SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

قلب عاشقمو نمیدم

 

سلام دوستای عزیزم


خوبید؟.... سلامت هستید....


هی منم بد نیستم...  بله امشب با یه تک شاتی اومدم....این تک شاتی قبلا که خوندین فکر کنم زوجش یه چیز دیگه بود من تغییر دادم با یه خورده شاخ و برگ دادن شد این.....امیدوارم خوشتون بیاد... ممنون بچه ها ازتون که از داستان تنها گل زندگیم استقبال کردید... 39 نفر خوندن داستانمو و 7 نفر نظر گذاشتن...واقعا از اونای که برام کاکمنت گذاشتن ممنوندارم...بهم لطف دارید..دوستتون دارم....



 

قلب عاشقمو نمی دم

 

 

با انگشتانش گلبرگ گل رز سرخ را لمس کرد، چقدر لطیف بود ؟ مانند پوست نرم و لطیف عشقش بود. رز سرخ را دوست میداشت  چون سرخی گلبرگش اورا یاد سرخی  لبان  پرعشق  یارش می انداخت ، سرچرخاند و رو به رز سفید کرد، سفیدی گلبرگش مانند رخ محبوبش بلوری بود .عاشق بوته های گل رز باغش  بود چون هر کدام  یاد اورد  تک تک اعضای رخ عشقش  بود،عاشق  بهار  بود  چون با امدنش گل های زیبا از خواب زمستانی برمی خواستند و باغش را زیبا میکردند. هرچند با بودن عشقش در کنارش  احتیاجی  به  این  باغ  نبود ،ولی هر بار که  میخواست به محبوبش هدیه ای دهد با گذاشتن  یکی از این رزها  نهایت معنای عشق را به محبوبش ثابت میکرد . مثلا با رز سرخ به عشق آتشینش اعتراف میکرد ، با گذاشتن رز سفید به پاکی عشقش، و با رز صورتی به اثبات و فاداریش .

 

نگاهش درباغ لای گل های رز میچرخید یاد ه قدیمها میافتاد یاد چگونه اشنایش با تنها عزیز زندگی اش. او که با مرگ تمام اعضای خانواده اش در تصادف  تنها وبی کس شد؛ با انکه در ثروت غرق بود ولی کسی را نداشت .

 

شبی مثل همه شبان دیگر بی هدف در باری نشسته  بود تا شب را به صبح بگذراند  که او را دید ، اویی که با صدای دلنشینش  قلبش را به هیجان آورد ، صدایی که اینبار وادارش میکرد هر شب به امید شنیدنش  به ان بار  برود.  صدایی که  با چهره  دلربایش  توان را از او گرفت و وادارش کرد  شبی به او عشقش را اعتراف کند و از او بخواهد برای تمام عمر در کنارش باشد و او با  جواب مثبتش بهترین و زیباترین  هدیه را  گرفت .

یادش  امد " کیوهیونا "  معشوقش  ،چگونه به او اعتراف کرده  که  همانطورکه او  درنگاه اول عاشقش شده بود  ، کیوهیون هم در نگاه اول  عاشق مشتری  بار شده بود هر شب با چشمانی منتظر به امید خواندن برای او به این بار میامد . برایش اعتراف کرد که او یعنی "شیوونش "مهمترین هدیه را به او داده بود  عشقی  پاک، عشقی  که  انتهایی  نداشت ، عشقی  که قلب  سردش را چون خورشید داغ  کرده  بود. قلب کیو از ناملایمات زندگیش سرد شده بود ، روزگار با او کاری کرده بود که از همه متنفر شده بود .از دست دادن خانواده در کوچکی و در فقر و بدختی بزرگ شدن و برای  سیر کردن شکم کار در هر کثافت خانه ای  و حتی اواز خواندن را که خیلی دوست داشت ولی برای سیر کردن شکم خود مجبور بود هر انچه که صاحب بار بگوید را بخواند تن داده بود در اوج ناامیدی شیوون را یافته بود. معجزه  زندگیش ، فرشته زندگیش ، همه چیز زندگیش ، شیوون همه چیزش شده بود و قلب یخ زده اش جان گرفت ؛ عشق شیوون زنده اش کرده بود

 

شیوون کمر خم کرد تا با بویدن رزسرخ  مشامش را با رایحه ای  مانند  بوی  تن محبوبش  پر کند که  ناگه  آه  از نهادش در امد  دوباره  آن درد جانگاه به سراغش آمد، دستش را بر روی سینه اش گذاشت ، بر  روی قلب  بیمارش چنگ زد ،گویی میخواست با فشردن سینه اش قلبش را آرام کند ولی این درد  آرام  شدنی نبود  ،درد پاهایش را سست کرد  توان ایستادن را از او گرفت ، کنار بوته  رز سرخ  زانوزد درد  بیشتر شد، زنگار صدای دکتر در گوشش پیچید:

 

 "آقای  چویی  مطمین باشید  با این پیوند دیگه مشکلی نخواهید داشت.....اگه این پیوند انجام  نشه  متاسفانه  نمیشه  کاری  براتون کرد .....قلبتون اصلا  اوضاش خوب  نیست....دیگه نمیشه  برای  قلبتون  کاری کرد..... شما  نمیتونید اینطوری به  زندگیتون  ادامه بدید....باید این پیوند  انجام  بشه.....قبلا به آقای چو  گفتم هیچ مشکلی  نیست... ازاین  پیوندها  رو  بارها  انجام  دادیم.....خوشبختانه  قلب مناسب برای  پیوند به  شما  پیدا  شده...خانواده اش  رضایت  دادن ...تادیر نشده باید هرچه  زودترعمل  کنید...."

 

 بر سینه اش بیشتر چنگ زد زیر لب زمزمه کرد:آه...آرام بگیر ....نه....من تو را نمیدم....آرام بگیر ....تو برای همیشه باید در سینه من بطپی ....نه... تو رو نمیدم.....تو عاشقی  ... تو برای کیوهیونا میطپی....اگه بدمت ...اه نه...نمیدم... من قلبی که با اسم کیوهیونا میطپه رودرنمییارم....تو برای همیشه باید با اسم کیوهیون بطپی.....اگه قلب دیگه جای تو بیاد.... نه امکان نداره.....این قلب مال کیومه ....این قلب از اول مال کیوهیون بوده.....

 

ولی درد آرام نمیگرفت نفس اش به شماره  افتاد، چشمانش  تار میدید، دیگر نایی برایش نماند ،از درد به زمین چنگ زد ومشتی خاک را در  مشتش فشرد که ناگهان صدای آمد  ،صدای دلنشینی ، صدایی که آرام بخش روح  و جانش بود، صدای که مثل  بار اولی که با نوای  عاشقانه ای که در کنسرت شبانه  بار قلبش را به هیجان آورد  واو را وادار کرد تا هر شب برای شنیدن این صدای دل انگیز به انجا برود ، حتی با اوردن نامش قلبش را به هیجان میاورد. بله صدای  عشقش کیو بود .

 

کیو با قدمهای نگرانش به سوی میدوید وفریاد میزد:شیوونی.... شیوونی... به کنارش رسید و از پشت درآغوش گرفتنش  با صدایی لرزان گفت:چی شده؟....درد داری ؟....چرا از جات بلند شدی؟....بلند شو عزیزم.... شیوون رو به عشقش کرد به چشمان  دلبرش که از نگرانی لرزان وبی رمق شده بود خیره شد، با لبخند تلخی که قصد پنهان کردن درد جانگاهش را داشت زمزمه کرد: خوبم  کیوهیونا...خوبم بیبی .... تا تو با منی من خوبم....کیو  بدنش را بیشتر به سی/نه خود فشرد قصد بلند کردنش را داشت گفت:چی رو خوبی؟.... بلند شو بریم توعشقم....

 

ولی شیوون از جایش بلند نشد  درد توان هر کاری  را از او گرفته بود  با  زحمت صورتش را به صورت کیو  نزدیک کرد  بو//سه ای بر ل/بانش زد سر بر شانه کیو گذاشت نجوا کرد :نه...یکم اینجا بشین....خواهش میکنم..... چشمانش را بست و از بویدن تن محبوبش لذت ببرد ، از این که قلبش با  درد جانکاه  هنوز برای عشقش میطپد،  نام او را  فریاد میزد خوشحال بود. نمیخواست  این قلب از سینه اش بیرون بیاید ، نمخواست عمل بشود، حس میکرد با در اوردن   این قلبش عشقش به کیو از بین می رود،  او قلبش را نمیداد، با  انکه خدا را  میپرسید و میدانست عشقش ممنوعه است ؛ ولی  عاشق  کیو بود پس قلبی که عشق کیو دران بود را درنمیاورد.

 

کیو آرام اشک میریخت چشمانش را بست وبو//سه ای ارام برپیشانی شیوون زد زمزمه وارکه داغی  نفس اش را به روی صورت شیوون پخش میکرد گفت:آخه چرا اینجوری میکنی؟...چرا زجرم میدی؟.... میخوای تنهام بذاری؟....آخه چرا؟....چرا رضایت به عمل  نمیدی؟....میدونی بدون تو من زنده نمیمونم.؟...میدونی بدون تو من هیچم؟.... من عاشقتم شیوون ... عاشقتم...

 

کیو حال خودش را نمیفهمید محکم شیوون را درآغوش گرفته بود گریه میکرد  با صدای پراز اه وناله زمزمه میکرد: بی انصاف ....بلند شو....مگه عاشقم نیستی....مگه دوسم نداری؟....مگه قول ندادی تا اخرش  کنارم باشی ؟...تو که گفتی هیچوقت تنهام  نمی زاری؟.....هق هق گریه اش بلند شد نتوانست ادامه دهد.

 

ولی شیوون نایی برای جواب دادن نداشت ،قلبش آهسته وارام گرفت ،شاید  از شنیدن  نجواهای عشقش ،شاید از  بویدن بدن  محبوبش،شاید از بو/سیدن دلبرش، ضربانش کند  شده بود، جسمش بی حس شد ،سبک و راحت، فقط ناله های کیو را میشنید که میگفت:دوستت دارم... عاشقتم... بلند شو... خواهش میکنم....

 

نه حسی داشت نه دردی ،مانند پری سبک شده بود حس میکرد درفضای بی وزنی درحال پرواز بود چه حس خوبی بود ،فقط صدا وبوی دلبرش با اوهمراه بود او پرواز میکرد. اختیاری ازخود نداشت وداخل  تونلی تاریک بود ، نوری  تابنده  که قدرت را از او گرفته بود،او را  مانند پری سبک بر روی  بال باد به سوی خود میکشید.

 

ولی ناگه صدای مانع شد، صدای که نامش را فریاد زد ،صدای که با التماس نامش را میبرد باعث  دور شدن  تدریجی اش از منشائ  نور روبرویش میشد  صدای که ضجه میزد :شیوونی.... شیوونی...نرو... تنهام نذار...  خواهش میکنم.... شیوونی بمون... شیوونی من میترسم.... دستی که با فشردن دستش تمام  وجودش را گرم کرد او را از نور دور کرد  ،بو/سه ای بر دستش بدن سبکش را سنگین کرد و صدا دوباره فریاد  زد:شیوونی دوستت دارم.... بمون... شیوونی....برگرد...تنهام نذار....عاشقتم....بو/سه ای دیگر بر ل/بان گل سرخی رنگ که از چهره ای ناشناس روبرویش دریافت کرد او را کاملا از تونل دور کرد  نور را ازبین برد ،سیاهی ،سیاهی  مطلق وباز صدایی که گفت:شیوونی...چشاتو باز کن...شیوونی...بیدار شو...شیوونی عاشقم.... شیوون کیو بدون تو میمیره....

 

بی اختیار چشمانش را گشود واینبار همان صدا را با چهره زیبایش  که با چشمانی که اشک چون دانه مروارید میدرخشد و اجازه خروج میخواست اورا مینگریست و زمزمه کرد:شیوونی....شیوونی عزیزم....بازم کیو ،کیو  دوست داشنیش ،کیو  تنها عشق زندگیش  بود که صدایش میزد، قلبش را به طپش انداخت ، قلبی که حس میکرد دیگر نمیطپید و آرام شده بود. ولی چرا کیو صورتش را با ماسک سفید پوشانده بود؟  چرا چشمانش سرخ شده بود؟ چون ابر بهاران اشک میریخت  .خواست بپرسد ولی توانی نداشت لبانش تکان خورد ولی صدایی از ان در نیامد .

 

کیو ماسکش را پایین آورد بو/سه ای بر ل/بانش زد با پس کشیدن سرش نجوا کرد:ممنونم عزیزم....ممنونم که صداموشنیدی.... ممنونم که بیدار شدی....واین باربوسه ای آرام بر پیشانی اش زد وبا لبخند که صورت  را مانند گل رزی شکوفت زمزمه کرد:تموم شدعزیزم... عمل با موفقیت تموم شد... تو دیگه حالت خوب میشه... دیگه درد نداری....دیگه قلبت مال منه نه مال درد....دیگه به درد اجازه نمیدم جامو بگیره....توی قلب سالمت فقط جای منه....جای من ....

شیوون تازه حسش برگشت ، سیم هایی که به روی بدنش و روی بینی اش بود حس کرد ، کزکز درد که در قفسه سینه اش حس کرد چیزی به او فهماند که وادارش کرد  تمام  قوای را جمع کند وسرش که به سنگینی کوه بود  را قدری حرکت دهد به سینه  لخت خود نگاه کند که جای باند بزرگی را روی سینه اش دید،" آه قلبش ،قلب عاشقش نبود"  سر سنگینش از بیحالی  که  فقط قدری بلند کرده بود دوباره به روی بالش افتاد نگاهش به کیو و اشک از چشمانش غلطید وگونه ی تب دارش را داغ کرد ل/بانش تکان خورد صدایش خیلی ارام و ضعیف درامد : قلبمو در اوردید؟... نه....اون قلب عاشمو در آوردید؟....اون قلبو میخوام....اون قلب....که کیو امانش نداد با نگرانی نگاهش میکرد  گفت:آروم باش... چی میگی تو؟....اون قلبو میخوای چی کار؟....تو اون قلب مریضو میخوای چیکار؟.... شیوون با صدایی که به زحمت شنیده میشد زمزمه کرد:اون قلبم عاشقت بود... اون قلب مال تو بود...ولی این قلب مال کیه؟... من همون قلبمو میخوام......

 

کیو دوباره اشک گونه گونه اش را خیس میکرد با پشت دست صورت شیوون را نوازش میکرد سرجلو برد بو/سه ای نرم به ل/بان تب دار معشوقش زد قدری سر پس کشید چشمان عاشقش چشمان خمار و زیبای  شیوون را به اغوش کشید گفت:چی میگی عزیزم؟ ... این قلبت هم مال منه....این اشکات میگین  که این قلبتم  مال منه ...این نوای تند قلبت که با تماس دستم بالا میره... نشون میده که این قلبتم منو میشناسه...چون تو منو میشناسی.....چون تو مال منی..... دوباره بو/سه ای ارام به لبان شیوون زد و با مکث سر پس کشید با بو/سه هایش ضربان قلب شیوون را بالا برد زمزمه کرد :گوش کن عزیزم.... به ضربان قلبت گوش کن....با بو/سه ام چطور برای من میزنه....کیو  راست  میگفت ،با بو/سه کیو فضای اتاق پر شد از صدای ضربان قلب شیوون ،با هر نوازشش با هر بو//سه اش ضربان آرامش تند میشد  وکیو  اینبار با پشت دست اشک را ازگونه های تب دار  خیس  شیوون پاک میکرد  گفت:مگه  صدامو نشنیدی؟....مگه تو با صدای من بیدار نشدی؟....چرا وقتی گفتم دوستت دارم.... چشاتو باز کردی؟...چرا وقتی اسمتو صدا کردم قلبت تند زد و چشاتو بازکردی؟....

شیوون دیگر اختیار اشکش را همچون ضربان قلب نداشت وبه زحمت نجوا کرد:چرا... با صدای تو که بهم گفتی عاشقتم بیدار شدم....با صدای تو که تو تاریکی مطلق گم بودم چشامو باز کردم... صدای که همیشه عاشق شنیدنش بودم.....صدای که با بودن صاحبش زنده شدم... صدایی که با وجود صاحبش همیشه زنده بودم.....

 

کیو با لبخند گفت: عزیزم این قلبت هم عاشقمه... چون تو عاشقمی... اصلا هر قلبی  که تو سینه ات باشه مال منه...عاشق منه... چون من کنارتم... چون منم عاشقتم... چون منم دوستت دارم... چون با تمام وجودم میخوامت....چون منم با بودن تو زنده ام... چون قلب منم با قلب تو زنده است... ولی  من قلب مریض نمیخوام...قلبی سالم  میخوام که به جای درد فقط جای من باشه... نه جای درد ...نه جای زخم... فقط من...سالم بدون هیچ دردی برای من بطپه برای من...

 

حق با کیو بود این قلب شیوون هم عاشق کیو بود ،قلبی که برای کیو می طپید ،قلبی که نام کیو را فریاد میزد،قلبی که با نام کیو ،با صدایش ،با نگاهش،با  بوسه اش،با  بوی تنش،با تماسش خود را به  سی/نه اش می کوبید.شیوون با لبخند که با نوای قلبش بر ل/بانش نشست زمزمه کرد وزیباترین جلمه دنیا بر لبانش جاری شد:* کیو هیونا دوستت دارم*....تا زنده ام ...تا زمانی که قلبم می طپه دوستت دارم.....کیو  که با شنیدن این جمله سحر آمیز دوباره اشک بر گونه هایش روان شد گفت: *منم دوستت دارم *... *منم عاشقتم*...تا زمانی که نفس میکشم... تا وقتی که قلبم برای تو می طپه دوستت دارم...و ل/بان ملتمسش برای بو//سه ای طولانی بر ل/بان داغ شیوون قرار گرفت و فضای اتاق از ضربان قلب دو عاشق که برای هم به رق/ص درامده بود پر شدو نوای دلنشین***دوستت دارم ***نجوا میکرد.

                                      *دوستت دارم*

  

نظرات 6 + ارسال نظر
sogand سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 16:16

احساساتم فوران کرد منم از این قلبا میخوااااااام مرسی بیبی دوست دارمممممممم

اخه الهی... خوب قلب من که نسبت به شیوون اینه... تو رو نمی دونم...

zeynab سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 05:55 http://sjlikethis.blogsky.com

سلام حنانه جان چه باحال بود عاشقانهمنم قلبی مثل قلب عاشق شیوون میخواد اما خودمونیم کیو رو خوب اذیت کرد

سلام عزیزدلم...
خوشحالم که خوشت اومده...
اه اره قلب عاشقه... خخخ همه فکر میکنن فقط کیو دویله ولی شیوونم دویل ها...

Sheyda سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 00:42

قشنگ بود.مرسی عزیزم
راستی میخواستم بگم تو تلگرام یه گروه هست برای فیکها .میخوای آدرس سایت رو بذارم به همراه اسم فیکهات که بیان بخونن؟البته تضمین نمیدم که نظر بذارن.

سلام عزیزم...هممم؟>. یکی از بچه ها اینارو کرد ولی من نخواستم... حذف کردم خودمو...

ریحانه سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 00:20

اخی خیلی قشنگ و احساسی بود مرسی
ببخشید من نتونستم واسه باور کن عاشقتم کامنت بزارم خیلی خوبب ود تازه امروز خوندمش این کنکور خیلی بیخوده وقت نمیزاره واسم

خواهش عزیزم..
اشکال نداره عزیزدلم...
خوشحالم که خوندیش و راضی بودی...
میدونم عزیزم...درست مهمتره ...دوستت دارم

maryam دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 23:41

آخیییی خیلی خوشگل واحساسی بود.امشب واقعانیازداشتم به همچین داستانی دستت دردنکنه حنانه جون

واقعا؟.... خوشحالم خوشت اومده....خواهشششش..

tarane دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 22:28

شبت خوش گلم.
وای خیلی قشنگ و عا/شقانه بود .
کیو خیلی ناراحتی کیشید تا وونی به هوش بیاد و خوب بشه . شیوون باید همون اول قبول میکرد تا عمل کنه و کیو اینقدر نگران نشه . عش/ق و احساسی به این عمیقی به راحتی با عوض شدن قلب از بین نمی ره و همیشه پا برجاست.
ممنون گلم . خیلی خوب بود.

شب تو هم خوش نازنینم...
اره کیو خیلی اذیت شد...
اره عزیزم..خوب شیوونیانطور فکر میکرد از بس که عاشق بود اینجوری فکر میکرد...
خواهش نفسم.... ممنون که داستانمو میخونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد