخفی میکرد به صورت معشوقش نگاه میکرد دست دیگر روی گونه شیوون گذاشت با صدای لرزانی که با قورت دادن آب دهان سعی کرده بود از لرزشش کم کند گفت: شیوونی.... من اینجام.... شیوون آرام رو بگردانند نگاه خمارش با نگاه لرزان کیو یکی شد ، کیو هم مهلت نداد با پررنگتر کردن لبخندش گفت: وقتی عملت تموم شد چشمای قشنگتو باز کنی.... مثل همیشه اولین کسی که میبینی منم...مثل همیشه که وقتی میخوای چشماتو ببندی من هستم ...نگران نباش.... دکتر گفته عملش سادست... زود تموم میشه... شیوون با بی حالی پلکی زد با صدای آرامی گفت: من نگران نیستم...اینطور که به نظر میاد خودت بیشتر ترسیدی... کیو اخمی کرد چشمانش را ریز کرد گفت: چی ؟؟...من ترسیدم...که دکتر حرفش را برید.

پرستار زنی در حال وصل کردن وسایل پزشکی اتاق عمل به مچ دست دیگر و تن شیوون بود با لبخند کمرنگی به آن دو نگاه میکرد که دکتر بیهوشی وارد اتاق عمل و کنار تخت ایستاد نگاه اخم الودی به شیوون و کیو کرد گفت: این آقا اینجا چیکار میکنه؟... با حالتی طعنه امیز گفت: دکتر جدیدا یا پرستار جدید؟.... اینجا مگه اتاق عمل نیست؟... مگه نمیدونید غیر پرسنل کسی حق نداره ....کیو روبرگردانند با اخم به دکتر نگاهی کرد گویی منتظر عکس العمل دکتر بیهوشی بود سریع حاضر جواب گفت: نخیر اقا ...من دکتر جدید نیستم... همراه مریضم...میخوام تا زمانی که بیمار بیهوش بشن کنارشون بمونم.... دکتر اخمش بیشتر شد گفت: چی؟... میخواید کنار بیمار تا بیهوش شدنش بمونید؟ ...یعنی چی؟... کی این اجازه رو بهتون داده؟...مگه میشه؟؟... اینجا اتاق عمله...شما قانون... کیو هم سری تکان داد با حالتی جدی وسط حرفش  گفت: اره...میخوام کنار دوستم بمونم تا بی هوش بشه...اجازشو قبلا گرفتم.... اخمش بیشتر شد با حالت حق به جانبی گفت: انگار بهتون اطلاع ندادن من باید کنار دوستم بمونم تا بیهوشش کنید ... من همیشه موقع عملهای دوستم کنارش میمونم تا بیهوشش کنن...تو بیمارستان امریکا همیشه موقع عمل....

دکتر چهره اش درهمتر شد وسط حرفش گفت: چی؟...کی بهتون همچین اجازه ای داده؟...این حرفا چیه آقا؟... بفرماید آقا بیرون...بفرماید بیرون... که صدای ساکتش کرد: من بهش اجازه دادم...مشکل چیه؟... دکتر بیهوشی با حالتی عصبانی یهو رو برگردانند تا با کسی که این حرف را زده برخورد کند که با دیدن دکتر جراح چشمانش گرد شد با حالتی ترسیده گفت: آقای دکتر شما ... جراح به طرف تخت امد نگاهی به شیوون که خمار نگاهش میکرد و کیو کرد روبه دکتر بیهوشی امان نداد با حالتی جدی گفت: من به آقای چو اجازه دادم که تا بیهوش شدن آقای چویی کنارشون بمونه....همه اینو میدونستند ...شما چرا بی خبربودید؟... اخمش بیشتر و چهره اش جدی تر شد گفت: شما چرا هنوز بیمار رو بیهوش نکردید؟؟.. به جای رسیدن به کارتون ایستادید دارید بحث بیخود میکنید....دکتر بیهوشی چشمانش از وحشت گشاد شد با بیچارگی گفت: من...من...

 دکتر جراح بیتوجه به دکتر بیهوشی که میخواست جوابش را بدهد کنار تخت ایستاد دستی به کنار تخت شیوون ستون کرد قدری روی شیوون خم شد با لبخند کمرنگی گفت: روز بخیر آقای چویی....من دکتر جراح " جانگ این سوک" هستم... میدونید که؟... ما امروز یه کار کوچولو باهم داریم...بعدش دیگه شما مشکلی ندارید ...فقط باید یه خورده مارو تحمل کنید.... ببینم نگران که نیستی؟... شیوون با بیحالی پلکی زد لبخند بیحالی روی لبانش نشست گفت: نه آقای دکتر...من حالم خوبه...ولی انگار دوستم ترسیده.... دکتر جراح تابی به ابروهایش داد سرراست کرد به کیو که با حرف شیوون چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت نگاه کرد گفت: جدی؟... آقای چو شما ترسیدی؟.... لبخند پهنی زد گفت: پرفسور " پالکی "گفته بود شما همیشه موقع عمل های شیوون شی توی اتاق عمل حالتون بد میشد.... طوری که انگار شما میخواستید عمل کنید ...به کیو که دهان باز کرد حرف بزند امان نداد  دست روی شانه کیو گذاشت لبخندش کمرنگ زد گفت: نگران نباشید آقا چو...مثل همیشه تا زمانی که شیوون شی رو بیهوش کنیم کنارش بمونید ...بعد عمل هم تو اتاق ریکاوری کنارش باشید... مطمین هم باشید که ما تمام سعیمون رو میکنیم...بهترین عمل رو  روی آقای چویی میکنیم...مراقبش هستیم... کار پرفسور پالکی عالی بوده.... توی مدتی که توی آمریکا بودید ایشون بهترین معالجه رو روی شیوون شی کردن...چشمکی زد گفت: منم که شاگردش بودم...کارم حرف نداره....پس نگران نباشید....کیو هم که همچنان نگران بود ولی با حرف دکتر قلبش احساس ارامش میکرد لبخند کمرنگی زد گفت: ممنون آقای دکتر...رو به شیوون کرد با لبخند بیرنگ و چشمان خیس به عشق بیحالش نگاه میکرد کمر خم کرد دستی روی گونه شیوون گذاشت بوسه ای ارام به لبان شیوون زد با سرپس کشیدن با چشمانی خیس هم نگاه چشمان خمار شیوون که آرام بازشان کرد شد زمزمه کرد : تا اخرین نفسم عاشقتم شیوونم....

.........................................................................

کیو کمر خم کرده ارنجهایش را روی رانش ستون کرد انگشتانش را بهم قفل کرده جلوی دهان خود گذاشته با چشمانی بسته بی صدا درحال نجوا دعا با خداوند بود . مثل همیشه دراتاق عمل کنار شیوون بود تا شیوون بیهوش شد، بیرون امد روی نیمکت راهروی بیمارستان نشسته منتظر تمام شدن عمل بود . آقا و خانم چویی و جیوون خواهر شیوون هم روی نیمکت طرف دیگر راهرو با فاصله نشسته بودنند.

کیو قلبش بیتاب و نگران پرطپش بود تنش یخ زده و لرزان . عمل ساده ای بود ولی مثل همیشه او نگران شیوونش بود ، اری   شیوونش . از کی چویی شیوون شده بود شیوونش ؟ از کی به جای صدا زدن هیونگ شد " شیوونی ...شیوونا... عشقم"... چقدر زمان زود میگذشت چقدر دلش برای ان روزا تنگ شده بود ، روزهای که سوپرشو داشتند به بهانه فن سرویس شیوون او را به آغوش میکشید کیو برایش ناز میکرد ، ولی پشت صحنه او بود که شیوون را بغل میکرد وشیوون برایش ناز میکرد. چه روزهای قشنگ وپر عشقی داشتند همه ان روزهای قشنگ در یک روز تلخ با جفای دوستان بدل به روزهای زهرالود شد . روزهای که درد و شکنجه برای شیوون و اشک و آه برای کیو بدل شد ،ازدرد روزهای گذشته اشک آرام از زیر پلکهای بسته اش گونه هایش را خیس کرد. درحال دعا خواندن بود بی اختیار افکارش به گذشته برگشت ، به نه سال و شش ماه قبل......

(( فلش بک))

نه سال و شش ماه قبل

گروه جوانی در کی پاپ شش ماه بود سردراورده بودنند که ترانه هایشان زیبا و جوان پسند بود. شش ماه بود که شروع به کار کرده و اهنگ هایشان متفاوت بود طرفدارها روز به روز افزوده میشدند. این گروه برخلاف بقیه گروها جمعیتش بیشتر بود. 12 جوان کم سن که چهرهایشان جذاب و زیبا بود . همه جذبشان میشدند. گروه نوپا بود در تلاش برای معروف شدن. ولی اهنگی های که میخوانند مردم را جذب میکرد . جوانانی که علاقمند به خوانندگی بودن را بیشتر جذب میکرد ، مثل چو کیوهیون که به اجبار پدرش مجبور شده بود وکالت بخواند.  در دانشگاه وکالت میخواند ولی اصلا دوست نداشت گویی اصلا روزگار نمیگذشت . حس مرده ای را داشت که به اجبار پدرش درس میخواند که دلش نمیخواست ، چون عاشق خوانندگی بود . گوی با دیدن گروه تازه معروف شده  مثل سوجو ( سوپر جونیور) شجاعت پیدا کرد و دیگر حاضر نشد به دانشگاه حقوق برود. همین باعث درگیری او با پدرش شد.

آقای چو دستانش را به کمرش با چهره ای عصبانی تاریک و صدای بلند گفت: من باورم نمیشه کیوهیون...تو از دانشگاه حقوق انصراف   دادی بخاطر چی؟... میخوای خواننده بشی؟...دیوونه شدی پسر؟... پسرمن...چوکیوهیون...میخواد بره خواننده بشه... پسر میفهمی میخوای چیکار کنی؟...خوانندگی شغله؟... تو با این کار اینده تو خراب میکنی...تو ...کیو قدری سرش پایین از زیر ابروهای به شدت گره کرده اش به پدرش نگاه میکرد دندانهایش را از خشم  بهم میساید با صدای ارام ولی محکمی میان حرف پدرش گفت: من میفهمم...این کارم دوست دارم...میخوام خواننده بشم...از اول بهتون گفتم من از وکالت بدم میاد...اصلا این شغلو دوست ندارم.... میخوام خواننده بشم...خوانندگی رو دوست دارم...آقای چو چهره اش ازخشم سرخ شد چشمانش گشاد و یهو دست دراز کرد به طرف کیو با انگشت اشاره تهدید امیز فریاد زد :باشــــــــه....  بــــــــــــرو.... ولی بدون با این کار دیگه حمایت منو نداری...اصلا از ارث محرومت میکنم...هر کاری دوست داری بکن...ولی بدون دیگه حمایت پدرتو نداری...هر کاری میخوای برو بکن.... فقط امیدوارم پشیمون نشی... چون اگه پشیمون بشی ...من دیگه ....

کیو برای لحظه ای هنگ کرد باور نمیکرد پدرش پذیرفته باشد . چند ماه بود که با پدرش درگیر بود حال پدرش بالاخره پذیرفته بود از خوشحالی چشمانش برقی زد لبخند زد ولی سریع لبخندش را جمع کرد اخم الود به پدرش نگاه کرد وسط حرفش گفت: نه ...مطمین باشید پشیمون نمیشم... اقای چو از خشم دندانهایش را بهم ساید غرید: پسره گستاخ ..روبرگردانند به طرف اتاق رفت . کیو هم با بسته شدن دراتاق پدرش که با اخم نگاهش میکرد یهو چهره ش تغییر کرد از شادی لبخند پهنی زد از ذوق روی پا پرید دستانش را مشت کرد بالا اورد با شادی گفت: آخجون.... موفق شده بود پدرش را راضی کند روز بعد برای ثبت نام ازمون به اس ام میرفت به زودی به ارزویش که خوانندگی بود میرسید، که با صدای که گفت: کیوهیون ..به خود امد.

( پایان فلش بک)

کیواز افکارش بیرون امد چشم باز کرد با مکث دستانش را از جلوی صورتش گرفت رو بگردانند . اعضای سوجو با فاصله از او ایستاده بودند همه اعضا باهم امده بودنند ،لیتوک جلوتر از بقیه ایستاده بود نگاه شرمگین و ناراحتش به آقا و خانم چویی و جیوون بود که با فاصله روی نیمکت نشسته بودنند با مکث نگاهش را به کیو کرد. کیو بدون تغییر به حالت نشستن با اخم شدید به اعضا نگاه میکرد . لیتوک قدمی جلو گذاشت گفت: کیوهیون ما.... کیو کمرراست کرد اخمش بیشتر شد امان نداد گفت : برای چی اومدید ؟...دوباره چی میخواید ؟...دوباره از جون شیوون چی میخواید ؟؟...


قآ

نظرات 9 + ارسال نظر
wallar شنبه 28 آذر 1394 ساعت 02:08

دستت درد نکنه فهیمه جون این قسمتم عالییی بود حیف یواش پیش میره نیست ما کنجکاویم عجله داریم خخخ
نمیشه دو بار در هفته بذاری؟

خوب چی بگم...
نه نمیشه چون هفته ای فقط یه قسمتو مینویسم

wallar شنبه 28 آذر 1394 ساعت 02:06

واقعا این همه زحمت کشید قرار داد به این مهمی و تور براشون برپا کرد این بود جوابش هیییی
این عمل چیه که باید انجام بده مربوط به تصادفه اره؟
هیییی فدای دل مهربونش چه سختی کشیده معلوم نیست دیگه چکارش کردن

عمل زانوش بود....
خوبب بعدا میفهمید

wallar شنبه 28 آذر 1394 ساعت 02:03

واقعاااا این قسمتششش فوالعاده بود بی نظیررر بود دستت درد نکنه اجی جونم شیونمممم دلم براش کبابه بی رحم ها و بی وجدان هااا حالا که فکر میکنم کیو حق داره
ههر چند گفتی کنجکاوی نکنیم ولی اخه چرا اینا اینجوری راجب شیون فکر میکنن از لیتوک بعیده

اهم کیو حق داره...من جاش بودم تک تکشونو میکشتم...
خوب اگه همه چیز رو درمورد شیوون میدونی باید اینو بدونی که امکان داره سوجو همچین رفتاری داشته باشه...

sogand جمعه 27 آذر 1394 ساعت 00:14

الهی بگردم بچم این همه واسشون زحمت کشید اونموقع اینا اذیتش کردنکیو بزن لهشون کن نوشدارو پس از مرگ سهراب شدنمرسی بیبی

همینو بگو

tarane جمعه 27 آذر 1394 ساعت 00:02

سلام عزیزم.
واقعا زود قضاوت کردن در مورد دیگران و بعد اون عمل های عجولانه باعث مشکلاتی میشه که بعدا نمی شه به اسونی اون ها رو رفع کرد . اعضا الان میفهمن که در حق شیوون بد کردن اما حالا دیگه دیر شده . هر چه قدر هم پشیمون باشن جبرانی برای درد ها و رنج هایی که شیوون و کیو این مدت کشیدن نمی شه. البته شیوون قلب بزرگ و مهربونی داره . الان چیزی یادش نیست اما من مطمئنم اگه به یاد میاورد اعضا گروه میبخشید . کیو حق داره ناراحت باشه گاهی ضربه خوردن کسی که دوستش داری از ضربه خوردن خودت هم دردناک تر و غیر قابل تحمل تره . کیو برای همین نمی تونه اعضا رو ببخشه.
این عمل شیوون فکر کنم برای همون زانو یا همچین چیزی بود که کیو قسمت قبل داشت به شیوون میگفت نه؟
امیدوارم شیوون حافظه اش برگرده . کیو خیلی داره زجر میکشه.
ممنون عزیزم . خیلی قشنگ بود.

سلام عزیزدلم...
اهم...
هی ...چی بگم...من اگه جاش بودم نمیبخشیدمشون...
اره کیو خیلی عذاب میکشه...
اره برای زانوشه...
خواهش عشقم

Sheyda پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 23:33

الان این عمل به چه دلیل بود؟
مرسی عزیزم

برای زانوش

maryam پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 21:18

شیوووونننن همیشه مهربونهههه,چه طور سوجو دلش اومداینارو به شیوون بگن

WBiL پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 21:12

zeynab پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 20:22 http://sjlikethis.blogsky.com

سلام آبجی شیوونعزیزم چرا اینجوری شد

سلام عزیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد